باسمه تبارک و تعالی (۴۵۹)
«سرّ آفرینش و هبوط انسان»
🔹مدّتی قبل با یکی از برادران در زمینه آفرینش انسان بحث میکردیم. خواستم مطلبی در زمینه جایگاه زن در خلقت و جامعه ی انسانی بنویسم ولی به ذهنم خطور کرد همان مطلب را که برگرفته از برخی تأملات در متون دینی بود بذل کنم.
🔸خداوند متعال از کتم عدم نقش عالم را رقم زد! در شش مرحله ی اسرار آمیز دست به آفرینش آسمانها و زمین زد و دوباره بر عرش ایستاد! صحنه ای بسیار زیبا و شگفت انگیز و مملوّ از مخلوقات و موجوداتی که همه در حال تسبیح و تقدیس او بودند؛ اینجا بود که خطاب آمد: «تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين»
🔹ولی گویا نقصی در کار بود! شائبه ی آن بود که گویا خداوند نیازی به این مخلوقاتش دارد! از طاعت یا معصیتشان نفعی میبرد! توهم آن میرفت که همه گویا از روی جبر چنین یک دست تسبیح گویند! گویا عاشق نهایی آزمون دیده در بینشان نبود! پروردگارمان همان بی نیاز بی همتایی بود که صرفا به خاطر مشیّتش و بدون هیچ نیازی دست به آفرینش زده بود.
🔸همین بود که بر اساس طرح کامل ازلی اش دست به آفرینش موجودی برتر از همه ی آفریده های پیشنیش زد! موجودی که با وجود او سطح برتری از محبّت، عبادت و معرفت امکان ظهور یافت! موجودی که با آفرینش او نهایی ترین سطحی از تقرّب که موجودات میتوانستند به آن برسند امکان یافت.
✅ولی چگونه این مقصود ممکن بود؟! با آفرینش موجودی که مانند خود خدا قدرت انتخاب و اختیار محض داشته باشد؛ خودش در یک حالت نابی از آزادی کامل و بی تأثّری محض از هر عاملی جز انتخابش بگوید که چه میخواهد باشد! اختیار ما یشاء کند که آیا میخواهد شاکر باشد یا کافر!
🔹اینجا بود که خداوند متعال از روی جود و سخاوتش آزادی و اختیار ناب خودش را به انسان هم داد! نهایی ترین چیزی که ممکن بود را نیز سخاوتمندانه عطا نمود! و راستی خدایی را که از طاعت و معصیت مخلوقاتش سود و زیانی نمیبیند چه باکی از این موهبت بزرگ بود؟! با این موهبت بزرگ و سخاوتمندانه اش غنا و بی نیازی و ثروت بی کرانش را نسبت به آفریدگانش ظاهر نمود. در قالب چنین اظهار استغناء و بی نیازی با دادن نعمت اختیار ناب بود که امکان آن پیدا میشد که برگزیدگانی بی هیچ شائبه یافت شوند که تنها او را بپرستند و محبّت او را به دل راه دهند! درجه ای والاتر از بندگی و محبّت و معرفت ممکن شد.
✅آری نعمت آزادی و انتخابگری انسان به خاطر ظهور صفت سخاوت و جود الهی از طرفی و ظهور صفت غنا و استغناء الهی از طرف دیگر بود!
🔸با آفریده شدن انسان طرحی ریخته شد که حتّی در آن گناه بندگان نیز عامل ظهور صفات دیگری از گنجینه ی کمالات بی پایان الهی بود! صفاتی چون حلم، رحمت، مغفرت، احسان، مکر، انتقام، اضلال و... . برای پیدا شدن زمینه های مناسب این انتخاب گری آزادانه او را مرکّب از نفس و فطرت آفرید. او را اختیاری ناب در کشاکش امیال نفسانی و فطری قرار داد تا خودش انتخاب کند! برای آنکه حجّت نیز تمام شود بعد از نیکو آفریدن اساس آفرینش انسان راه سعادت و شقاوت را نیز به او نشان داد ولی نه به شکلی که باعث خدشه وارد شدن بر آزادی انتخاب گری اش شود! سپس در یک استغناء محض به او خطاب نمود: «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُورا»
🔹خودت انتخاب کن که کدام راه را میخواهی بروی! او را مجبور به انتخاب کردن آزادانه ی هویّتش قرار داد. اگر جبری بود جبر بر این آزادی محض بود! لذاست که هر چند میدانست خلقت این انسان در آفرینشش منجر به شرور و فساد میشود از آنجا که اینها لازمه ی اعطای موهبت والا و برتر آزادی و انتخاب به انسان بود از آن چشم پوشی کرد! زیرا او چیزی و سرّی در این انسان میدید و میدانست که دیگران نمیدیدند و نمیدانستند!
🔸همان سرّی که با وجود آن صحنه ی با عظمت آفرینش بی نقص میشد! همانکه وقتی آفرینشش تمام شد دیگر به جای «تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين» خطاب: «فَتَبارَكَ اللَّهُ احْسَنُ الْخالِقين» آمد؛ و ما چه میدانیم این انسان چیست؟! این اعجوبه ی روزگاران چه اسراری را در نهان خود دارد؟! چه عظمتی در آفرینش دارد؟! چه حکمتها در وجود او نهفته است؟! انسانی که ظرفیّت آن را یافت تا در بین همه ی مخلوقات خلیفه الله عالم باشد. آری این بود که پروردگارمان آدم را آفرید و وقتی فضائلش را ملائکه دیدند خطاب آمد:
📖«قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُون»
🔹ولی این آدم قرار بود نسلش داستانها بر روی زمین رقم بزنند! حوّا نیز در همان بهشت قبل از هبوط آفریده شد. زیرا خلقت انسان در قالب آدم تمام نمیشد و با آمدن حوّا طرح انسانیّت تمام شد. وقتی داستان آغاز شد که به آنها خطاب شد در این بهشت از هر چه خواستید بخورید ولی از این یکی نه! اینجا همان پرسش تاریخی که اسرار زیادی دارد ظاهر میشود که اگر قرار بود نخورند چرا نشانشان دادند و اگر قرار بود بخورند چرا منعشان کردند و اگر به خوردنشان راضی نبودند چرا به آنها چنین قدرتی دادند؟
🔸پاسخش روشن بود! خداوند قرار نبود انسان را مجبور به انتخابی کند! قرار بود انسانی آزاد بیافریند! لذاست که جلوی کارش را نگرفت تا اختیاری که سخاوتمندانه به او داده بود از او سلب نکرده باشد. ولی برای آنکه این سخاوت به ضرر انسان تمام نشود و از طرفی در انتخاب گری او باز هم خدشه ای وارد نشود باب رحمت و مغفرت و توبه را برای همیشه برای انسان گشود. برخلاف آن توهّم مسیحیت که اینجا را مشکلی لاینحلّ در تاریخ آفرینش پنداشته اند که با عهد جدید حل گردید!
🔹ولی سرّ این شجره ی ممنوعه چه بود؟! آن بود که انسان انسان بماند! قرار نبود خدایی کند! بنده ای بیش نبود! قرار بود داستانش آغاز شود! اگر نفسانیّت درونی و همینطور شیطان بیرونی نباشد که داستان انتخاب گریش بین این تمایلات متضاد آغاز نمیشود! انسانیّتش را ظهور نمیدهد! اگر قدرت گناه نداشت اصلا بندگی انسانی که نوع برتری از بندگی بود ظهور نمیکرد! لذا بود که از روی حکمت بالغه اش از چیزی منع نمود تا بندگی او را بیازماید و داستان هبوط و ظهور تامّ نقشه ی اصلی برای انسان محقق شود.
🔸انسان به این کره ی خاکی هبوط کرد که در کشاکش فطرت و نفسانیت آزادانه راه و مقصدش را انتخاب کند. مجبور به انتخاب شد! جبر به آزادی! و چه کنیم که حقیقت بزرگ وجود انسانی همین است. اگر قرار است راه سعداء را بپیماید باید با عزم و انتخاب خود برود! و اگر قرار است راه اشقیاء را برود نیز باید خودش انتخاب کند! زیرا قرار نبود انسان چیزی جز این انتخاب ناب باشد!
باسمه تبارک و تعالی (۴۶۰)
«جایگاه زن در نظام آفرینش»
«آیا زنان نواقص العقول اند؟»
«تقاوت تعین عقل عاطفی و عقل منطقی»
«کلامی از کارول گلیگان در روان شناسی زنان»
🔹انسان اشرف مخلوقات است. گل سر سبد مخلوقات الهی است. از آن رو که خداوند متعال به او نعمتی داد که به این شکل به هیچ موجودی نداد! و آن هم اختیاری ناب که خودش انتخاب کند چه میخواهد باشد! برای ظهور این انتخابگری انسان در کشاکش امیال فطری و نفسانی آفریده شد. به این کره ی خاکی هبوط کرد تا آنکه خودش را انتخاب کند و به آسمان برگردد!
👈ولی انسان موجودی نبود که در کره ی خاکی بتواند به تنهایی از پس حوائجش بر آید. نیاز به اجتماع داشت. اجتماعی که قرار بود در این سرا نسلش هم باقی باشد.
👈اگر چنین است باید پرسید چرا انسان دو گونه شد؟! برای آن بود که زندگی دنیایی بعد از هبوط با این دو گونگی انسانی قابل تداوم بود! چنین اجتماع و تألیف و بقایی نیازمند یک نیروی جاذبه انسانی داشت که همان زن بود!
📖«وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»
👈انسان برای آنکه بتواند در این سرای دنیا باقی بماند به دو گونه ی زن و مرد آفریده شد! ولی هر دو انسان بودند! هر دو اشرف مخلوقات بودند. هم آدم و هم حوّا هر دو در همان بهشت قبل از از هبوط آفریده شده بودند.
⬇
🔹آری از سویی به گونه ای نیاز بود که بالطبع صلابت، غلظت، قدرت و توامندی بدنی داشته باشد تا بتواند در این سرای دنیایی اعمال شاقّة و تحمّل سختی ها و دفاع از خطرات نموده و ثبات و سکینه ای در برابر این ناملایمات و ترسهای عالم دنیا داشته باشد! ولی از سوی دیگر به گونه ای دیگر نیاز بود که بالطبع لطافت، عطوفت و جاذبه ای داشته باشد تا جامعه ی انسانی بتواند در این سرای دنیایی با چنین پیوندهای درونی أنسی، محبّتی شکل گرفته و قرار پیدا کند و با این ویژگی ها بتواند بار سنگین عاطفی تناسل و حضانت و تربیت و خانه داری و دیگر امور لطیفه را بر عهده بگیرد؛
✅انسان در سرای دنیا هم خشونت و غلظت نیاز داشت و هم نرمی و رقّت؛ هم دافعه نیاز داشت و هم جاذبه! گونه ی اوّل همان مرد بود و گونه ی دوّم زن و هر دو انسان بودند! همانکه نفخه ی روح الهی در آنها شده بود. مردان در پی سعی و تعب طلب معاش در این دار دنیا و تحصیل لوازم معیشت و استفاده از قوّت و شدّت در جنگها و منازعات و سختی ها!
⚪اگر قرار بود انسانیّت منحصر در مردان شود منقرض میشد یا در حدّ بدویّت باقی میماند! نه از آن جهت که تولید مثلی نمیشد -که ممکن بود به شکل دیگری رخ دهد- بلکه از این جهت که همواره مردان در حال منازعات بودند و به ألفتی نخستین برنمیگشتند تا خلوتی برای بازگشت به فطرت و آرامش و سکونت رخ دهد. و اگر قرار بود انسانیّت منحصر در زنان شود نیز منقرض میشد نه از آن جهت که تولید مثلی نمیشد -که ممکن بود بدیلی پیدا کند- بلکه از آن جهت که دیگر نیرویی برای طلب معاش و ایستادگی در برابر مشقّات زندگی نداشت که اگر داشت که دیگر مرد بود و زن نبود!
👈همین بود که انسانیّت هم به گونه ی مرد و هم به گونه ی زن نیاز داشت. زنانی که مایه سکونت مردان شوند و بین انسانها شبکه های ابتدایی و ثانویّه و عظیمی از مودّت و رحمت و پیوندهای عاطفی ایجاد شود.
👈چنین امری جز با خلقت انسانی در قالب زن میسور نبود! زنی که مرد با جمال و ظرافت و محبّت او به سمتش جذب شود و حیات انسانی قابلیت تداوم مطلوب پیدا کند!
