eitaa logo
بذل الخاطر
947 دنبال‌کننده
1هزار عکس
3 ویدیو
11 فایل
صید و بذل خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و جستارهایی شخصی جهت تمرین طرز نگاه دیگر به امور ساده. و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۴۸۹) «ارزش یقین» «مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَعَزَّ مِنَ الْيَقِينِ» 🔹در کتابخانه چشمم به کتاب «زمان و سرمدیّت» اثر فیلسوف انگلیسی والتر ترنس استیس افتاد. استیس از جمله فیلسوفانی است که تحقیقات جالبی در حوزه ی عرفان انجام داده است. 🔸همینطور کتاب را گشودم و چشمم به فرازی از فصل هفتم کتاب در «حقیقت، واقعیّت و توهّم» افتاد. به تعبیر استیس که خود تحقیقات گسترده و موردی زیادی در زمینه تجربیّات عرفانی انجام داده: 📖«به حکم همه ی شواهد و مدارک در لمحه ی اشراق عرفانی حس یا احساس کاملا مقاومت ناپذیری از یقین وجود دارد. گفته میشود که این قوی ترین، قانع کننده ترین، الزام آورترین و قاطعانه ترین تجربه و حالی است که نفس انسان قابلیت آن را دارد. این حال را انکار نشاید همانگونه که گردباد را هنگامی که رهگذر را در باد شدیدش گرفتار میسازد نمیتوان انکار کرد! نفس آدمی کاملا اطمینان می یابد» 💡به ذهنم خطور کرد اساسا گمشده ی بشر همین یقین است! همه مشکلش در همین یقین است. آدمی تشنه ی چنین حالت نابی است. لذّتی وصف ناپذیر دارد. 👈سرّ بیقراری ما آن است که تشنه ایم! مدّتهاست که تشنه ایم! تشنه ی یقینیم! خودمان هم نمیدانیم! تا به وادی یقین نرسیم آرامش پیدا نمیکنیم! ساحل نجات ما در میان امواج پر تلاطم اضطراب و خوف و حزن از بدایات وادی یقین آغاز میشود. 💡در ادامه به ذهنم خطور کرد اساسا حس گرا و مادّی گراها و منکرین عالم غیب نیز تشنه ی یقین اند! مگر در حس گرایی چه چیزی را تجربه کرده اند که به خاطر آن منکر اموری میشوند که آن را ذهنی مینامند؟! ⬇
🔹در حس و مادّی گرایی نیز لمحه ای از یقین تابیده که اینگونه بی تابشان کرده! اینها هم میگویند ما دنبال یقین هستیم و غیر از این یقینی در کار نیست! مشکل این بیچاره ها آن است که بدون دلیلی یقینی مدّعی شده اند که جز یقین حسّی یقینی دیگر در کار نیست! 👈 همه ی انبیاء الهی آمده اند که به آنها بگویند ورای این عالم حسّی عالم ها در کار است! خبرها و نبأ عظیم در کار است! یقینها در راه است! ✔میخواهم چه بگویم؟! میخواهم بگویم آنهایی که منکر عالم غیب و نبوّات و دین هم میشوند در واقع در حال اصرار بر ارزش یقین اند! اینقدر ارزشمند است که نفیش هم اثباتش است! این بیچارگان هم میگویند چرا نقد را به نسیه بفروشیم؟! یقین برتر از ظنّ و گمان است! انبیاء و اولیاء الهی نیز که اینگونه دلسوزانه آنها را دعوت میکنند نیز اصرار بر ارزش یقین دارند! میگویند یقینی تر از هر یقینی در راه است. به واسطه ی یقین کوچکتر یقین بزرگتر را ذبح نکنید! گمشده ی شما همان یقین بزرگ و نبأ عظیم است. 👈این یقین همان است که فلاسفه و ارسطوها نیز آن را در ذهن و بالاتر آمدن از خطابه و جدل میجستند! در کتاب برهان دنبالش بودند! اینها هم هم نمیدانستد که آن یقین بسی والاتر از آن است که در ذهنها از آن خبری باشد! سایه ی یقین را با حقیقتش اشتباه گرفتند. 👈و ما سرگشتگان وادی ظلمت و کفر چه خبر از عوالم نور و وادی یقین داریم؟! ما تشنگانی که تمام عمرمان له له زنان در پی آب گوارای یقین بودیم و جز سراب و مشتی اصطلاحات و امور خسیسه چیزی ندیدیم! 👈آیا میشود که در وقت سحر و ظلمت شبی هم به ما از آن آب حیات و شراب یقین بنوشانند؟! از آن حوض کوثر معرفت ناب هم به ما بنوشانند! ما یعدل الدنیا جمیعا کلها من حوض احمد شربة من ماء ⚪از قطعی ترین مضامین روایی شیعه از ائمه اهل بیت علیهم السلام این مضمون است که هیچ نعمتی برتر از نعمت یقین نیست! همان نعمتی که هیچ چیزی کمیاب تر از آن در میان بشر وجود ندارد! کبریت احمر است! «مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَعَزَّ مِنَ الْيَقِينِ» و «مَا قُسِمَ فِي النَّاسِ شَيْ‏ءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ»؛ 👈ولی منظور از یقین چیست؟! یکی از بزرگان شیعه به نام یونس بن عبدالرحمن که به خوبی متوجّه اهمیت این روایات شده بود نزد امام رضا علیه السلام حاضر شد! 👈امام رضا علیه السلام حدیث امام باقر علیه السلام را در زمینه اینکه هیچ نعمتی کمتر از یقین قسمت و روزی انسانها نشده را بیان کردند. یونس بلافاصله پرسید این یقین کدام یقین است که اینقدر نعمت بزرگی است؟! 👈امام رضا علیه السلام فرمودند خود امام باقر علیه السلام آن را تفسیر کردند. این یقین بالاترین یقینهاست که همان ابعاد مختلف معرفة الله است؛ همان عارف شدن است: 📖«قُلْتُ فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ الْيَقِينُ قَالَ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لِلَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّفْوِيضُ إِلَى اللَّهِ» 🔸ولی راه وصول به این یقین چیست؟! در چندین روایت با اسناد بسیار معتبر آمده که این نوع یقین که بالاترین گشمده ی همه ی انسانهاست جز با طیّ یک مسیر چهار مرحله ای قابل وصول نیست. 👈ابتدا با اسلام آغاز میشود! اسلام حقیقت عظیمی دارد! بیرون از آن از یقین نهایی خبری نیست! ورود به اسلام همانا و شروع مسیری که سر از نهایی ترین کمال انسان در می آورد همانا! بعد از آن مرحله ی دوّم مرحله ی ایمان است! 👈ورود به مرحله ی قلب و باور راستین! ایمان در اینجا نوعی اطمینان اوّلیه قلبی و باور اجمالی به حقّانیت دین الهی است. مرحله ی سوّم مرحله ی تقوا است! مرحله ای است که انسان در صحنه ی عمل نیز آثار ایمانش را مدام سرایت میدهد؛ 👈مرحله ای است که به طور جدّی دست به کار شده و در فضای ایمانی شروع به عمل صالح و سپس اخلاص و پاک کردن نیّتها میکند. مدّتی که انسان حقیقتا وادی تقوا را طیّ کرد و حقیقتا عبادت کرد اگر فضل الهی نصیب او شود بارقه ها و لمعه های یقین اندک اندک بر قلب انسان خواهد آمد. 👈بدایات وادی یقین آغاز میشود. همان حالاتی که تازه آدمی گویا میخواهد سیراب شود. تازه میفهمد تا کنون گویا هیچ نداشته و کسی که آن را ندارد چه دارد؟! 📖«الْإِيمَانُ فَوْقَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ مَا قُسِمَ فِي النَّاسِ شَيْ‏ءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ» 🔹رفقا در دعاهایمان از خدا چه بخواهیم؟! همه ی ما برترین نعمتها را طلب میکنیم! اگر چنین است باید بدانیم از خدا باید برترین ها را بخواهیم. از خدا یقین بخواهیم! از خدا خودش را بخواهیم! زیارت که میرویم! مشهد یا کربلا میرویم! مسجد و نماز جماعت میرویم! امام زاده ای میرویم! 🙏هر جایی که مظانّ استجابت دعاست ناله کنان یقین بخواهیم! بخواهیم روزی و قسمتمان کنند!
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۰) «شکوه یک آلو سیاه» «ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی» 🔹آلو سیاهی از یخچال برداشتم؛ شستم و با خود به اتاق مطالعه آوردم. شروع به خوردنش که کردم این آلوچه خوش مزه گویا برایم جلوه کرد. گویا گفت میدانی مالک من کیست؟! 🔸میدانی من را از باغ چه صاحبی چیده اند و اینگونه کریمانه سر سفره ی انعام چه کسی نشسته ای؟! میدانی آنچه میخوری صاحب دارد و باید از او تشکر کنی؟! من مال خدا هستم. 🔹یک دفعه احساس شکرگزاری شیرینی پیدا کردم و سجده ی شکر کردم. یک حس مهربانی و دست نوازشی در شیرینی این آلو سیاه همراه بود. گویا کسی با احترام ما را بر سر سفره ای دعوت کرده و اموالش را در اختیارمان قرار داده تا استفاده کنیم! با لحنی مهربان ندا میکند: 💕«کُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُم‏»💕 🔸چقدر احساس تشکّر وجودمان را میگیرد! خدایا تو واقعا مالک این آلو سیاه بودی! اصلا انگار تا حالا نمیدانستم! ممنون که آن را به من هدیه دادی! ممنون که اینقدر لطف و محبّت داری! 🔹آدم دوست دارد گاهی فقط حمد و ثنا بگوید و سپاسگذاری کند! خدایا برای همه چیز شکر! تو چه قدر کریمی! چقدر مهربانی! چقدر بخشنده ای! بی اختیار به یاد این فراز از دعای عرفه ی سیّد الشهداء امام حسین علیه السلام افتادم: 📖«يَا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ وَ قَدْ غَدَوْا فِي نِعْمَتِهِ يَأْكُلُونَ‏ رِزْقَهُ‏ وَ يَعْبُدُونَ غَيْرَهُ وَ قَدْ حَادُّوهُ وَ نَادُّوهُ وَ كَذَّبُوا رُسُلَه‏» ✔رفقا یکی از اموری که در خداشناسی خوب برایمان جا نیافتاده آن است که خدا را خیلی دور لحاظ میکنیم. نوعی تنزیه نادرست در ذهنمان جای باز کرده است. از آن جنبه ی به اصطلاح تشبیه و از آن خدای در صحنه و قریب غافلیم! از آن نسبت شریفه ی اشراقیه و آن حقیقت بزرگ حبل الوریدی غافل غافلیم. خدای ما خدای نزدیک است. خدایی است که اگر او را بخوانیم میشنود و جواب میدهد. خدایی است که هر جایی هستیم با ماست و در دل همه ی مخلوقاتش جلوه کرده است. ✔رفقا یک فرهنگ غلطی بین ما جا افتاده است! گمان میکنیم فقط هر بار که گناه میکنیم باید به یاد خدا بیافتیم! یا از آن طرف هر وقت به یاد خدا می افتیم باید سریع شروع به معذرت خواهی کنیم! تنها به یاد خدای غافر و توّاب بیافتیم! فقط بگوییم خدایا غلط کردیم! نخیر! نسبتهای ما با خدا بسی فراوانتر عمیقتر از این نسبت است: «هر سر موی مرا با تو هزاران کار است»😢 🔹تصویر غلطی در خداشناسی نداشته باشیم. یک خدای خشمگینی که قرار است ما را به جهنّم ببرد برای ذهنمان نسازیم! نسبتمان را با خدا صرفا نسبت کسی که میخواهد از جهنّم فرار کند قرار ندهیم! استغفار خیلی مهم است ولی همه چیز نیست. 🔸رابطه ی ما با خدا عمیقتر و متنوّعتر است. رابطه ی ما با خدا فقط رابطه ی معامله گری و حساب و کتاب برزخ و قیامت هم نیست. گاهی بنشینیم و به مهربانی خدا فکر کنیم و با خدای مهربان حرف بزنیم. گاهی بنشینیم و ذکر خدای منعم را بگوییم. گاهی ذکر خدای قادر متعال را بگوییم. و گاهی نیز ذکر حیّ قیّوم را بگوییم. 🔹رفقا خدایی که در قرآن کریم و کلام اهل بیت علیهم السلام و حمد و ثنای خطبه ها و صحیفه ی مبارکه ی سجّادیه به ما معرّفی شده و با او ارتباط گرفته شده و صحبت میشود خیلی فراتر از آن خدایی است که ما عادت کرده ایم با او ارتباط بگیریم. ارتباطهای متنوّع و عمیقی مطرح میشود که ما از آن غافلیم. 