👈محدوده ی قدرت باکجه و شیلا در کره جنوبی امروزی و محدوده ی گوگوریو در کره ی شمالی تا شمال شرق چین یا همان منچوری بوده است. تاریخ باستان کره در واقع تاریخ روابط پر فراز و نشیب و پر ماجرای این سه دودمان و حکومت است.
🎬جالب اینجاست که بر اساس همین اطلاعات بسیار محدود و مبهم تا کنون فیلمهای زیادی برای این تاریخ ناشناخته غیر مؤثّر در احوالات جهانی ساخته اند!
👈یک قرن بعد از این یعنی در زمان خواجه نصیر و علامه حلّی، متن سنگ نوشت دیگری به نام سامگوک یوسا هم به زبان چینی نوشته و در آن به افسانه های بیشتری پیرامون این سه امپراتوری باستانی پرداخته اند که معمولا با سوء ظنّ به آن نگریسته میشود.
👈چوسان جدید حکومت شناخته شده ی کره است که از اواخر قرن چهاردهم یعنی حدود زمان شهید اوّل تأسیس شد و بیش از ۵۰۰ سال حکومت کرد هر چند بیشتر زیر نفوذ چین بود تا اینکه در نهایت در اوایل قرن بیستم توسّط ژاپن از بین رفت. پایتخت آن همین شهر سئول بوده است.
👈در جنگ جهانی دوّم با شکست ژاپن طیّ قراردادی بین آمریکا و شوروی، کره به دو قسمت شمالی تحت نفوذ شوروی و جنوبی تحت نفوذ آمریکا تقسیم شد. یکی کمونیستی و دیگری لیبرالی!
✔حالا که مختصری از تاریخ کره بیان شد مختصّات یانگوم در جغرافیای تاریخی کره روشن میشود. یانگوم نام شخصیتی تاریخی و واقعی در چوسان جدید است که در اوایل قرن شانزدهم میلادی یعنی معاصر با تشکیل صفویه و امثال محقّق کرکی و همینطور مقداری بعد از فتح قسطنطنیه و تقریبا معاصر سقوط اندلس و کشف آمریکا زندگی کرده و برای اوّلین بار در تاریخ کره با تبحّر خود به مقام پزشک پادشاه و سوّمین مقام برتر دربار رسیده و لقب یانگوم بزرگ را از آن خود کرد! در زمان همین دودمان چوسان بود که کنفوسیوس دین رسمی کره شد.
🔸«مختصری از اخلاق کنفوسیوسی»🔸
از این خانم یانگوم که چیز خاصی نمیدانیم ولی آنچه در این سریال به تصویر کشیده شده حاوی نکات برجسته اخلاقی است. تعالیم کنفوسیوس آئین رسمی مردم کره در دوران چوسان جدید و عصر یانگوم بود که در این فیلم به صراحت به مؤلّفه های اصلی اخلاقی انسان برتر در این تعالیم پرداخته شده است. البته جایی به شکل گذرا مجسمه بودا هم به تصویر کشیده شد. درهر حال این دو نوع تفکر از طریق چین به کره سرایت کرده بودند.
👈کنفوسیوس حکیم، سیاستمدار و مربّی بزرگ چین باستان بود که تعالیم تربیتی او پیش از شیوع تعالیم بودا در چین مقبولیت داشت. البته نام و تعالیم او در چین همواره زنده و مورد احترام بوده و مانند لقمان حکیم برای آنها تا همین اواخر ستودنی بود.
👈وی را سقراط شرق نامیده اند که البته اندکی قبل از سقراط در یونان به دنیا آمد. عمده ی تعالیم او برخلاف بودا و لائوتسه نه در تصوف بلکه در باب اخلاق و سیاست مدن بود.
👈اخلاق کنفوسیوسی اخلاقی بریده از آسمان و الهیّات و با تأکید زیاد بر راه و رسم صحیح بهزیستی مانند احترام، مسئولیت پذیری، قانون مداری، ولایت پذیری، نظم، وفاداری، وفای به عهد، همدردی، صداقت و خانواده دوستی و ارزش فرهیختگی و پارسایی و... .
👈اخلاقی که نه وحی گراست و نه صوفیانه و نه فردگرایانه! فلسفه ای که به دنبال هماهنگی میان انسانها و طبیعت و ایجاد هارمونی اجتماعی است.
👈شاید سرّ عمده ی رواج مکتب او تأکید وی بر نوعی نظام طبقاتی است که هر کسی باید نقش اجتماعی خود را به نحو احسنت ایفا کند! شاه باید شاهی کند و پدر، پدری و فرزند فرزندی و مردم وفاداری! اندیشه ای که لااقل به شدّت به درد سیاستمداران میخورد!
👈همین نظام طبقاتی را به وضوح میتوان در سریال یانگوم مشاهده کرد. همین شیوه به گونه ای با اندیشه ی تناسخ در هندوستان و در ایران عصر ساسانی نیز همانطور که در عهدنامه ی اردشیر ساسانی آمده نظام طبقاتی راهی مهم برای کنترل بر مردم معرفی شده است.
👈از همین روست است که با روی کار آمدن نظام کمونیستی در چین در قرن بیستم مبارزه ی شدیدی با شخصیت کنفوسیوس آغاز شد و او را نماد شوم فردی دانستند که باعث محرومیّت تاریخی توده ی زحمتکش در برابر طبقه ی اشراف بود.
👈انسان کامل یا همان چونگ تزو در اندیشه ی کنفوسیوس انسان شریفی آراسته به عزّت نفس، بزرگواری، خلوص نیّت و نیکوکاری مشتاقانه است. مفاهیمی مانند محبّت، حکمت و شجاعت نیز به شکل برجسته ای مورد تأکید قرار میگیرند.
⬇⬇
🔸«نقدی بر جواهری در قصر»🔸
این سریال را از زوایای گوناگون هنری و تاریخی میتوان نقد کرد. ولی آنچه برای بنده مهمتر است نقد اخلاقی و فلسفی آن است. به راستی چرا ما باید شیفته ی چنین شخصیت و چنین زندگی ای باشیم؟! آنچه بیش از هر چیزی بر تأثیر گذاری این سریال بر جوامعی مانند جامعه ی ما افزوده وجود مفاهیم برجسته اخلاقی مانند نظم، قانون مداری، صداقت، احترام، ادب و... در قالب انسان کاملی به نام یانگوم است. یانگوم به واسطه معصومیت و پاکی و در ادامه مظلومیت و پشتکارش برای وصول به اهداف بزرگ دارد یک شخصیت محبوب است.