👈از اینجاست که سرّ پدیده ازدواج و جایگاه منزل را در بین نهادهای جامعه ی انسانی میفهمیم. به تعبیر علامه ی طباطبایی در تفسیر شریف المیزان:
📖«و لا يصلح شأن الإنسان بالخشونة و الغلظة لو لا اللينة و الرقة، و لا بالغضب لو لا الشهوة، و لا أمر الدنيا بالدفع لو لا الجذب ... فالنساء هن الركن الأول و العامل الجوهري للاجتماع الإنساني»
🔹اگر چنین است زن و مرد نزد خداوند متعال یکسانند! هر دو به یک اندازه انسان اند! چون یک نوع دارند یک کمال واحد دارند! هیچ امتیاز و برتری بر یکدیگر ندارند. هیچ! ملاک برتری و کرامت در میزان تقوا و تقرّب به خداوند متعال است و بس! امری که در مورد زن و مرد یکسان است! از اینجاست که مقام ختمی صلی الله علیه و آله که کاملترین انسان بود فرمود دخترم فاطمه پاره ای از وجود من است! او همان روح در پیکر من است! دیگر قرآن کریم از این واضحتر چگونه بگوید که:
📖«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً»
⬇⬇
🔸«معنای الرّجال قوّامون علی النّساء»🔸
اگر چنین است پس آیا نباید بین زن و مرد تفاوتی باشد؟! چرا تفاوت هست! تفاوتی از سنخ نیاز به موجود خشن و موجود لطیف و پیامدهای مناسب طبیعی آن! این که دیگر عیبی نیست! اگر مرد بر زن فضیلتی ندارد پس چرا قرآن کریم فرموده: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» پاسخ آن است که این قوّامیّت چیزی جز بیان نسبت طبیعی میان زن و مرد در امتداد خشونت طبعی مردان و لطافت طبعی زنان نیست! همان اختلاف طبیعی است که وقتی خود را به صحنه ی زندگی میکشاند تبدیل به این قوّامیت میشود.
👈مراد هم تنها در ازدواج بین زن و مرد نیست بلکه در جامعه ی انسانی مردان نقش قوام بودن را دارند و زنان نقش سکونت دارند.
✅پس چرا از این امر به تفضیل مردان بر زنان یاد شده؟! پاسخ آن است که مراد از این فضیلت زیادت است نه کرامت! فضل در زبان عربی گاهی به معنای زیادی می آید و گاهی به معنای کرامت! کرامتی که فضیلت واقعی است بدون هیچ شکّی در منطق قرآن کریم برای متّقین است. چه زن باشند یا مرد!
👈ولی آن زیادی مردان بر زنان چیست؟! همان چیزی است که سبب قوام بودن مرد برای زن شده و آن هم ویژگی های طبیعی خلقت مردان از صلابت، شدّت و واقع نگری در مواجهه با حقیقت است! اگر چنین است پس باید گفت در چنین معنایی از تفضیل و زیادی زنان نیز تفضیل و زیادی بر مردان دارند که همان زیادی در لطافت و رأفت و عاطفه نگری است.
👈ولی چرا تنها این تفضیل برای مردان بیان شده است؟! برای آنکه آیه در مقام بیان قوّامیت مردان در نسبت با زنان و تفریع برخی آثار بر چنین امری است که مستلزم توجّه به تفضیلی است که مایه چنین قوّامیتی شده است.
👈ولی اگر فرضا در مقام بیان جایگاه رفیع زنان در پیوندهای جامعه بود دیگر باید از فضیلت زنان در این زمینه صحبت میشد.
🔸«آیا زنان نواقص العقول اند»؟🔸
اگر چنین است مراد از این زیادی زیادی در عقل و چیزی که به کمال نهایی انسانها برگردد نیست. بلکه در همان است که بیان شد! ممکن است پرسیده شود پس چرا گفته میشود که زنان نواقص العقول اند و یا اینکه مردان حیاتی عقلی دارند و زنان حیاتی احساسی و عاطفی؟! باید گفت حقیقت آن است که عقل در مرد و زن یکسان است. چطور میشود عقلی که مایه اصلی سعادت انسان است در بین آنها مختلف تقسیم شده باشد. اگر هم از این اختلاف بین زن و مرد با تعبیر اختلاف در عقل یا زیادی و کمی عقل تعبیر شده است باید طوری معنا شود که با اموری که گفته شد منافاتی نداشته باشد.
👈به تجربه هم دیده ایم بین زنان و مردان از حیث قوای ذهنی و عقل حصولی و هوش علمی تفاوتی نیست! در کنکورهای آموزشی در زمان ما دیگر کاملا آشکار شده است. از همین رو باید گفت مراد تعیّنهای مختلف عقلی است. عقل مردان عقلی است که با توجّه به ویژگی های خلقتشان در امور دنیایی و در مواجهه با سختی ها واقع نگر است.
👈وقتی قدرت به مرد داده شده باید عقلش هم واقع نگرتر باشد. اگر چنین نباشد نمیتواند برای تحصیل لوازم حیات تلاش کند و سختی ها را تحمّل کند و خود را نبازد! عقل زنان عقلی است که با توجّه به ویژگی های خلقتشان عاطفه نگر است.
👈اگر چنین نباشد نمیتواند مایه آرامش و پیوندهای انسانی و حفظ و تولید مثل و تربیت و خانه داری باشد. اگر میخواهیم از این حیث بگوییم عقل زن ناقص است اشکالی ندارد! ولی باید دقّت کنیم دقیقا مرادمان چیست!
👈البته این عقل عاطفه نگر بعضا دچار آسیبهایی است. مثلا وقتی که در مواجهه حقایق لازم الاتباع بخواهد عنان کار به دست آنها بیافتد که در این وضعیت باید از نقص در عقل آنها به معنای آنکه منطق تعقلشان احساسات است نه تحقیق حقیقتها ترسید. مگر آن زن دیگر بخواهد مردانگی کند و از ماهیتش به شکل مصنوعی بیرون بیاید!
👈در اینجاست که ممکن است گفته شود زن به دلیل نقص در عقلش -به معنایی که گفته شد- نباید رئیس خانواده یا قاضی یا حاکم جامعه قرار گیرد. لن یفلح قوم ولّی امرهم امرأه به شکل یک قضیه طبیعی صادق خواهد بود. زنی که به راحتی برای احساسات ناپاکش گاهی باز میخورد و بازی میدهد و فجایعی چون جنگ جمل ایجاد میشود.
👈از حیث احساسات قطعا زن قوی تر از مرد است؛ یعنی در اموراتش بالطبع انفعال بیشتر نسبت به احساس دارد تا تعقل؛ احساساتش شکوفاتر است. همین قوت احساسات است که باعث ایجاد تعین خاصی از عقلانیت به نام (عقل عاطفی) برایش میشود که اگر در مجرای خودش از این تعین عقلی مبارک استفاده شود نورانیت ویژه ای دارد! همان عقل مبارکی که برخلاف (عقل منطقی) ظاهری در مردان تن به تحمل زایمان و تربیت کودکان و پرورش آنها میدهد!
⬇⬇⬇
✅باید دانست باطن تفاوت عقل زن و مرد در تفاوت تعیّنی است نه در زیادی و کمی اصل این موهبت بزرگ! زنان با توجّه به نوع خلقتشان طوری نظام امیالشان مهندسی شده که خطورات اوّلیه ی آنها در مقام تصوّر که منتهی به تصدیق و اراده میشود نوعا تمایل به نگاه های عاطفی و احساسی دارد!
✅یعنی چه؟! یعنی مدار دوران عقل در مرد و زن فرق دارد! کلّ یجری لأجل مسمّی است! نوعی اختلاف پارادایمی طبیعی دارند! عقل یکی باید قواعد سختیهای زندگی دنیایی را استنباط کند و عقل دیگری باید قواعد نرمی های زندگی دنیایی را استنباط کند!
✋ولی باید دقّت کرد در مرحله ی پیشین و بالاتر هر دو یک عقل است. عقلی که باید در مرتبه ی دیگری پلکش را به سوی حقائق عمیقتر هستی باز کند و راه سعادت را بپیماید!
⛔البته منکر آن نیستیم که به شکل قلیلی مردان زن صفت یا زنان مرد صفت از حیث مزاجی وجود داشته باشند! یا مردان ابله و زنان بی احساس وجود داشته باشند! همانطور که مثلا دیوانگی و ضریب هوشی متفاوت امری نادر ولی طبیعی است. اینها دیگر خلاف قاعده است و خلاف مجرای کلی بحث!
⛔و باز منکر آن نیستیم که امکان داشته باشد زنی به شکل قسری تعین عقل منطقی و مرد صفتی را بر خود تحمیل کند و بتواند به تدبیر منزل و قضاوت و حتی حکومت بپردازد ولی روشن است که اولا نوعی عذاب و خروج از حالت طبیعی برای اوست و ثانیا اینگونه وظایف مردانه هیچ فضیلت یا کرامتی برای او ندارد و ثالثا به شکل طبیعی به فضیلت زنانگی اش ضربه زده و به دلیل محسوس بودن برجستگی شغل مردان باعث نوعی اغترار به جهل و سوق دادن زنان به این وظایف دور از طبیعت و صلاحیتشان میشود و نباید به تحسین و تبلیغ این دست زنان پرداخت!
👈در هر حال نه آن واقع نگری دنیایی کرامتی بود و نه این عاطفه نگری دنیایی! اینها زیادت است و فضیلت واقعی در آن عقل برتری است که عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان است! همان عقلی که بین زن و مرد یکسان است! همان عقلی که متأسّفانه معمولا اسیر چنبره ی نفس بوده و فریب شیطان را خورده و دچار غفلت و غرور است. در مردان به نوعی و در زنان به نوعی دیگر!
🔴یکی از بزرگان روانشناسی آمریکایی و استاد دانشگاه هاروارد بانویی به نام کارول گلیگان است. ایشان کتابی مهم به نام صدایی دیگر: « in a different voice» در زمینه نظریّه روان شناختی رشد زنان دارد. در آن بعد از آزمایشهای تجربی به این نتیجه میرسد که اساسا زنان و مردان نه در خود قدرت تعقّل بلکه در گرایششان به سبک استدلال و توجّه به مؤلّفه های آن تفاوتی مهم دارند که آنها را از یکدیگر جدا میکند.
👈مثلا آزمایشی صورت گرفت در بین پسران و دختران ۱۱ ساله که شخصی را تصوّر کنید که همسرش سرطان بگیرد و به دارو نیازمند باشد ولی پول ندارد. داروخانه ای هست که امکان دزدی از آن ممکن است. وظیفه ی این مرد چیست؟
👈در پاسخ دریافتند معمولا پسران در یک استدلال عقلانی اخلاقی تاکید بر لزوم دزدی نمودند زیرا جان شخص برخلاف پول قابل استدراک نیست. ولی دخترها معمولا ذهنشان بر حواشی میرفت که مثلا وام بگیرد و یا اینکه نکند بعدا به زندان رفته و همسرش تنها بماند و... که استدلالهای اخلاقی بودند که عمدتا متوجه به حفظ روابط بودند.
👈ایشان نتیجه میگیرند که ورای ساختارهای واحد منطق ارسطویی در تمایل به نحوه ی استدلال و چینش مقدمات زن و مرد متفاوت اند. مردان عمدتا روی به تعقل اخلاقی می آورند ولی زنان عمدتا در پی حفظ روابط و بهبود و گرمی آن میباشند.
✋اینجاست که یکی دیگر از بزرگان روانشناسی معاصر مرد که استاد دانشگاه هاروارد است یعنی استیون پینکر به ایشان اشکال نقضی نموده اند که با این استدلال تالی فاسدی پیش می آید که نمیتوان آن را پذیرفت و آن این است که زنان نباید به منصب قضاء بپردازند!
👈به تعبیر طلبگی خودمان بسیاری از جوابهای نقضی در واقع تعمیم و توسعه اشکال میباشند نه پاسخ به آن! آری زن مناسب نیست قاضی قرار گیرد مگر دیگر قرار باشد زن نباشد و مردانگی کند!
باسمه تبارک و تعالی (۴۶۱)
«آیا زنان طفیلی وجود مردانند؟!»
«خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجَها»
🔹در جلسه ای بودیم که یکی از عزیزان به متنی از جلد هفتم اسفار مرحوم ملاصدرا اشاره فرمودند؛ بر اساس این متن مناقشه برانگیز گویا ایشان زنان را حیواناتی برای انتفاع مردان برشمرده است 😳 ایشان در فصل چهاردهم از موقف ثامن از جلد هفتم اسفار بحثی دارد در بیان عنایت الهی در آفرینش زمین و موجودات زمینی برای نفع بردن انسان!