🔸در دل این آلوچه ی سیاه هم میشود با خدا ارتباط گرفت. لذّت برد و از شکوه آفرینش به وجد آمد. لذّتی بسیار عمیقتر از لذّتهای دیگر برد. همین است که این اشعار سنائی بزرگ همواره برایم جذّاب و زیبا بوده است. چه زیبا با خدا به صحبت نشسته و مشغول حمد و ثنای الهی است: ملكا ذكر تو گویم كه تو پاكی و خدایی نروم جز به همان ره كه توام راهنمائی همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم كه به توحید سزائی تو زن و جفت نداری، تو خور و خفت نداری احد بی‌زن و جفتی، ملك كامروایی نه نیازت به ولادت، نه به فرزندت حاجت تو جلیل الجبروتی،‌ تونصیر الامرایی تو حكیمی، تو عظیمی، تو كریمی، تو رحیمی تو نماینده فضلی، تو سزاوار ثنائی بری از رنج و گدازی، بری از درد ونیازی بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرائی بری از خوردن و خفتن،‌بری از شرك و شبیهی بری از صورت و رنگی، بری از عیب و خطائی نتوان وصف تو گفتن كه در فهم نگنجی نتوان شبه تو گفتن كه تو در وهم نیایی نبُد این خلق و تو بودی، ‌نبود خلق و تو باشی نه بجنبی نه بگردی، نه بكاهی نه فزایی همه عزی و جلالی، همه علمی و یقینی همه نوری و سروری، همه جودی و جزایی همه غیبی تو بدانی، ‌همه عیبی تو بپوشی همه بیشی تو بكاهی، همه كمّی تو فزایی احدٌ لیس كمثله، صمدٌ لیس له ضدّ لِمَنْ المُلك تو گویی كه مرآن را تو سزایی لب و دندان سنائی همه توحید تو گوید مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۱) «در مباحثه با مخالفان سیاسی مؤمنی که قانع نمیشوند چه کنیم؟» 🔹با یکی از برادران فاضل و دلسوزمان بارها بحث سیاسی کرده ام. چون همدیگر را میشناسیم زود قهر نمیکنیم و نسبت به هم تهمتی وارد نمیکنیم. سعی میکنیم ادب و احترام هم را نگاه داریم. همین باعث شده که مباحثاتمان ادامه پیدا کند. 👈سری قبلی بحثمان طوری شد که دیگر احساس کردم اصلا نمیشود در این ذهن نفوذ کرد! اصلا گویا در دو قارّه هستیم! سیم پیچی ذهنمان متفاوت است. متوجّه شدم نمیشود به این سادگی ها او را همفکر کرد. 👈حدس زدم که از بچگی در فضای خانوادگی که اساسا متفاوت با آن چیزی است که من تجربه کرده ام رشد کرده. پرسیدم و دیدم درست حدس زده ام! ولی با اینها باید چه کرد؟! آیا باید نا امید شد؟! قطع رابطه کرد؟! 💡به ذهنم خطور کرد که نیاز نیست تلاش کنم با هم هم فکر شویم. اصلا گویا مصالح و رحمتهایی در این اختلافات هست. بلکه باید تلاش کنم عوارض ناشایست این غیر هم فکر بودن از بین برود. 🔹همین شد که اینبار به ایشان سه نکته عرض کردم. یکی اینکه اشکالی ندارد اینقدر افکارت با من فرق دارد. این میتواند امری طبیعی باشد. ولی این طبیعی نیست که تو به واسطه ی این افکارت در بین مؤمنین بد نام شده ای! انگشت نما شده ای! گویا ضدّ انقلاب و معاند معرّفی میشوی! ✋چرا اینگونه رفتار میکنی! چرا با اینها بحث میکنی! افکار خودت را داشته باش ولی بدان میتوانی اینگونه بد نام هم نشوی. تو قرار است با اینها زندگی کنی و با اینها معاشرت کنی! اینها را که نمیتوانی از دست بدهی و یا تغییرشان بدهی. مانند بازوان و اقوام تواند! 🔹نکته ی دوّمی که عرض کردم این بود که تا کنون با هم خیلی بحث کرده ایم! لااقل هدف بنده در این بحثها این بود که نشان دهم که گمان نکنی طرف مقابل هم هیچ پاسخی ندارد بگوید! نمیتواند هیچ بحثی در برابر شما ارائه بدهد. بی منطق و دیوانه است! نخیر! خودت فهمیدی که واقعا با شخصی مواجه هستی که آدم مغرض یا ساده و ساده لوحی نیست ولی کاملا متضادّ با تو فکر میکند و امور را تحلیل میکند. 👈حال که چنین است طرف مقابلت را لزوما و همواره متّهم نکن و بدان اختلاف ریشه دار تر و عمیقتر است. نوعی اختلاف پارادایمی است. به مبانی عمیقتر برمیگردد. و الا معنا ندارد که با شواهد واحد اینقدر ما اختلاف نظر داشته باشیم. 👈حال که چنین است بدان اگر قرار است به نتیجه ای برسیم باید برگردیم به آن ریشه ها و در این صحنه ها و این مثالها و این نواقص و کاستی ها سعی نکن حقیقت موضع خودت را اثبات کنی. اینها اکثرا قابل تأویل و یا قابل نقد است. 👈لااقل دیگر قبول کن طرز فکر دیگری هم هست که افرادی مطّلع، منصف، دلسوز و دقیقی به آن معتقدند. پس به سادگی دست به تشنیع طیف مقابل و ادّعای بی منطق بودن آنان نزن. 🙏پس ان شاء الله زمانی برویم از آن ریشه ها و مبانی عمیقتر بحث کنیم و این جزئیّات را رها کنیم. اینجاها ما و شما نمیتوانیم همدیگر را مجاب کنیم. لااقل به این بلوغ برسیم که اختلافمان عمیق و ریشه ای است نه سطحی و ظاهری که مدام از هم تعجب کنیم و همدیگر را به بی انصافی متهم نکنیم. 🔹نکته ی سوّمی که عرض کردم این بود که هر اندیشه و طیفی انسانهای سفیه و بی کلّه ی خودش را هم دارد. عدّه ای که هم در جناح حزب اللهی هستند و هم در جناح مقابل. این هم امری طبیعی است. اصلا اینگونه طراحی شده است. قرار نیست هر کسی از روی عمق بصیرت همه چیز را فهمیده باشد. در کنار حکما گاهی سفیهانی هم که دورش سینه میزنند هستند: 📖«هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ يُرْشِدُهُ وَ ذَلَّ مَنْ لَيْسَ لَهُ سَفِيهٌ‏ يَعْضُدُه‏» 👈حال که چنین است پس با اینها از این بحثها نکن! این بی کله های طیف رقیب را برهان حقانیت خود قرار نده! برو با افراد صاحب فکر و منصف طیف مقابل بحث کن. با اینهای دیگر اگر بحث کنی خودت را خراب کرده ای! با اینها باید مدارا کنی! با اینها گاهی باید تقیه کنی! با اینها باید زندگی کنی! 👈ضرورتی ندارد چون با بسیاری اختلاف نظر داری با همه درگیر بشوی! روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد! اگر اینطور بود خود انبیاء و اولیاء الهی باید همه ی ما را طرد میکردند زیرا هیچ کدام آن معرفت آنها را نداشتیم ⚪دیدم این سبک بحث مفید بود. اینکه این اختلافات باعث تفرقه و دوری مؤمنین نشود. اینکه باعث آن نشود که به سرعت به طرف مقابل تهمت بزنیم. و اینکه بدانیم مباحث را باید عمیقتر و ریشه ای تر کنیم. و اینکه در نهایت باید هنر زیستن با هم و بلوغ بحث را پیدا کنیم. مدارا کردن را یاد بگیریم. از بودن با هم لذّت ببریم. 👈اگر اینطور شد اساسا بسیاری از اندیشه ها هم به مرور به هم نزدیکتر میشود. خلاصه اش میکنم. اگر اختلاف افکار امری طبیعی است ولی تفرقه لزوما امری طبیعی نیست. 👈میتوان در حوزه ی ایمانی اختلاف افکار داشت ولی تفرقه ای نیز رخ نداده و با هم از روی دلخوشی و محبّت زندگی کنیم.
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۲) «ماجرای یخ فروشی» «دلخوشی های حضور مقدّس» 🔹ابو الزوجه ما شبهای عرفه روضه میگیرد. رفتم برایشان یخ بخرم! آخر رودخانه قم که دیگر به جادّه کاشان میرسد یک یخ فروشی بود. دو قالب بزرگ یخ گرفتم و خواستم پولش را حساب کنم. 🔸داخل یک چیزی شبیه بشکه نوشابه و نوشیدنی انداخته بود! خنک خنک! ولی در فکرش نبودم؛ اگر وقت و حوصله اش بود و چند نفری بودیم لذّت بخش بود! همینکه خواستم حساب کنم دیدم کارت پول جا مانده! ماندم چه کنم! 🔹مقداری دستپاچه شدم؛ خواستم با تلفن همراه بفرستم که نمیشد! در کمال تعجّب برادرم را دیدم که با فرزندانش که ساکن تهرانند برای روضه به قم آمده و راهشان را گم کرده اند و از اینجا سر در آورده اند! 🔸ماشینشان را کنارم پارک کردند و فرزندان دوقلویش بیرون آمدند! یک دفعه آن فضای گرفته ی انتهای رودخانه و نداشتن کارت پول و عجله و... تبدیل شد به یک فضای شاد و محبّت آمیز دیدن عزیزان و رفتن در دل خاطرات و پیوندهای عاطفی! 🔹هم آنها خیلی تعجّب کردند و هم من! پیاده شدند روبوسی و احوالپرسی کردیم! نوشیدنی هم ایشان برای همگی خریدند و جایتان خالی خنک تَگَری خوردیم. نمیدانم اسمش چه بود! تخم شربتی با طعم میوه! 🔸با فروشنده هم مقداری بگو بخند کردم و برادرم پشت سر من افتاد تا راه را نشان بدهم و به سمت روضه برویم. 💡همین بود که گویا توجّهی عمیق وجودم را گرفت! بی دلی در همه احوال خدا با او بود! ای بیچاره ی غافل! همه جا و در دل همه ی مشکلات آن پروردگار عالم، آن رحمت بی انتها کنارت بود و غافل بودی! حضورش از حضور این برادرت کمتر مایه دلگرمی و شادمانی بود؟! 😔چقدر بی سبب و از روی نادانی در عمری که بر تو گذشت نگران شدی و خائف گشتی! از قبل از تولّد تا وقتی جنین بودی و کودک و نوجوان و جوان همه زمان خدا با تو بود! هر کجا بودی با تو بود! «هو معکم أینما کنتم»! 😔وقتی مریض بودی! وقتی شاد بودی! وقتی غمگین بودی! وقتی سفر بودی! وقتی خطری تو را تهدید میکرد! وقتی پدرت را از دست دادی! وقتی میخواستی آینده ات را انتخاب کنی! وقتی میخواستی ازدواج کنی! وقتی ... ! 📖«أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى‏ * وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏ * وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى‏» 💭یاد یکی از اقواممان افتادم! میگفت در مسیر مشهد بودند! جایی دیدند تصادفی شده! سرعتشان را کم کردند و ناگهان دیدند یکی از آشنایان دیگرمان است که در آن جای دور افتاده در مسیر در راه مشهد است و تصادف کرده! اصلا هم از یکدیگر خبری نداشتند! 💭همینکه پیاده شدند و او که غریب بود اینها را در چنین جایی و چنین زمانی دید بسیار خوشحال شد! اینها هم خیلی به او کمک کرده بودند و با هم به مشهد رفته بودند! دوست داشتم احساس ناگهانی آن مرد را وقتی در دل جادّه های دور افتاده و در اوج مشکل با دیدن فامیلش تجربه کرد را پیدا میکردم! به گمانم خیلی خاص است. 💭با خودم گفتم حالا فکرش را بکن در دل همه ی صحنه های زندگی خدا با تو بود و غافل بودی! همو که همه ی این عالم و مخلوقاتش و برنامه ها و قوم و خویش و... از اوست! ⚪️چرا به دلت بیم راه دادی! چرا ترسیدی؟! از چه بیم داشتی؟! اگر هم قرار بود از چیزی بترسی و ناخوش شوی باید از گناه و دوری و بی توجّهی از آداب این حضور مقدّس نگران میشدی! آیا تو «لا یخافنَّ الّا ذنبَه» بودی؟! 🔹وقتی خدا با تو بود بود چرا همیشه خوشدل نبودی؟! آیا خدای برادرت کمتر از برادرت بود؟! مهربان تر نبود؟! حاضرتر نبود؟! قادرتر نبود؟! يا مُونِسي في وَحْدَتي، يا وَلِيّي في نِعْمَتي، يا كَهْفي حينَ تُعْيينِي الْمَذاهِبُ، وَتُسَلِّمُنيِ الاَْقارِبُ، وَيَخْذُلُني كُلُّ صاحِب، يا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ، يا سَنَدَ مَنْ لا سَنَدَ لَهُ، يا ذُخْرَ مَنْ لا ذُخْرَ لَهُ، يا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ، يا كَهْفَ مَنْ لا كَهْفَ لَهُ، يا كَنْزَ مَنْ لا كَنْزَ لَهُ، يا رُكْنَ مَنْ لا رُكْنَ لَهُ، يا غِياثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ، يا جارَ مَنْ لا جارَ لَهُ 🔸حال که چنین است دیگر حتی اگر قرار شد به سوی فرعون و فرعونیان هم بروی راحت باش و توکّل کن! «لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‏» برو و دیگر خوش دل باش! شادمان از این (حضور مقدس) باش! هر کجا تو با منی من خوشدلم گر بود در قعر چاهی منزلم با تو دوزخ جنت است، ای جانفزا با تو زندان گلشن است، ای دلربا شد جهنم با تو رضوان نعیم بی تو شد ریحان و گل نار جحیم هر کجا یوسف رخی باشد چو ماه جنت است آن گرچه باشد قعر چاه خوشتر از هردو جهان آنجا بود که مرا با تو سر و سودا بود
