eitaa logo
بذل الخاطر
953 دنبال‌کننده
1هزار عکس
3 ویدیو
12 فایل
صید و بذل خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و جستارهایی شخصی جهت تمرین طرز نگاه دیگر به امور ساده. و محفلی برای نشر علم و تسدید قلب مؤمنین. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۵۵۰) «مراقبتی برای سلامت مزاج روحی» 🔹با یکی از اساتید صحبت میکردیم. به ایشان عرض کردم شما زیاد با اقشار مختلف نشست و برخاست میکنید. خوب است افرادی که اینطور هستند مراقب باشند مزاجشان خراب نشود 🔸با توجه به زمینه ی بحثمان که در امور علمی بود گفتم خوب است ارتباطمان با آثار علمی مانند آثار ابن سینا قطع نشود. روحیه ی مشّائی یا همان روحیه ی منطقی را در ما زنده میکند. عیار سنجی حرفها را ملکه ی وجودمان میکند ✋البته گاهی ارتباط با شعر هم خوب است. خیال و حالات انسان را میتواند پرورش میدهد 🔹برای بچه های کوچک مراسم گرفته بودند. من هم پیش آنها نشستم. داستان حضرت موسی علیه السلام را برایشان تعریف میکردند و آنها هم خیلی قشنگ گوش میکردند. از صفا و صمیمیت این کودکان واقعا حال آدم خوب میشد 🔸خیلی راحت میخندند. گریه میکنند. نفاق ندارند. به ذهنم خطور کرد یک قشر دیگری که خوب است ارتباطمان با آنها قطع نشود کودکانند. آدم را با خود به عالم زلالی و پاکی میبرند! گویا آدم سبک میشود 👈میشود این گروه هایی که کم شدن ارتباط با آنها باعث میشود مزاج آدم آسیب ببیند را دسته بندی کرد. یکی از این دسته ها بر اساس روایات فقراء هستند. اگر با آنها ارتباطمان کم شود دنیا زده میشویم. یک دسته علماء و اخیار هستند 👈یکی از بزرگواران چهار پسر دارد. به دلایلی میگفت از خدا خواسته ام دختر نداشته باشم! گویا دامادشان خیلی اذیتشان کرده بود! گفتم همینکه در خانه دختر ندارید مزاجتان خراب شده! نظامی بار آمده اید! 👈حالا میشود روی این بحث کار کرد و یک جدولی برای سلامت مزاج طراحی نمود.
باسمه تبارک و تعالی (۵۵۱) «یادگیری در کودکی» 🔹بچه ها را برای یک مراسم مخصوص کودکان برده بودم. داستانهای حضرت موسی علیه السلام را برای آنها تعریف میکردند. برای خودم هم قابل استفاده و معدنی از خطورات بود. بچه ها محو حرفها شده بودند. گویا واقعا حرفها دارد وارد عمق وجودشان میشود. 👈یادگیری در کودکی كَالنَّقْشِ‏ عَلَى‏ الْحَجَرِ است. مانند این کنده کاری های بیستون و نقش رستم است. در طول روزگاران و سرد و گرم حوادث باقی است. 💭به یاد کودکی خودم افتادم. کتابی در زمینه داستانهای پیامبران در خانه داشتیم. هنوز مدرسه نمیرفتم. یکی از اقواممان هر وقت منزلمان می آمد یکی از داستانهای آن کتاب را برایمان میخواند. 💭هنوز حلاوت و تأثیر آن داستانها و خاطرات شیرینش در وجودم هست. گویا وقتی انسان در کودکی مطلب حق و قصه ی مطابق با فطرت مخصوصا قصه ی پاکان روزگار را میشنود خیلی استعداد و پذیرش دارد. 🌾گویا در وجود انسان کاشته میشود. گویا در قلب انسان قرار میگیرد تا به مرور ایّام دم کشیده و بار بیاید. کودکی زمانی است که اعتقاد قبلی مزاحم و کدورتها و دل مشغولی ها دیگر مانع حقیقت نیست. زود در وجود او ریشه میکند. 👈همین است که امام صادق علیه السلام فرمود تا قبل از آنکه اهل شبهه فرزندانتان را خراب کنند در همان کودکی حقایق را به آنها آموخته و آنها را با ما آشنا کنید: «بَادِرُوا أَوْلَادَكُمْ بِالْحَدِيثِ‏ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَكُمْ إِلَيْهِمُ الْمُرْجِئَة» 👈آری دوران کودکی را دریابید. سعادت و شقاوت بسیاری به احوالات این دوران برمیگردد: «فَإِنْ أَفْلَحَ وَ إِلَّا فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا خَيْرَ فِيهِ»
باسمه تبارک و تعالی (۵۵۲) «ضعف تفاوت پذیری در بین مؤمنین» 🔹یکی از آسیبهای رایج بین مؤمنین ضعف در روحیه ی «تفاوت پذیری» است. مؤمنین از آنجا که خود را متّصل به حقیقت و خیر دنیا و آخرت میبینند گاهی جنبه و قدرت مدارایشان کم میشود. وضوحی که از حقیقت نزد خودشان میبینند را شامل همه دانسته و فکر میکنند آنهایی که مثل آنها نیستند لابد مغرض و غیر قابل اعتمادند! ✋این احتمال که واقعا بسیاری در زمینه ایمان قاصر و مستضعفند نه مقصّر برایشان چندان جدّی نیست. تفاوتها را در خلقت و تربیت و استعدادها و محیطها و... به خوبی لحاظ نمیکنند. 👈تقوای ایمان طغیان نکردن و زود حکم صادر نکردن است! «اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا» هر حقّی با نوعی صبوری توأم است. وقتی انسان تفاوت پذیر نباشد نمیتواند به خوبی نسبت به خلق الله عطوفت داشته باشد. 👈اساسا وقتی ایمان انسان عمیق شود تفاوت پذیر میشود. مهربان میشود. اگر ایمان بین ما ضعیف باشد گاهی به شکل پنهان کینه و حسادت بی دینان و فاسقان را به دل راه میدهیم. به خاطر محدودیتهایی که دین برایمان به وجود آورده ولی آنها را میبینیم که راحتند به دنبال انتقام گرفتن از آنها هستیم. 👈صبر، مدارا و تقیه از امور لازم وادی ایمان است. همین تفاوتهاست که آفرینش را اینگونه رنگارنگ و زیبا نموده و زمینه ابتلاء را فراهم کرده است. تفاوت پذیر که نباشیم ملامتگر میشویم: «لَوْ عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى هَذَا الْخَلْقَ لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَدا» 👈هنر زیستن با انسانهای مختلف و در ادامه با مؤمنین مختلف را باید بیاموزیم. یاد بگیریم در عین اینکه حق با ماست چگونه به عدل و انصاف رفتار کنیم. مدارا کنیم. چون حق با ماست جامعه را به هم نریزیم. 👈عقل اجتماعی داشته باشیم. ببینیم ائمه علیهم السلام چگونه با مخالفین و طوائف مختلف مؤمنین مدارا میکردند. این خودش بهترین تبلیغ حقیقت است. 👈فقط یک نکته را بیان میکنم. نسبت توده ی ایرانیان با قشر مذهبی آنان نسبت دو رقیب نیست بلکه بعد از شکلگیری نظام اسلامی رهبران مذهبی و مؤمنین در موضع پدر جامعه ی ایرانی قرار گرفته اند. گاهی همینکه بدانیم نقشمان پدر بودن است نه مثلا برادر یا غریبه خیلی در رفتارمان تأثیر میگذارد. راستی آیا در این زمان فتنه با دیگران طرفیم یا با برادران و فرزندانمان؟