👈وقتی مواردی را برمیشمارد که خداوند متعال از روی عنایتش برای انسان آفریده به این مورد میرسد که برای انسان حیوانات مختلفی در روز زمین آفریده تا آنجا که برخی از اقسام این حیوانات را برای نکاح او آفریده است که در ظاهر گویا مراد همین جنس زن میشود:
📖«و منها تولد الحیوانات المختلفة؛ ... و بعضها للنکاح وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً»
👈مرحوم ملاهادی سبزواری شارح حکمت صدرایی نیز در حاشیه ی خود بر این قسمت از اسفار همین برداشت را تأیید و شروع به بیان حکمت آن میکند! در بیان ایشان صدرا زنان را اصلا گویا انسان ندانسته و در سلک حیوانات گنجانده و این برای آن است که زنان به دلیل ضعف عقلشان و جمودی که بر جزئیات و رغبت به زخارف دنیا دارند تقریبا ملحق عالم حیوانات میشوند😨
👈سیره ی غالب آنها همان سیره ی چهارپایان است هر چند چهره ی انسانی دارند 😓 گویا اصلا اینها نوع دیگری غیر از انسان اند ولی خداوند متعال برای آنکه انسانها یا همان مردان دچار اشمئزاز از مصاحبت و نکاح با آنها نشوند آنها را به قیافه ی انسانها و مردان آفرید😣
⬇
👈برای اینکه واقعا تفاوت جدّی در اینجا بین زن و مرد وجود دارد شریعت اسلامی همواره جانب مردان را بر زنان در اموری مانند طلاق و نشوز و... مقدّم نموده است.
👈این فرازها را که انسان گاهی مرور میکند حالتی از شرمندگی پیدا میکند! به یاد کتاب (هنر رفتار با زنان) اثر شوپنهاور افتادم! آخر این دیگر چه طرز نگاهی است؟!😐
👈جناب حاجی سبزواری هم شأنشان اجلّ از این عبارات است؛ اینگونه حرفها گاهی در گوشه ی تنهایی ها در مقام خلوت با صور ذهنی و عقل حصولی و سکر ناشی از ابتهاج حاصل از ابتکارات در مونتاژ بین معانی گاهی برای انسان رخ میدهد؛ نباید آنها را چندان جدّی گرفت! برای من که مکانیزم تکون چنین شبه شطحیاتی قابل درک است و چندان نشانگر نگاه عمیقی به زنان در نگرش این بزرگواران هم نیست. اعاذنا الله من الخطل و الزلل.
🔸«زنان هیچ کاستی از مردان ندارند»🔸
البته شاید بتوان ادّعا کرد نوعی نگاه زن ستیزانه یا تحقیر زن در تاریخ سنّت وجود داشته که متأثّر از فرهنگ رایج بین بشر و تسلّط قوی بر ضعیف بوده تا برآمده از ناب متون دینی؛ هر چند گاهی نیز این رویکرد ظالمانه اجتماعی میخواسته خودش را با برخی تعابیر دینی موجّه سازی کند. خودش را به شکل مرموزانه ای گاهی در برداشتها و تفکر دینی هم شاید گاهی نشان داده باشد. شکّی در قبح این عبارات و ناحق بودن ظاهر آن نیست.
👈در نوشته ی دیگری تفاوت زن و مرد از نوع تعیّن عقل معیشتی در دنیا و اتّحادشان را در عقل معادی را بیان کردیم. گفتیم هیچ کرامتی برای مردان نسبت به زنان نیست و بنا بر صریح آیات قرآن کریم هر دو به یک اندازه میتوانند از حیات طیّبه بهره برده و تنها ملاک برتری تقوا و میزان تقرّب به خداوند متعال است.
👈از منظر دینی روشن است که لااقل این وصله را نمیتوان به قرآن کریم چسباند! کیست که با ادبیّات قرآن کریم آشنا باشد و نفهمد که ذرّه ای حاضر نیست به هیچ گروه و صنفی ورای نسبتش با خداوند متعال برتری بدهد!
👈به گمانم اگر قرآن کریم به این صراحت از پاکی برخی الگوهای بزرگ زنان مانند حضرت مریم یاد نمیکرد و یا در عقاید دینی اینقدر بر شأن والای حضرت صدّیقه طاهره سلام الله علیها تأکید نمیشد زمینه های فرهنگی در جوامع سنّتی برای بروز برخی سوء تعبیرهای شدیدتر در مورد زنان زیاد بود.
👈ولی به برکت وجود چنین ذوات نورانی دیگر کسی جرأت ابراز چنین تعابیر زشت و باطلی را نداشته است. بلکه برکت وجودی این بانوان جلیل القدر باعث آن شده که سطح فکر در مورد زنان فاخر شده و بعضا ترقّیات بسیار جالبی را در مورد نوع دید به آنها مشاهده کنیم.
👈مثلا ابن عربی در کتاب فصوص الحکم خود به بیان ذوق ۲۷ تن از انبیاء بزرگ الهی از حضرت آدم تا پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلّم میپردازد. مرحوم علامه ی حسن زاده ی آملی در شرحی که بر آن نگاشته اند به گونه ای از اینکه چرا ذکری از زنان در آن نشده فصّ ۲۸ را به حضرت صدّیقه طاهره اختصاص داده اند: «فصّ حكمة عصمتيّة في كلمة فاطميّة»
👈اگر در قرآن کریم ذکر و یاد مردان نمونه ای آمده که: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ» و یا «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ» و یا «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ» و یا «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى» دقیقا به همان وزان آمده که مثلا: ««وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ»
👈ایشان به برکت همین عقیده ی دینی تطبیق جالبی در زمینه نسبت زن و مرد از منظر عرفانی بیان نموده اند که بر اساس آن مرد و زن در انسان بودن هیچ فرقی با هم ندارند و هر دو ضعفی هم در این امر نداشته و میتوانند به مقام انسان کامل برسند ولی با یک تفاوت که انسان کامل اگر مرد باشد مظهر عقل کل و صورت آن میشود و اگر زن باشد مظهر نفس کلّی و صورتش میشود.
📖«الإنسان الكامل إن كان مذكّرا فهو مظهر العقل الكلّ و صورته، و إن كان مؤنّثا فهو مظهر النفس الكلّية و صورتها؛ فسيّد الأوصياء و سرّ الأنبياء و المرسلين عليّ العالي الأعلى صورة العقل الكلّي و مظهره على الوجه الأتمّ، و حقيقة أمّ الكتاب سيّدة نساء العالمين فاطمة البتول الزهراء صورة النفس الكلّية و مظهرها هكذا...»
⚪حالا از این بیانات بگذریم! این مطلبی که در ظاهر کلام ملاصدرا که واقعا نمونه ی دیگری هم برای آن شاید در آثار ایشان وجود نداشته باشد حتّی در حکمت هم گفتنی نیست! گرچه شأن حکمت و فلسفه ورود در جزئیّات نیست و اینجا نیز در این تطبیق جزئی نوعی خروج از وادی فلسفه رخ داده است ولی فهم تاریخی حکما نیز همواره بر آن بوده که زن و مرد یک نوع واحد اند و دو نوع نیستند بلکه دو صنفند!
👈معنای این امر آن است که فصل واحد که همان عاقل بودن است دارند و از آنجا که کمال هر موجودی در فصل آن نهفته است به این مطلب تن داده اند که کمال زن و مرد یکسان است.
⬇⬇
👈هم زن و هم مرد را انسان دانسته اند و انسان را حیوان ناطق! خود مرحوم حاجی سبزواری نیز کلامی مضطرب در این زمینه دارد! از طرفی میخواهد زنان را از انسانیّت بیرون براند و از طرفی به خوبی میداند که نمیتواند چنین کاری کند!
👈لذاست که از تعابیری مثل: «ایماء لطیف» و یا «ضعف عقولهنّ و جمودهنّ علی ادراک الجزئیّات و رغبتهنّ الی زخارف الدنیا کدن أن یلتحقن بالحیوانات» استفاده نموده است! گویا نوعی تشکیک در ماهیّت را میخواهد مطرح کند که روشن است امری قابل قبول نیست. اینها به خاطر این است که خوب میداند فلاسفه و از جمله ملاصدرا نمیتوانند زن را انسان ندانند و نوعی دیگر بدانند.
🔸تفسیری دیگر از: «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً»🔸
عبارت مرحوم صدر المتألّهین در این قسمت به نوعی در صدد استفاده مطلب خود از آیه ی شریفه ی قرآنی است. در اینجا به ذهنم خطور کرد که اساسا شاید مراد ملاصدرا آن چیزی که از ظاهر کلامش به ایشان نسبت دادیم و مخصوصا مرحوم حاجی تثبیت کرده نیست! ایشان عنوان این فصلشان در مورد عنایت الهی به انسان است! انسان اعمّ از مرد و زن است. و همه ی مواردی را هم که در این فصل بیان میکند برای مردان و زنان است. ولی آنچه در این فراز رخ داده به خاطر یک پیش فرض باطل تفسیری است که نوعا افراد مبتلا به آن هستند. و آن هم اینکه گمان میکنند مرجع ضمیر خطاب در «لکم» به مردان برگشته و مراد از «ازواج» در اینجا زنان هستند!
👈در صورتی که هیچ دلیلی بر این امر در خود آیات قرآن کریم نیست. بلکه مخاطب این آیات انسان است و مراد از ازواج نیز همانطور که در لغت عرب هست زن و مرد است. مثلا اگر یک زن این آیه را بخواند و بخواهد بر خودش تطبیق کند زوجش مرد میشود و اگر مرد بخواند زوجش زن میشود.
👈اگر چنین است اصلا نمیتوان از این آیه ی شریفه برداشت نمود که خدا زنان را برای استفاده ی مردان آفریده است! نخیر! مراد آن است که خداوند متعال انسان را زوج آفریده است! برای مقام انسانیّت حالت زوجی قرار داده است.
👈انسان وقتی خواست به کمال خود برسد نیازمند آن شد که برخی افرادی در صورت مردان و برخی دیگر بر صورت زنان ظاهر شوند تا امر جاذبه و دافعه ی زندگی اجتماعی انسانی محقق شود. در نوشته ی دیگری آن را توضیح دادم. ولی هر دو انسان بودند.
🔹اگر چنین است پس مراد ملاصدرا از بیان این فراز چه میتواند باشد؟! میتواند این باشد که یکی از عنایات الهی در حقّ انسان همین بود که برای مرد زن را آفرید و برای زن مرد را و اساسا انسان را زوج آفرید! این زوجیّت برای تحقّق نکاح بین انسانها بود و از آن حیث که قرار بود نکاحی که حالتی حیوانی دارد رخ دهد گویا حیوانی را برای نکاح برایش آفریده است! برای زن مرد را و برای مرد زن را! این عنایت الهی بود که همه چیز را زوج آفرید و برای انسان نیز از منظر نکاح همین عنایت دوباره محقّق شد که: «مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْن»
👈یعنی از انسان نیز زوجین آفریده شد که همان مرد و زن است ولی مقام انسانی مقام هر دو است. زن و مرد هر دو انسان اند! به هر دو به یک اندازه این آیات صدق میکند که: «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا»
⚪وقتی در آیات قرآن کریم دقّت و تدبّر شود روشن میشود که در هیچ کجا نمیتوان برداشت نمود که خلقت زنان طفیلی خلقت مردان مطرح شده است؛ «وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنينَ وَ حَفَدَة» و «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» باید دقّت کرد که دلیلی نیست که مراد از این «ازواج» زنان باشند بلکه میتوانند مردان هم باشند. مخاطب آیات در واقع انسان است.
✋تنها جایی که ممکن است بر این تفسیر اشکال شود این آیه ی شریفه است که: «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً»؛
👈ولی در اینجا نیز میتوان گفت معنای تعبیر: «خلق منها زوجها» این نیست که زن طفیلی مردان آفریده شد! بلکه مراد آن است که انسان زوج آفریده شد و زوجش نیز از نوعش قرار داده شد؛ مراد از «من» جارّه در اینجا نوعی بیان نشئت است یعنی از نوع همان آفریده شد!
👈قرینه ی این معنای همان آیات دیگری است که گذشت که مثلا «خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً» یا «جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً» بیان شده است.