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۳) «عظمت زبان دین» 🔸در حال رانندگی بودم. رادیو روشن بود و مصطفی اسماعیل در حال تلاوت این آیات الهی بود که: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً»؛ 👈حقیقتا یک سطح دیگر و یک مزاج برتری از تلاوت قرآن کریم را در صدای این مرد میتوان تجربه کرد. کسی که به عالم قرائت او وارد شود دیگر وارد فضای فاخرتری و عالم دیگری از تلاوت میشود که به سادگی نمیتواند به تلاوتهای دیگر نمره قبولی بدهد. 👈اگر بخواهم تشبیه کنم جایگاه ایشان در عالم قرائت قرآن کریم چیزی شبیه آقای شجریان در آواز سنّتی ایرانی است. سطح دیگری از صدای فاخر متناسب با مضامین را عرضه کرده است. ظاهرا به این شکل فنّی و آگاهانه و تفصیلی سابقه نداشته است. 💡حالا از اینها بگذریم! بدون هیچ مقدّمه و سابقه ی پرسش و تأمّلی در حالیکه میخواستم وارد میدان شوم به ذهنم مطلبی سر بسته خطور کرد! هیچ ربطی هم به چیزی در ظاهر نداشت. 👈گاهی انسان احساس میکند مطالبی همینطور در عالم در حال تابش است؛ عمده این است که نفس موفق به شکار آنها شود. گاهی نیز بدون طلبی خودش گویا می آید! 👈این دست خطورات و الهامات خودش از جهتی دو نوع است. گاهی در یک لحظه مطلبی می آید که در عین بساطت گویا مفصّل است. ⬇
👈همه اش با هم در همان لحظه برای نفس روشن است هر چند باز کردنش و بیانش در عالم مادّه نیازمند مقدّمات و زمان زیاد باشد. 👈گاهی نیز این خطورات طوری است که بساطتی مجمل دارد. انسان میفهمد امر جدیدی است ولی برای آنکه عمق و ابعاد را درک کند نیاز به آن دارد که به آن توجّهی تفصیلی کند! درب آن را گشوده و ببیند در آن چه چیزهایی پیدا میشود. ⚪️حالا این مطلبی که خطور کرد از این نوع خطورات مجمل بود. به ذهنم آمد میدانی چرا قرآن کریم و اولیاء الهی اینگونه ساده با شما سخن میگویند؟! اینگونه ساده از خلقت و آفرینش و امور عالم سخن میگویند؟! 👈خیلی راحت میگویند این کواکب را برای زینت عالم آفریدیم! سپری در برابر نفوذ شیاطین به آسمانها آفریدیم! یا وقتی از آفرینش انسان صحبت میکند از نطفه و علقه و مضغة و مانند آن صحبت میکند. دنبال بیان علمی و دقیق مورد انتظار ما نیست! ✋نکند توهّم کنی که قرآن خبری از عجایب و دقائق علمی آفرینش ندارد! نمیتواند به شکل دقیق و آکادمیک حرف بزند! ✋نکند شیطان القاء کند که اینها صحبتهایی قدیمی و برای زمانی است که عصر علم آغاز نشده بود! نخیر! 🔹میدانی مطلب چیست؟! مطلب این است که این چیزهایی که شما آن را دقایق و علوم شگفت انگیز نجوم، کیهان شناسی، انسان شناسی، اعصاب، علوم شناختی و... میدانید که امروزه بشر به آن رسیده برای شما اینقدر بزرگ است! قیاس به خودتان میکنید! برای خالق هستی که اصلا چیز مهمّی نیست! 👈اینها برای شما تازه به دوران رسیده ها که خبری از هیچ چیزی نداشتید و هنوز هم ندارید اینقدر برجسته است! برای خالق این امور که با یک کن فیکون اینها را آفریده که دیگر اینها کاری ندارد که بخواهد از آن با آب و تاب سخنی بگوید! 👈همین است که خیلی راحت از آفریده ی خودش سخن میراند! خیلی آسان بسیاری از آن دقایق را خلاصه میکند و با چند کلمه از آن یاد میکند! 🔹خود ما هم در خودمان تجربه کرده ایم! وقتی علممان خیلی زیاد میشود و نوعی احاطه به موضوع بحثمان پیدا میکنیم گاهی آنقدر صحبت کردن پیرامون آن موضوع برایمان ساده جلوه میکند که به خودمان اجازه میدهیم تعابیر ساده ای در مورد آن به کار ببریم! گویا خیلی عرفی از آن سخن بگوییم. 👈امری که برای افرادی که به اندازه ی ما آن دانش را ندارند عجیب است و معمولا دوست دارند خیلی دقیق و مصطلح در مورد آن موضوع حرف بزنند! ⚪️راستی وقتی از زبان قرآن صحبت میکنی و قرآن میخوانی میدانی سخن چه کسی را میخوانی؟! فکر میکنی او هم مانند تو سخن میگوید؟! فکر میکنی او هم به دنبال ادا در آوردن و بیان امور به اندازه ی محدودیتهای دانشش است؟! 👈او هم به دنبال بازی با اصطلاحات و افتخار به دقّتهای ذهنی و... است؟! فکر میکنی دانشمند ناسا یا علوم اعصاب یا جامعه شناس دارد حرف میزند؟! از فرضیّات و نظریّات و حدود دانش و بافته های ذهنش سخن میراند؟! به دنبال خود نمایی با الفاظ و به رخ کشیدن علم خود است؟! ✋نه نه! او علم بی انتهاست! او حکمت بی انتهاست! او قدرت بی انتهاست! تـوانایی که در یک طـرفـةالعیــن ز کاف و نون پدید آورد کونین چـو قـاف قـدرتش دم بـر قلـم زد هـزاران نقـش بـر لوح عـدم زد از آن دم گشـت پیـدا هر دو عالـم وز آن دم شـد هـویدا جـان آدم جهـان خلق و امر از یک نفس شد که هم آن دم که آمد بـاز پس شد تعـالـی الله قدیمـی کو به یک دم کنـد آغــاز و انجــــام دو عالـم 🔹اگر زبان دین زبانی عرفی است نه فقط برای آن است که قرار است همه آن را بفهمند! بلکه برای آن هم هست که زبان کسی است که همه چیز را با یک کن آفریده است! مخلوقات کلمات اویند! علم بی انتهاست! قدرت و حکمت بی انتهاست! نیازی به واژه بازی و به رخ کشیدن دانشش ندارد! اصلا این کائنات محصول علم عنائی اوست. 👈سخن کسی که عظمتی واقعی و نه توهمّی دارد نیز عظمتی واقعی و نه توهّمی دارد! چه خیال میکنید؟! قیاس به خودتان میکنید و اشکال میکنید! گمان میکنید که این سخنی قدیمی و یا غیر علمی است! زهی پندار خام! زهی خیال باطل! ✋نمیدانم درست توانستم آن فهمی که در آن خطور بود را به زبان بیاورم یا نه! ولی سربسته ی آن چیزی شبیه مطلبی بود که نگاشتم. شاید هم عمیقتر بود. گاهی چیزی در دل انسان عمقش مینشیند ولی ذهن و زبانش برای توجّه تفصیلی به آن و بیانش آن عمق را ندارد.
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۴) «از سفر به شمال تا سفر به سوی خدا» «همتت را بلند کن!» «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ‏ عَلَيْهِ‏ النِّيَّةُ» 🔹بعد از دعای عرفه استخاره کردیم و تصمیم گرفتیم بعد از نماز صبح به شمال سفر کنیم. کارها را آماده کردیم و شب شاید کمتر از سه ساعت خوابیدم. صبح حرکت کردیم و در اتوبان قم تهران به همراه دیگرمان که از تهران حرکت کرده بود تماس گرفتم. گفت مسیر ما ترافیک خیلی سنگینی دارد! 🔸همانجا به راحتی تصمیم گرفتیم از مسیر قزوین رشت برویم! بدون آنکه خواب کافی داشته باشم با خیال راحت و بدون خستگی شهر به شهر عبور میکردم و به مقصد نزدیکتر میشدم. 💡به ذهنم خطور کرد این همان معنای همّت است که مدّتها بود برایت خوب جا نمی افتاد! 🔹راستش بارها از یکی از اساتید اخلاقی شنیده بودم که میگفت باید همّت را بالا برد! برای سلوک الی الله چاره ای جز داشتن همّت بلند نیست! همّت همّت همّت! این راه راه بی همّتان نیست! راه بلند همّتان است! ✋البته برداشتهایی از این کلام داشتم ولی اینجا بهتر با مراتبی از عمق این کلام مواجه شدم. 👈وقتی برای دیدن اقوام از قم عازم تهران میشوم معمولا در مسیر مقداری خسته میشوم! وقتی به مقصد میرسم دیگر به خود حق میدهم و همینطور به بدنم اجازه میدهم که استراحت کند! 👈ولی این بار دیدم اصلا از این حالات خبری نیست! تا تهران که رسیدیم انگار تازه ابتدای راه است و هیچ احساس خستگی نکرده و به خودم اجازه ی استراحت نمیدادم! 👈به کرج، قزوین، منجیل، رودبار و... هم که میرسیدم باز گویا چیزی نشده! طبیعی است! باید این راه را طی کنم! ✋ولی آیا در من تغییری پیدا شده؟! من همان شخصی هستم که با استراحت کافی وقتی از قم عازم تهران میشوم اینقدر سر حال نیستم که بدون داشتن استراحت کافی از قم چند برابر این مسیر را رفته ام ولی باز آن خستگی را در خودم احساس نکرده و اصلا به خودم اجازه ی استراحت نمیدهم. 👈سابقا در رانندگی به سمت مشهد مقدّس هم این توان غیر عادی ایجاد شده در خودم را تجربه کرده بودم. انگار دوپینگ کرده بودم! انگار مواد نیرو زا خورده بودم! 💡اینجا بود که به ذهنم خطور کرد معنای همّت همین است. همانکه امام صادق علیه السلام در کلامی نورانی از آن به عنوان قوّت نیّت یاد نموده و فرمودند: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ‏ عَلَيْهِ‏ النِّيَّةُ» ⚪آری تو همانی که بودی! ولی آن چیزی که رخ داده آن است که همّتت را متناسب با مقصدت بلند کرده ای! همین همّت بلند است که نفست را بزرگ کرده و بر توانت افزوده! به قول متنبّی شاعر بزرگ عرب: اذا کانت النفوس کبارا تعبت فی مرادها الاجسام 💡اینجا بود که به ذهنم خطور کرد در سیر الی الله هم مطلب همین است: ناز پرورده تنعّم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد ✋حالا اینکه مسافرت به شمال بود! آیا مسافرت و هجرت به سوی خدا کمتر از این است؟! نیاز به همّت بسی بلندتر ندارد؟! کسی که هدف خود را رسیدن به کانون وجود و قلّه ی هستی قرار داده آیا نباید همّتش را بلند کند؟! 🔻به محض اینکه انسان همّتش را بلند کند یک دفعه میبیند بسیاری از مشکلات بالمرّة و از ریشه از میان میرود! بسیاری از مشکلات ما به خاطر نداشتن همین همّت است🔺 ✅اگر ما با اندکی رعایت احکام الهی احساس خستگی میکنیم و یا در آن مقاومت مطلوب را از خودمان نشان نمیدهیم به خاطر آن است که همتمان بلند نیست! به خاطر آن است که عظمت مقصد و عمق دوریمان را باور نکرده ایم! همین است که زود خسته میشویم و میبُریم! 👈آری تا همّتمان را بلند نکنیم به شکل واقعی نمیتوانیم عازم چنین مسافرت عظیمی شویم! ادعای سلوک بدون داشتن همت گزافه گویی است. تحصیل این همّت بلند نیز جز با معرفت به عظمت مقصد و معرفت به قصور و تقصیر خودمان و ناچار بودن از این سفر میسور نیست.