👈در هر حال باید بدانیم این امور بیش از آنکه ریشه در یک اخلاقیّات پسندیده داشته باشد کاشف از نوعی نگاه فلسفه ی اخلاق کنفوسیوسی است. اینگونه از اخلاقیّات اگر با دقّت تبار شناسی نشود و ریشه های عقیدتی و فلسفی نهفته در آن تبیین نگردد میتواند باعث سوء تفاهم شود.
✔برای بهتر درک کردن چنین انسان برجسته ای در قیاس با تفکرات دیگر میتوان سریال جواهری در قصر را با سریال آمریکایی پزشک دهکده مقایسه کرد. در هر دو به نوعی یک بانوی معیار و جامع فضایل اخلاقی پسندیده معرفی شده اند. با این وجود تفاوتهای معناداری با هم دارند که میتواند موضوع نوشته ی دیگری باشد. در رأس این تفاوتها هم آن است که یانگوم اخلاقی ایثار گرایانه و عاطفی دارد ولی مایکلا کوئین اخلاقی حقوقی و خشک را ترسیم میکند. یانگوم گویا نماد نوعی اخلاق قلبی است و مایکلا نماد نوعی اخلاق عقلی!
👈آنچه در زمینه ی اخلاق یانگوم در این سریال میتوان گفت آن است که شخصی بدون داشتن عقاید توحیدی و دینی و بدون ارتباط با خدا و تکیه بر مفاهیمی مانند توکّل، توسّل تنها با تکیه بر توانایی های فردی و به واسطه ی خوش قلبی و اخلاق مداری توانسته چنین صحنه های زیبایی را رقم بزند!
👈در این سریال آشکارا خبری از ارتباط با غیب و تمسّک به ربوبیّت الهی نیست! حرفی از خدا به میان نمی آید! نهایت کاری که این شخص انجام میدهد آن است که همواره تلاش کند و بدون تمسّک به دروغ و مکاری سعی کند به برخی غایات وهمی مانند اثبات بی گناهی فلان کس و یا ثبت شدن ذکر خیر بهمان کس در نوشته ی تاریخی بسنده نماید.
✅ارزش انسانها بر اساس ارزش نیتهای آنها و مجاهداتشان در راه آن است. اگر چنین است باید دانست سلسله جنبان تمام زندگی حماسی و پر ماجرای یانگوم دو نیت اساسی است. یکی انتقام از قاتلین مادر و استادش و دیگر اثبات بیگناهی آنها! هر چند برای تزیین این امر در انتها سعی شده این انتقام به شکل انتقام فردی نباشد و تصویری نوع دوستانه از یانگوم معرفی شود.
✅نیت والای دیگری در کار نیست. همه اش دنیا و غایات وهمی آن است که با مرگ نابود میشود. در آن خبری از معاد و زندگی ابدی و قیامت و فلسفه ی آفرینش و تحصیل رضای خدا نیست. گویا در عالم هیچ خبر دیگری جز انتقام و اثبات بیگناهی مادر و استادش وجود ندارد! گویا انسان صرفا برای این بازی های کودکانه آفریده شده! در انتها نیز صرفا تلاش کند که به مردم خدمت کند. همین!
👈فلسفه ی مخفی در پس ذهن یانگوم یک کفر وهم آلود است که بیش از آنکه به دنبال حقایق عالم باشد به دنبال اعتباریات پوچ و خیالات روان شده است. یانگوم و دیگران خودشان را در فضای فرهنگ کنفوسیوسی خاضع در برابر پادشاهی میبیند که گویا حق مطلق است! برایش به گونه ای صفات خدایی قائلند!
👈اگر لقبی به کسی داد گویا حقیقتی تکوینی ایجاد شده و اگر عنوانی را گرفت گویا سقوطی وجودی رخ داده! ملاک رضایت عالی جناب و قانع شدن اوست و همه خود را در برابر او مستحق مرگ میدانند! گویا اصل بر گناهکاری در برابر حاکم است مگر خلافش ثابت شود و همه بردگان و بندگان عالیجنابند!
👈اگر یانگوم مزین به صفات اخلاقی پسندیده تصویر شده ولی دیگر سخنی از این نیست که چنین فضایلی در دامان کدام عقیده و فلسفه قابل پرورش حقیقی است. نکند مصداق ایّاکم و خضراء الدِّمَن باشد! اینها میوه های کدام شجره ی طیبه است؟! آیا شخصی که باوری به معاد و اندیشه های توحیدی ندارد به راستی میتواند پایگاهی قابل دفاع برای چنین امور داشته باشد؟!
👈این درست است که این اخلاقیّات میوه های شیرینی است ولی آیا میتواند اثبات کند که این میوه ها برای همان فلسفه های پنهانی است که وی برگزیده؟!
✋نکند اینها میوه های فطرتی باشد که اساسا سر از عوالم دیگری در می آورد که از آن در وجود چنین شخصیتهایی خبری نیست! نکند اخلاقیّات هم به نوعی مشترک لفظی و صوری باشند! نکند اخلاقیّات هم به نوعی شیطان راه حق باشند!
⬇⬇⬇
⚪میدانید کجا صدای شوم فلسفه های نهفته این گونه امور در می آید! آنجایی که فیلمنامه را آنطوری که فیلمنامه نویس نوشته ندانیم! مثلا شخصی را تصوّر کنیم که با رعایت همه ی این قواعد همواره مورد ظلم و اجحاف قرار میگیرد و بدون اینکه قدر پاکی و صداقت او دانسته شود بدون داشتن حماسه ای و یا حسن ختام و ذکر جمیلی از دنیا برود!
👈اینجاست که فطرتها بیدار میشوند که پس این اخلاقیّات چه ارزشی داشت؟! اگر آخرش نابودی است و هیچ چیزی عائد انسان نمیکند پس ... اینجاست که جز با اندیشه ی معاد و حساب و کتاب و توحید نمیتوان پاسخ قانع کننده ای به فطرتهای بیدار داد.
🔹ولی اینگونه سریالها چه میکنند؟! آنچه این سریال و بلکه تقریبا همه ی فیلمها انجام میدهند مبتنی بر نوعی کفر پنهان است. آن هم بر اساس این است که معاد را به همین دنیا آورده و میخواهند در همین دنیا حق را به حقدار داده و سزای ستم را نشان دهند! از همینجاست که فیلمها همیشه پایان خوشی دارند! چون در ناخودآگاه معاد را انکار نموده و به زمین آورده اند! امری که به وضوح خلاف واقعیّات زندگی دنیایی است.
👈همان که برخی ملحدین را بر آن داشته که با آن بر تنور شبهه ی شرور بدمند. ولی اینگونه فلسفه ها که به نوعی اصالت را به همین حیات دنیای داده اند چاره ای جز این ندارند که به نوعی در همین دنیا کار را تمام کنند!