باسمه تبارک و تعالی (۵۵۳) «ضرورت و فوریّت پمپاژ سنگین فرهنگی در زمینه حجاب» 🔹یکی از اموری که باعث رشد انسان است ابتلاء است. اگر آنچه در این یک سال اخیر در مورد حجاب و ابعاد آن تولید بحث و نظر شده در این چهل سال اخیر میشد شاید در وضعیت کنونی جامعه تأثیر میگذاشت. 🔸از قم عازم مشهد شدیم. گاهی که میان مسیر برای استراحت توقّف میکردم میدیدم حجاب زنان جالب نیست. عمدتا زنان میانسال و بزرگسالی بودند که تقریبا معلوم بود سابقا حجاب بهتری داشته اند. 👈آنچه برایم مشهود بود این بود که اینها طعم راحتی ناشی از کم حجابی را چشیده اند! آدمی هم راحت طلب است. به خاطر همین برایشان پوشیدن چادر یا لباسهای مناسبتر نسبت به قبل دشوار تر شده است. 👈با توجّه به شرایط فرهنگی برایشان کم حجابی برای رسیدن به راحتی بیشتر یک گزینه ی در دسترس قرار گرفته است. حالا این حساب عمدتا بزرگترها بود. 🔹به مشهد که رسیدیم در زائر شهر و همینطور در سطح شهر و ورودی حرم مقدّس که دقت میکردم احساس میکردم بد حجابی بانوان جوان و میان سال برخلاف زنان مسن تر معنای عمده ای که دارد خود نمایی و تبرّج و ابداء زینت برای پیدا کردن هاله ای از قدرت است. 👈در هر حال زن است و زیبایی! پری رو تاب مستوری ندارد! برخی نیز شاید با توجّه به جوّ جامعه یا فشار خانواده و فرزندان چون خودشان را به شکل آگاهانه در سطوح خاص دینی صف بندی نکرده اند برای آنکه در چشم نباشند درجاتی از بد حجابی را مرتکب میشوند. آن استقلال و قدرت مخالفت با این فضا را ندارند. 🔹ولی در این میان دختران نوجوان اساسا گویا تبار دیگری از بد حجابی را دارند. نه صرفا برای راحت طلبی و نه صرفا برای ابداء زینت! گویا بسیاری از اینها اساسا حجاب را نمیشناسند. گویا فکر میکنند اساسا تکلیفی در این زمینه ندارند. اصلا فرهنگ حجاب گویا به اینها منتقل نشده است. به شکل خیلی طبیعی تر مرتکب بد حجابی میشوند. 👈یکی از بی معناترین امور نهی از منکر این قشر است. اصلا گویا تبلیغی رخ نداده تا امر و نهی معنای مناسبش را پیدا کند. این سه دسته هر کدام حکم خاص خودشان را دارند. 👈قبلا در چندین شماره مثل بذل خاطر ۱۵۴ ریشه ی اصلی بد حجابی را هم گوشزد کرده ام. آن هم این است که اساسا معنای نشانه ای حجاب تغییر کرده است. حجاب در زمان ما اصلا شاخص خوبی برای برآورد نبض دینی جامعه نیست. 👈اساسا رواج حجاب در گذشته ی ما بیش از آنکه معلول یک حکم دینی باشد معلول یک معنای تاریخی نشانه ای پیرامون آن بود که بد حجابی نماد بی فرهنگی و پستی اجتماعی بود. 👈لذاست که با وجود شیوع گناهان مختلف هیچگاه معضلی به نام بد حجابی را در تاریخ تجربه نکرده بودیم. اینهایی که بد حجابند نوعا به خاطر مخالفت با دین نیست. ✋متأسّفانه باید قبول کنیم درجاتی از بد حجابی در حال تبدیل شدن به فرهنگ و از مؤلفه های دین محقّق جامعه است. ⚪ولی چاره ی کار چیست؟ آیا نهی از منکر و همینطور وضع قوانین و شدّت عمل در این عرصه جواب میدهد؟ قطعا اینها به شکل هوشمندانه مؤثر است. مخصوصا اینکه جلوی اقلّیتی از افرادی که اساسا مشکل دینی جدی داشته و به دنبال خراب کردن چهره ی شهر هستند را میتواند تا حدودی بگیرد. همینطور از آنجا که بد حجابی به شکل غیر طبیعی توسّط دستهای شوم در حال تبلیغ است نوعی مبارزه با آنها است. لذاست که اجمالا چیزی مانند گشت ارشاد یکی از نیازهای قطعی جامعه دینی است. 👈ولی اساسا باید دانست نهی از منکر و همینطور قوانین در بستر مهیّای فرهنگی جواب میدهد. یعنی باید تبلیغ کافی رخ داده و بسترهای اخلاقی مناسب امتثال قانون وجود داشته باشد. 👈حال که دانستیم معضل حجاب در زمان ما به دلیل تغییر معنای نشانه ای و همینطور تبدیل فرهنگی است چاره ی اصلی کار فرهنگی است. ⛔ولی نه به این معنا که مانند موارد دیگر به بهانه ی کار فرهنگی وضعیت را رها کنیم. یا به این معنا که بگذاریم برخی خیلی زننده بیرون بیایند تا جامعه مهیّای برخورد شود! نخیر! ✅بلکه به این معنا که به سرعت یک پمپاژ سنگین فرهنگی در زمینه حجاب مانند آنچه در زمینه زدن ماسک در کرونا و بستن کمربند در رانندگی و کاربردن نام خلیج همیشه فارس و مانند آن دیدیم را انجام دهیم. مصالح حجاب را تبیین کرده و اهداف شوم جهانی برای از میان بردن خانواده را بر ملا کنیم. یک عزم جدّی توسّط ارکان حاکمیت را میطلبد. اگر چنین چیزی رخ دهد احتمال تأثیر قوانین و همینطور تأثیر نهی از منکر پیدا میشود. 👈حکومت همان اولو بقیه و بزرگتری است که وظیفه اصلی نهی از فساد را دارد. وظیفه دارد بسترهای لازم برای بالا بدن احتمال تأثیر را ایجاد کند. اگر این کار را نکند باید ابتدا حکومت را نهی از منکر نمود. 👈در غیر این صورت با ایجاد قانونهای ضعیف و وضع جریمه و ... کار به جایی نخواهد رسید. بلکه احتمالا وضعیت بدتر هم خواهد شد. متأسّفانه هنوز چنین عزمی در ارکان فرهنگ سازی به شکل کلان دیده نمیشود.