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۵) «ملامتی و قلندر نباشیم!» «فِي نَفْسِي فَذَلِّلْنِي وَ فِي أَعْيُنِ النَّاسِ‏ فَعَظِّمْنِي‏» 🔹روز عرفه دعای عرفه ی سیّد الشهداء را میخواندم. به این فراز رسیدم که: «وَ فِي نَفْسِي فَذَلِّلْنِي وَ فِي أَعْيُنِ النَّاسِ‏ فَعَظِّمْنِي‏» یاد خواب یکی از عزیزان افتادم. میگفت در خواب فلانی را دیدم که برای آنکه دیگران را از خودش دور کند صدای موتور در می آورد! میخواست تنها باشد و در چشم نباشد. 🔸به این فراز که رسیدم دیدم حضرت گویا این رفتارها را دوست ندارد. ذلّت درونی را همراه با عظمت اجتماعی و بیرونی میخواهد. ملامتی گری و قلندر صفتی را میخواهد نفی کند. 🔹ملامتی ها فرقه ای از صوفیه بودند که راه سلوک را در مبارزه و سرزنش نفس میدانستند. از همین رو تلاش میکردند فضائل خودشان را پنهان کنند و از آن طرف کاستی ها و نواقصشان را آشکار نمایند. 👈با این رفتار در پی آن بودند که دچار غرور و ریا نشده و همواره به یاد نقصهایشان باشند. دیگران هم مزاحم سلوک آنها نشوند. ملامتی ها یکی از دستور العملهای سلوکی را مبالغه در کتمان فضائل بلکه در پنهان کردن طاعات میدانستند. 👈بلکه گاهی در این زمینه طوری افراط میکردند که در چشم مردم طوری جلوه کنند که مستحقّ مذمّت و پستی باشند. کارهای خلاف عرف و گاهی حتّی خلاف شرع هم انجام میدادند! ✅حالا ورای فعالیت فرقه ای اینها که با امثال حمدون قصّار در قرن سوّم شایع شد ملامتی بودن یک روحیه است که همواره به شکل تشکیکی وجود داشته و میتوانسته برای افرادی و در حالاتی دستور العملی برای فعالیتهای سلوکی باشد. میشود درس و بصیرت نهفته در این روش را اصطیاد کرده و از آن در زمان نیاز بهره برد. ⚪ولی ملامتی شدن چرا بد است؟! حالا با آن کارهای خلاف عرف و شرعش کاری ندارم! انگشت نما شدن در بدی روشن است که خوب نیست. انسان موجودی اجتماعی است و هم حیات دنیوی دارد و هم اخروی! اگر دنیایش را نسازد آخرتش هم دشوار میشود. ✋ولی مبالغه در کتمان فضائل و پرهیز از بزرگ جلوه داشتن نزد مردم چرا بد است؟! ✅شاید یکی از وجوهش آن باشد که اگر چنین انسانهای اهل فضیلتی در چشم مردم عظمت پیدا نکنند باب استفاده از آنها بسته میشود. افراد ناشایست جای آنها را میگیرند. الگوهای واقعی گم میشوند. ✅از طرف دیگر چنین عظمتی ابزاری برای بندگی و اجرای فرامین الهی توسّط این بندگان در جامعه است. خود این افراد هم از طاعات اجتماعی و خداپرستی در صحنه ی فعالیتهای جمعی و امتحانات و تقرب های مربوط به آن هم محروم میشوند. ✅از طرف دیگر ملامتی بودن گاهی نوعی راحت طلبی هم هست. انسان اهل سلوک گاهی به خاطر راحت طلبی اش که ریشه در حبّ نفس دارد میخواهد دردسرهای خودش را کم کند! فقط به باطن بپردازد. همین باعث میشود که در کوره ی منصبهای اجتماعی پخته نشود. مردم از او بهره مند نشده و او با مردم امتحان نشود. همین هم نوعی کید شیطان است. 👈همین است که قلندر صفتی و ملامتی گری قطعا در سیره ی اولیاء الهی جایی نداشته است. البته تواضع و انگشت نما نشدن و عدم پرهیز از عرفیات غیر مذموم از قطعیات سیره ی حضرات علیهم السلام بوده است. همان نکته خوب این فرقه. 👈اولیاء الهی هم با وجود برتری عمیق و عمق مجاهدت درونی و سلوک باطنی در ظاهر مانند بقیه بودند. مثل بقیه میخندیدند و گریه میکردند و زندگی مینمودند. در محافل شرکت میکردند و گوشه نشین یا انگشت نما نبودند. 👈مشهور به خیر و صلاح بودند ولی در درون خاضع و متواضع بودند. دنیا گریز و زاهد بودند ولی زهد فروشی یا کارهای جاهلانه نمیکردند. با این وجود اگر گمنامی مانعی برای انجام وظایف نباشد یک عافیت و نعمت است. قال الصادق علیه السلام: 📖إنْ قَدَرْتُم أنْ لا تُعْرَفوا فافْعَلوا ، وما علَيكَ إنْ لَم يُثْنِ علَيكَ النّاسُ ؟! وما علَيكَ أنْ تكونَ مَذْموما عِندَ النّاسُ؟! إذا كنتَ عِندَ اللّه ِ مَحْمودا؟
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۶) «اندر حکایات مسیری بن بست!» 🔹به ساحل رامسر رفته بودم. گویا یک دستهای غیبی با یک تازیانه این بانوان را وادار به مسابقه ای بی امان در زمینه اظهار زینت کرده! برای اینکه افرادی مثل من به آنها نمره بدهیم! حسّ جلسه ی امتحان را داشت! امتحانی سخت و دشوار! 🔸برخی مدام هم از خودشان در حالتهای مختلف عکس میگرفتند! گویا برای خودشان زندگی نمیکنند! انگار زندانی عکسها شده اند! انگار دریا آمده بودند تا دوباره و عمیقتر خودشان را ببینند تا دریا را! 🔹جلوی بازار ماهی فروشها ایستادم تا همراهمان برسد. جلسه ی امتحان ادامه داشت! با خودم گفتم دیگر این طفلکها خیلی خودشان را دارند اذیت میکنند! آدم دلش میسوخت! بابا برو زندگیت را بکن! چرا اینقدر گدا و نیازمند نگاه شده اید؟! 🔸اینها که راه میرفتند احساس میکردم کسی راه میرود که ساعتها برای سر و وضعش فکر کرده و جلوی آینه آرایش نموده و مدام دغدغه ی نگاه این و آن را داشته! حجمی از هزینه گویا دارد راه میرود! 💡به دلم افتاد بسیاری از اینها خودشان هم نمیدانند که دزدند! اینها از زمان و حقوق همسران، فرزندان، خانواده، خود و خدایشان برای این کار دزدیده اند و هزینه کرده اند! امان از این طواغیت زمان که به مهندسی فرهنگی ما حمله کردند 🔹برخی دختران نوجوان را که میدیدم واقعا میگفتم یعنی این میخواهد مادر آینده باشد؟! چه بگویم؟! راستی چه کنیم که با نسلی آفت خورده و مجروح در جنگ فرهنگی مواجهیم! 💡اینجا بود که به دلم افتاد نگران نباش! گاهی مشتری باید دورش را بزند تا با شوق بیشتری برگردد! این مسیری بن بست است! فطرت رهایشان نمیکند! مجبورند که برگردند.
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۷) «از جواهر دِه تا شلمچه» 🔹وارد ارتفاعات ییلاقی شدیم و رفتیم و رفتیم تا اینکه به ابرها رسیدیم! ابرها را هم شکافتیم و در دل جنگلهای روح افزا و هوای بارانی به انتهای جادّه جایی به نام جواهر ده رسیدیم! چه زیبا و چه با طراوت! گویا بهشتی در زمین است. چه آبشارهایی و صدای پرندگانی و هوای خوشی! 🔸چشمم به عکس شهدای این روستای دور افتاده یِ همچون بهشتِ در دل ییلاقِ کوه هایِ جنگلی شمال افتاد!😢 مادر خانم که اهل گیلانند گفتند وقتی به شلمچه رفته بودند دیدند هوا مانند جهنّم است! یک دفعه به یاد شهدای گیلانی افتاده بودند و گریه شان گرفته بود 🔹آخر این جوانها از چه بهشتهای زمینی آمدند و اینجا غریبانه شهید شدند! کسی گرمای سوزان شلمچه را تصوّر کند و از آن طرف بهشتی مانند جواهر ده را مجسّم کند عمق ماجرا را بهتر درک میکند 🔸با خود گفتم نه! زیرک اینها بودند! این را دادند و جنّات تجری تحتها الانهار ابدی را خریدند. معامله شان پر سود نبود؟! برد نکردند؟! مشکل ما از قیاسمان است! باید جواهر ده را با بهشت ابدی و رضوان الهی مقایسه کنیم تا به جای گریه و دلسوزی برای این شهدای عزیز تمام وجودمان از غبطه لبریز شود. 🔹راستش آنقدر این مناظر زیبا بود که دلم بهشت خواست! آیا نمی ارزد آدم مقداری جلوی این نفسانیّت را بگیرد و مالک چنان بهشتهایی شود؟! اگر ایمان داشته باشیم والله که می ارزد! 📖«إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي‏ نَعيمٍ * عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ * تَعْرِفُ في‏ وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ * يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ * خِتامُهُ مِسْكٌ وَ في‏ ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ»
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۸) «اصل تمانع نعمات دنیوی»! «لَا تَنَالُونَ مِنَ الدُّنیَا نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ‏ أُخْرَى» 🔹در مناظر بسیار زیبا و جنگلهای انبوه زیر نم نم باران حرکت میکردیم. یکی از همراهان با استفهامی آکنده از حسرت گفتند اینهایی که اینجا ساکنند خودشان میدانند چه نعمتی دارند؟! میدانند چه زندگی خوشی دارند؟! 💡به ذهنم این فراز از نهج البلاغة امیر المؤمنین علی علیه السلام خطور کرد که: «مَعَ كُلِّ جَرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَصٌ لَا تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ‏ أُخْرَى» 🔸یعنی شماها هنوز دنیا را نشناخته اید! احکامش را استنباط نکرده اید! یکی از احکام دنیا تمانع نعمات است! یعنی نعمت ناب ندارد! هر چیزی که خوشی دنیایی است توأم با ناخوشی است. هر نعمت دنیایی را که طلب کردید نعمت دیگر را به نوعی از دست میدهید. 🔹چه بدانید یا ندانید! بخواهید یا نخواهید! فقط انتخاب کنید که کدام نعمت را میخواهید و در کنارش از کدام نعمت میخواهید بگذرید! آن آخرت است که نعمتهایش همه با هم جمع است. در آن خبری از تمانع نعمتها نیست! آن آخرت است که دار النعیم و دار السلام است. 🔸دنیا جای خوشی ناب نیست. این را باید برای خودمان تبدیل به یک باور عمیق کنیم و الّا خیلی خودمان و دیگران را بیجا اذیت میکنیم. دنیا شناس باشیم! یکی از فوق تخصصهایی که انسان میتواند در نهج البلاغة بگیرد دنیا شناسی است. 🔹مدّتی است که دارم از دروازه ی «لا تنالون منها نعمة الّا بفراق أخری» نعمتهای دنیایی را مرور میکنم. واقعا باب جدیدی را بر روی نگاهم گشوده است. دست روی هر نعمتی میگذاری وقتی تحلیل میکنی میبینی توأم با از دست دادن نعمتهای دیگر است. 🔸راستی ما چرا حسرت دنیای دیگران را میخوریم؟! چون گمان میکنیم میتوانیم آن نعمتهایی را که داریم داشته باشیم و مدام چیزهایی به آن بیافزاییم! همین است که اینقدر مشتاق دنیاییم چون فکر میکنیم دنیا واقعا میتواند دار النعیم و دار السلام باشد! 🔹هنوز نفهمیده ایم که اگر قرار شد آنها را داشته باشیم چیزهای دیگری را نخواهیم داشت! راستش این از آن مطالبی نیست که بگوییم و بشنویم! یک اقیانوسی از عمق و یک صحرایی عظیم از عبرتها در آن موج میزند. گاهی بهتر است آدم به جای آنکه حرف بزند سکوت کند! بقیه اش را دیگر سکوت حرف میزند! 📖«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنْتُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ الْمَنَايَا مَعَ كُلِّ جَرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَصٌ لَا تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ‏ أُخْرَى 📖وَ لَا يُعَمَّرُ مُعَمَّرٌ مِنْكُمْ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بِهَدْمِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ وَ لَا تُجَدَّدُ لَهُ زِيَادَةٌ فِي أَكْلِهِ إِلَّا بِنَفَادِ مَا قَبْلَهَا مِنْ رِزْقِهِ وَ لَا يَحْيَا لَهُ أَثَرٌ إِلَّا مَاتَ لَهُ أَثَرٌ وَ لَا يَتَجَدَّدُ لَهُ جَدِيدٌ إِلَّا بَعْدَ أَنْ يَخْلَقَ لَهُ جَدِيدٌ 📖وَ لَا تَقُومُ لَهُ نَابِتَةٌ إِلَّا وَ تَسْقُطُ مِنْهُ مَحْصُودَةٌ وَ قَدْ مَضَتْ أُصُولٌ نَحْنُ فُرُوعُهَا فَمَا بَقَاءُ فَرْعٍ بَعْدَ ذَهَابِ أَصْلِه‏»
باسمه تبارک و تعالی (۴۹۹) «باگ خلقت یا باگ معرفت؟!» «درس اخلاقی از پشه ها» 🔹شب بود. نم نم باران هوای خنک و دلپذیری را در زیر درختان زیبا در حیاط خانه ی روستایی شمالی به وجود آورده بود. گویا همه چیز برای لذّت حد اکثری مهیّا بود. گفتیم چایی دم کنیم و برویم در حیاط بخوریم! 🔸همینکه نشستیم و شادمان از این همه نعمتها و زیبایی ها یک دفعه خودمان را در میان سپاهی از پشه هایی که قصد نیش زدنمان را داشتند محاصره دیدیم!😐 🍗گویا مرغ بریانی در میان ضیافت پشه ها هستیم! به شوخی گفتم خدایا این همه نعمت دادی و این همه زیبایی ها حالا این پشه ها را دیگر چرا اینجا گماردی؟!😊 پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد 🔹خانواده که حرفم را شنید به شوخی گفت: «باگ خلقت» است! گفتم خیلی خوب عمق طرز نگاه داروینی را بیان کردی! البته اگر آنها بخواهند بگویند بهتر است از تعبیر: «باگ طبیعت» استفاده کنند. ✋ولی نه! اینها باگ خلقت نیست! باگ معرفت ماست! اینها همه از حکمتهای آفرینش است. لااقل برای من که معنایش این است که به اینها دل نبند! 🔻دنیا نه خوشی اش خوشی است و نه ناخوشی اش ناخوشی! خیالش شیرینتر از واقعیّتش است! برعکس بهشت که واقعیّتش شیرینتر از خیالش است! ولی افسوس که نه خیال دنیا دنیاست و نه خیال آخرت آخرت! واقعیّت دنیا همین توأم بودن خوشی ها و رنجهاست🔺 🔸آری این پشه ها استاد اخلاق و معرفت اند! برای آن آمده اند که انسانهایی که فطرتی متمایل به خوشی بی نهایت دارند را بیدار کنند. بگویند که اینجا آنجا نیست! نکند آخرت و دار السلام را فراموش کنی!