⬇⬇⬇
👈روشن است که این «من» جارّه همان معنای نشئت گرفتن و از یک نوع بودن و زوج بودن را میدهد نه اینکه یکی از دیگری آفریده شده باشد به شکلی که طفیلی وجود او باشد! یعنی از نوع خودتان و مثل خودتان زوجی برایتان آفرید. اگر در برخی روایات مخصوصا عامّه آمده که مثلا حوّا از یکی از اضلاع آدم آفریده شد در آیه ی قرآنی خبری از آن نیست!بلکه در روایت فقیه آمده: «خَلَقَ مِنْ طِينَتِهَا زَوْجَهَا» که ظاهر در همین معنایی بود که بیان شد.
👈زن از مرد آفردیده نشده تا برای مرد برتری ثابت شود. بلکه زن و مرد مستقلا از حقیقت انسانی واحدی آفریده شدند که اول بار به شکل مرد ظهور کرده بود و سپس زوج او به شکل زن ظهور کرد.
✅این یعنی چه؟! یعنی اینکه اگر قرار نبود مثلا تناسل و بقائی رخ دهد انسانی آفریده میشد که نه مرد بود و نه زن! نه اینکه مرد بود و زن نبود! ولی وقتی قرار بود تناسل و بقاء و معاش رخ دهد این انسان به شکل مرد و زن آفریده شد.
🔹در ادامه به کلام مرحوم علامه ی طباطبایی ذیل این آیات شریفه رجوع کردم دیدم ایشان هم دقیقا برخلاف برداشت مشهور که قرائتی مرد گرایانه از این آیات دارند دقیقا همان معنایی که عرض شد را بیان نموده و به آن ملتزم شده اند. مراد از این آیات این نیست که مرد آفریده شد و بعد دیده شد که نیاز به توالد یا انس و سکونت دارد و زن برایش آفریده شد! بلکه انسان آفریده شد و سپس این انسان به شکل مرد و زن ظهور کرد! هم زن برای مرد مایه آرامش است و هم مرد برای زن؛ با دقّت در این عبارات مرحوم علامه ی طباطبایی همین معانی قابل برداشت است:
📖«فقوله: «خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها» أي خلق لأجلكم أو لينفعكم من جنسكم قرائن و ذلك أن كل واحد من الرجل و المرأة مجهز بجهاز التناسل تجهيزا يتم فعله بمقارنة الآخر و يتم بمجموعهما أمر التوالد و التناسل فكل واحد منهما ناقص في نفسه مفتقر إلى الآخر و يحصل من المجموع واحد تام له أن يلد و ينسل، و لهذا النقص و الافتقار يتحرك الواحد منهما إلى الآخر حتى إذا اتصل به سكن إليه لأن كل ناقص مشتاق إلى كماله و كل مفتقر مائل إلى ما يزيل فقره و هذا هو الشبق المودع في كل من هذين القرينين»
👈بر اساس این تفسیر علامه نیز ضمیر «کم» را به انسان زده اند و «ازواج» را هم هر کدام از زن و مرد دانسته اند و مایه مسکنت را هم نه فقط زنان برای مردان بلکه و مردان برای زنان دانسته اند.
💡به ذهنم خطور کرد شاید سرّ رواج این برداشت خاص در تفاسیر که مراد از ضمیر مردان و مراد از ازواج زنان هستند که توهم نوعی طفیلی بودن زنان را برانگیخته از آن رو باشد که مفسرین همگی نوعا مرد بوده اند! با پیش فرض مردانگی آیه را تلاوت کرده اند! به خاطر راستی آزمایی آن از یکی از بانوان محرم پرسیدم این آیات را میخوانی چطوری میفهمی؟! گفت همیشه اینطور میفهمیدم که خدا مخاطبش انسان است لذا مردان نیز مایه آرامش زنان آفریده شده اند! دیدم چه صاف این معنا را درک کرده و این شاید به خاطر خانم بودن ایشان و تاثیرش در فهم است.
👈شاید مراد ملاصدرا در آن عبارتی که از ایشان نقل کرده ایم نیز همین باشد و در هر حال کلامشان در آن قسمت ابائی از چنین تفسیری که اشکالی بر آن وارد نیست ندارد.
👈گفتم در سالروز وفات ایشان یک دفاعی از ایشان شده باشد. ایشان حقّ عظیمی بر تشیّع، عالم اسلام و بلکه عالم بشریّت دارد که هنوز اداء نشده است.
باسمه تبارک و تعالی (۴۶۲)
«نقش ثروت در توسعه و پیشرفت»
«بزرگترین دزدان و غارتگران تاریخ بشر کیانند؟!»
🔹یکی از دوستان بعد از جلسه ای دیدم وسیله ندارند. عرض کردم خودم به منزل میرسانمتان. آن طرف قم سمت کوه خضر رفتیم. زمینهایی را میدیدم که تا همین چند سال پیش خالی بود ولی الان اینطور پر از ثروت و مسکنهای نوساز و مناطق خوب و گران شده است.
💭با خود گفتم آنهایی که اینجا ملک خریده اند شاید هوش خوبی داشته اند که به این سرعت به این سودها رسیده اند!
💡بعد به ذهنم خطور کرد نه! آن وقت هم معمولا افرادی سود کرده اند که پول داشته اند و اینها را خریده اند! نه اینکه هوش خیلی بالاتری داشته اند! همینکه سرمایه و پولش را داشته اند توانسته اند این امور را ببینند و بخرند و سود کنند!
👈در این گونه امور پول پول می آورد! اینها معمولا مرهون سرمایه های پیشینشان بوده اند تا آینده نگری و نمیدانم این امور.
👈راستی یکی از مؤلّفه های اصلی موفّقیت در امور دنیایی داشتن ثروت و سرمایه است. اصلا معایب را هم میپوشاند! آدم احمق را هم زرنگ جلوه میدهد! گاهی آدم بی تدبیر را هم با تدبیر میکند.
👈دیدم همین الآن خود من اگر پول کافی داشتم به خوبی بدون هوش زیاد میدانستم کجاها سرمایه گذاری کنم آینده دارد! ولی وقتی ندارم در آینده هم وقتی من به آن سودها نرسیدم نباید لزوما من را متّهم کنند و باید تأثیر عنصر سرمایه در موفّقیت و پیشرفت را هم ببینند.
⬇
💡همین بود که به ذهنم خطور کرد به راستی آیا به همین قیاس در کشورها هم همین فقر و ثروت در پیشرفت و موفّقیت دنیایی آنها مؤثّر است؟!
👈دیدم مسأله در بسیاری از جاها همین است. برخی کشورها فقیرند و برخی ثروتمند! منظورم از فقیر این است که هر چند منابع طبیعی سرشار و ثروت طبیعی دارند ولی به دلیل مخارج بالا و بافت اقتصادی و مانند آن عملا فقیرند!
👈منظورم از ثروت این است که کشوری است که همین الآن نسبت به مخارج سالانه اش بسیار بیشتر سرمایه دار است و میتواند به زخم امورش بزند و پیشرفت کند! حتّی اگر خیلی باهوشتر و لایقتر هم نباشد وقتی اینهمه ثروتمند است خب پول پول و موفّقیت می آورد!
👈با این مقیاس دیدم کشورهایی مانند ما و بسیاری از کشورهای دیگر عملا فقیرند! پولدار نیستند! اگر پول داشتند در همین کارهای فرهنگی خیلی موفقتر بودند. همین عربستان سعودی را ببینید که به خاطر جمعیّت کم و ظلم به مردمانش و ثروت طبیعی زیادش چقدر ثروتش بیش از مخارجش شده و همین باعث شده این همه در ظاهر موفّق جلوه کند و دست به چه بلند پروازی هایی بزند!
👈همین غربی ها چه ثروتهای کهکشانی را خرج این رسانه میکنند که ما خوابش را هم نمیتوانیم ببینیم! آخر چقدر پولدارند! آن رئیس جمهور آمریکا گفت چند تریلیون دلار اخیرا در جنگ افروزی اطراف ما هزینه کردند! مگر به حرف است! آخر اینها چقدر خر پولند!😳 اصلا ما میدانیم از چه رقمی حرف میزنند؟!
👈آخر اینها فرهیخته و باهوش و با تدبیرند؟! نخیر! در بسیاری از امور از بس خرپولند این همه عیبشان را میپوشاند! و الا با آن خرجی که کردند شکست و خسارت محض دارند. اوج ناکارآمدنی اند! ولی ثروت کهکشانیشان نواقصشان را میپوشاند.
👈اگر این احمقها مثلا صد میلیارد دلار سرمایه گذاری برای محرومین این مناطق میکردند بیشتر دلها را میربودند و به اغراض شومشان نزدیکتر بودند.
✔آدم پولدار همینطور است! معایبش هم کمتر دیده میشود چون سریع با چیزهایی پوشیده میشود. به یاد مناطق شمال کشور افتادم. وقتی ساختار شهری شهرهای شمال را میدیدم با خودم میگفتم ببین تو را به خدا! چقدر گاهی شهر سازی داغانی دارند! ولی به برکت هوای مناسب و مرطوب همه ی نواقص و زشتی ها را سبزه ها و بوته ها و درختان پوشانده و تازه زیبا هم جلوه میکند! اگر همین شهر سازی در منطقه ی کویری باشد اصلا گاهی قابل تحمل نیست! پول هم نقش همان هوای مرطوب و سبزه ها را بازی میکند. عیبها را میپوشاند.
💡در ادامه به ذهنم خطور کرد اینها چرا اینقدر پولدارند؟! آخر این همه پول را از کجا آورده اند؟! کشورهای اروپایی که ثروت طبیعی خاصی نداشتند! ارث زیادی از پدرانشان نداشته اند! تا قرنهای قرن که آنها را جد اندر جد میشناختیم و مال این حرفها نبودند!
✋درست است که علم قدرت می آورد و اهل تلاش بودند ولی اینها ثروت میخواست تا اثرش را به خوبی نشان دهد!
💡اینجا بود که به ذهنم خطور کرد بابا اساسا این تمدّن باشکوهشان که با سرمایه و ثروت بی کران آن را ساخته و تزیین نموده اند بر اثر دزدی و غارت سرخپوستان و هندوستان و آفریقا و آسیا و... است!
🔻اینها بزرگترین –بدون اغراق- بزرگترین دزدان تاریخ بشر اند!🔺
👈خیلی رسمی و شیک ثروتها را دزدیدند و به اروپا بردند و برای استثمار و استعمار نقشه ها کشیدند و پولدار و پولدارتر شدند! جایی رسیده اند که با این همه پولهای نامشروع و مخارج پایین کشورشان میتوانند دست به هر کاری معمولا بزنند!
👈هر جایی بوی پول در دنیا آمده اینها دستشان را بر گلوی آن مردمان گذاشته و جیبشان را خالی کرده اند! از ثروت انسانی آفریقا با جریان برده داری عظیم بگیرید تا ثروت طبیعی هندوستان و ادویه جات شرقی تا چه میدانم موز گواتمالا و نفت غرب آسیا و... .
👈اینها دزدند! اینها بی شرف اند! پیشرفتشان هم پیشرفت ناپاکان روزگار است! روی مغولها را سفید کردند! اگر در یک مسابقه ی طبیعی و سالم باز به این وضعیت فعلی شان رسیده بودند یک حرفی بود!
👈اینها که دیگر مثل روز روشن است که تمدّنشان را بر پایه ی بزرگترین سرقت و ظلم و نسل کشی ها بنا کرده اند! اصلا یک چیزی میگوییم یک چیزی میشنوید!
👈گاهی سرقت آنها فقط به سرمایه ها نبود! گاهی تاریخ و حافظه ی جمعی جوامع را هم دزدیدند و آنها را از آگاهی نسبت به هویّت واقعی شان در تاریخ محروم کردند!
⬇⬇
🔹تصوّر کنید وارد قصری زیبا میشوید که زیرش نهری جاری است و باغی دلنشین دارد و همه چیزش جذاب است! انسان را سحر میکند! وقتی وارد آن میشوید اصلا از زندگی و شهر و مسکن خودمان شرمنده میشویم! میگوییم زندگی زندگی اینهاست! چقدر با فرهنگ اند! چقدر باهوش اند! چقدر آینده نگرند! چقدر همه چیز سرجایش است! چقدر زیباست! چقدر ... .
👈بعد به ما بگویند بابا این قصر فلانی هاست! همانهایی که خانه های ما را فلان زمان دزدی کردند و غارت نمودند و اجدادت را برای بردگی برای ساخت این قصرها آنجا بردند! دیگر به این همه نظم و شکوه چگونه نگاه میکنیم؟!
👈نظمی نشسته بر خون بیگناهان و آه بیوه زنان و بیچارگی یتیمان و اموال غارت زدگان و عرق جبین مظلومان و... . این کجایش افتخار دارد؟! کجایش واله شدن و عاشق شدن دارد؟! اینها سند جنایت اینهاست! مایه تنفّر از آنهاست!