باسمه تبارک و تعالی (۵۵۴) «یا من تسمّی بالغفور الرحیم» 🔹زیارت امام رضا علیه السلام را مقابل ضریح شریف خواندم و مشغول دعای زیبای بعد از زیارت شدم. دعایی با مضامین توحیدی که واقعا روح افزاست. به این فراز رسیدم که سه بار اینگونه خداوند متعال خوانده میشود که: «یا من تسمّی بالغفور الرحیم»؛ 🔸در درونم گفتم خدایا از گناهانم بگذر! مگر نام خودت را غفور رحیم نگذاشته ای؟! همینجا به دلم افتاد که چرا طلبکاری؟! تردید داری که خدا غفور رحیم است؟ اگر مشکلی هست از جانب خودت است نه از جانب خدا! هیچ اعتراضی نداشته باش! 🔹میدانی بخشش غفور رحیم چگونه است؟ همینکه با پشیمانی بیایی و قول بدهی دیگر تکرار نکنی بخشیده میشوی. از این راحتتر و کریمانه تر چه میخواهی؟! ولی تو آیا به گناهت اقرار میکنی؟! آیا وقتی اقرار کردی قول میدهی تکرار نکنی؟! اگر اقرار کردی و قول دادی تکرار نکنی یقین بدان بخشیده شده ای 🔸دیدی نام غفور رحیم برازنده ی خدا است؟! چرا به خدا گمان بد دارید؟! احسِن ظنَّک باللّه! همانطور که باید یقین داشته باشی خدا رازق است و قادر؛ همانگونه هم یقین کن که خدا غفور رحیم است. اگر شک کنی دچار کفر شده ای و به خاطر همین شک و کفرت است که از این حقیقت بی بهره میشوی 🔹آری ای بندگان خدا بدانید چه مولای غفور و رحیمی دارید! گمان بد نبرید؛ فقط قول بدهید که دیگر تکرار نکنید: «نَبِّئْ عِبادي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحيم‏»؛ آیا چنین خدایی پرستیدنی نیست؟ 🌸در احوالات عارف مرحوم آیت الله سید حسین فاطمی قمی دیدم گاهی به جای یا غفور یا رحیم با خود زمزمه میکرده: «یا من تسمّی بالغفور الرحیم» چه خوش ذوق و سلیقه بوده!
باسمه تبارک و تعالی (۵۵۵) «به نظرتان سریال حضرت موسی بسازیم یا حضرت یوسف؟!» «شیطانی که مسؤول تغییر اولویّتهاست» «مضیّعین خائن!» 🔹از مدّتها پیش نقدهایی به سریال حضرت یوسف علیه السلام داشتم. یکی از برنامه های بسیار بزرگ دینی در دوره ی جمهوری اسلامی است. ولی این حجم از هزینه و تلاش آیا متناسب با اولویّتهای ما بود؟ 🔸در قرآن کریم انبیاء الهی هر کدام نماد یک معنای غالب هستند. حضرت آدم علیه السلام ما را به یاد هبوط و ابتلاء و فلسفه آفرینش می اندازد. حضرت نوح به یاد مظلومیّت تاریخی گوهر ایمان و مجاهدتهای عظیم برای حفظ آن و غیرت الهی در مبارزه با کفر می اندازد. 🔸حضرت ابراهیم ما را به یاد فطرت انسانی و خداجویی صادقانه و مبارزه بزرگ فردی با مظاهر شرک و کفر می اندازد. حضرت عیسی ما را به یاد نهضتی دینی برای اصلاح مذهبی و یاد آوری بازگشت به خداوند متعال می اندازد. انبیاء دیگر هم هر کدام درسهای خود را دارند. 🔹ولی در این میان دو پیامبر هستند که بیشترین داستانهای قرآنی در مورد آنهاست. قرآن کریم داستان آنها را در رأس اولویّتهای توجّه مدام مطرح نموده است. مدام به بهانه های مختلف به آن برگشته و از زوایای مختلف تکرار میکند. یکی به شکل صریح و دیگری به شکل غیر صریح. 🔸این دو کدامند؟ اوّلی داستانهای حضرت موسی علیه السلام است. و دوّمی داستانهای پیامبر خاتم محمد مصطفی صلّی الله علیه و آله است. تدبّر در قرآن کریم نشانگر آن است که داستانهای حضرت موسی نیز عمدتا به عنوان الگویی مهم در صدر اسلام مطرح بود. مسلمین از آن در مسیر مبارزه با طاغوت و تشکیل نظام دینی و شناخت مشکلات و آسیبهای آن درس بگیرند. ⬇
🔹ولی چرا این دو داستان با دیگر موارد فرق دارد؟ سرّ آن به این برمیگردد که در اینجا دیگر چندان سخن از اثبات خدا و مظلومیّت تاریخی پیروان حق نیست. بلکه سخن از تشکیل گروه های دینی و نظام مند شدن آنان و پیدا کردن حالتهای تهاجمی گروهی نسبت به مظاهر کفر و طاغوت است. 🔻آری داستان حضرت موسی سیاسی ترین داستان قرآنی است. داستان حضرت موسی پر حجم ترین و پر تکرار ترین داستان قرآنی است. پر از الگوهای تکرار شونده در راه تشکیل نظام دینی و مبارزه با طاغوت و مشکلات این مسیر و ولایت مداری در جامعه ی دینی است. همانکه نیاز زمان ماست. مدام میشود به آن آدرس داد و گنجینه ی فرهنگ دینی مردممان را در زمان حاضر با مؤلّفه های مهم آن غنی نمود🔺 👈داستان حضرت موسی ورای همه ی نکات ریز و درشت اخلاقی و عرفانی و سلوکی و... دو فصل اساسی دارد. مثلا جریان موسی و خضر علیهما السلام مهم است ولی اساس داستان ایشان نیست. 