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۰) «غرب پرستی یا خیال پرستی» 🔹جایی مهمانی بودیم. یکی از افراد به شدّت منتقد وضعیت کشورمان بود. از آنهایی که مدام غرب را بر سر کشورمان میکوبند. میگویند نظام ما ظالم و سرکوبگر است و مردم ناراضی اند و آماده ی انقلاب! 🔸دیگری در جواب گفت پس این روزها سرکوب مردم در فرانسه چیست؟! آیا مثال نقضی برای طرز تفکّر شما در مورد خودمان و دیگران نیست؟! در کمال تعجّب گفت مردم فرانسه اعتراض نمیکنند! اینها غرق در شادی اند! همانطور که در خیابان میرقصند و شادند گاهی یک انتقاداتی هم میکنند!😳 💡حالا این شخص خیلی فضل آن را نداشت که برای جمع این تناقض عالمانه تر ببافد! به ذهنم خطور کرد که این مثال خوبی برای جمع تبرّعی است! ✅این امور ریشه در چیزی از سنخ پرستش و دیانت و محبّت دارد! لذاست که پذیرش نواقص غرب به معنای بحران هویّتی برای آنان است! آنقدر غرب در خیالشان کامل است که گاهی نواقص غرب هم برای اینها چیزی مانند خالی بر صورتی زیبا مینماید! ✅ولی اگر واقعیّت غرب این نیست پس اینها شیفته ی چه شده اند؟! شیفته ی خیال غرب اند! غرب چیزی است و خیالش چیز دیگر! اینها خیالاتی اند! کاری با واقعیّت ندارند که برایشان از واقعیّت غرب بگوییم. 💭به یاد حکایتی افتادم که دو مرید مدام با فضایل شیخشان پز میدادند! تا جایی که یکی گفت استاد من هر شب طیّ الارض میکند و در کعبه نماز میخواند! خبر به استادش رسید و تکذیب کرد؛ ولی این مرید زیر بار نرفته و گفت استادم فلان خورده! ناکس چقدر دروغگوست! 😂 ✅آری این مرید، مرید خیالش بود! شبیه غرب پرستها که مرید غرب نیستند بلکه مرید خیالشان از غرب اند! خود پرستند!
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۱) «نقدی بر سریال جواهری در قصر» «اخلاق کنفوسیوسی» 🔹این روزها بچه ها سریال کره ای جواهری در قصر یا همان یانگوم را میدیدند. سریالی که نقش بسزایی در معرّفی تاریخ و سینمای کره به جهان داشت. 🎬این سریال جریان یک آشپز یتیم در آشپزخانه ی دربار خاندان سلطنتی را دنبال میکند که در نظام طبقاتی و مردسالار آن زمان تنها با تکیه بر پشتکار و صداقت و بدون استفاده از روابط سوء ثروت و قدرت به مقام اوّلین پزشک زن پادشاه رسید. 👈قبل از آنکه به این فیلم بپردازم مختصری از تاریخ کره میگویم تا برای درک مختصّات این فیلم و دیگر فیلمهای تاریخی کره مفید باشد. 👈بدون هیچ تردیدی کشوری مانند کره نه تاریخ قابل اعتنائی و نه شخصیتهای قابل ذکری در برابر تاریخ و شخصیتهای ما ایرانیان دارد ولی افسوس ... . اساسا جز در همین دوران تقریبا معاصر خبری از جایی به نام کره در میان ایرانیان وجود نداشته! 🔸«مختصری از تاریخ کره»🔸 در مورد تاریخ قدیم کره چیز قابل توجّهی جز سنگ نوشته معروف سامگوک ساگی (به معنای تاریخ سه امپراتوری) که به زبان چینی نگاشته شده وجود ندارد. این سنگ نوشته در قرن دوازده میلادی یعنی اواخر قرن ششم هجری یعنی زمان امثال فخر رازی و ابن عربی نگاشته شده. 👈این سه امپراتوری باستانی که خبری از آن جز در این سنگ نوشته نداریم گوگوریو، باکجه و شیلا هستند که به آن چوسان قدیم میگویند. تاریخی بیش از دو هزار سال قبل از میلاد مسیح برای شکل گیری آن ذکر کرده اند. ⬇
👈محدوده ی قدرت باکجه و شیلا در کره جنوبی امروزی و محدوده ی گوگوریو در کره ی شمالی تا شمال شرق چین یا همان منچوری بوده است. تاریخ باستان کره در واقع تاریخ روابط پر فراز و نشیب و پر ماجرای این سه دودمان و حکومت است. 🎬جالب اینجاست که بر اساس همین اطلاعات بسیار محدود و مبهم تا کنون فیلمهای زیادی برای این تاریخ ناشناخته غیر مؤثّر در احوالات جهانی ساخته اند! 👈یک قرن بعد از این یعنی در زمان خواجه نصیر و علامه حلّی، متن سنگ نوشت دیگری به نام سامگوک یوسا هم به زبان چینی نوشته و در آن به افسانه های بیشتری پیرامون این سه امپراتوری باستانی پرداخته اند که معمولا با سوء ظنّ به آن نگریسته میشود. 👈چوسان جدید حکومت شناخته شده ی کره است که از اواخر قرن چهاردهم یعنی حدود زمان شهید اوّل تأسیس شد و بیش از ۵۰۰ سال حکومت کرد هر چند بیشتر زیر نفوذ چین بود تا اینکه در نهایت در اوایل قرن بیستم توسّط ژاپن از بین رفت. پایتخت آن همین شهر سئول بوده است. 👈در جنگ جهانی دوّم با شکست ژاپن طیّ قراردادی بین آمریکا و شوروی، کره به دو قسمت شمالی تحت نفوذ شوروی و جنوبی تحت نفوذ آمریکا تقسیم شد. یکی کمونیستی و دیگری لیبرالی! ✔حالا که مختصری از تاریخ کره بیان شد مختصّات یانگوم در جغرافیای تاریخی کره روشن میشود. یانگوم نام شخصیتی تاریخی و واقعی در چوسان جدید است که در اوایل قرن شانزدهم میلادی یعنی معاصر با تشکیل صفویه و امثال محقّق کرکی و همینطور مقداری بعد از فتح قسطنطنیه و تقریبا معاصر سقوط اندلس و کشف آمریکا زندگی کرده و برای اوّلین بار در تاریخ کره با تبحّر خود به مقام پزشک پادشاه و سوّمین مقام برتر دربار رسیده و لقب یانگوم بزرگ را از آن خود کرد! در زمان همین دودمان چوسان بود که کنفوسیوس دین رسمی کره شد. 🔸«مختصری از اخلاق کنفوسیوسی»🔸 از این خانم یانگوم که چیز خاصی نمیدانیم ولی آنچه در این سریال به تصویر کشیده شده حاوی نکات برجسته اخلاقی است. تعالیم کنفوسیوس آئین رسمی مردم کره در دوران چوسان جدید و عصر یانگوم بود که در این فیلم به صراحت به مؤلّفه های اصلی اخلاقی انسان برتر در این تعالیم پرداخته شده است. البته جایی به شکل گذرا مجسمه بودا هم به تصویر کشیده شد. درهر حال این دو نوع تفکر از طریق چین به کره سرایت کرده بودند. 👈کنفوسیوس حکیم، سیاستمدار و مربّی بزرگ چین باستان بود که تعالیم تربیتی او پیش از شیوع تعالیم بودا در چین مقبولیت داشت. البته نام و تعالیم او در چین همواره زنده و مورد احترام بوده و مانند لقمان حکیم برای آنها تا همین اواخر ستودنی بود. 👈وی را سقراط شرق نامیده اند که البته اندکی قبل از سقراط در یونان به دنیا آمد. عمده ی تعالیم او برخلاف بودا و لائوتسه نه در تصوف بلکه در باب اخلاق و سیاست مدن بود. 👈اخلاق کنفوسیوسی اخلاقی بریده از آسمان و الهیّات و با تأکید زیاد بر راه و رسم صحیح بهزیستی مانند احترام، مسئولیت پذیری، قانون مداری، ولایت پذیری، نظم، وفاداری، وفای به عهد، همدردی، صداقت و خانواده دوستی و ارزش فرهیختگی و پارسایی و... . 👈اخلاقی که نه وحی گراست و نه صوفیانه و نه فردگرایانه! فلسفه ای که به دنبال هماهنگی میان انسانها و طبیعت و ایجاد هارمونی اجتماعی است. 👈شاید سرّ عمده ی رواج مکتب او تأکید وی بر نوعی نظام طبقاتی است که هر کسی باید نقش اجتماعی خود را به نحو احسنت ایفا کند! شاه باید شاهی کند و پدر، پدری و فرزند فرزندی و مردم وفاداری! اندیشه ای که لااقل به شدّت به درد سیاستمداران میخورد! 👈همین نظام طبقاتی را به وضوح میتوان در سریال یانگوم مشاهده کرد. همین شیوه به گونه ای با اندیشه ی تناسخ در هندوستان و در ایران عصر ساسانی نیز همانطور که در عهدنامه ی اردشیر ساسانی آمده نظام طبقاتی راهی مهم برای کنترل بر مردم معرفی شده است. 👈از همین روست است که با روی کار آمدن نظام کمونیستی در چین در قرن بیستم مبارزه ی شدیدی با شخصیت کنفوسیوس آغاز شد و او را نماد شوم فردی دانستند که باعث محرومیّت تاریخی توده ی زحمتکش در برابر طبقه ی اشراف بود. 👈انسان کامل یا همان چونگ تزو در اندیشه ی کنفوسیوس انسان شریفی آراسته به عزّت نفس، بزرگواری، خلوص نیّت و نیکوکاری مشتاقانه است. مفاهیمی مانند محبّت، حکمت و شجاعت نیز به شکل برجسته ای مورد تأکید قرار میگیرند. ⬇⬇
🔸«نقدی بر جواهری در قصر»🔸 این سریال را از زوایای گوناگون هنری و تاریخی میتوان نقد کرد. ولی آنچه برای بنده مهمتر است نقد اخلاقی و فلسفی آن است. به راستی چرا ما باید شیفته ی چنین شخصیت و چنین زندگی ای باشیم؟! آنچه بیش از هر چیزی بر تأثیر گذاری این سریال بر جوامعی مانند جامعه ی ما افزوده وجود مفاهیم برجسته اخلاقی مانند نظم، قانون مداری، صداقت، احترام، ادب و... در قالب انسان کاملی به نام یانگوم است. یانگوم به واسطه معصومیت و پاکی و در ادامه مظلومیت و پشتکارش برای وصول به اهداف بزرگ دارد یک شخصیت محبوب است. 👈در هر حال باید بدانیم این امور بیش از آنکه ریشه در یک اخلاقیّات پسندیده داشته باشد کاشف از نوعی نگاه فلسفه ی اخلاق کنفوسیوسی است. اینگونه از اخلاقیّات اگر با دقّت تبار شناسی نشود و ریشه های عقیدتی و فلسفی نهفته در آن تبیین نگردد میتواند باعث سوء تفاهم شود. ✔برای بهتر درک کردن چنین انسان برجسته ای در قیاس با تفکرات دیگر میتوان سریال جواهری در قصر را با سریال آمریکایی پزشک دهکده مقایسه کرد. در هر دو به نوعی یک بانوی معیار و جامع فضایل اخلاقی پسندیده معرفی شده اند. با این وجود تفاوتهای معناداری با هم دارند که میتواند موضوع نوشته ی دیگری باشد. در رأس این تفاوتها هم آن است که یانگوم اخلاقی ایثار گرایانه و عاطفی دارد ولی مایکلا کوئین اخلاقی حقوقی و خشک را ترسیم میکند. یانگوم گویا نماد نوعی اخلاق قلبی است و مایکلا نماد نوعی اخلاق عقلی! 👈آنچه در زمینه ی اخلاق یانگوم در این سریال میتوان گفت آن است که شخصی بدون داشتن عقاید توحیدی و دینی و بدون ارتباط با خدا و تکیه بر مفاهیمی مانند توکّل، توسّل تنها با تکیه بر توانایی های فردی و به واسطه ی خوش قلبی و اخلاق مداری توانسته چنین صحنه های زیبایی را رقم بزند! 