👈همین است که انسان آگاه به سنن الهی میتواند درک کند چنین بنیانهای ظالمانه ای که نامشروع بر بستر این عالم دنیا ظهور کرد محکوم به سقوط خواهد بود.
👈اینها همانهایی هستند که به مجرّد اینکه اندکی علم و قدرت پیدا کردند دنیا را به آتش کشیدند! دین که هیچ برای آنکه از انسانیّتشان هم ناراحت نشوند فتوا دادند که سرخپوستان و امثال آنان اصلا انسان نیستند! حیواناتند و خونشان و عرضشان مباح است! بروید تواریخ را بخوانید ببینید چه کردند!
🔹چندی پیش در اجلاس کشورهای در حال توسعه به میزبانی قطر، رئیس جمهور کشور بسیار محروم و اسیر جنگ و نزاعهای بی پایان داخلی آفریقای مرکزی به نام «فوستن آرکانژ توادرا» دیدم سخنرانی جالبی کرد! گفت:
📢«هجمههای مکرر علیه کشور ما در راستای محرومکردن آن از حق حاکمیت بر منابع طبیعی است. وی با انتقاد شدید از کشورهای غربی گفت: آنها میخواهند که ثبات سیاسی در کشور ما وجود نداشته باشد تا منابع و ثروتهای آن را غارت و از پیشرفت و توسعه آن جلوگیری کنند؛
📢در ادامه افزود: کشورش قربانی حملات ژئوپلتیک مرتبط با منابع طبیعی است. رئیسجمهوری آفریقای مرکزی اضافه کرد که کشورش از زمان استقلال در معرض غارت برنامهریزی شده قرار گرفت و برخی کشورهای غربی و گروههای تروریستی مسلح به رهبری مزدوران بیگانه، خواهان بیثباتی سیاسی در این کشور هستند تا بهراحتی به غارتگری خود ادامه دهند.
📢وی اظهارکرد که هجمههای مکرر علیه آفریقای مرکزی باعث میشود که این کشور از حق طبیعی در تعیین سرنوشت خود محروم شود. رئیسجمهوری آفریقای مرکزی در ادامه تاکید کرد: کشور ما بهرغم داشتن طلا و الماس و منابع ارزشمند دیگر، بعد از ۶۰ سال استقلال همچنان یکی از فقیرترین کشورهای جهان است.
📢مردم کشورش به عنوان گروگان گرفته شدهاند؛ در ادامه از وضع تحریمهای ناعادلانه و غیرقانونی علیه سلاحهای سازمانی نیروهای مسلح این کشور و صادرات الماس انتقاد کرد. وی همچنین با اشاره به شیطنت و هجمه برخی رسانههای بیگانه در راستای ممانعت از سرمایهگذاری در آفریقای مرکزی، از این سیاستها انتقاد کرد»
👈ببینید بیچاره دارد چه میگوید! دارد رسما از دزدی و غارت کشورش مینالد! این آدمهای معطّر کرواتی مؤدّب عجب وحشی هایی هستند نمیدانستیم! وحشی این قبائل مظلوم دور افتاده در آفریقایی مرکزی نیستند! این کرواتی های معطّر غربی اند!
👈هر جایی نشسته اند تا اگر ثروتی بود بدزدند و ببرند! نا امنی ایجاد میکنند! مشکل آفرینی میکنند! مگر برای کشور ما که میخواهد مستقل باشد این همه بازی سرش در نیاوردند؟!
👈اینها چیزی است که دیده نشود؟! روشنفکران ما را هم سحر کرده اند! آخر این فرانسه و انگلستان و امثال اینها ثروتی نداشتند! پول و سرمایه ای نداشتند! اینها را دزدیدند و به زخم کارهایشان میزنند و سود کردند!
باسمه تبارک و تعالی (۴۶۳)
«تقیه چیست؟»
«تقیه یعنی به جنگ صخره ها نرفتن»
🔹سوار ماشین بودم که رادیو فرازهایی از سخنرانی مقام معظّم رهبری را در دیدار با مسئولان وزارت امور خارجه و سفیران جمهوری اسلامی ایران در همین بهار سال ۱۴۰۲ پخش کرد. ایشان در تبیین مؤلّفه ی مصلحت و عمل به تقیّه در سیاست خارجی در توضیح معنای تقیّه مطلب عمیق و زیبایی فرمودند که دیدم خوب است شرحی بر آن بنویسم. خوب است شرحی بر آن بنویسم. فرمودند:
🔻«تقیه یعنی وقتی شما در یک جایی دارید حرکت میکنید، به یک صخرهای میرسید که از آن عبور نمیتوانید، یک راهی پیدا کنید از کنار صخره و عبور کنید. انعطاف یعنی این. معنایش این نیست که ما از ادامهی راه پرهیز کردیم و عقبنشینی کردیم، نه. به جنگ صخره نرفتیم، انعطاف پیدا کردیم، توانستیم راه دیگری را پیدا کنیم»🔺
👈یکی از مفاهیم کلیدی شیعه که متأسّفانه به خوبی در فقه ما استحصال و استنباط و سپس تبلیغ و عمل نشده مفهوم عمیق و راهبردی «تقیه» است.
🔹یکی از اموری که همواره باعث شده اهل حق از اهل باطل شکست بخورند استفاده ی اهل باطل از یکی از نقاط ضعف جدّی اهل حق است. آن هم گاهی یک غرور و بی کلّگی ناشی از حق به جانب بودن و بالیدن و افتخار به آن! از طرفی چون اهل حق عاقبت را برای خودشان میدانند یا نزد وجدانهای پاک یا در بهشت برین لذا دیگر بر مواضع خود همواره علاقه دارند به شکل علنی پافشاری کنند! چون مورد تحسین اند!
⬇
👈گاهی نوعی لجاجت و نفسانیّت نیز در این راه به خارج میدهند. معمولا ریشه در نوعی جهالت هم دارد و گویا گمان میکنند قرار نیست پیروز شوند! یا گویا گمان میکنند قرار است اگر حق با آنهاست خدا هم آنها را پیروز کند! همین است که گاهی نوعی کلّه شقّی و یک دندگی از آنها ظهور میکند!
👈همین است که باعث میشود در صحنه ی نبرد با باطل به زودی نتوانند برآورد مناسبی از صحنه داشته و دچار خطای محاسباتی میشوند و زود شکست میخورند! نمیتوانند مانند سوره ی والعادیات بر باطل شبیخون زده و ضربه ی کاری بر فرق باطل فرود بیاورند!
👈فکر میکنند باید وسط روز و از راهی بدون حفاظ و کاملا مستقیم بروند؛ چون بر حقّند فکر میکنند دیگر نباید از هیچ چیزی بترسند! شیطان هم برایشان تسویل کرده و میگوید نترس! پایداری کن و استقامت کن! کله شقی و لجاجت را به شکل استقامت در می آورد!
👈همین باعث توقّف مؤمن در مبارزه با باطل در مواجهه با قدرتهای متراکم ظلمانی میشود. همین خودش مؤمنین و آنهایی که در پی وصول به قلّه هستند را تبدیل به خوراکهای لذیذ باطل میکند! جنود جهل اصلا از اینها نمیترسند زیرا میدانند اینها را به سادگی شکست میدهند!
👈بلکه گاهی این دسته از مؤمنین گمان میکنند ترک مبارزه ی علنی و با سر و صدا به معنای نفاق است! فکر میکنند مقتضای صداقت و راستی اذاعه و ترک تقیه است! نمیدانند که:
✅تقیه نفاق نیست! تقیه حرز و سپر است! آن تقیه ای نفاق است که بهانه ای برای ترک جهاد و حرکت به سمت هدف باشد. نه آنکه سپری در نبرد و حرزی در برابر خطرات راه باشد! «يَا زُرَارَةُ إِذَا خِفْتَ فَاحْلِفْ لَهُمْ بِمَا شَاءُوا»
🔹از اینجاست که برای افرادی که خود را در مسیر مبارزه و جهاد با ظلمتها و در مسیر رسیدن رسیدن به اهداف میدانند یک معنای نورانی جلوه میکند که اگر به آن تمسّک نکرده و بخواهند همواره به شکل مستقیم و علنی به نبرد موانع و تاریکی ها و باطلها بروند شکست میخورند! آن هم معنایی است که در روایات ما به آن «تقیّه» گفته اند. یک مفهوم کاملا مترقّی، عمیق و راهبردی برای افرادی که میخواهند به هدف برسند!
✔در روایات مهم و کلیدی جنود عقل و جهل یکی از لشگریان عقل را صریحا «تقیه» اعلام کرده اند که ضدّ آن که لشگر جهل و تاریکی و باطل است را «اذاعه» معرّفی کرده اند. اذاعه یعنی چه؟! یعنی اینکه شما همیشه بخواهید علنی، شفّاف، مستقیم و بدون انعطاف حقیقت را بیان کرده و با باطل درگیر شوید! هر عقلی میفهمد چنین چیزی بهترین یاور جنود جهل برای قلع و قمع سپاهیان عقل است! دیگر با وجود این صفت جاسوس و اتّهام زنی و اقناع دیگران و... نمیخواهد! سریع ضربه ی نحس خودش را بر پیکر حقیقت وارد میکند.
✅تقیه یعنی مبارزه و حرکت به سمت هدف و رسیدن به قلّه و شکست دشمن را منحصر در یک راه صعب العبور یا محال نکردن! تقیه یعنی عقل مبارزه برای پیروزی و رسیدن به اهداف داشتن! تقیه یعنی مبارزه را با سر و صدا به راه انداختن اشتباه نگیرید! تقیه یعنی گاهی باید مجاهد خاموش بود و چون معنایی خلاف نفسانیّت است خودش جهادی بالاتر است!
👈همین است که اجر اصحاب کهف در روایت آمده دو برابر دیگر مؤمنین بودند! آنهایی که به خاطر تقیه در اعیاد مشرکان شرکت کرده و لباسهای آنها را میپوشیدند!
⚪از همینجاست که میفهمیم اساسا مفهوم تقیّه یکی از سلسله مفاهیم اقماری است که ذیل مفهوم جهاد و حرکت معنای خودش را پیدا میکند! نباید خودش ابزاری برای توقّف و ترک مبارزه و جهاد با باطل شود! متأسّفانه بسیاری از اوقات طوری از تقیّه یاد میشود و به بهانه ی آن از وظایف فرار میشود که خودش بهترین وسیله ی باطل است! خودش از جنود باطل است! این تقیّه آن تقیّه ی نورانی که از جنود حق و در برابر اذاعه بود که نیست! آن تقیّه معنایش همانطور که در روایات آمده سپر و حرز بود. چه تعابیر دقیقی! سپر است! حرز است!
👈یعنی در صحنه ی نبرد و وصول به قلّه باید استفاده شود! برای کسی است که در پی پیروزی است نه در پی توقّف و شکست! «التَّقِيَّةُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ وَ التَّقِيَّةُ حِرْزُ الْمُؤْمِن».
✅مدام که نباید به دنبال گلاویز شدن و درگیری فیزیکی و محسوس بود! گاهی باید برای مبارزه از سپر استفاده کرده یا از مواجهه مستقیم با دشمن پرهیز کرده و صرفا به دفع شرّشان بسنده کرد! گاهی باید به جای جنگ تن به تن خندقی دور خود کند و از جان خود محافظت نمود! گاهی باید به جای مبارزه با یأجوج و مأجوج سدّی ساخت و خود را حفظ نمود!
👈در روایتی در تفسیر عیاشی آن سدّی که ذو القرنین در برابر یأجوج و مأجوج کشید را مصداقی از همان تقیّه معنا نموده اند! «أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً» قال: التقية «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» قال: هو التقية»
⬇⬇
🔹تقیه یعنی اینکه گمان نکنید مبارزه اگر بخواهد مبارزه باشد فقط باید علنی باشد! نخیر! مبارزه ی پنهانی هم هست! اصلا گاهی اگر بخواهد مبارزه علنی باشد معنایش شکست است! پس ضرورت پیدا میشود که مبارزه فقط پنهانی شود. آن خدای علن همان خدای خفا هم هست. آن نبرد علنی در وادی خفا هم جاری است.
✅تقیه یعنی این مبارزه را با کلّه شقّی اشتباه نگیرید! قرار است پیروز شوید! سعی کنید پیروز شوید! اگر قرار است پیروز شوید پس واقعیّتهای میدان را هم ببینید. نه به این معنا که مرعوب کفر و جنود جهل شوید! بلکه به این معنا که برای عبور از این دشواری ها نقشه بکشید و در دام آنها نیافتید!