⚪در هر حال باید دانست شخصیتهایی مانند یانگوم ورای ظاهری فریبنده اساسا نمیتوانند الگویی برای یک انسان برتر یا بانوی برتر در فضای دینی و اسلامی مطرح شوند. اخلاق اینها اخلاقی بریده از آسمان و وهمی خضراء الدمنی است. اینها شخصیتهایی به دور از وادی توحیدی و سلوک راه واقعی انسانیت هستند. افرادی که تمام حماسه ی زندگیشان و همت والایشان برای غایات وهمی دنیوی است که سرانجام و معادی جز نابودی ندارد.
👈این افراد کجا و آن بانویی که از نور عظمت پروردگار عالم آفریده شد. آن بانویی که وقتی در محراب عبادت می ایستاد از نورانیتش آسمانها متلألأ میگشت! آن بانویی که حلیفه الورع و الزهد و تفاحه الفردوس و الخلد بود کجا! آن بانویی که از وجود او انوار پاکان عالم منشعب شده و با خروش تاریخی و شهادت مظلومانه اش فتنه هایی بزرگ چون قطعه های شب ظلمانی را رسوا نمود. آن بانویی که تا ابد برتر از ماست و چشم امیدمان به گوشه ی چادر خاک آلودش است.
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۲)
«سارویه اصفهان بسان اهرام مصر!»
«مغالطه ی خلط بین تاریخ ایران و تاریخ ایرانیان»
«زندانی به نام ایران باستان»
«شروع تاریخ ایرانیان با ظهور دین اسلام»
🔹مطلبی از کتاب اختلاف الزیجات ابو معشر بلخی میخواندم. وی که از منجّمین بزرگ ایرانی در قرن سوّم بوده در عباراتی سعی در بیان تاریخ علمی ایران باستان میکند که عمدتا در زمینه نجوم بوده است.
👈البته تدبّر در عبارات او نشانگر نوعی وطن پرستی افراطی است که گویا میخواهد فضایل همه ی جهان را به نوعی به ایرانیان و سیاست پادشاهانش ربط بدهد.
👈گویا تمایلات و گرایشات جدّی در آن زمان در این زمینه وجود داشته است. بعد از مقدّمه چینی هایی میگوید پادشاهان علوم اوائل را بر کاغذهایی مقاوم نوشتند و در جی اصفهان در بنای عظیمی به نام سارویه بایگانی کردند.
👈حتّی برخی ادعا کرده اند منطق و حکمتی که ارسطو آورد چیزی جز سرقت علمی شاگردش اسکندر از همین خزائن نبود!
«إنّ المنطق و الحکمة الّتی ألّفها و هذّبها أرسطاطالیس أصل ذلک مأخوذ من خزائن الفرس حین ظفر الاسکندر بدارا و بلادهم و أنّه ما قدر أرسطو علی ذلک الّا بمدد کتبهم و معاونتها»
✋کاری به این ادّعاهای عجیب ندارم! آدم با تقوایی هم نبوده که ورای وثاقت منقول از ناحیه ی وثاقت ناقل هم مطمئن باشیم. شخصی شراب خوار بوده که به همین سبب گویا مبتلا به بیماری هم صرع بوده؛
👈برخی دقایق علمی را همانگونه که شاگردش شاذان بن بحر گزارش کرده بسان فوت کوزه گری به شاگردانش تعلیم نمیداده تا از او بی نیاز نشوند! همین است که ابو ریحان بیرونی نیز از او به نیکی یاد نمیکند.
⬇
🔹حالا این بحث حاشیه ای بود. در مورد این شهر سارویه که آن را جایگاه خزائن علوم ایران باستان میداند مطلبی در نزهة الارواح شهرزوری دیدم که برایم عجیب بود. ایشان در تعبیری میگوید سارویه از بناهای اعجاز گونه ای است که که در شرق چیزی شبیه اهرام مصر است!
📖«سارویة من الأبنیة العجیبة القدیمة المعجزة البناء و هی فی المشرق یشبه الأهرام الّتی بمصر فی الجلالة و اعجاز البناء»
👈برایم جالب شد که این بنای به این با عظمت کجاست؟! جستوجویی کردم و دیدم یک بنای مخروبه ی حقیری از آن باقی مانده! راستی آن معجزه ی باستانی که چیزی شبیه اهرام مصر است این بود؟!
👈حالا باز یک خرابه ی قابل ذکری از تخت جمشید باقی است ولی این دیگر اصلا چیز خاصی از آن باقی نمانده! ولی مقداری دقّت در ابنیه ی ایرانی نشانگر آن است که بنای بی سابقه ی تخت جمشید اساسا شباهتی به تاریخ ایران ندارد.
👈در ایران بناها خشتی و آجری بوده و سابقه ندارد که چنین بنای عظیمی با چنین طرح هایی با سنگ بخواهد ساخته شود. البته خود این تخت جمشید هم روشن است که بنایی ناتمام بوده و سنگهای آن هنوز خام و نتراشیده رها شده بوده است. اصلا بنایی تمام شده نبوده.
👈خود مورّخین ایرانی هم نمیدانستند که اساسا این بناها چیست! مثلا در مسالک و ممالک اصطخری که از مورّخین و جغرافی دانان قرن چهارم بوده دیدم که میگوید:
📖«به ناحیت اصطخر بناهای عظیم هست از سنگ صورتها کرده و بر آن جا نبشته و نگاشته. گویند مسجد سلیمان بوده است و دیوان ساخته اند»
✋ببینید چقدر این بناها ناشناخته است که شخصی مانند اصطخری که اگر مطلب مسلّمی در حافظه ی تاریخی ایرانیان در این زمینه بود ذکر میکرد صرفا میگوید برخی میگویند مسجد سلیمان بوده که اجنّه برایش ساخته اند! شاید به دلیل همین بی سابقه بودن این نوع معماری آن هم با سنگ آن را به اجنّه نسبت داده!
👈ولی مطلبی در الاخبار الطوال دینوری که از مورّخین قرن سوّم است دیدم که در این زمینه قابل توجّه بود. وی در بیان وقایع پادشاهان ایران قبل از اسکندر نقل میکند که در زمان زنی به نام خمانی یا ظاهرا همان هما که به گفته وی همسر بهمن و مادر دارا یا همان داریوش بوده ایرانیان به بلاد روم آن زمان حمله کردند.