👈در این سریال آشکارا خبری از ارتباط با غیب و تمسّک به ربوبیّت الهی نیست! حرفی از خدا به میان نمی آید! نهایت کاری که این شخص انجام میدهد آن است که همواره تلاش کند و بدون تمسّک به دروغ و مکاری سعی کند به برخی غایات وهمی مانند اثبات بی گناهی فلان کس و یا ثبت شدن ذکر خیر بهمان کس در نوشته ی تاریخی بسنده نماید. ✅ارزش انسانها بر اساس ارزش نیتهای آنها و مجاهداتشان در راه آن است. اگر چنین است باید دانست سلسله جنبان تمام زندگی حماسی و پر ماجرای یانگوم دو نیت اساسی است. یکی انتقام از قاتلین مادر و استادش و دیگر اثبات بیگناهی آنها! هر چند برای تزیین این امر در انتها سعی شده این انتقام به شکل انتقام فردی نباشد و تصویری نوع دوستانه از یانگوم معرفی شود. ✅نیت والای دیگری در کار نیست. همه اش دنیا و غایات وهمی آن است که با مرگ نابود میشود. در آن خبری از معاد و زندگی ابدی و قیامت و فلسفه ی آفرینش و تحصیل رضای خدا نیست. گویا در عالم هیچ خبر دیگری جز انتقام و اثبات بیگناهی مادر و استادش وجود ندارد! گویا انسان صرفا برای این بازی های کودکانه آفریده شده! در انتها نیز صرفا تلاش کند که به مردم خدمت کند. همین! 👈فلسفه ی مخفی در پس ذهن یانگوم یک کفر وهم آلود است که بیش از آنکه به دنبال حقایق عالم باشد به دنبال اعتباریات پوچ و خیالات روان شده است. یانگوم و دیگران خودشان را در فضای فرهنگ کنفوسیوسی خاضع در برابر پادشاهی میبیند که گویا حق مطلق است! برایش به گونه ای صفات خدایی قائلند! 👈اگر لقبی به کسی داد گویا حقیقتی تکوینی ایجاد شده و اگر عنوانی را گرفت گویا سقوطی وجودی رخ داده! ملاک رضایت عالی جناب و قانع شدن اوست و همه خود را در برابر او مستحق مرگ میدانند! گویا اصل بر گناهکاری در برابر حاکم است مگر خلافش ثابت شود و همه بردگان و بندگان عالیجنابند! 👈اگر یانگوم مزین به صفات اخلاقی پسندیده تصویر شده ولی دیگر سخنی از این نیست که چنین فضایلی در دامان کدام عقیده و فلسفه قابل پرورش حقیقی است. نکند مصداق ایّاکم و خضراء الدِّمَن باشد! اینها میوه های کدام شجره ی طیبه است؟! آیا شخصی که باوری به معاد و اندیشه های توحیدی ندارد به راستی میتواند پایگاهی قابل دفاع برای چنین امور داشته باشد؟! 👈این درست است که این اخلاقیّات میوه های شیرینی است ولی آیا میتواند اثبات کند که این میوه ها برای همان فلسفه های پنهانی است که وی برگزیده؟! ✋نکند اینها میوه های فطرتی باشد که اساسا سر از عوالم دیگری در می آورد که از آن در وجود چنین شخصیتهایی خبری نیست! نکند اخلاقیّات هم به نوعی مشترک لفظی و صوری باشند! نکند اخلاقیّات هم به نوعی شیطان راه حق باشند! ⬇⬇⬇
⚪میدانید کجا صدای شوم فلسفه های نهفته این گونه امور در می آید! آنجایی که فیلمنامه را آنطوری که فیلمنامه نویس نوشته ندانیم! مثلا شخصی را تصوّر کنیم که با رعایت همه ی این قواعد همواره مورد ظلم و اجحاف قرار میگیرد و بدون اینکه قدر پاکی و صداقت او دانسته شود بدون داشتن حماسه ای و یا حسن ختام و ذکر جمیلی از دنیا برود! 👈اینجاست که فطرتها بیدار میشوند که پس این اخلاقیّات چه ارزشی داشت؟! اگر آخرش نابودی است و هیچ چیزی عائد انسان نمیکند پس ... اینجاست که جز با اندیشه ی معاد و حساب و کتاب و توحید نمیتوان پاسخ قانع کننده ای به فطرتهای بیدار داد. 🔹ولی اینگونه سریالها چه میکنند؟! آنچه این سریال و بلکه تقریبا همه ی فیلمها انجام میدهند مبتنی بر نوعی کفر پنهان است. آن هم بر اساس این است که معاد را به همین دنیا آورده و میخواهند در همین دنیا حق را به حقدار داده و سزای ستم را نشان دهند! از همینجاست که فیلمها همیشه پایان خوشی دارند! چون در ناخودآگاه معاد را انکار نموده و به زمین آورده اند! امری که به وضوح خلاف واقعیّات زندگی دنیایی است. 👈همان که برخی ملحدین را بر آن داشته که با آن بر تنور شبهه ی شرور بدمند. ولی اینگونه فلسفه ها که به نوعی اصالت را به همین حیات دنیای داده اند چاره ای جز این ندارند که به نوعی در همین دنیا کار را تمام کنند! ⚪در هر حال باید دانست شخصیتهایی مانند یانگوم ورای ظاهری فریبنده اساسا نمیتوانند الگویی برای یک انسان برتر یا بانوی برتر در فضای دینی و اسلامی مطرح شوند. اخلاق اینها اخلاقی بریده از آسمان و وهمی خضراء الدمنی است. اینها شخصیتهایی به دور از وادی توحیدی ‌و سلوک راه واقعی انسانیت هستند. افرادی که تمام حماسه ی زندگیشان و همت والایشان برای غایات وهمی دنیوی است که سرانجام و معادی جز نابودی ندارد. 👈این افراد کجا و آن بانویی که از نور عظمت پروردگار عالم آفریده شد. آن بانویی که وقتی در محراب عبادت می ایستاد از نورانیتش آسمانها متلألأ میگشت! آن بانویی که حلیفه الورع و الزهد و تفاحه الفردوس و الخلد بود کجا! آن بانویی که از وجود او انوار پاکان عالم منشعب شده و با خروش تاریخی و شهادت مظلومانه اش فتنه هایی بزرگ چون قطعه های شب ظلمانی را رسوا نمود. آن بانویی که تا ابد برتر از ماست و چشم امیدمان به گوشه ی چادر خاک آلودش است.
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۲) «سارویه اصفهان بسان اهرام مصر!» «مغالطه ی خلط بین تاریخ ایران و تاریخ ایرانیان» «زندانی به نام ایران باستان» «شروع تاریخ ایرانیان با ظهور دین اسلام» 🔹مطلبی از کتاب اختلاف الزیجات ابو معشر بلخی میخواندم. وی که از منجّمین بزرگ ایرانی در قرن سوّم بوده در عباراتی سعی در بیان تاریخ علمی ایران باستان میکند که عمدتا در زمینه نجوم بوده است. 👈البته تدبّر در عبارات او نشانگر نوعی وطن پرستی افراطی است که گویا میخواهد فضایل همه ی جهان را به نوعی به ایرانیان و سیاست پادشاهانش ربط بدهد. 👈گویا تمایلات و گرایشات جدّی در آن زمان در این زمینه وجود داشته است. بعد از مقدّمه چینی هایی میگوید پادشاهان علوم اوائل را بر کاغذهایی مقاوم نوشتند و در جی اصفهان در بنای عظیمی به نام سارویه بایگانی کردند. 👈حتّی برخی ادعا کرده اند منطق و حکمتی که ارسطو آورد چیزی جز سرقت علمی شاگردش اسکندر از همین خزائن نبود! «إنّ المنطق و الحکمة الّتی ألّفها و هذّبها أرسطاطالیس أصل ذلک مأخوذ من خزائن الفرس حین ظفر الاسکندر بدارا و بلادهم و أنّه ما قدر أرسطو علی ذلک الّا بمدد کتبهم و معاونتها» ✋کاری به این ادّعاهای عجیب ندارم! آدم با تقوایی هم نبوده که ورای وثاقت منقول از ناحیه ی وثاقت ناقل هم مطمئن باشیم. شخصی شراب خوار بوده که به همین سبب گویا مبتلا به بیماری هم صرع بوده؛ 👈برخی دقایق علمی را همانگونه که شاگردش شاذان بن بحر گزارش کرده بسان فوت کوزه گری به شاگردانش تعلیم نمیداده تا از او بی نیاز نشوند! همین است که ابو ریحان بیرونی نیز از او به نیکی یاد نمیکند. ⬇
🔹حالا این بحث حاشیه ای بود. در مورد این شهر سارویه که آن را جایگاه خزائن علوم ایران باستان میداند مطلبی در نزهة الارواح شهرزوری دیدم که برایم عجیب بود. ایشان در تعبیری میگوید سارویه از بناهای اعجاز گونه ای است که که در شرق چیزی شبیه اهرام مصر است! 📖«سارویة من الأبنیة العجیبة القدیمة المعجزة البناء و هی فی المشرق یشبه الأهرام الّتی بمصر فی الجلالة و اعجاز البناء» 👈برایم جالب شد که این بنای به این با عظمت کجاست؟! جستوجویی کردم و دیدم یک بنای مخروبه ی حقیری از آن باقی مانده! راستی آن معجزه ی باستانی که چیزی شبیه اهرام مصر است این بود؟! 👈حالا باز یک خرابه ی قابل ذکری از تخت جمشید باقی است ولی این دیگر اصلا چیز خاصی از آن باقی نمانده! ولی مقداری دقّت در ابنیه ی ایرانی نشانگر آن است که بنای بی سابقه ی تخت جمشید اساسا شباهتی به تاریخ ایران ندارد. 👈در ایران بناها خشتی و آجری بوده و سابقه ندارد که چنین بنای عظیمی با چنین طرح هایی با سنگ بخواهد ساخته شود. البته خود این تخت جمشید هم روشن است که بنایی ناتمام بوده و سنگهای آن هنوز خام و نتراشیده رها شده بوده است. اصلا بنایی تمام شده نبوده. 👈خود مورّخین ایرانی هم نمیدانستند که اساسا این بناها چیست! مثلا در مسالک و ممالک اصطخری که از مورّخین و جغرافی دانان قرن چهارم بوده دیدم که میگوید: 📖«به ناحیت اصطخر بناهای عظیم هست از سنگ صورتها کرده و بر آن جا نبشته و نگاشته. گویند مسجد سلیمان بوده است و دیوان ساخته اند» ✋ببینید چقدر این بناها ناشناخته است که شخصی مانند اصطخری که اگر مطلب مسلّمی در حافظه ی تاریخی ایرانیان در این زمینه بود ذکر میکرد صرفا میگوید برخی میگویند مسجد سلیمان بوده که اجنّه برایش ساخته اند! شاید به دلیل همین بی سابقه بودن این نوع معماری آن هم با سنگ آن را به اجنّه نسبت داده! 👈ولی مطلبی در الاخبار الطوال دینوری که از مورّخین قرن سوّم است دیدم که در این زمینه قابل توجّه بود. وی در بیان وقایع پادشاهان ایران قبل از اسکندر نقل میکند که در زمان زنی به نام خمانی یا ظاهرا همان هما که به گفته وی همسر بهمن و مادر دارا یا همان داریوش بوده ایرانیان به بلاد روم آن زمان حمله کردند. 👈البته روشن است که آن زمان رومی در کار نبوده و ظاهرا از روی مسامحه و کم دقّتی اینگونه میگوید و مرادش همان یونان و حوالی آن است. همچنین در زین الاخبار گردیزی دیدم که این هما را دختر بهمن و نه همسرش معرّفی میکند. در هر حال بر اساس نقل دینوری ایرانیان، رومیان را شکست سختی دادند. در این جنگ معمارها و بنّائین رومی را به فارس آورده و سه ایوان بزرگ را در اصطخر و اطراف آن ساختند: 📖«قد حملت معها بنائین من بنائی الروم فبنوا لها بأرض فارس ثلاثة ایوانات أحدها وسط مدینة اصطخر و الثانی علی المدرجة الّتی یسلک فیها من اصطخر الی خراسان و الثالث علی طریق دارابجرد علی فرسخین من اصطخر» ⚪اين نقل نشان میدهد اساسا این بناها را معماران یونانی برای ایرانیان قرار بوده بسازند. حالا کاری به این نداشتم. ولی چرا هیچ خبری از آن همه شکوه ایران باستان باقی نمانده؟! آیا اینها را مسلمین ویران کرده اند؟! این سارویه که چیزی شبیه اهرام مصر بوده پس کجاست؟! اگر ویران کرده اند چرا تخت جمشید و موارد دیگر را باقی گذارده اند؟! 