✅یعنی اینکه جامد نباشید بلکه مانند آب جاری در برخورد با موانع به جای عبور از درون آن از کنارش به نرمی و انعطاف عبور کنید. خودتان را درگیر نکنید!
🔻پذیرش واقعیّتها و درک موانع به معنای منصرف شدن از ادامه ی مسیر نیست. بلکه به معنای تغییر سبک مبارزه و تغییر چهره ی مبارزه و ادامه ی حرکت است. با توجّه به آنچه گذشت اساسا تقیّه خودش نوعی عقلانیّت مبارزه و مصداقی برای تقوای دینی برای وصول به هدف است🔺
👈شاید از همینجاست که یکی از نشانه های تقوا همین عمل به تقیّه نام برده شده است: «عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ قَالَ أَشَدُّكُمْ تَقِيَّة» و با توجّه به اهمّیت این معنا در مبارزه ی حق و باطل است که تا این درجه اکید در روایات ما بر آن تأکید شده و کسی که به آن در مبارزه با باطل پناه نبرد را شخصی دانسته که دینی ندارد!
👈سعی شده بر بلوغ این مفهوم در جامعه ی دینی اصرار شود. اصلا اگر این معنای نورانی نبود تشیّع و راه حق هیچگاه در این سرای دنیای باقی نمیماند! اینقدر این راه تقیه با اهمیت است.
🔸«توسعه در مصداق تقیّه»🔸
ولی نکته ی مهمّ در زمینه تقیّه آن است که نباید آن را صرفا منحصر در مصادیق خاصی نمود! باید روح کلّی این معنای نورانی را شکار کرده و در مواطن مختلفش جریان داد. از همینجاست که در روایات نیز مصادیق متنوّعی برای تقیّه بیان شده است. ساختن سدّ توسّط ذو القرنین در برابر هجوم یأجوج و مأجوج تقیه دانسته شده است! سخن نگفتن از برخی معارف توسّط سلمان به برادر و دوست صمیمی اش ابوذر تقیه دانسته شده است. تدبیر حضرت یوسف علی نبیّنا و آله و علیه السّلام برای نگاه داشتن برادرش بنیامین با تعبیر: «أیّتها العیر إنّکم لسارقون» تقیه دانسته شده است. کلام حضرت ابراهیم علیه السلام که فرمود: «إنّی سقیمٌ» تقیه دانسته شده است و... .
👈اینها یعنی تقیه را یک مفهوم زنده و داری روحی بزرگ و فراگیر ببینید! یک ابزار مهم برای مبارزه با دشواری های مسیر صعود به قلّه و نبرد با تاریکی ها!
🔴بنده اخیرا بهتر عمق آن را درک کرده ام. در محافل و جلساتی بودم گمان میکردم چون حق با من است و من مثلا معنای عمیقتری از آن رشته ی علمی را درک کرده ام که مسئولان مربوطه نمیدانند پس دیگر باید رک و صریح مواضعم را بگویم! هر چند به کام رؤساء خوش نیاید! تازه میگفتم این مقتضای صداقت هم هست!
👈مقداری که دقیقتر میشدم احساس آن نورانیّت صدق و راستی را هم چندان نمیکردم! گویا نوعی خودنمایی نیز در این لج بازی و صراحت ها و اذاعه ها دیده میشود! حالا حق با توست! جنبه اش را داشته باش دیگر!
✋گاهی اینطور به آدم القا میشود که نه! اگر صریح نباشم مصداق نفاق است! مصداق چاپلوسی است و... . بعد دیدم همین باعث شده که نتوانم در مسیر وصول به اهداف رشد و پیشرفت کنم! همین آقایان مسؤول زورشان به من چربیده است!
👈مگر ما در مواجهه مستقیم زورمان به اینها میرسد؟! متوقّفمان میکنند! به انحاء مختلف چوب لای چرخمان میگذارند! مانع پیشرفتمان میشوند! به ما برچسب میزنند!
👈دیدم همه به خاطر همین است که نفهمیدم تقیه چیست! مبتلا به اذاعه شدم! تقیه را با نفاق و چاپلوسی و... اشتباه گرفتم. نفهمیدم تقیه همان است که سپر و حرزی برای وصول به اهداف است. ربطی به نفاق یا توقّف در وصول به اهداف ندارد!
👈تقیّه یعنی به جنگ صخره ها نرو! حواست به هدف و پیدا کردن راهی به سمت آن باشد! راهی برای عبور پیدا کن و رد شو! درگیرشان نشو! برای خودت دردسر بی مورد درست نکن و از هدفت و مسیرت باز نمان!
👈آری پخته نبودیم. زمانی فکر میکردم برای اینکه در این مناصب پیشرفت کنیم راهی جز چاپلوسی و باج دادن و ورود در مافیاهای قدرت نیست! ولی اخیرا فهمیدم با تقیه هم میشود جلو رفت! اصلا باید جلو رفت! باید بر باطل پیروز شد.
⬇⬇⬇
🔹یکی از نزدیکانم اخیرا از شغل خودش استعفا کرد. او هم میگفت در جلسات نمیتوانستم تحمّل کنم که حرف باطل میزنند! قراردادهای نا معقول میبنددند! مدام از رئیسان و مسؤولانش انتقاد میکرد! آنها هم چوب لای چرخش میگذاشتند و اذیتش میکردند! یکبار به ایشان هم گفتم شما اصلا گویا خوشت می آید چون بر حقّی با آنها درگیر شوی! همین باعث میشود به راحتی و سرعت حذفت کنند!
👈اگر میتوانی نرمش قهرمانانه داشته باش! منعطف باش! بدون اینکه به کسی باج بدهی و چاپلوسی کنی پیشرفت کن! به مناصب بالاتری برس و به اهدافت نزدیکتر شو و اصلاحگرای را بیشتر دنبال کن!
👈به جنگ این صخره ها نرو! خودت را درگیر اینها نکن! خودت را در برابر قدرت آنها با لایه ی محافظتی حفظ کن! اگر اینطوری اذاعه گری کنی و تقیه را رها کنی حریفشان نمیشوی! و نشد و الآن درگیر است!
✅معنای تقیه این نیست که هدف وسیله را توجیه میکند! معنایش این است که هدف را قربانی عدم استفاده از وسیله ای که میتوانی از آن استفاده کنی و به آن توجّه نداری نکن! تقیه یعنی عقل هم داشته باش! یک دنده نباش!
باسمه تبارک و تعالی (۴۶۴)
«تاریخچه اجمالی از خاندان صدر»
«مجتهد واقعی کیست؟!»
🔹به شکل اتّفاقی بخشی از یک کتاب در زمینه الاجتهاد و التقلید را دیدم که فرازی از آن چشمم را گرفت. به مؤلّفش که نگاه کردم دیدم نوشته مرحوم آیت الله سید رضا صدر! گفتم هر بار یک نام جدیدی از این صدری ها میبینم و آخر باید یکبار ببینم اینها روابطشان و نسلشان چطور است! یک بررسی و مطالعه ای در این زمینه داشتم و اموری جمع کردم.
🔸این خاندان یکی از خاندانها یا مهمترین خاندان سادات موسوی در دوران معاصر است که آثار زیادی از خود برجای گذاشته است. انسان وقتی اینها را بررسی میکند تازه آثار مبارک صلاح پدران و صله رحم قوی را به چشم میبیند. اینکه چطور این روابط رحمی میتواند قدرت آفرین باشد و حتّی اگر در فضاهای علمی شکل بگیرد باعث فرهیختگی و بالندگی شود. بحث از این خاندان رفیع و خدوم و تیره ی مبارک از سادات موسوی طولانی است.
🔹خاندانی است که تقریبا یک سره در خدمت دین و خدمات اجتماعی دینی و فعالیتهای سیاسی و علوم حوزوی بوده است. واقعا خاندان با برکتی است. یک بزرگواری و آزاد منشی و فرهیختگی جالب توجّهی همواره بین آنها بوده است. خاندان رشادت و شهادت هم بوده است. بین آنها گلهای زیبایی شکفته ولی انصافا مرحوم سید شهید محمد باقر صدر اوج دیگری دارد.
🔸یک تحجّر گریزی خاصی هم بین آنها دیده میشود. از همین جهت بانوان این خاندان نیز بعضا در امور اجتماعی اثر گذار بوده اند. شاید اصالت لبنانی آنها و بزرگ شدن اساس این خاندان در فضای تنوّع فرهنگی در این امر بی اثر نبوده است.
⬇
🔸«خلاصه ای پیرامون سادات صدر»🔸
برای بیان تاریخی مختصر از این خاندان بحث را از همین آقای سید رضا صدر که باعث نوشتن این مطلب شد آغاز میکنم. ایشان برادر بزرگتر امام موسی صدر است. همچنین نوه ی دختری آیت الله سید حسین طباطبایی قمی هستند. حالا مقداری از پدر ایشان بگویم. پدر ایشان آیت الله سید صدر الدّین صدر است که وصیّ مرحوم شیخ عبد الکریم حائری بود و به درخواست ایشان از مشهد ظاهرا برای تثبیت آینده ی حوزه ی علمیه قم به قم آمدند و بعد از مرحوم حاج شیخ به همراه مرحوم خوانساری و مرحوم حجّت کوهکمری زعامت حوزه علمیه قم را در زمان خفقان رضا خانی به دست گرفت.
👈ایشان علمای بزرگ در نجف مانند مرحوم نائینی و آقا ضیاء و صاحب عروه و آخوند و و شیخ الشریعه را درک کرده است. در ادامه از مرحوم آیت الله بروجردی برای آمدن به قم دعوت کرده و جایگاه اقامه ی نماز خود را در حرم حضرت معصومه به ایشان واگذار کرد و عملا زعامت حوزه ی قم و مرجعیت را به آیت الله بروجردی سپرد؛ در کلامی از ایشان در این زمینه نقل شده که به این آیه ی قرآن کریم استناد کردند که:
«تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين»
🙏ای جانها به فدای این مذهب پاک که در دامنش چنین نیّتها و همّتهای نورانی شکوفا میشود.
👈ایشان در سال ۱۳۳۲ رحلت کردند و آیت الله بروجردی بر پیکرشان نماز خوانده و نزد مرحوم حاج شیخ عبد الکریم به خاک سپرده شدند.
سید صدر الدّین فرزند سید اسماعیل صدر است که نوه ی دختری مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء است؛ یعنی پدر بزرگ سید صدر الدّین داماد کاشف الغطاء و از شاگردان مرحوم وحید بهبهانی بوده اند.
👈این سید اسماعیل خود از علمای بزرگی است که حدود ۲۰ سال شاگرد میرزای شیرازی بوده و بعد از رحلت میرزای شیرازی مرجعیت به ایشان رسیده است.
🔹ولی چرا به این خاندان معروف و اثر گذار در صحنه ی علمی و سیاسی در دوران معاصر خاندان صدر میگویند؟! ظاهرا جریانش این است که میرزای شیرازی دو شاگرد داشت که اسمشان سید اسماعیل بود که این سید اسماعیلی که پدر سید صدر الدّین بود را سید اسماعیل صدر نامید و از اینجا خاندان ایشان به این اعتبار به خاندان صدر مشهور شد.
👈گاهی نیز گفته شده که شهرت بسیاری از این خاندان به صدر به خاطر جدّ اینها مرحوم سید صدر الدّین عاملی بوده است. همانکه در بیت زیبایی از ایشان نقل شده که:
رضاک رضاک لا جنّات ُ عدن
وهل عدن ٌ تَطِیب ُ بلا رضاکا
⬇⬇
🔹سید اسماعیل چهار فرزند پسر داشت یکی سید صدر الدّین و دیگری سید حیدر و سید محمد مهدی و سید محمد جواد. همگی هم از فضلا و علما بودند. این محمد مهدی همان جدّ شهید سید محمّد صدر صاحب ماوراء الفقه و پدر سید مقتدی صدر است. سید شرف الدّین صاحب المراجعات که مادرش از خاندان صدر بود سید حیدر صدر را از همه فاضلتر میدانسته است. دایی سید شرف الدّین هم سید حسن صدر صاحب تأسیس الشیعه است.
👈این سید حیدر همان پدر شهید سید محمد باقر صدر است. شهید سید محمد باقر صدر هم به گونه ای پسر عموی سید محمد صدر پدر سید مقتدی صدر و همینطور پدر خانم سید مقتدی صدر است.