👈البته روشن است که آن زمان رومی در کار نبوده و ظاهرا از روی مسامحه و کم دقّتی اینگونه میگوید و مرادش همان یونان و حوالی آن است. همچنین در زین الاخبار گردیزی دیدم که این هما را دختر بهمن و نه همسرش معرّفی میکند. در هر حال بر اساس نقل دینوری ایرانیان، رومیان را شکست سختی دادند. در این جنگ معمارها و بنّائین رومی را به فارس آورده و سه ایوان بزرگ را در اصطخر و اطراف آن ساختند:
📖«قد حملت معها بنائین من بنائی الروم فبنوا لها بأرض فارس ثلاثة ایوانات أحدها وسط مدینة اصطخر و الثانی علی المدرجة الّتی یسلک فیها من اصطخر الی خراسان و الثالث علی طریق دارابجرد علی فرسخین من اصطخر»
⚪اين نقل نشان میدهد اساسا این بناها را معماران یونانی برای ایرانیان قرار بوده بسازند. حالا کاری به این نداشتم. ولی چرا هیچ خبری از آن همه شکوه ایران باستان باقی نمانده؟! آیا اینها را مسلمین ویران کرده اند؟! این سارویه که چیزی شبیه اهرام مصر بوده پس کجاست؟! اگر ویران کرده اند چرا تخت جمشید و موارد دیگر را باقی گذارده اند؟!
👈واقعیت آن است که نمیتوان منکر عظمت ایران باستان شد. البته با توجّه به شاخصه های معماری حاکم بر این مناطق و سلایق مردمان و نوع زیست بوم ایران بناها مانند یونان و روم و مصر و برخی مناطق دیگر به شکل سنگی بنا نمیشده تا باقی بماند.
👈هنوز هم بقایایی از ایوان مدائن و کاخ تیسفون و همینطور چغازنبیل و مانند آن وجود دارد که میتوان از روی قرائن آن حدس زد که بناهای عظیمی وجود داشته که نشانگر تمدّن بزرگی بوده است. حقیقتا ایرانیان برای دورانهای طولانی از مهمترین قدرتهای جهانی بوده اند.
🔸«مغالطه ی خلط بین تاریخ ایران و تاریخ ایرانیان»🔸
آرتور کریستن سن ایران شناس شهیر دانمارکی است که سالها در زمینه تاریخ ایران باستان خصوصا ساسانیان تحقیق نموده میگوید:
📖«جهان ایرانی به صورتی که مورخان غرب مثل آمیانوس مارسلینوس و پروکوپیوس آن را شناخته و با جنبه های نیک و بدش وصف کرده اند به نظر ما جامعه اشرافی محض می آید. فقط طبقات عالیه معرّف این جامعه محسوب میشده اند و به ملت ایران جلوه و وجهه خاصّ خود را بخشیده اند»
👈این کلام بسیار مهمّی برای فهم یک مغالطه ی بزرگ تاریخی است. مغالطه ی خلط بین تاریخ ایرانیان و تاریخ ایران!
🔹نیروی ذاتی و استحکام باطنی جامعه ایرانی مبتنی بر علائق خلل ناپذیر طبقاتی و دودمانی بوده است به شکلی که قوانین را برای پاسبانی نظام طبقاتی و حق ملکیّت اشراف عمدتا وضع نموده بودند. تاریخ با شکوه ایران باستان عمدتا بازتاب دهنده ی تاریخ این طبقه ی اشرافی است نه تاریخ توده ی مظلوم ایرانی!
⬇⬇
👈عمده جمعیت ایرانی در روستاها تحت عنوان رعیت زندانی بوده و سواد آموزی و حقّ شهرنشینی و انتقال طبقاتی نداشته و باید خدمت سربازی نیز مینمودند.
✋بلکه ظاهرا آنگونه که آقای نفیسی در تاریخ اجتماعی ایرانیان نقل نموده حقّ مالکیّت نیز از رعایا سلب شده بوده است. رعیت چیزی در حدّ غلامان بوده و بر اساس برخی منقولات اشراف و ملّاک خود را صاحب اختیار جان غلامان و رعایا میدانستند!
👈اینگونه نظم اجتماعی بسان امری مقدّس همواره از سوی دستگاه حاکم و نظام دینی به جامعه ایرانی پمپاژ میشده و به شدّت مورد پاسبانی قرار میگرفته است.
👈حکایات جالب توجهی نیز در این زمینه بعضا در تواریخ نقل شده است. فردوسی در شاهنامه جریان نیاز مالی انوشیروان را در اثر جنگ با رومیان ذکر نموده که تجّار را جمع نموده و از آنها استقراض نمود.
👈در این میان یک کفش فروش بود قبول کرد که همه بار مالی را متحمّل شود به شرط آنکه بر او منّت نهاده و یگانه فرزندش را سواد یاد بدهند! البته این درخواست از سوی انوشیروان ردّ شده و آن را وسوسه دیوان در ذهن این کفش فروش دانست که به دنبال آن است که فرزند بازرگانان به طبقه دبیران منتقل گردد!
یکی پور دارم رسیده به جای
به فرهنگ جوید همی رهنمای
بدو گفت شاهای خردمند مرد
چرا دیو چشم تو را خیره کرد؟!
🔸نحن خیر الناس للناس🔸
در تواریخ مانند تاریخ طبری همچنین کلامی بین رستم فرخزاد و نماینده مسلمین نقل شده که شخص مسلمان معالم دین اسلام را یکی یکی بیان نموده و رستم آن را میپسندد. فرستاده مسلمان در پاسخ رستم که قیام اعراب را قیامی اقتصادی برای طمع مادی میدانست باین میکند که طلب ما مربوط به مطالب دنیا نبوده و همّت ما برای آخرت است.
👈از جمله معالم اسلامی که فرستاده مسلمان آنها را به رستم بیان میکند شهادت به توحید و رسالت و همینطور بیرون آوردن بندگان خدا از عبادت بندگان دیگر به سمت بندگی خدا و بیان برابری بین انسانهاست زیرا همه آنها از آدم و حوّاء آفریده شده اند.
👈رستم همه این امور را پسندیده و تنها مانع را در این میداند که از عهد اردشیر تا آن زمان تصمیم بر آن بوده که توده مردم را در امر سیاست دخالت نداده و نظام طبقاتی را از میان نبرند؛
✋اینجاست که فرستاده مسلمان کلام مهمّی را بیان مینماید که «نحن خیر الناس للناس» و وقتی رستم بر بزرگان و اشراف ایرانی مطلب را در میان میگذارد آنان نیز زیر بار نمیروند!