👈واقعیت آن است که نمیتوان منکر عظمت ایران باستان شد. البته با توجّه به شاخصه های معماری حاکم بر این مناطق و سلایق مردمان و نوع زیست بوم ایران بناها مانند یونان و روم و مصر و برخی مناطق دیگر به شکل سنگی بنا نمیشده تا باقی بماند. 👈هنوز هم بقایایی از ایوان مدائن و کاخ تیسفون و همینطور چغازنبیل و مانند آن وجود دارد که میتوان از روی قرائن آن حدس زد که بناهای عظیمی وجود داشته که نشانگر تمدّن بزرگی بوده است. حقیقتا ایرانیان برای دورانهای طولانی از مهمترین قدرتهای جهانی بوده اند. 🔸«مغالطه ی خلط بین تاریخ ایران و تاریخ ایرانیان»🔸 آرتور کریستن سن ایران شناس شهیر دانمارکی است که سالها در زمینه تاریخ ایران باستان خصوصا ساسانیان تحقیق نموده میگوید: 📖«جهان ایرانی به صورتی که مورخان غرب مثل آمیانوس مارسلینوس و پروکوپیوس آن را شناخته و با جنبه های نیک و بدش وصف کرده اند به نظر ما جامعه اشرافی محض می آید. فقط طبقات عالیه معرّف این جامعه محسوب میشده اند و به ملت ایران جلوه و وجهه خاصّ خود را بخشیده اند» 👈این کلام بسیار مهمّی برای فهم یک مغالطه ی بزرگ تاریخی است. مغالطه ی خلط بین تاریخ ایرانیان و تاریخ ایران! 🔹نیروی ذاتی و استحکام باطنی جامعه ایرانی مبتنی بر علائق خلل ناپذیر طبقاتی و دودمانی بوده است به شکلی که قوانین را برای پاسبانی نظام طبقاتی و حق ملکیّت اشراف عمدتا وضع نموده بودند. تاریخ با شکوه ایران باستان عمدتا بازتاب دهنده ی تاریخ این طبقه ی اشرافی است نه تاریخ توده ی مظلوم ایرانی! ⬇⬇
👈عمده جمعیت ایرانی در روستاها تحت عنوان رعیت زندانی بوده و سواد آموزی و حقّ شهرنشینی و انتقال طبقاتی نداشته و باید خدمت سربازی نیز مینمودند. ✋بلکه ظاهرا آنگونه که آقای نفیسی در تاریخ اجتماعی ایرانیان نقل نموده حقّ مالکیّت نیز از رعایا سلب شده بوده است. رعیت چیزی در حدّ غلامان بوده و بر اساس برخی منقولات اشراف و ملّاک خود را صاحب اختیار جان غلامان و رعایا میدانستند! 👈اینگونه نظم اجتماعی بسان امری مقدّس همواره از سوی دستگاه حاکم و نظام دینی به جامعه ایرانی پمپاژ میشده و به شدّت مورد پاسبانی قرار میگرفته است. 👈حکایات جالب توجهی نیز در این زمینه بعضا در تواریخ نقل شده است. فردوسی در شاهنامه جریان نیاز مالی انوشیروان را در اثر جنگ با رومیان ذکر نموده که تجّار را جمع نموده و از آنها استقراض نمود. 👈در این میان یک کفش فروش بود قبول کرد که همه بار مالی را متحمّل شود به شرط آنکه بر او منّت نهاده و یگانه فرزندش را سواد یاد بدهند! البته این درخواست از سوی انوشیروان ردّ شده و آن را وسوسه دیوان در ذهن این کفش فروش دانست که به دنبال آن است که فرزند بازرگانان به طبقه دبیران منتقل گردد! یکی پور دارم رسیده به جای به فرهنگ جوید همی رهنمای بدو گفت شاهای خردمند مرد چرا دیو چشم تو را خیره کرد؟! 🔸نحن خیر الناس للناس🔸 در تواریخ مانند تاریخ طبری همچنین کلامی بین رستم فرخزاد و نماینده مسلمین نقل شده که شخص مسلمان معالم دین اسلام را یکی یکی بیان نموده و رستم آن را میپسندد. فرستاده مسلمان در پاسخ رستم که قیام اعراب را قیامی اقتصادی برای طمع مادی میدانست باین میکند که طلب ما مربوط به مطالب دنیا نبوده و همّت ما برای آخرت است. 👈از جمله معالم اسلامی که فرستاده مسلمان آنها را به رستم بیان میکند شهادت به توحید و رسالت و همینطور بیرون آوردن بندگان خدا از عبادت بندگان دیگر به سمت بندگی خدا و بیان برابری بین انسانهاست زیرا همه آنها از آدم و حوّاء آفریده شده اند. 👈رستم همه این امور را پسندیده و تنها مانع را در این میداند که از عهد اردشیر تا آن زمان تصمیم بر آن بوده که توده مردم را در امر سیاست دخالت نداده و نظام طبقاتی را از میان نبرند؛ ✋اینجاست که فرستاده مسلمان کلام مهمّی را بیان مینماید که «نحن خیر الناس للناس» و وقتی رستم بر بزرگان و اشراف ایرانی مطلب را در میان میگذارد آنان نیز زیر بار نمیروند! 👈اساسا گویا دلیل اصلی رواج ازدواج محرم در بین زرتشتیان نیز به همین نظام طبقاتی و تلاشی در جهت حفظ امتیازات نژادی و ملکیتی یا به عبارت پوشیده تر حفظ خانواده و پاکی نژاد بوده که با برخی مضامین دینی و بیان ثواب و پاداش اخروی سعی در زدودن قبح فطری آن نموده و آن را به عنوان عبادت تلقّی مینمودند! 🔸«شروع تاریخ ایرانیان با ظهور دین اسلام»🔸 آنچه با آمدن اسلام زائل شد در واقع زوال تدریجی این طبقه اشراف کهن ایرانی و ذوب آنها در دیگر طبقات ایرانی بود که آثار مهمّ سیاسی و اخلاقی برای ایرانیان به دنبال داشت. با توجه به این نکته میتوان از مغالطه عظیم سرایت عظمت سیاست اشراف ایرانی و پادشاهی آنان به خوشی و سعادت توده ایرانی در زیر حکمرانی آنان و شکوفایی استعدادهای ایشان پی برد. اساسا این دو طبقه را باید از یکدیگر تفکیک نمود. 👈ایرانیان در واقع اسیر این طبقه اشرافی خاصّ شده بودند که به نظام طبقاتی شوم زمان ساسانی انجامیده و خود بزرگترین مانع در رشد و شکوفایی آنان بوده است. اندکی مقایسه بین اوضاع حاکم بر یونان و ظهور آثار ماندگار علمی و فرهنگی توسّط آنان با آنچه از رقیب بزرگ آنان که به مراتب حکومتی عظیمتر از آنان در تاریخ داشته یعنی ایران نشانگر محرومیت و مظلومیت جامعه ایرانی است. 👈نسبتی که دقیقا بعد از ظهور اسلام دگرگون شده و ایرانیان در دوره ای گوی سبقت را در علوم متعارف بشری در آن روزگار از دیگر ملل عالم می ربایند. حقیقتا تاریخ ایرانیان و توده ایرانی بعد از ظهور اسلام برای انسان منصف مطّلع بسان عبور از یک کوره راههای تاریک و رسیدن به یک جاده هموار روشن مینماید. 👈تاریخ ایران باستان از منظر فایده آن برای توده ایرانی مانند اتاقی نسبتا تاریک است که به زحمت بتوان در آن ایرانیان را دید که یک دفعه با ظهور اسلام گویا در آن چراغی روشن شده و توده ایرانی به وجود خود مطّلع شده و یکدیگر را دباره دیده و تلاشی نوین آغاز کرده باشند. ✋✋بحث در این زمینه بسیار است. چند سال پیش نوشته ای را برای تبیین تاریخ ایران تا ظهور جمهوری اسلامی ایران با طرح و روایت دیگر آغاز کردم که متأسّفانه به دلیل کثرت اشتغالات ناتمام ماند. الآن که تابستان است شاید برای علاقه مندان فرصت خوبی برای مطالعه باشد. اگر کسی علاقه به این دست مطالعات داشته و نیت مطالعه کردن دارد پیام بدهد تا خصوصی برایش ارسال کنم
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۳) «بچه ها چقدر راحت میخندند!» 🔹بچه ها کارتون نگاه میکردند. جایی صدای مناسبی نداشت! گفتم صدایش را قطع کنید. دختر کوچکم اشتباهی دکمه ی استپ را زد! بعد سه تایی زدند زیر خنده! یک خنده ی عمیق از ته دل! 💭با خودم گفتم واقعا مگر چه شد که اینقدر خنده ی عمیقی به اینها دست داد! دیدم خنده شان زیر سر تعجّب ناشی از اشتباه کردن بین دکمه ی قطع صدا و دکمه ی استپ است! ✋ولی مگر چنین تعجّب کوچک و ساده ای میتواند منشأ چنین خنده ی عمیقی بشود؟! 💡به ذهنم خطور کرد ما بزرگترها از فطرتمان خیلی دور شده ایم! اینقدر وجودمان کدر شده که خنداندنمان مدام سختتر و سختتر شده! بارها از خنداننده های حرفه ای کشور شنیده ام که گفته اند خنداندن مردم سخت شده! 👈دیگر مواجه شدن دفعی با عدم تناسبهای عادی باعث خنده نیست! مدام باید تعجّبها را عمیق و عمیقتر کنند تا خنده بگیرند! خنده ای که با خود یک لذّت و یک انبساط وجود بیاورد! 👈مانند معتادانی شده ایم که دیگر دز قلبی مواد به ما حال نمیدهد! مدام باید دزش را بالا ببریم! 🔸به یاد کلام ابن قیم جوزیه در کتاب الطب النبوی افتادم که میگفت هر چه غذاها پیچیده تر شوند بیماری ها هم پیچیده تر میشوند و داروهای قبلی دیگر کفایت نمیکند! 📖إن الأدوية من جنس الأغذية ، والأمة والطائفة التي غالب أغذيتها المفردات : أمراضها قليلة جدا ، وطبها بالمفردات وأهل المدن الذين غلبت عليهم الأغذية المركبة ، يحتاجون إلى الأدوية المركبة . وسبب ذلك أن أمراضهم في الغالب مركبة ، فالأدوية المركبة أنفع لها . وأمراض أهل البوادي والصحاري مفردة : فيكفي في مداواتها الأدوية المفردة
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۴) «جایگاه ایرانیان در تاریخ فلسفه و علوم بشری قبل از اسلام» (۱) «منشأ حکمت و فلسفه» 🔹مطلبی را از آقای مصطفی ملکیان در نقد تأثیر ایرانیان در تاریخ علوم بشری و نقد تجدد ایرانی سید جواد طباطبایی دیدم که میگویند: 📢«یکی از بزرگترین دروغهایی که ما به تاریخ گفته ایم این است که ما فرهنگ و تمدن عظیمی داشته ایم ... یک اثر فلسفی شما به من نشان بدهید. یک اثر دینی بلند یا هنری و عرفانی شما به من نشان بدهید. ممکن است گفته شود که اینها همگی سوخته است ولی باید اثبات کرد. 📢یک پزشک طراز اول یا فیلسوف طراز اول یا هنرمند طراز اول و... ما تمام چیزی که از قبل از اسلام داریم سه چیز است: یک تخت جمشید و یک مانی نقاش و یک دانشگاه جندی شاپور. اینها را با یونان مقایسه کنید. ما حتی ۵ ورق نوشته هم نداریم که قابل مقایسه باشد» ✋البته هضم این سخنان ایشان برای بنده چندان دشوار نیست. در نوشته ی دیگری بیان کردم که اساسا نباید تاریخ ایران را با تاریخ ایرانیان خلط کرد! 👈آن عظمت و شکوهی که از تاریخ ایران باستان گفته میشود عمدتا تاریخ طبقه ی اشراف و دودمانهایی است که استعدادهای ایرانی را در زیر نظام طبقاتیشان خفه کرده بودند. 👈اگر شکوهی بوده عمدتا در امور سیاسی و جنگاوری بوده تا علوم و معارف بشری. تحقیق این مدّعا مجال واسعی میطلبد. تاریخ ایران باستان مخلوطی از حماسه های اشرافیان و سیاستمداران بزرگ و تراژدی نسل ایرانی است. 👈ابن ندیم در فهرست جمیع آنچه از کتب فارسی قبل از اسلام باقی مانده و ترجمه شده را ذکر میکند که در برابر کتب یونانی و دیگر اقوام واقعا چیز قابل ذکر و عرضه ای نیست. ⬇