⚪باید دانست که خاندان صدر یکی از شاخه های بزرگ یک تیره ی بزرگتری از تیره های سادات لبنانی است که اخیرا به عراق و ایران مهاجرت کردند. از اینجاست که به آنها صدر عاملی که منتسب به جبل عامل است نیز گفته میشود. اینها از سادات موسوی هستند. سادات صدری تیره ای از سادات شرف الدّینی هستند که سید شرف الدّین صاحب المراجعات از آنهاست و این سادات شرف الدّینی نیز تیره ای از سادات نور الدّینی است.
👈نسل مادری سادات صدری به مرحوم شهید ثانی نیز برمیگردد. به شکلی با صاحب وسائل الشیعة هم ارتباط نسلی دارند. جدّ اعلای سادات صدری شخصی به نام سید صالح موسوی عاملی است که در زمان فتحعلی شاه به دلیل دشمنی عثمانی به سمت عراق آمد.
👈بعد از این مهاجرت مبارک سادات صدری به سه دسته تقسیم شدند. برخی در جبل عامل ماندند و برخی به عراق آمدند و برخی به اصفهان آمدند. البته بعضا اینها به عناوین دیگری غیر از صدر هم معروف شده اند. گاهی عنوان عاملی یا خادمی یا مستجابی به خود گرفتند.
👈مثلا مرحوم صدر الواعظین اصفهانی و مرحوم آقا نجفی مسجد شاهی و مرحوم سید حسین خادمی از سادات صدری اصفهان بودند. محمد علی جمال زاده اصفهانی نویسنده و مترجم معروف معاصر نیز از همین سادات و فرزند سلطان الواعظین است.
👈برخی از معاریف معاصر نیز به نوعی از فرزندان و منتسبان دختری این خاندان محسوب میشوند. مرحوم شهید بهشتی از نوادگان دختری این خاندان است. سادات دستغیب شیرازی نیز پیوندی با این خاندان دارند. همسر آقای خاتمی خواهر زاده ی امام موسی صدر است.
👈سید احمد خمینی با فاطمه طباطبایی فرزند مرحوم سلطانی طباطبایی ازدواج کردند و مادر ایشان صدیقه صدر است که یکی از دختران سید صدر الدّین صدر میباشند لذا دایی همسر مرحوم سید احمد خمینی همین سید موسی صدر میشود.
👈به این اعتبار جدّ مادری سید حسن خمینی و نوه های امام خمینی همین سید صدر الدّین صدر میشوند که کنار مرحوم حاج شیخ عبد الکریم دفن شده اند.
✔شرح حال قدیمی ترهای این خاندان را میتوان از کتاب تکملة أمل الآمل مرحوم سید حسن صدر و همچنین کتاب بغیة الراغبین فی سلسلة آل شرف الدّین مرحوم سید شرف الدّین صاحب المراجعات میتوان دید. کتاب آل الصدر آقای سید محمد صادق صدر نیز اطلاعات جامعتر و بروزتری از این خاندان به دست داده است. نوشته ها و مقالات دیگری هم در این زمینه وجود دارد که میتوانید رجوع کنید. آنچه آوردم خلاصه ی مورد نیازی بود که دانستنش به این شکل موجز مفید است.
⬇⬇⬇
🔸«مجتهد واقعی کیست؟!»🔸
حالا برگردیم به کلامی که از مرحوم سید رضا صدر برادر امام موسی صدر در کتاب الاجتهاد و التقلید دیدم. ایشان در بیان یک مقام باطنی تر از مجتهد تعریف دیگری از آن ارائه میدهد که قابل توجّه است. معمولا در تعریف مجتهد میگویند شخصی است که در علم فقه به مرتبه ی اجتهاد رسیده و توانایی استنباط احکام شرعی فرعی را از منابع معتبر دارد.
👈ولی ایشان در مقدمه ی کتاب اجتهاد و تقلیدشان میگوید این ظاهر کار است. آدمی بیش از آنکه گمانش را میکند به انحاء مختلف گرفتار تقلید است و نباید به سادگی خودش را مجتهد بپندارد هر چند دیگران او را مجتهد بدانند یا از همه در ظاهر امور اجتهادی قوی تر باشد.
👈ایشان از بین این عوامل مختلفی که انسان را به شکل منافقانه ای به مقلّد بودن مجبور میکند هر چند خودش هم نداند روی سه عامل برجسته حبّ، بغض و تعصّب دست میگذارد و میگوید این به خاطر آن است که علم با شرافت تر و گران بهاتر از آن است که با خساست این امور و ثمن بخس آنها به چنگ بیاید!
👈به تعبیر بنده علم معشوقی ظریف است که خودش را تنها به عاشقانش نشان میدهد. بیش از آن پرده نشین و نازدار است که هر کسی با هر نیّتی و هر آلودگی بتواند آن را به چنگ بیاورد.
👈گویا عالم شدن نوعی حالت فنایی میطلبد و تا شخصی خود را از حبّ و بغضها و تعصّبها و سوء ظنها و... دور نکند نمیتواند مطمئن شود آنچه در دستش هست اجتهاد واقعی است! بلکه اگر در خود دید به این درجه از حرّیت نرسیده باید بداند در واقع مقلّد است هر چند خودش هم نداند؛ ایشان در مقام مذمّت عامّه در حصر طریق اجتهاد میگوید:
📖«و لعلّ هذا الكلام نشأ من حسن الظنّ بالسلف، و سوء الظنّ بالخلف. و البحث العلمي يجب أن يكون منزّهاً عن كليهما، فكلّ من الأمرين يحجب الباحث من الوصول إلى غايته المرموقة، و إنّ قوام البحث بالحياد، و إلا فليس ببحث. إنّ حسن الظنّ الممدوح هو وضع فعل الأخ على وجه أحسن، و ليس من حسن الظنّ جعل فعله حجّة للمذهب، و مشعلًا يستنار به. إنّ الحقائق المجهولة تنكشف لدى الباحث إذا لم يؤثّر في بحثه حبّ، أو بغض؛ فإنّ لتأثير الحبّ و البغض و العداوة و الصداقة مكان آخر، و العلم أشرف و أغلى من أن يكون مكاناً له إنّ التعصّب في كلّ شيء قبيح، لكنّ التعصّب في البحث أقبح، و البحّاثة من لا يكون متعصّباً و ذلك هو المجتهد، و من لا يتيح له مثل هذا البحث هو المقلّد تنبّه أم لم يتنبّه»
👈روشن است که این معنای دیگری از اجتهاد است که جز در سایه ی تقوایی واقعی به دست انسان نمی آید! ولی این تقوا چیزی بیش از آن تقوای مصطلح است. تقوایی است که در درون انسان ناظر به مراقبه بر گرایشات و تعصّبها باشد که اصلا امری نادر است.
👈نوعا عقلانیّت تقوا هنوز خودش را به این عرصه ها در فرهنگ دینی ما نرسانده است. یک انصاف محض! به تعبیر ابن خلدون نوعی فکر طبیعی بیرون از زمان و مکان و الفاظ میخواهد. به تعبیر مرحوم صدر المتألّهین نوعی التجاء جبلّی میخواهد! به تعبیر دیگر نوعی بت شکنی ابراهیمی میخواهد.
💡به ذهنم خطور کرد این اموری که به شکل مخفی اجتهاد اصطلاحی ما را به تعبیر مرحوم سید رضا صدر تبدیل به تقلید میکند هر چند خود مجتهد هم نداند را بیان کنم. فقط به آنها اشاره میکنم که العاقل یکفیه الاشارة!
✅یکی اسارت و تقلید مفروضات است! دیگر اسارت و تقلید امیال است. دیگری اسارت و تقلید از منهجهایی است که خودآگاه نشده است. دیگر هم اسارت و تقلید از عوالم علمی و به اصطلاح نگاه های پاردایمی است. اینها را میتوان دقیقتر بیان و بررسی کرد! تا انسان برای این حوزه ها فکری نکند و به آنها خودآگاه نشده و فیلسوف اندیشه هایش نباشد و خود را در حالتی از ریاضت علمی و انصاف محض قرار ندهد منازل السائرین و وادی حقیقی عوالم علمی به رویش چندان گشوده نمیشود! در وادی ظلمانی تقلید و اسارت آنها سیر میکند.
باسمه تبارک و تعالی (۴۶۵)
«بازگشتن میوه فروشی محلّه از غرب»
«ثروت اخلاق و عمل صالح»
🔹به میوه ی فروشی محلّه رفته بودم. به سمت گوجه فرنگی ها رفتم که یک صدای آشنایی از سمت فروشنده شنیدم که با کسی حرف میزد! فروشنده ی اینجا سیدی بود که چند سال پیش سلام و علیک داشتیم و با خانواده اش گفت میخواهد برود آلمان! از مزایای زندگی در آنجا میگفت!
👈آن وقت شیفته بود و نمیتوانستم چیزی به او بگویم و فقط گفتم مراقب باش! الآن دیدم بعد از چند سال خودش است که دقیقا برگشته به همین میوه فروشی و پشت همین دخل! گفتم سیّد تویی؟! برگشتی؟! چه خبر؟! ...
👈سربسته مثل کسی که بخواهد چیزی نگوید گفت یک خوبی هایی داشت ولی جای من نبود و برگشتم! یک شخص دیگری هم بود و آنجا مدام از خوبی های زندگی در غرب میگفت!
👈وقتی این شخص بیرون رفت دوباره با فروشنده شروع به صحبت کردیم. دیدم دارد مبهم میگوید! گفتم ببین سیّد من فکر میکنم بیشتر اینهایی که میروند واقعا دیگر روی برگشتن ندارند! خودشان میبینند که آنطور که فکر میکردند اصلا نبود! خجالت میکشند اعتراف کنند و برگردند. بلکه گاهی پلهای پشت سرشان را خراب کرده اند!
👌تو انسان خوبی هستی که جرأت و جسارت کرده ای و برگشتی! این یعنی شخصیت داری! دیدم گویا یخش باز شد و شکفته شد! گفت دقیقا همین است حاج آقا! نود یا نود و نه درصد اینها پشیمان میشوند ولی روی برگشتن ندارند!
🔹شروع کرد از سختی هایی که کشیده گفتن! میگفت فقط در یک روز اندازه ی یک سال که در قم پیاده روی کنم مجبور بودم گاهی آنجا راه بروم! با ناراحتی گفت چند سال از زندگی ام عقب افتادم! خانواده ام در آستانه ی فروپاشی قرار گرفت!
⬇
👈میگفت آنجا برخلاف اینجا اصلا نمیتوانی ثروتی به هم بزنی! اگر کار نکنی یک مستمرّی و یک مزایای محدود میدهند که با آن بتوانی فقط بگذرانی! ولی اگر کار بکنی همین مزایا را هم از تو میگیرند و مالیات میبندند و خلاصه اصلا برای ماها ثروتی در نمی آید!
👈دیدم استدلال جالبی کرد! گفت اگر ثروتی بود پس چرا بلند نمیشویم هر سال بیایم ایران به فامیلها چند بار سر بزنیم یا به فلان کشور برای تفریح برویم! اینها دروغ میگوند! اصلا پولی نوعا برایشان نمی ماند!
👈پرسیدم آنجا وقتی میروند میتوانند هر کثافت کاری و غلطی بکنند؟! گفت اصلا ورای بی حجابی نسبی اگر بد نگاه کنی فلان میشود! اگر هم میخواهد هر غلطی بکند جاهای خاصی هست که اصلا اینها حال و پولی برایشان نمیماند بروند خرج این کارها بکنند!
👈خلاصه دیدم همینطور درد دلش باز شد و گفت و گفت. گفت پسرم با من برنگشت ولی بقیه برگشتند و دوباره از صفر بعد از آن همه خرج کردن شروع کردم! چند سال از زندگی عقب افتادم! اصلا آنجا جای من نبود! فریب این حرفها را خوردم!
✋البته نمیگویم همه ی آنهایی که به غرب میروند یک جور هستند ولی در هر حال حرفهای ایشان اینطور بود. بنده به ایشان گفتم آنجا احتمالا باید بیشتر کار کرد و کمتر هم انتظار داشت.
👈ولی اینجا دقیقا برعکس است! معمولا کمتر کار میکنند و بیشتر انتظار دارند! ولی آنجا طوری طرّاحی شده که چون همه کار میکنند و آدم مجبور به کار میشود دیگر نمیتواند تنبلی کند! برخلاف اینجا!
⚪خلاصه از این حرفها زدیم که مجال دیگری باید از آن صحبت کرد. فقط به ایشان این مضمون را گفتم که سید! آن وقت که میخواستی بروی خواستم به تو بگویم آواز دُهُل شنیدن از دور خوش است! ولی اگر چند روز هم با تو بحث میکردم و کتابها میخواندی باز قبول نمیکردی! حالا که رفتی و خودت دیدی دیگر وضعیت فرق میکند!