👈اساسا گویا دلیل اصلی رواج ازدواج محرم در بین زرتشتیان نیز به همین نظام طبقاتی و تلاشی در جهت حفظ امتیازات نژادی و ملکیتی یا به عبارت پوشیده تر حفظ خانواده و پاکی نژاد بوده که با برخی مضامین دینی و بیان ثواب و پاداش اخروی سعی در زدودن قبح فطری آن نموده و آن را به عنوان عبادت تلقّی مینمودند!
🔸«شروع تاریخ ایرانیان با ظهور دین اسلام»🔸
آنچه با آمدن اسلام زائل شد در واقع زوال تدریجی این طبقه اشراف کهن ایرانی و ذوب آنها در دیگر طبقات ایرانی بود که آثار مهمّ سیاسی و اخلاقی برای ایرانیان به دنبال داشت. با توجه به این نکته میتوان از مغالطه عظیم سرایت عظمت سیاست اشراف ایرانی و پادشاهی آنان به خوشی و سعادت توده ایرانی در زیر حکمرانی آنان و شکوفایی استعدادهای ایشان پی برد. اساسا این دو طبقه را باید از یکدیگر تفکیک نمود.
👈ایرانیان در واقع اسیر این طبقه اشرافی خاصّ شده بودند که به نظام طبقاتی شوم زمان ساسانی انجامیده و خود بزرگترین مانع در رشد و شکوفایی آنان بوده است. اندکی مقایسه بین اوضاع حاکم بر یونان و ظهور آثار ماندگار علمی و فرهنگی توسّط آنان با آنچه از رقیب بزرگ آنان که به مراتب حکومتی عظیمتر از آنان در تاریخ داشته یعنی ایران نشانگر محرومیت و مظلومیت جامعه ایرانی است.
👈نسبتی که دقیقا بعد از ظهور اسلام دگرگون شده و ایرانیان در دوره ای گوی سبقت را در علوم متعارف بشری در آن روزگار از دیگر ملل عالم می ربایند. حقیقتا تاریخ ایرانیان و توده ایرانی بعد از ظهور اسلام برای انسان منصف مطّلع بسان عبور از یک کوره راههای تاریک و رسیدن به یک جاده هموار روشن مینماید.
👈تاریخ ایران باستان از منظر فایده آن برای توده ایرانی مانند اتاقی نسبتا تاریک است که به زحمت بتوان در آن ایرانیان را دید که یک دفعه با ظهور اسلام گویا در آن چراغی روشن شده و توده ایرانی به وجود خود مطّلع شده و یکدیگر را دباره دیده و تلاشی نوین آغاز کرده باشند.
✋✋بحث در این زمینه بسیار است. چند سال پیش نوشته ای را برای تبیین تاریخ ایران تا ظهور جمهوری اسلامی ایران با طرح و روایت دیگر آغاز کردم که متأسّفانه به دلیل کثرت اشتغالات ناتمام ماند. الآن که تابستان است شاید برای علاقه مندان فرصت خوبی برای مطالعه باشد. اگر کسی علاقه به این دست مطالعات داشته و نیت مطالعه کردن دارد پیام بدهد تا خصوصی برایش ارسال کنم
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۳)
«بچه ها چقدر راحت میخندند!»
🔹بچه ها کارتون نگاه میکردند. جایی صدای مناسبی نداشت! گفتم صدایش را قطع کنید. دختر کوچکم اشتباهی دکمه ی استپ را زد! بعد سه تایی زدند زیر خنده! یک خنده ی عمیق از ته دل!
💭با خودم گفتم واقعا مگر چه شد که اینقدر خنده ی عمیقی به اینها دست داد! دیدم خنده شان زیر سر تعجّب ناشی از اشتباه کردن بین دکمه ی قطع صدا و دکمه ی استپ است!
✋ولی مگر چنین تعجّب کوچک و ساده ای میتواند منشأ چنین خنده ی عمیقی بشود؟!
💡به ذهنم خطور کرد ما بزرگترها از فطرتمان خیلی دور شده ایم! اینقدر وجودمان کدر شده که خنداندنمان مدام سختتر و سختتر شده! بارها از خنداننده های حرفه ای کشور شنیده ام که گفته اند خنداندن مردم سخت شده!
👈دیگر مواجه شدن دفعی با عدم تناسبهای عادی باعث خنده نیست! مدام باید تعجّبها را عمیق و عمیقتر کنند تا خنده بگیرند! خنده ای که با خود یک لذّت و یک انبساط وجود بیاورد!
👈مانند معتادانی شده ایم که دیگر دز قلبی مواد به ما حال نمیدهد! مدام باید دزش را بالا ببریم!
🔸به یاد کلام ابن قیم جوزیه در کتاب الطب النبوی افتادم که میگفت هر چه غذاها پیچیده تر شوند بیماری ها هم پیچیده تر میشوند و داروهای قبلی دیگر کفایت نمیکند!
📖إن الأدوية من جنس الأغذية ، والأمة والطائفة التي غالب أغذيتها المفردات : أمراضها قليلة جدا ، وطبها بالمفردات وأهل المدن الذين غلبت عليهم الأغذية المركبة ، يحتاجون إلى الأدوية المركبة . وسبب ذلك أن أمراضهم في الغالب مركبة ، فالأدوية المركبة أنفع لها . وأمراض أهل البوادي والصحاري مفردة : فيكفي في مداواتها الأدوية المفردة
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۴)
«جایگاه ایرانیان در تاریخ فلسفه و علوم بشری قبل از اسلام» (۱)
«منشأ حکمت و فلسفه»
🔹مطلبی را از آقای مصطفی ملکیان در نقد تأثیر ایرانیان در تاریخ علوم بشری و نقد تجدد ایرانی سید جواد طباطبایی دیدم که میگویند:
📢«یکی از بزرگترین دروغهایی که ما به تاریخ گفته ایم این است که ما فرهنگ و تمدن عظیمی داشته ایم ... یک اثر فلسفی شما به من نشان بدهید. یک اثر دینی بلند یا هنری و عرفانی شما به من نشان بدهید. ممکن است گفته شود که اینها همگی سوخته است ولی باید اثبات کرد.
📢یک پزشک طراز اول یا فیلسوف طراز اول یا هنرمند طراز اول و... ما تمام چیزی که از قبل از اسلام داریم سه چیز است: یک تخت جمشید و یک مانی نقاش و یک دانشگاه جندی شاپور. اینها را با یونان مقایسه کنید. ما حتی ۵ ورق نوشته هم نداریم که قابل مقایسه باشد»
✋البته هضم این سخنان ایشان برای بنده چندان دشوار نیست. در نوشته ی دیگری بیان کردم که اساسا نباید تاریخ ایران را با تاریخ ایرانیان خلط کرد!