👈این دو فصل یکی انقلاب بزرگ سیاسی و مبارزه با فرعون است و دیگری بیان دشواری های تشکیل یک نظام دینی به رهبری حضرت موسی با گرفتن شریعت الهی و الواح تورات در کوه طور. 👈در این میان چه درسهای بزرگی که جوانه زده و مدام برای زمان ما شکوفا میشود. اینکه چطور حضرت با مشروعیت زدایی، ناکارامد سازی، اجماع شکنی و نا امید سازی قدرت نرم فرعونی را دچار فرسودگی میکند. 👈و اینکه چطور حضرت موسی با نمایش مشروعیّت، اثبات کارآمدی، اجماع سازی، امید پروری و ایجاد یک هویت مقاوم برای انقلاب بزرگ خود تولید قدرت نرم میکند. همه را نیز بر محور مبارزه ی حق و باطل میچیند و نقش عالم غیب را در همه جا آشکار میسازد. 👈اینکه چطور فرعون سعی میکند با برچسب زنی، اهریمن سازی، تنفر پراکنی و تخریب شخصیت تصویر ذهنی جامعه را نسبت به حضرت مخدوش کند. اینکه چطور فرعون تلاش میکند برای مبارزه با حضرت به سنتها متوسّل شده و با قدرت نمایی و صداقت نمایی و استدلال موضع خود را ترمیم کند. 👈اینکه چطور میخواهد با ترس و امید ادراکات جامعه را به دست بگیرد. تازه اینها و بیش از اینها همه در مسیر مبارزه با فرعون بود و درسهای این ماجرا بعد از استقلال و آزادی و تشکیل نظام دینی با آمدن شریعت الهی دیگر روحی دیگر پیدا میکند. 🔹آیا دانستن اینها ضرورت زمان ما نیست؟ اگر چنین است با چه منطقی صدا و سیمای جمهوری اسلامی تا کنون دست به کار نشده؟! در مورد حضرت موسی علیه السلام که کاری نکرده و در مورد پیامبر ختمی نیز اصلا به اصل ماجرا به هر بهانه ای نپرداخته! آن هم که اخیرا ساخته شده اثر موفّقی نبوده و آشکارا به دنبال خوانش خاصّی از حیات حضرت است که ربطی به آنچه گذشت ندارد. ⚪حالا با اینها کاری ندارم. با فرزند برومند مرحوم آقای فرج الله سلحشور صحبت میکردیم. ایشان گفتند اساسا آقای سلحشور نمیخواست حضرت یوسف را بسازد! رهبری به ایشان گفته بود حضرت موسی را بسازد! ولی صدا و سیما به دلایلی با آن مخالفت کرد!😳😳 👈این را که گفت واقعا من جا خوردم! عجب! ما را باش تا حالا نسبت به انتخاب ایشان بد گمان بودیم! تازه از حجم اذیّتهایی که در مسیر پذیرش فیلمنامه حضرت موسی به شکل غیر عادی به ایشان رفته بود برایم خاطراتی نقل کردند. 👈گویا طوری بود که اراده ای وجود داشت که چنین اثری ساخته نشود. ده ها قسمت از فیلم نامه ی آن را هم حذف کرده اند! حالا ایشان که این امر را معلول نفوذی ها و بهائیان حزب اللّهی نما میدانست. 👈این را نمیدانم ولی خوب میدانم شیطانی هست که کارش تغییر اولویّتهاست. آنقدر هم در کارش مهارت دارد که به این سادگی ها کسی حریفش نیست. میگوید مگر حضرت یوسف داستان قرآنی نیست؟! مگر یک سوره ی کامل نیست؟! مگر أحسن القصص نیست؟! مگر ... ! ✋میگوییم بر منکرش لعنت ولی ...! مطمئنی غرض و مرض و جهالتی نداری؟! اولویّتها را میفهمی؟! به یاد کلام یکی از عرفا افتادم که گفته بود: «کَفَی للشّیطانِ فیکَ نصیباً أن یَنقُلَکَ من طاعةٍ الی طاعةٍ» 👈ما به دلیل محسوس بودن خیانت عمدتا نگاهمان به نقش اصلی خائنین است. ولی یک قشر دیگری هستند که به فرموده ی امام صادق علیه السلام خائنین نقابدارند! آنهم افراد بی کفایت و ناشی و سفهائی است که کارها را خراب میکنند: ما أبَالِی ائتَمَنتُ خائِنا أَو مُضَیِّعا 👈این ناشی ها و افراد ناشایست گاهی حتی در ظاهر کارنامه موفّقی هم دارند. تشخیص سفاهت و ناشی گری اینها کار تخصصی است. مثل کارهای صنعتی نیست که زود ببینم این عرضه ی صنعتگری را ندارد. ما بیشتر گاهی چوب اینها را خورده ایم. گاهی به این سادگی ها کشف هم نمیشوند. 👈ما مدام از نفوذی های و خائنین میگوییم و میترسیم. وزارت اطلاعات کار مهمش مبارزه با اینهاست. پیشنهاد میکنم یک نهاد کشف مضیّعین هم طراحی کنیم. کارش کشف ترک فعلها و تغییر دادن ترتیب اولویتها باشد. گاهی خوب است آمریکا و نفوذی ها را کمی رها کنیم! یکی این مضیّعین را که مدام گل به خودی میزنند مهار کند!