👈از همینجاست که با توجه به مزاج و هوش برتر ایرانی انسان منصف میتواند پی به ظلم عظیمی ببرد که به استعداد ایرانیان در تاریخ باستان رفته است! تاریخ ایرانیان حقیقتا با ظهور اسلام آغاز شد. 💡حالا با کلام ایشان کاری ندارم. به ذهنم خطور کرد نظر دانشمندان اسلامی را در زمینه منشأ فلسفه و شکل گیری علوم بشری را جمع بندی کنم تا روشن شود از دیدگاه آنها ایرانیان در دنیای باستان چه جایگاهی داشته و چه علومی را به معارف بشری هدیه داده اند. آیا آنها هم با آقای ملکیان هم عقیده اند؟ 👈اجمالا در این نوشته معلوم میشود که واقعا ظهور استعدادهایی مانند فارابی ها و ابن سیناها تنها به برکات اسلام و از میان بردن نظام طبقاتی و آزاد کردن استعدادهای شگرف ایرانی در وادی علم و فرزانگی میسور شده است. 🔸«مختصری پیرامون کتب تاریخ فلسفه و دانش در تمدّن اسلامی»🔸 علمای اسلامی در زمینه تاریخ علوم بشری و در رأس آنها حکمت و فلسفه کتبی نگاشته اند. از قدیمیترین کتب در زمینه تاریخ علوم بشری میتوان به کتاب مهم صوان الحکمة ابو سلیمان سجستانی از دانشمندان معروف قرن چهارم و همینطور تتمّه صوان الحکمة ظهیر الدّین بیهقی معروف به ابن فُندُق در قرن پنجم و الملل و النحل شهرستانی در قرن ششم نام برد. 👈همینطور در قرن هفتم کتبی مانند تاریخ الحکما قفطی و عیون الانباء ابن ابی اصیبعة نگاشته شده است. برخی نوشته های تاریخی قبل اسلام مانند تاریخ فرفوریوس هم در دست دانشمندان اسلامی در بیان تاریخ علم بوده و از آن متأثّر میباشند. 👈البته در این بین نوشته ها و کتب دیگری نیز یافت میشود که اطلاعات مفیدی در زمینه تاریخ حکمت و دانش ارائه کرده اند. کتبی مانند الفهرست ابن ندیم و مختار الحکم ابو الوفاء مبشّر بن فاتک و تاریخ مختصر الدول ابن عبری و مسالک الابصار ابن فضل الله عمری. 👈شاید مفصّلترین و جامعترین این کتب محبوب القلوب مرحوم اشکوری است که در عصر صفویه نگاشته شد. در بین این کتابها نزهة الارواح شهرزوری که توسّط یکی از حکمای بزرگ مکتب اشراقی در اواخر قرن ششم یا اوایل قرن هفتم نگاشته شده خیلی با سلیقه و مختصر اطلاعات رایج در آن زمان را با تلخیص و ترتیب دقیقی جمع کرده است. 👈حالا اینها عمدتا در زمینه کتبی بود که در بیان تاریخ دانشهای بشری مخصوصا فلسفه نگاشته شده است. در این بین برخی نقلهای مهم هم هست که باید جداگانه مورد دقّت و بررسی قرار بگیرد. 👈ارزش این نقلها صرفا در میزان حقیقت و تطابقش با واقعیّت نیست بلکه همچنین کاشف از طرز نگاه هایی از سوی بزرگانی پیرامون تاریخ علم است. اموری که خود کاشف از وجود برخی روایتها و ذهنیتهای رایج بین برخی نحله های فکری بوده است. 🔸«مختصری پیرامون مؤسّس فلسفه»🔸 تواریخ غربی معمولا اصرار دارند که فلسفه در نیمه ی اوّل سده ی ششم پیش از میلاد با تالس مَلَطی آغاز شد. کسی که به قول راسل در کتاب تاریخ فلسفه پرسش «چه؟» را به جای پرسش «که؟» به بشر هدیه داد. بعد از او پی در پی در یونان فلاسفه ای ظهور کردند تا فلسفه توسّط ارسطو به کمال رسیده و تنها محتاج تعلیم شد. مورّخین تاریخ فلسفه در دنیای اسلام هم نوعا همین را از تواریخ غربی مانند تاریخ فرفوریوس اخذ کرده اند. 🔹البته روشن است که قبول چنین امری دو واکنش عمده را بر میانگیخت! یکی واکنش ملّی و احساسات وطن پرستی که پس نقش دیگر امّتها مانند ایرانیان و دیگر تمدّنها در تاریخ علوم چه بوده و دیگر واکنش دینی که آیا اینها ثمار تفکّرات الحادی است؟! 👈در مورد نخست نظریّات دیگری به شکل مروری در تواریخ اسلامی ابراز شده است. مثلا سجستانی در صوان الحکمة در ابتدا تاریخ فلسفه را اینگونه روایت میکند که تالس آن را از مصری ها گرفت 👈و سپس در روایت دیگری بعد از آنکه یک دوره تاریخ فلسفه را تا ارسطو بیان کرد با تعبیر «قیل» میگوید فلسفه نه از مصر بلکه از تمدّن بابل و زمان بختنصر به یونان و تالس سرایت کرده است. در آن زمان اساسا یونانی ها خبری از فلسفه نداشتند: «کانت حالهم کحال أمة العرب الجاهلیة». 👈یونان قبل از اینکه تالس با خود فلسفه را از بابل بیاورد فقط لغت و خطابه و شعر و مانند آن داشت. شاعری بزرگ به نام اومیرس داشت که بسان امرئ القیس برای عرب بود! 👈در این بین ابو الحسن علی بن یحیی الندیم در کتاب تاریخی که داشته سعی نموده سهم تمدّنهای مختلف را در شکل گیری علوم و صناعات بشری تبیین کند. وی منشأ فلسفه و حکمت را یونان میداند. منشأ نجوم و آلات موسیقی را تمدّن بابل و کلدانی ها در زمان قبل از حضرت ابراهیم علیه السلام میداند که به درد کشاورزی و نیازهای آن زمانشان میخورده است. 👈منشأ هندسه را مصری ها میداند که به خاطر اندازه ی گیری آب نیل و مزارع به آن نیاز داشتند. منشأ علم حساب را فینیقی ها میداند و منشأ علم طبائع را نیز شام میداند. ⬇⬇
👈ابو الحسن عامری نیز سعی در حلّ مشکل پیوند فلسفه با عالم دین میکند. وی استاد ابو علی مسکویه و شاگرد ابو زید بلخی، فیلسوف معروف قرن چهارم و از جمله فلاسفه بین فارابی و ابن سینا است. 👈عامری در کتاب الأمد علی الابد حکمت یونان را به انبیاء الهی مانند لقمان و سلیمان پیوند میزند! وی در این کتاب صراحتا میگوید پدر حکمت و فلسفه لقمان حکیم بود و لقمان نیز شاگرد حضرت داوود بوده است! انباذقلس شاگرد لقمان بود که حکمت را به یونان آورد! در ادامه فیثاغورث ظهور کرد که به مصر آمده و شاگردی اصحاب حضرت سلیمان را نمود؛ این امر توأم با زمانی شد که از موطنشان تبعید شده بودند؛ 👈علوم طبیعی و الهی را از اصحاب سلیمان و هندسه را از مصری ها آموخته و به یونان برد و با ذکاوت خودش علم الحان را استنباط کرد. سقراط هم شاگرد فیثاغورث بود و سپس افلاطون و ارسطو ظهور کردند. ✋روشن است که این پیوند زدنهای تاریخی که ابو الحسن عامری آن را نقل کرده ناشیانه و به دور از مسلّمات تواریخ است. حضرت داوود و حضرت سلیمان چند صد سال قبل از تالس و فیثاغورث زندگی میکردند و عصرشان به هزار سال قبل از میلاد برمیگردد. ✋روشن است که پیوند زدن فضای فلسفه با فضای دین از حیث تاریخی طرحی قابل دفاع نبود. ⚪نظریّات فلسفی نیز آشکارا متضمّن آرائی ضدّ برخی مسلّمات باورهای دینی بود. از همینجا بود که یهودی ها از همان ابتدا علوم فلسفی را به دینشان ربط ندادند و مسیحیت نیز وقتی ظهور کرد مخصوصا توسّط پولس فلسفه را سمّی برای فضای دینی تشخیص داده و آن را تحریم کردند. البته در ادامه قرائت عرفانی و رمزی افلاطونی از فلسفه را مناسب برخی مقاصد خود شناخته و متکلّمین مسیحی از آن استفاده نمودند. 👈از همین روست است که فلسفه در یهودیت و مسیحیّت هیچ ازدهاری را تجربه نکرد و در نادرترین تجربه هایش تنها در حدّ افرادی مانند موسی بن میمون و توماس آکوئیناس ظهور کرد. 👈این مطلب روشنتر از آن است که کسی در مورد آن تشکیک کند که فلسفه مشکلش در فضای یهودیت و مسیحیت هیچ گاه حل نشد لذا بزرگان فلسفه مانند فلوطین و فرفوریوس و ثامسطیوس و دیگران هیچکدام مسیحیت را قبول نداشتند. بلکه فرفوریوس رساله ای در ردّ مسیحیت نگاشته است. 🔹ولی فلسفه برخلاف فضای یهودیت و مسیحیت با رویکرد به مراتب ملایم تری در دنیای اسلام مواجه شد. در ادامه با ظهور فلاسفه ی عظیمی مانند فارابی و ابن سینا اساسا فلسفه رشد هم نموده و پیوندهای علمی و فلسفی عمیقی با فضای دینی خورد. 👈با طرح نظریّه ی زوج ترکیبی بودن ممکنات از وجود و ماهیّت زمینه را برای اثبات واجب الوجود و توحیدی کردن فلسفه مهیّا نمودند و سپس فارابی آشکارا از راه قوّه ی خیال سعی در تصویر نیاز ضروری به مقام نبوّت و رئیس جمهور نموده و ابن سینا نیز با استفاده از ظرفیّت قوّه ی حدس و همینطور برهان سانّ و معدّل و مانند آن فلسفه را به مشکات نبوّت مرتبط ساخت. 👈قبل از این بزرگان نیز برخی تلاشها برای تقریب بین فضای فلسفه و دین انجام شده بود. مثلا در دنیای قبل از اسلام در تواریخ اسلامی متنی از جالینوس طبیب نقل میشود که در آن به گونه ای سعی در این تقریب شده است. 👈جالینوس کتابی در زمینه سیاست مدن از منظر افلاطون نگاشته بوده که در آن مطلبی میگوید که گویا برای تقریب فضای دینی با فضای فلسفی است. البته تا جایی که بنده اطلاع دارم جالینوس هر چند حدود ۲۰۰ سال بعد از میلاد مسیح فوت شده ولی مسیحی نبوده است. در هر حال از جالینوس در این کتاب نقل میکنند که گفته: 📖«إنّ جمهور النّاس لا یمکنهم أن یفهموا سیاقة الأقاویل البرهانیة و لذلک صاروا یحتاجون الی رموز ینتفعون بها یعنی الرموز الّتی جاءت عن الانبیاء علیهم السلام لأنّهم ینتفعون بها منفعة لیست بالیسیرة فی یسیرهم من التصدیق بأشیاء بغیر برهان» 👈ان شاء الله در نوشته ی بعدی این مطلب را ادامه میدهم...