👈آن عظمت و شکوهی که از تاریخ ایران باستان گفته میشود عمدتا تاریخ طبقه ی اشراف و دودمانهایی است که استعدادهای ایرانی را در زیر نظام طبقاتیشان خفه کرده بودند.
👈اگر شکوهی بوده عمدتا در امور سیاسی و جنگاوری بوده تا علوم و معارف بشری. تحقیق این مدّعا مجال واسعی میطلبد. تاریخ ایران باستان مخلوطی از حماسه های اشرافیان و سیاستمداران بزرگ و تراژدی نسل ایرانی است.
👈ابن ندیم در فهرست جمیع آنچه از کتب فارسی قبل از اسلام باقی مانده و ترجمه شده را ذکر میکند که در برابر کتب یونانی و دیگر اقوام واقعا چیز قابل ذکر و عرضه ای نیست.
⬇
👈از همینجاست که با توجه به مزاج و هوش برتر ایرانی انسان منصف میتواند پی به ظلم عظیمی ببرد که به استعداد ایرانیان در تاریخ باستان رفته است! تاریخ ایرانیان حقیقتا با ظهور اسلام آغاز شد.
💡حالا با کلام ایشان کاری ندارم. به ذهنم خطور کرد نظر دانشمندان اسلامی را در زمینه منشأ فلسفه و شکل گیری علوم بشری را جمع بندی کنم تا روشن شود از دیدگاه آنها ایرانیان در دنیای باستان چه جایگاهی داشته و چه علومی را به معارف بشری هدیه داده اند. آیا آنها هم با آقای ملکیان هم عقیده اند؟
👈اجمالا در این نوشته معلوم میشود که واقعا ظهور استعدادهایی مانند فارابی ها و ابن سیناها تنها به برکات اسلام و از میان بردن نظام طبقاتی و آزاد کردن استعدادهای شگرف ایرانی در وادی علم و فرزانگی میسور شده است.
🔸«مختصری پیرامون کتب تاریخ فلسفه و دانش در تمدّن اسلامی»🔸
علمای اسلامی در زمینه تاریخ علوم بشری و در رأس آنها حکمت و فلسفه کتبی نگاشته اند. از قدیمیترین کتب در زمینه تاریخ علوم بشری میتوان به کتاب مهم صوان الحکمة ابو سلیمان سجستانی از دانشمندان معروف قرن چهارم و همینطور تتمّه صوان الحکمة ظهیر الدّین بیهقی معروف به ابن فُندُق در قرن پنجم و الملل و النحل شهرستانی در قرن ششم نام برد.
👈همینطور در قرن هفتم کتبی مانند تاریخ الحکما قفطی و عیون الانباء ابن ابی اصیبعة نگاشته شده است. برخی نوشته های تاریخی قبل اسلام مانند تاریخ فرفوریوس هم در دست دانشمندان اسلامی در بیان تاریخ علم بوده و از آن متأثّر میباشند.
👈البته در این بین نوشته ها و کتب دیگری نیز یافت میشود که اطلاعات مفیدی در زمینه تاریخ حکمت و دانش ارائه کرده اند. کتبی مانند الفهرست ابن ندیم و مختار الحکم ابو الوفاء مبشّر بن فاتک و تاریخ مختصر الدول ابن عبری و مسالک الابصار ابن فضل الله عمری.
👈شاید مفصّلترین و جامعترین این کتب محبوب القلوب مرحوم اشکوری است که در عصر صفویه نگاشته شد. در بین این کتابها نزهة الارواح شهرزوری که توسّط یکی از حکمای بزرگ مکتب اشراقی در اواخر قرن ششم یا اوایل قرن هفتم نگاشته شده خیلی با سلیقه و مختصر اطلاعات رایج در آن زمان را با تلخیص و ترتیب دقیقی جمع کرده است.
👈حالا اینها عمدتا در زمینه کتبی بود که در بیان تاریخ دانشهای بشری مخصوصا فلسفه نگاشته شده است. در این بین برخی نقلهای مهم هم هست که باید جداگانه مورد دقّت و بررسی قرار بگیرد.
👈ارزش این نقلها صرفا در میزان حقیقت و تطابقش با واقعیّت نیست بلکه همچنین کاشف از طرز نگاه هایی از سوی بزرگانی پیرامون تاریخ علم است. اموری که خود کاشف از وجود برخی روایتها و ذهنیتهای رایج بین برخی نحله های فکری بوده است.
🔸«مختصری پیرامون مؤسّس فلسفه»🔸
تواریخ غربی معمولا اصرار دارند که فلسفه در نیمه ی اوّل سده ی ششم پیش از میلاد با تالس مَلَطی آغاز شد. کسی که به قول راسل در کتاب تاریخ فلسفه پرسش «چه؟» را به جای پرسش «که؟» به بشر هدیه داد. بعد از او پی در پی در یونان فلاسفه ای ظهور کردند تا فلسفه توسّط ارسطو به کمال رسیده و تنها محتاج تعلیم شد. مورّخین تاریخ فلسفه در دنیای اسلام هم نوعا همین را از تواریخ غربی مانند تاریخ فرفوریوس اخذ کرده اند.
🔹البته روشن است که قبول چنین امری دو واکنش عمده را بر میانگیخت! یکی واکنش ملّی و احساسات وطن پرستی که پس نقش دیگر امّتها مانند ایرانیان و دیگر تمدّنها در تاریخ علوم چه بوده و دیگر واکنش دینی که آیا اینها ثمار تفکّرات الحادی است؟!
👈در مورد نخست نظریّات دیگری به شکل مروری در تواریخ اسلامی ابراز شده است. مثلا سجستانی در صوان الحکمة در ابتدا تاریخ فلسفه را اینگونه روایت میکند که تالس آن را از مصری ها گرفت
👈و سپس در روایت دیگری بعد از آنکه یک دوره تاریخ فلسفه را تا ارسطو بیان کرد با تعبیر «قیل» میگوید فلسفه نه از مصر بلکه از تمدّن بابل و زمان بختنصر به یونان و تالس سرایت کرده است. در آن زمان اساسا یونانی ها خبری از فلسفه نداشتند: «کانت حالهم کحال أمة العرب الجاهلیة».
👈یونان قبل از اینکه تالس با خود فلسفه را از بابل بیاورد فقط لغت و خطابه و شعر و مانند آن داشت. شاعری بزرگ به نام اومیرس داشت که بسان امرئ القیس برای عرب بود!
👈در این بین ابو الحسن علی بن یحیی الندیم در کتاب تاریخی که داشته سعی نموده سهم تمدّنهای مختلف را در شکل گیری علوم و صناعات بشری تبیین کند. وی منشأ فلسفه و حکمت را یونان میداند. منشأ نجوم و آلات موسیقی را تمدّن بابل و کلدانی ها در زمان قبل از حضرت ابراهیم علیه السلام میداند که به درد کشاورزی و نیازهای آن زمانشان میخورده است.