باسمه تبارک و تعالی (۵۵۶) «حکایت طیّ یک راه طولانی بدون خستگی» «لِلْمُؤْمِنِ ثَلَاثُ سَاعَات» 🔹چند روز قبل مسافرتی تقریبا دو ساعته از قم به خمین داشتم. مخصوصا در برگشت واقعا اذیت بودم. خوابم می آمد. سرم سنگین بود. نزدیکی قم دیگر میخواستم جایی بمانم و استراحت کنم 🔸دو روز بعد به شکل غیر عادی امام رضا علیه السلام طلبید و به مشهد رفتیم. مفهوم شیرین طلبیدن تا قبل از این سفر اینچنین برایم واضح نشده بود. ابعادش شرح مفصّلی دارد 🚗واقعا از رانندگی حدود ۱۱ ساعت واهمه داشتم. ولی به راحتی رفتیم و برگشتیم. برگشت بعد از نماز ظهر راه افتادیم و تقریبا ساعت ۱۲ شب رسیدیم. استراحت خاصی هم در مسیر نداشتیم 🚗هیچ خوابم نگرفت و وقتی هم رسیدم بدون آنکه گیج و منگ باشم به فعالیتهایم پرداختم. دقّت که کردم دیدم این به خاطر آن است که استراحت کافی داشتم 👈حدود ۹ ساعت قبل از حرکت خوابیدم. تازه فهمیدم استراحت مناسب چقدر میتواند در طیّ طریق تأثیر داشته باشد 💡اینجا بود که معنای این روایت برایم جا افتاد که (يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِل...) اگر مؤمنی عقل آن را نداشته باشد که در روز زمانی را به لذّات حلال اختصاص دهد توان طیّ مسیر بندگی را از دست میدهد؛ چنین لذّت حلالی را باید ارج نهاد و بر سر گذاشت. نهج البلاغه: 📖لِلْمُؤْمِنِ ثَلَاثُ سَاعَاتٍ فَسَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ وَ سَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ وَ سَاعَةٌ يُخَلِّي‏ بَيْنَ نَفْسِهِ وَ بَيْنَ لَذَّتِهَا 👈در تحف در مورد ساعت دوّم آمده: «سَاعَةٌ يُحَاسِبُ فِيهَا نَفْسَه‏» و در کافی در مورد ساعت سوم آمده: «فإِنَّهَا عَوْنٌ عَلَى تِلْكَ السَّاعَتَيْنِ»
باسمه تبارک و تعالی (۵۵۷) «جامعه ی بدون عدالت جامعه ی توحیدی نیست» «عدالت طلبی بدون عقلانیّت دشمن ولایت الهی است» «زیدیه امتداد خوارج در فضای شیعه» «خطر ظهور نو زیدیان در بین امامیان ایرانی» 🔹عدالت تاریخی ترین و فراگیرترین ارزش اجتماعی بین بشر است. امری که دین و آیینی هم نمیشناسد و همه ی بشر تشنه ی آن است. همین است که در جوامع مختلف به نوعی اندیشه ی مهدویّت وجود داشته و آشکارا شعار مهدویّت تحقّق قسط و عدل مطرح شده است. هدف میانی از بعثت انبیاء همین تحقّق قسط و عدالت اجتماعی است. هر چند هدف نهایی رستگاری انسانها است. 🔸دشوارترین امر هم همین بوده است. زیرا به معنای اعلان جنگ به طواغیت سیاسی و انسانی و قبیلگی و گروهی و همه ی اقسام طاغوت است. آزادی انسان از همه ی فشارها و نفوذهای غیر الهی. آری مهدویّت وعده ی تحقّق چنین آرمان بزرگ انسانی است. ✋مهدویّت مستقیما برای پر کردن عالم از دین عقیدتی نیست. بلکه برای پر کردن عالم از عدالت است. عدالتی که جزء فراموش شده ی توحید است. برای آزادی است. آزادی از زنجیرهای ستم اجتماعی است. اگر این شد دیگر اغراض هم تأمین خواهد شد. 👈روشن است که چنین آزادی قطعا به معنای نبرد بزرگ با طاغوتها است. لذاست که مهدویّت تداعی گر نوعی قیام بزرگ با شمشیر معرّفی شده است. با نصیحت که طواغیت کنار نمیروند! 👈با مهدویّت اسلام بر عالم حاکم میشود زیرا تنها اسلام است که چنین توانی را برای مبارزه با طاغوت دارد. نه اینکه با مهدویّت دیگر ادیان از میان بروند. روشن است که تحقّق چنین عدالتی تنها وقتی میسور است که مردم بیدار شوند. یک بیداری عمومی میخواهد. ⬇
زیرا تحقق چنین عدالتی جز به دست خود مردم ممکن نیست. خودشان باید نیروهای طاغوتی را کنار بزنند. همین است که تحقّق حکومت مهدوی به آخر الزمان موکول شده است. ⚪توحید همانطور که جلوه ی عقیدتی و روحی دارد جلوه ی عملی و سپس اجتماعی هم دارد. اینها از هم قابل تفکیک نیست. جلوه ی عقیدتی آن که آشکار است. جلوه ی روحی آن هم که در کتب عرفانی بازتاب پیدا کرده است. جلوه ی عملی توحید همان اخلاص است. ولی جلوه ی اجتماعی توحید چیست؟! ✅جلوه ی اجتماعی توحید مبارزه با طاغوت و هر حاکمیتی غیر از حاکمیت خداست. چه طاغوت جزئی و چه طاغوت کلّی! از کدخدای ظالم روستا بگیرید تا نظام بروکراسی مستبدّ تا نظام حکمرانی که نوعی فشار نفسانی به مردم وارد کرده