👈فقط به خودت بگو شاید خدا من را مأمور کرده بروم و برگردم و مثل شیر و مثل یک انسان آزاده به بقیه بگویم اشتباه کردم رفتم! بمانید همینجا و قدر بدانید و زندگیتان را بکنید و کلوا من الطیّبات و اعملوا صالحا!
✅قسم میخورد که اصلا خوشی برایش نداشت نه ترکیه و نه یونان و... . اینکه اینجا دست زن و بچه اش را میگیرد و با هم حرم میروند یک دنیا ارزش دارد. میگفت اگر به من بگویند کانادا دعوتت کرده و با مالیات و... هم اذیتت نمیکند هرگز دیگر بروم!
🔸«ثروت اخلاق و عمل صالح»🔸
یک نکته ای در کلام ایشان بود که چشمم را گرفت! ایشان سرمایه اش را از دست داده بود و دوباره به ایران برگشته بود تا از صفر شروع کند! ولی خودش میگفت به خاطر اینکه آدم دست پاکی بوده و سالهای سال در میدان میوه و تره بار کار میکرده و هیچ خلافی نکرده همین باعث شده به محض اینکه برگردد ولو سرمایه ای ندارد باز به او اعتماد کنند و به سرعت وارد شبکه ی کار شود.
👈به ایشان گفتم معنای سخن شما این است که شما در واقع ثروتی دیگر ندارید ولی از طرفی واقعا ثروتی دارید! آن هم دست پاکی و امانت داری و صداقت است! اینها در واقع خودش ثروت است.
✋ماها به دلیل حس گراییمان فقط پول و حساب بانکی را ثروت میدانیم. نمیدانیم اخلاق و پاکی خودش در جامعه ثروت است! ولو گاهی آدم را مسخره کنند یا گاهی انسان ببیند همین پاکی و صداقت باعث ضرر مالی میشود.
👈ولی با نگاه عمیقتری وقتی به ماجرا مینگری میبینی واقعا پاکی و صداقت خودش ثروتی فنا ناپذیر و پس اندازی دائمی است. این پاکی حالا میبینی که چقدر به دردت میخورد! تو با دست خالی به ایران برگشتی ولی در واقع با دست خالی برنگشتی!
👈آن خاطرات خوش و پاکی که از خودت سابقا در یاد دیگران به یادگار گذاشتی حالا میفهمی ثروتی واقعی بود! تو واقعا ثروتمند بودی و خبر نداشتی!
💰ما قدر این پاکی ها و صداقتها را نمیدانیم! اینها ثروت حقیقی است. حتّی در همین زندگی دنیا هم ثروت است. فطرتها آن را درک میکنند و به آن انس میگیرند! احساس آرامش میکنند! برایشان زیبا و معطّر و دلنشین است. خریدار اویند!
👈ولی عمق نورانی این پاکی ها دیگر در سرای دیگر روشن میشود! تازه میفهمیم ثروت در واقع فقط و فقط همینها پاکی ها بود و بس! الآن هر چند کاملا با اعمال و ملکات و پاکی هایمان محشور نیستیم و تنها گاهی مانند این حال وجود آنها و تأثیر آنها را تا حدودی درک میکنیم ولی به محض اینکه از این عالم چشم ببندیم دیگر تنها با همین ثروتمان محشور میشویم!
👈آنجاست که وقتی میخواهی دستت را در جیبت ببری تا خرج کنی و لذّت ببری و به چیزهایی که میخواهی برسی خواهی دید سکّه و پول رایج آخرت همین عمل صالح و عقیده ی پاک و همین زلالی هاست.
👈حالا یک شمّه ای از آن را این برادرمان در بازگشت از غرب در قالب اعتماد دیگران به ایشان به خاطر ثروت پاکی اش تجربه کرد ولی اساس این ثروت که همان ایمان و عمل صالح است در سرای دیگر خودش را جلوه میدهد! حور و قصورها با آن میتوان خرید و هر چه دل انسان بخواهد میبیند ثروتش را دارد!
باسمه تبارک و تعالی (۴۶۶)
«ذکر و فضائل اهل بیت را بگویید!»
«هیئت درمانی»
🔹با یکی از برادران در زمینه تبلیغ دین در فضای یکی از دانشگاه های معتبر کشور صحبت میکردیم. بحث بر این بود که اینها را چطور از آن فضای فریبنده ی الحادی محفوف به علوم طبیعی میتوان بیرون کشید!
✋حالا مباحثی در باب ردّ الحاد مدرن و بحث های علمی میشود با آنها نمود. ولی چه کنیم آنها دلشان از آن فضاها کنده شود!
✅گویا مسأله بیش از آنکه ذهنی باشد دلی است! حبّ و بغض است! فریب خوردن است. ابلیس با آن بُرنُس ذو الوان و کلاه رنگارنگش که با آن قلبها را میدزدد اینبار در فضای علوم طبیعی اینگونه دارد دلربایی میکند.
🔹بنده عرض کردم یک امری را مشاهده کرده ام و آن هم این است که هیئتیهای این دانشگاه به شکل غیر عادی قابلیّت تحوّل دینی بلکه اساسا مبلّغ دین شدن را دارند! به ذهنم خطور کرد مقداری آن را بیان کنم.
🔻ما عظمت روح انسانی را هنوز درک نکرده ایم! انسان را به فعالیتهای ذهنی اش تقلیل داده ایم! این اعجوبه ی آفرینش که روحی لطیفتر و حساستر از آن شبنمِ رویِ گلبرگهای گلهای زیبا در سپیده دمان بهاری دارد را نشناخته ایم! نمیدانیم دردش چیست! نمیدانیم آن نفخه ی الهی در این کالبد جسمانی چه رمز و رازها به پا کرده!🔺
✅اصلا میدانید داستان چیست؟! دلها را دلایلی است که سرها را از آن خبری نیست! بگذارید پشمینه پوشان تند خوی وادی ذهن فکر کنند اینها شعر است.
⚪️اگر چنین است میدانی در هیئتها چه رخ میدهد که اینگونه پالایشگاه انسان شده است؟! ره صد ساله را یک شبه میکند؟! از صدها جلسه بحث و صدها جلد کتاب خواندن چرا بیشتر اثر میکند؟! چون بدون آنکه هیاهویی کنیم و فضای دریافتهای ناب قلبها و فطرتها را غبار آلود کنیم آنها را به ملاقات ابر انسانهای کهکشانی و آن اولیاء الله آسمانی میبریم.
✔️آری ذکر اولیاء الله و بیان فضائل آنها معجون قلوب و فطرتها است. ذکر اولیاء الله و پاکان درگاه الهی و کمالات آنها به شکلی که نه گوینده و نه شنونده خبری از آن ندارند در عوالمی از باطن روی روح و سرّ و سریره ی انسان کار میکند! دلها را میرباید. برایش آشناست! گویا خود گمشده ی اوست! گویا گذشته ای داشته که دارد آن را به یاد می آورد!
✋نمیگویم شبهات را رفع نکنیم! نمیگویم بحث علمی نکنیم! اینها همه لازم است!
🔹ولی گاهی یک داستان هم برایشان بگویید! حتّی برای این ملحدها! داستان و ماجرای ابراهیم ها را بگویید! فضائل مولایمان امیر المؤمنین علی بن ابی طالب را بگویید! برایشان نهج البلاغة بخوانید! گاهی هم از آن شیب خضیب و خدّ تریب بگویید! داستان آن گلوی بریده در دستان آن پدری داغدار را بگویید که طفل شیر خوارش را از مادر گرفت تا سیرابش کند! عاشقانه های آن گودی قتلگاه را بگویید! از آن علمدار بی دست بگویید!😔 اینها بیان غم و غصه نیست! اینها اکسیر و معجون فطرتهای جویای حقیقت و هادیان نور است.
👈گاهی هم از مناجاتهای شبانگاهان سید عابدان بگویید! بگذاریم بشنوند! بگذاریم اینها را بشنوند! باور کنیم اینها خوب نشنیده اند! مگر میشود انسانی اندکی صفایی برایش در این دل مانده باشد و شیفته ی اصل خود نشود؟!
🔸آری رفقا برای انسانها از اولیاء الله بگوییم! ذکر پاکان را بگوییم! مقامات اولیاء الله را بگوییم! شرح احوال آنها و زندگی آنها را بگوییم! فضائل آنها را بگوییم! نه آن فضائلی که حالا موثّق نیست یا هر کسی فعلا آمادگی دریافت آن را ندارد! همین را بگوییم و دیگر کارمان نباشد! کتاب زندگی این شهداء و اولیاء را هدیه دهیم.
🔸خودش در دلها کار میکند! با فطرتها صحبتها دارد! این را فراموش نکنیم. این را دست کم نگیریم! این اداهای علمی باعث نشود اصل کار را فراموش کنیم.
👈بله بعد از آن شیطان بیکار نمینشیند! شبهات را هم روانه میکند! وقتی این گرایشات تصحیح شد میتوان از آنها هم حرف زد! ولی اوّل دلها را اصلاح کنیم. مسأله در غالب موارد آن نیست که ذهنها را ربوده اند! مسأله بیشتر آن است که دلها را ربوده اند!
✅شاید از همین روست که در روایات اینقدر روی مساله ی ذکر اهل بیت و بیان فضائل ایشان تاکید شده است!
⚪️راستی مگر در این هیئتها چه رخ میدهد؟! در اینها چه شد که این گلهای زیبا را تقدیم باغ جهاد و شهادت کرد؟! اینگونه در این ظلمتکده ی دنیا عاشقان واله تحویل ملکوت داد؟! سرّ هیئتها در همین پرورش فطرتها با ذکر اولیاء الله و مجذوب شدن آنها است. روضه خواندن و گریه و هیئت در واقع ذکر و بیان فضائل اهل بیت علیهم السلام است. برای این قلبهای تشنه از فضائل امیر المؤمنین و روح بلند ابا عبد الله بگویید!
👈نکند این روضه ها و هیئتها را دست کم بگیریم! نوع این بیانات نوری طوری است که اگر واقعا به دل مردم برسد خودش دلها را رام میکند! خودش میفهمد این از تبار دیگری است! جنس دیگری است!
«رحم اللَّه عبدا أحيى أمرنا... فإن الناس لو علموا محاسن كلامنا لاتبعونا»
باسمه تبارک و تعالی (۴۶۷)
«پیشنهادی برای خواندن دو کتاب شگفت انگیز»
«انجیل برنابا»
«کتاب سلیم بن قیس هلالی»
🔹این روزها نمایشگاه کتاب بود و بسیاری کتاب میخریدند و میخواندند. به ذهنم رسید بنده هم دو کتاب را معرفّی کنم. ۲۲ بهمن سال ۱۴۰۱ بود که ظهر یکی از دوستان دعوت کرده بود. بعد از راهپیمایی منزلشان رفتیم و مشغول گفتوگو بودیم. در کتابخانه ی منزلشان چشمم به انجیل برنابا خورد!
🔸مدّتها بود که علاقه داشتم آن را مطالعه کنم ولی نداشتم! کتاب را قرض گرفتم و حدود سه ماه تا دیشب بعضی از اوقات فراغت مشغول مطالعه و بررسی و فیش برداری از آن بودم. خدا میداند چه لحظات خوشی را با این کتاب تجربه کردم و چه معنویّت دلنشینی از آن دریافت کرده و چه نشاطهای عمیقی برای عبادت یافتم.
🔹خدا میداند پاسخ چه پرسشهای بسیاری را که سالها منتظرش بودم در این کتاب یافتم. کتابی شگفت انگیز و حاوی دریایی از معارف و مواعظ روح افزا! فعلا قصد بررسی اسناد آن و تاریخچه ی این کتاب و توضیح آن را ندارم. بحثی مفصّل است و اجمالا بنده اتّهام جعلی بودن اساس این کتاب نورانی را بسیار دور از حقیقت میدانم!
🔸مثل آن است که کسی بگوید نهج البلاغة جعل شده توسّط سید رضی است! آخر اگر سیّد رضی میتوانست چنین مضامینی را جعل کند که دیگر سید رضی نبود! خود امیر المؤمنین بود! مثل این است که فرضا کسی بگوید احیاء العلوم یا تفسیر المیزان جعلی است و شخص شیّادی آن را نوشته و آن را به غزالی و علامه طباطبایی بسته است! یعنی گاهی خود کتاب ورای بررسی استنادش نشانگر خارق العاده بودن مؤلفش است.
⬇