👈منشأ هندسه را مصری ها میداند که به خاطر اندازه ی گیری آب نیل و مزارع به آن نیاز داشتند. منشأ علم حساب را فینیقی ها میداند و منشأ علم طبائع را نیز شام میداند.
⬇⬇
👈ابو الحسن عامری نیز سعی در حلّ مشکل پیوند فلسفه با عالم دین میکند. وی استاد ابو علی مسکویه و شاگرد ابو زید بلخی، فیلسوف معروف قرن چهارم و از جمله فلاسفه بین فارابی و ابن سینا است.
👈عامری در کتاب الأمد علی الابد حکمت یونان را به انبیاء الهی مانند لقمان و سلیمان پیوند میزند! وی در این کتاب صراحتا میگوید پدر حکمت و فلسفه لقمان حکیم بود و لقمان نیز شاگرد حضرت داوود بوده است! انباذقلس شاگرد لقمان بود که حکمت را به یونان آورد! در ادامه فیثاغورث ظهور کرد که به مصر آمده و شاگردی اصحاب حضرت سلیمان را نمود؛ این امر توأم با زمانی شد که از موطنشان تبعید شده بودند؛
👈علوم طبیعی و الهی را از اصحاب سلیمان و هندسه را از مصری ها آموخته و به یونان برد و با ذکاوت خودش علم الحان را استنباط کرد. سقراط هم شاگرد فیثاغورث بود و سپس افلاطون و ارسطو ظهور کردند.
✋روشن است که این پیوند زدنهای تاریخی که ابو الحسن عامری آن را نقل کرده ناشیانه و به دور از مسلّمات تواریخ است. حضرت داوود و حضرت سلیمان چند صد سال قبل از تالس و فیثاغورث زندگی میکردند و عصرشان به هزار سال قبل از میلاد برمیگردد.
✋روشن است که پیوند زدن فضای فلسفه با فضای دین از حیث تاریخی طرحی قابل دفاع نبود.
⚪نظریّات فلسفی نیز آشکارا متضمّن آرائی ضدّ برخی مسلّمات باورهای دینی بود. از همینجا بود که یهودی ها از همان ابتدا علوم فلسفی را به دینشان ربط ندادند و مسیحیت نیز وقتی ظهور کرد مخصوصا توسّط پولس فلسفه را سمّی برای فضای دینی تشخیص داده و آن را تحریم کردند. البته در ادامه قرائت عرفانی و رمزی افلاطونی از فلسفه را مناسب برخی مقاصد خود شناخته و متکلّمین مسیحی از آن استفاده نمودند.
👈از همین روست است که فلسفه در یهودیت و مسیحیّت هیچ ازدهاری را تجربه نکرد و در نادرترین تجربه هایش تنها در حدّ افرادی مانند موسی بن میمون و توماس آکوئیناس ظهور کرد.
👈این مطلب روشنتر از آن است که کسی در مورد آن تشکیک کند که فلسفه مشکلش در فضای یهودیت و مسیحیت هیچ گاه حل نشد لذا بزرگان فلسفه مانند فلوطین و فرفوریوس و ثامسطیوس و دیگران هیچکدام مسیحیت را قبول نداشتند. بلکه فرفوریوس رساله ای در ردّ مسیحیت نگاشته است.
🔹ولی فلسفه برخلاف فضای یهودیت و مسیحیت با رویکرد به مراتب ملایم تری در دنیای اسلام مواجه شد. در ادامه با ظهور فلاسفه ی عظیمی مانند فارابی و ابن سینا اساسا فلسفه رشد هم نموده و پیوندهای علمی و فلسفی عمیقی با فضای دینی خورد.
👈با طرح نظریّه ی زوج ترکیبی بودن ممکنات از وجود و ماهیّت زمینه را برای اثبات واجب الوجود و توحیدی کردن فلسفه مهیّا نمودند و سپس فارابی آشکارا از راه قوّه ی خیال سعی در تصویر نیاز ضروری به مقام نبوّت و رئیس جمهور نموده و ابن سینا نیز با استفاده از ظرفیّت قوّه ی حدس و همینطور برهان سانّ و معدّل و مانند آن فلسفه را به مشکات نبوّت مرتبط ساخت.
👈قبل از این بزرگان نیز برخی تلاشها برای تقریب بین فضای فلسفه و دین انجام شده بود. مثلا در دنیای قبل از اسلام در تواریخ اسلامی متنی از جالینوس طبیب نقل میشود که در آن به گونه ای سعی در این تقریب شده است.
👈جالینوس کتابی در زمینه سیاست مدن از منظر افلاطون نگاشته بوده که در آن مطلبی میگوید که گویا برای تقریب فضای دینی با فضای فلسفی است. البته تا جایی که بنده اطلاع دارم جالینوس هر چند حدود ۲۰۰ سال بعد از میلاد مسیح فوت شده ولی مسیحی نبوده است. در هر حال از جالینوس در این کتاب نقل میکنند که گفته:
📖«إنّ جمهور النّاس لا یمکنهم أن یفهموا سیاقة الأقاویل البرهانیة و لذلک صاروا یحتاجون الی رموز ینتفعون بها یعنی الرموز الّتی جاءت عن الانبیاء علیهم السلام لأنّهم ینتفعون بها منفعة لیست بالیسیرة فی یسیرهم من التصدیق بأشیاء بغیر برهان»
👈ان شاء الله در نوشته ی بعدی این مطلب را ادامه میدهم...
باسمه تبارک و تعالی (۵۰۵)
«جایگاه ایرانیان در تاریخ فلسفه و علوم بشری قبل از اسلام» (۲)
«نظریه ی انحطاط ایران قبل از اسلام»
🔹ما ایرانیان باید عمق مدیون بودن خودمان را به اسلام بدانیم! اینکه اسلام ما را از چه ظلمتهای متراکم و چه دودمانهای تو در تو و ظالم و چه نظام طبقاتی و دینی شومی نجات داد!
✅ریشه ی بسیاری از شبهات پیرامون نسبت ایران و اسلام به پیش فرضی در زمینه وضعیت ایرانیان در ایران قبل از اسلام و ایران باستان برمیگردد. بر اساس این پیش فرض ایرانیان در دوران قبل از اسلام مراتب بلندی از ترقّی و پیشرفت را تجربه کرده و سرآمد ممالک عالم بودند!