و آزادی آنان را سلب میکند. ✅اگر چنین است جلوه ی اجتماعی توحید قطعا مبارزه با ظلم و تلاش برای تحقّق عدالت اجتماعی است. جامعه ی بدون عدالت قطعا جامعه ی توحیدی نیست. جامعه ی کفر است. هر چند آحاد آن موحّد باشند. همین است که جامعه ی کفری که در آن مظاهری از عدالت تحقّق یافته به همان میزان مورد تأیید اجمالی است. ✅از همینجاست که عارفی که اهل مبارزه ی سیاسی و اجتماعی برای تحقّق عدالت نباشد عرفانی اسلامی ندارد. معنویّت اسلامی معنویّت کاملی است که دنبال توحید کامل است. این شخص موحّد واقعی نیست. ✅عارف هیچ گاه نمیتواند با ظلم و بی عدالتی سر سازش داشته باشد. نمیتواند راهب و گوشه نشین باشد: «من أصبح و لم یهتمَّ بأمورِ المسلمینَ فلیس بمسلمٍ». همین است که ادّعای معرفت و عرفان را نمیتوان با تلاش سیاسی برای تحقّق عدالت اجتماعی و حکومت الله در جامعه تفکیک نمود. 🔹آری بحث از عدالت زوایای بسیاری دارد. نکته ی مهم آن است که بدانیم ولایت الهی به دنبال تحقّق عدالت واقعی است نه عدالت پنداری! از همین روست که تشخیص عدالت نیازمند عقلانیت است. اگر کسی عدالت طلب شود ولی عقلانیت مناسب آن را نداشته باشد خطرناک میشود. قطعا در مقام تشخیص با عدالت طلبی واقعی دچار تعارض خواهد شد! اینجاست که عدالت طلبی دشمن عدالت طلبی میشود. از اینجاست که عدالت طلبی دشمن ولایت الهی خواهد شد. ✔عدالت طلبی قطعا نیازمند نوعی عقلانیت، فرهیختگی و پختگی عقلی و دینی است. نوعا افرادی که چنین پختگی ندارند به سرعت زمینه آن را پیدا میکنند که چنین نوعی عدالت طلبی عقلانی را به نوعی محافظه کاری معنا کنند. با آن مبارزه کنند. به آن بد بین شوند. در حالیکه حقیقتا دو ماهیت مختلف اینجا وجود دارد. ✔محافظه کار یعنی کسی که عافیت طلب بوده و به فکر حفظ منافع و وضع موجود است. ترس از تحوّل و تغییر دارد. زیرا نمیداند جایگاهش بعد از تحوّل چیست! دچار نوعی حبّ نفس و منفعت طلبی اینچنینی است. ولی عدالت طلبی عقلانی جوهرش هیچ مزاحمتی با تغییر و تحوّل ندارد. ولی با قدم عقل و حساب و کتاب دست به اقدام میزند. نه اینکه به بهانه ی عقل که همان ضعف نفسانی است دست به اقدام نزند! ✔وقتی عدالت طلبی چنین محاسبه گری در آن نباشد تبدیل به یک کار غیر عقلانی میشود که چون به نبرد واقعیّات میرود قطعا شکست میخورد! چنین عدالت طلبی هیچ گاه خطر بزرگی برای طواغیت نبوده است. بلکه بالاتر از این اگر عدالت چنین عقلانیتی نداشته باشد ضد عدالت میشود و آخر الأمر در جبهه ی طواغیت علیه عدالت طلبان واقعی قرار میگیرد. ⚪ما معمولا جریان خوارج را از منظر حماقت و تحجّر دینی دیده ایم. ولی بررسی دقیقتر این جریان نشان میدهد هم در میان رهبران و هم شعارهای آنها رگه های قوی از جنبش عدالت خواهی بوده است. همین است که امثال ذو الخویصره ها در میان آنها یافت میشوند. نکته ی قابل توجّه آن است که خوارج در واقع نسخه ی عدالت طلبی غیر عقلانی در فضای عام اسلامی بود که منجر به مخالفت با ولایت علوی شد. ولی امتداد این روحیه ی خوارج در فضای شیعه نیز کمتر مورد بحث قرار گرفته است. ✅جنبش زیدیه در واقع نوعی امتداد روحیه ی خوارج در فضای شیعه بود. خوارج شیعه نبودند و عدالت طلبان عامّه بودند. ولی زیدیه عدالت طلبان شیعه بودند 👈آن زمان معمولا به جای شعار عدالت از مفهوم امر به معروف و نهی از منکر استفاده میشد. رهبران زیدیه از نسل امیر المؤمنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما بودند که آشکارا به تدریج از ولایت ائمه ی امامیه علیهم السلام زاویه گرفتند! 👈دلیلش هم این بود که میگفتند شما با حاکمان زمان سازش کرده اید! محافظه کار هستید! چنین شخصی نمیتواند امام باشد! آشکارا به امام صادق علیه السلام این اتّهام را وارد کردند. میگفتند: «ليس الامام منا من أرخى‏ عليه‏ ستره‏، انما الامام من شهر سيفه». 👈همینها در ادامه بدترین تهمتها را به امام جواد و امام هادی و ائمه ی دیگر علیهم السلام زدند. در حالیکه واقعا اهل جهاد و رشادت و امر به معروف بودند. آیا این درس بزرگی برای ما نیست؟! ⛔نکند عدالت طلبی بدون عقلانیت آخر الأمر منجر به ظهور نو زیدیه در میان شیعیان امامی شود!
باسمه تبارک و تعالی (۵۵۸) «۱۰۰ کیلومتر تا کاشان!» 🔹از مشهد تا قم شاید حدود ۹۵۰ کیلومتر رانندگی کردم. ابتدا به نیشابور آمدیم و سپس سبزوار، داورزن، میامی، شاهرود و دامغان تا سمنان و گرمسار و قم! به هر شهری که میرسیدیم میدیدم نوشته مثلا فلان کیلومتر تا شهر بعد فاصله! 🔸آنقدر رانندگی کردیم که دیگر این رقمها برایمان عادی بود! وقتی به قم رسیدم دیدم در تابلویی نوشته تا کاشان حدود ۱۰۰ کیلومتر فاصله است. دیگر انگار یک قدم بردارم رسیدیم به کاشان! واقعا برایم فاصله ای نبود! 🔹جالب این است که تا کنون کاشان نرفته ام. قبلا اگر از قم میخواستم به کاشان بروم آن را فاصله ی زیادی میدانستم 💡به ذهنم خطور کرد آدم وقتی با رقمهای بزرگ کار میکند واقعا بلند نظر میشود. مزاجش عوض میشود. همّتش عوض میشود. محاسباتش چیز دیگر میشود. بزرگ میشود. 🔻با خود گفتم خوب است آدم چند وقت یک بار یک مسافرت طولانی برود تا ترسش از مسافتها بریزد. خوب است چند وقت یکبار یک پیاده روی زیاد یا یک گرسنگی و تشنگی طولانی مانند روزه داری و یا انفاق زیاد یا عبادت سنگینی داشته باشد. خلاصه با رقمهای بزرگ هم گاهی کار کند و الا مزاجش خراب میشود. ترسو میشود. محاسباتش تغییر میکند. مشورتهای متعادل نمیدهد🔺 📖«لَا تُشَاوِرْ جَبَاناً فَإِنَّهُ يُضَيِّقُ عَلَيْكَ الْمَخْرَجَ وَ لَا تُشَاوِرِ الْبَخِيلَ فَإِنَّهُ يَقْصُرُ بِكَ عَنْ غَايَتِكَ» 💡به ذهنم خطور کرد شاید اینکه در روایات تأکید شده مؤمنین حتّی المقدور تجارت را رها نکنند همین باشد. ترک تجارت مکروه است زیرا عقل انسان را کم میکند: 📖«تَرْكُ‏ التِّجَارَةِ يَنْقُصُ الْعَقْل‏»
باسمه تبارک و تعالی (۵۵۹) «پسته فروش دامغانی و ضرورت ضبط خیال» 🔹در مسیر مشهد-قم اطراف سبزوار گفتیم خربزه مشهدی را از دست ندهیم. چند تا خریدیم و پشت ماشین گذاشتیم. به دامغان هم که رسیدیم همینطور کنار جادّه پسته ی دامغان زیاد بود. گفتیم حالا اندکی هم پسته بخریم! 🔸جایی در بیابان دیدم یک آقایی با ماشین ایستاده و همینطور پسته ها را برای فروش گذاشته! خودش هم غرق موبایل است. پیاده شدم و نیم کیلو خریدم. ورای ارتباط فروشنده و خریدار خواستم یک ارتباط انسانی برقرار کنم. 🔹گفتم برادر در این بیابان تنها که هستی بیکار نمان! ذکر بگو و صلوات بفرست. در این کوه و دشت نگاه میکنی یاد عظمت خلقت و آفرینش بیافت. با خدا حرف بزن! دیدم شروع کرد غُر زدن! از اینکه فکرمان درگیر است! فقط گفت گاهی عبد الباسط میگذارم گوش میکنم! اسم و فامیلش را پرسیدم و مقداری گفتوگو کردیم. 💡به ذهنم خطور کرد حکمتی گفت! درست است که بدنش در اینجا بیکار است. کسی هم نیست با او حرف بزند! ولی فکرش درگیر است. خیالش درگیر تخیّلات و اوهام است! 👈الآن هم که فضای مجازی خلوت را از خلوت هم گرفته است. آدمی واقعا با خیالش درگیر است. تا مهارت ضبط تخیّل و نفی این خطورات را پیدا نکند اسیر و برده ی این خیال متشتت است. مشغول لهو و لعب و لغو خیالی است. 👈خودش آزاد نیست تا بتواند به امور اساسی و مهم هستی بپردازد. در اوج تنهایی و بیکاری و فراغت و در دل این بیابان هم درگیرِ درگیرِ درگیر است. ✅آری این پسته فروش حکمتی گفت! اینکه سرش شلوغ است! همه چیز از این شلوغی سر و افسار نداشتن خیال است. هر چه میکشیم از همین است. یکی این خیال را مهار کند!
باسمه تبارک و تعالی (۵۶۰) «غرق شدن در افکار هنگام رانندگی» «صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ‏ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى» «نکاتی پیرامون حقیقت معرفت و فناء» 🔹از مشهد برمیگشتم. قسمتی از مسیر ذهنم به چیزی مشغول شد. آنقدر غرق شدم که همه چیز را فراموش کردم. حقیقتا گویا جای دیگری بودم. به خودم که آمدم دیدم در حال رانندگی هستم. بخشی از مسیر را بدون آنکه در خودم باشم طی کرده ام. واقعا ترسیدم. 🔸گفتم خدایا! من کی این ماشینها را دیدم؟! چطور رانندگی کردم؟! اصلا من که گویا پشت فرمان نبودم. هر چه فکر میکردم هیچ یادم نمی آمد چگونه این قسمت از مسیر را رانندگی کردم. 💡به ذهنم خطور کرد حالا تو که غرق تخیّلاتت بودی! ولی این شمّه ای از فناست. آدمی که فانی میشود مانند این حالت میشود. 👈کارهایش را انجام میدهد. با مردم و زن و فرزند نشست و برخاست دارد ولی اینجا نیست! میخورد و می آشامد ولی اینجا نیست! میبیند و میشنود ولی اینجا نیست! بدنش در دنیاست و خودش در ملأ اعلی! به فرموده ی مولای عالمیان امیر مؤمنان: «صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ‏ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى‏» 👈وقتی این حقیقت را در احوال خودمان تجربه کرده ایم آیا نمیتوانیم احتمال بدهیم در مورد اولیاء الله همواره چنین باشد؟ 🔹حالا کاری به حقیقت فنا ندارم. ابن سینا و شیخ اشراق حقیقت فنا را امری روان شناختی میدانند مانند آنچه توضیح دادم. یعنی به نوعی قائل به فنای در رؤیت هستند. به تعبیر ابن سینا در نمط نهم اشارات: ⬇