✋روشن است که ما چیزی از عظمت علمی یا معماری و... از ایران باستان نسبت به دیگر امم پیدا نمیکنیم.
🔹با رجوع به آثار باقی مانده از این عظمت پیشین متوجّه میشویم اصلا تناسبی با این پیش فرض ندارد و در ادامه برای توجیه این ناهماهنگی عجیب نظریّاتی شایع شده است.
👈یک نظریه ی مشهور آن است که این تمدّن بزرگ توسّط اعراب نابود شد! با قتل عام و کتاب سوزی و مانند آن! اصحاب این نظریّه دقیقا همین توجیه را برای نیافتن آثاری قابل توجّه از دوره ی اشکانی بیان نموده و میگویند ساسانیان به دلیل حسادتشان آن را نابود کرده اند!
👈و باز دقیقا همین توجیه را در زمینه موجود نبودن آثار قابل توجّهی از هخامنشیان بیان کرده و آن را به قتل عام و کتاب سوزی اسکندر مقدونی نسبت میدهند! اموری که هیچ گاه اثبات نشده و مخالف قرائن و شواهد قطعی است.
⬇
⚪نظریّه ی دیگری که اخیرا توسّط برخی مانند احمد تفضّلی در تاریخ ادبیات پیش از اسلام ابراز شده آن است که این فقر ناشی از آن است که علوم ایرانیان از سنخ سنّت شفاهی بوده و آنها عادت به نگاشتن و ثبت علوم خودشان نداشته اند!
✋این نظریه هم بیش از آنکه مستند بر دلایل قطعی باشد وجه جمعی برای تحفّظ بر آن پیش فرض پیش گفته است.
👈نظریّه ی سوّمی هم در این زمینه دیده ام و آن هم کلامی است که شهرزوری در نزهة الارواح بیان نموده؛ از دید او حکمت و دانش در ایران باستان به شکل گزینشی تعلیم داده میشده و آداب خاصی داشته و به خاطر همین محدود به گونه ای مخفی بودن است که اثری از آن باقی نمانده است!
🔸«شیخ اشراق و ادّعاهای بی سند در زمینه علوم ایران باستان»🔸
البته گرایش مبالغه کننده در تاریخ ایران باستان محدود به زمان ما نیست. در گذشته نیز کمابیش چنین ادّعاهایی شایع بوده است. در این بین میتوان از شیخ اشراق نیز نام برد که در تأسیس دستگاه فلسفی خود ادّعاهای بی سند زیادی در زمینه حکمت فهلویّون و ایرانیان باستان ارائه کرده است.
👈یک ایران گرایی خاصی در آثار شیخ اشراق مشهود است. شاید هم برای نوعی یارگیری در راستای مبارزه با حکمت یونانی یا همان حکمت مشّاء بوده است. امری که به واسطه ی او تا حدودی به کتب دیگران مانند ملاصدرا نیز سرایت کرده است.
👈اساسا شیخ اشراق مدّعی است که حکمت اشراقی و تأسیس فلسفه ای بر اساس مفهوم نور و ظلمت چیزی جز احیاء حکمت باستانی خسروانی ایران زمین نیست. روش حکمت آنها بر خلاف یونانیان مبتنی بر ریاضت و مجاهدت و خلع بدن میداند نه فکر و استدلال!
👈اندیشه هایی مانند مثل نوری و ارباب انواع و عقل فعّال یا همان روان بخش و یا حتّی بعدها وحدت سنخی وجود را به این حکمت باستانی نسبت داده اند! البته حکمت خسروانی را چیزی غیر از اقاویل مجوس و الحاد مانی میداند. وی در رساله کلمة التصوّف در این زمینه میگوید:
📖«و كانت في الفرس أمّة يهدون بالحق، و به كانوا يعدلون، حكماء فضلاء غير مشبهة المجوس، قد أحيينا حكمتهم النّورية الشريفة التي يشهد بها ذوق أفلاطون و من قبله من الحكماء في الكتاب المسمّى ب«حكمة الإشراق» و ما سبقت إلى مثله»
👈و در کتاب حکمة الاشراق نیز میگوید:
📖«و على هذا يبتنى قاعدة الشرق فى النور و الظلمة التى كانت طريقة حكماء الفرس مثل جاماسف و فرشاوشتر و بوزرجمهر و من قبلهم. و هى ليست قاعدة كفرة المجوس و الحاد مانى و ما يفضى الى الشرك باللّه تعالى و تنزّه»
👈شهرزوری نیز که معاصر و تابع شیخ اشراقست در کتاب تاریخ فلسفه نزهة الارواح بعد از آنکه نمیتواند پایگاه قابل ذکری برای ایرانیان در تاریخ علوم بشری پیدا کند تنها به تکرار همین ادّعا بسنده کرده و بعد از نقل اینکه ارسطو منطق و حکمت را از کتبی که اسکندر از خزائن ایرانی ها به یونان برد تأسیس کرد میگوید:
📖«لاشکّ و لا خفاء عند من أدرک طرفا من الأمور الشریفة و الحکمة الصحیحة مقدار حکمة فرس و شرفها و کان فیهم ملوک أفاضل مثل کیومرث و طهمورث و أفریدون و أردشیر بابک و کیخسرو و غیرهم من الملوک العارفین بحقیقة الحکمة و مثل جاماسب و فرساوش و بزرجمهر و غیرهم من الأجلّة و الحکماء الأعزة»
👈در ادامه وقتی خود به خوبی میداند که چنین ادّعای بزرگی بدون سند قابل پذیرش نیست که فلسفه برای ایرانیان بوده و به یونان رفته به شکلی که آنها گوی سبقت را ربوده اند اینطور توجیه میکند که این به خاطر دأب الأمور الالهیة و الأحوال السماویة است که حکمت و ملک را از جیلی به جیل دیگر و از قومی به قوم دیگر منتقل میکند فسبحان الأولی الأبدی الدائم الغیر المتغیّر علی مرّ الدهور و الاعصار.
✋ولی چالش دیگری که برای او رخ میدهد این است که اگر واقعا چنین فلسفه ی غنی در بین ایرانیان وجود داشت آثارش باید بین توده ی ایرانیان باقی میماند؛ وی در اینجا برای اثبات ادّعایش به ادّعای دیگر تمسّک میکند که این به خاطر آن است که حکمت ایرانی بسیار گزینشی تدریس میشده!
📖«کانت الحکمة فی قدیم الزمان ممنوعا منها الّا من کان أهلها و من یتقبلها طبعا و کانت الحکماء ینظرون فی موالید من یرید الحکمة و الفلسفة فإن علمت أن صاحب المولد فی مولده حصول ذلک استخدموه و الّا فلا»
⬇⬇