📖«ثم إنّه لیغیب عن نفسه فیلحظ جناب القدس فقط و إن لحظ نفسه فمن حیث هی لاحظة لا من حیث هی بزینتها و هنا یحقّ الوصول» 👈قطب شیرازی نیز در شرح حکمة الاشراق در مورد فنا میگوید: 📖«و الحالة الّتى يعبّر عنها العارفون «الفناء» هى أن لا يحسّ السّالك بشى‏ء من ظواهر جوارحه، و لا من الأشياء الدّاخلة فيه و الخارجة عنه، بل يغيب عن جميع ذلك» ✋از نگاه اینها فناء به معنای ضایع شدن و معدوم شدن نیست. معدوم شدن که مرتبه ای از هستی و کمال نیست؛ در حالیکه این فناء بالاترین مرتبه انسانی است. فناء از توجه به خویش و اغیار. فناء از توجه به غیر خدا. توجه تام الی الله. یا فانی شدن از توجه به غیر. ⚪ولی ملاصدرا با تکیه بر حرکت جوهری و اتّحاد عاقل و معقول حقیقت فنا را امری هستی شناختی میداند. آن فنایی که گفتیم را تنها مرتبه ی نازلی از فنا میداند که همان مرتبه ی فنای علمی و موت ارادی است که برای عرفای سطح پایینتر قابل وصول است. ولی حقیقت فنائی که اولیاء الله دارند بسی شریفتر از این حالت است و آن به نوعی فناء کونی و وجودی و شهود حالی برمیگردد که فرقش با قبلی مانند فرق تصوّر عشق و عاشق شدن است. 👈چرا؟ چون فناء حقیقی نوعی از انسلاخ وجودی و لبس کونی است. لذاست که برخی که موفّق به فناء علمی و رؤیت دریای وجود میشوند فکر میکنند کارشان تمام شده! تمام مطلب همین است! ✋نمیدانند مطلب بسی فراتر از این است. فناء حقیقی این رؤیت نیست. بلکه نوعی اضمحلال وجود ضعیف در وجود قویتر و در آن دریای وجود است. 👈بهترین جایی که این حقیقت را توضیح داده در حواشی بر حکمة الاشراق است که فناء را نوعی انسلاخ وجودی دانسته و میگوید: 📖«و بالجملة هذا الاتحاد ليس مجرد التفات إدراكي و استغراق علمي كما يراه المصنّف [الشیخ الاشراقی] و من يحذو حذوه و لا كانعدام تعيّن القطرة عند اتصالها بالبحر، و لا كاختفاء نور الكواكب عند حضور نور الشمس كما زعمه بعض المتصوّفة و لا بالحلول كما توهمته النصاري و لا بالاتّحاد بين هوّية و هوّية كما دلّ‌ عليه البرهان المذكور في كتب الحكماء كالشفاء و غيره كما سيجيء بل شيء آخر» 🔹حالا که بحث به اینجا رسید یک نکته ای را هم تذکّر میدهم. عارف در نهایت فنایش توان فنا در چه حقیقتی را دارد؟ این اختلافی است. برخی میگویند عارف همّتش فنای در وجود منبسط است. در همان دریای وجود که آینه ی تمام نمای الهی است. فنای در ذات الهی اساسا امکان ندارد و محال است. ولی برخی دیگر میگویند فنای نهایی آن است که عارف به ذات برسد. یعنی مطلوب عارف فنای فی اللّه است. 👈حالا راه برای فنای در وجود منبسط باز است. شرک هم نیست. شدنی هم هست. بسیاری گزارش داده اند که در وجود منبسط فانی شده اند. اشیاء را بی تعیّن دیده اند. در اشیاء تعیّنات را ندیده و در دل آنها وجود منبسط و دریای وجود را شهود کرده اند. 👈وقتی دریای وجود رؤیت شد گویا مرآت خداست و نوعی ذکر الله بسیار عمیق است. اگر به فنای دائمی برسد اینگونه میشود که چشمش ظاهرا به من است ولی تعین من را نمیبیند و خدا را میبنید و اینقدر عمق دیدش بالا رفته که وقتی با اشیاء مواجه میشود از طریق آنها به خدا ربط پیدا میکند. 👈اینها دیگر باید تجربه شود. شدنی است. مراقبت میخواهد. یک لحظه گویا خیلی سریع انسان ربوده میشود و توجه به خدا پیدا میکنید و از خود و از همه چیز غافل میشوید. این یک حالتی است که باید با کلی ریاضت آن را استدامه کرد و مانند برق خاطف می آید و میرود. خیلی زحمت دارد اگر بخواهید نگه داریم یا دائمی کنید. 👈وجود منبسط در درون همه ما هست البته متحدا با تعین ما. وقتی به فناء میرسیم وجود منبسط خودم و شما را میبینم ولی تعین خودم و شما را نمیبنیم. فانی میشوم در آن وجود منبسطی که مطلق است. 🔹بگذارید مثالی بزنم که چطور میشود از دل کثرتها نفی تعیّن کرد و به دریای وجود وصل شد. استادی داشتم که مدّتی خدمتشان مباحث حکمت متعالیه را میخواندم. ایشان فرمودند یک روز نزد یکی از عرفای زمان یک فلفل زرد یا قرمز را بردم که تا به حال ندیده بود. وقتی جلویش گذاشتم با دیدن آن به عالم بالا وصل شد و شروع به گریه کرد و اصلا دیگر هیچ چیز نمیفهمید و از این آیت وصل شده بود به آن چیزی که وصل شده بود. 👈ایشان نقل میکرد گاهی به علامه طباطبایی یک سیب میدادند دو سه روز آن را نگه میداشت و فکر میکرد و از شوق گریه میکرد تا آخر سر آن را میخورد. 👈باز این استاد بزرگوار که خودش انسانی اهل ریاضت و سلوک بود میگفت به یک انسان اهل معرفت آدرسی را دادم که فلان گوشه ی حیاط یک شاپرک است ببین آن را. رفت مدتها آن گوشه نشست و بلند نشد و بعد آمد گفت حال من را به هم زدی این چه بود که به من نشان دادی؟! 👈اینها مثل ما نیستند که پروانه و شاپرک را ببینند و معمولی از کنارش عبور کنند میروند در عالمی که خودشان در آن هستند.
باسمه تبارک و تعالی (۵۶۱) «اسلام ایرانیان را از عصر ظلمت ایران باستان و هزاره های تاریک گمشده نجات داد» «آخوند را چه به این حرفها؟!» «عقل پیشرفته حوزوی» (۳) 🔹به خاطر برخی شبهات دینی سلسله مباحثی پیرامون تاریخ ایران باستان داشتم. در این جلسات به بررسی (چرایی فقر نسبی آثار علمی و تمدنی ایران قبل از اسلام) پرداختم تا روشن شود (آیا ظهور اسلام باعث شروع انحطاط تاریخ ایران شد؟) 👈اگر ایرانیان قبل از اسلام در اوج دوران شکوفایی جهانی بوده اند چرا به همین نسبت نمیتوان مظاهر چنین شکوفایی را در فرهنگ و علم ایران باستان مانند یونانیان و هندیان و مصریان باستان نشان داد؟ چرا چنین فضل عظیمی به دوران اسلامی سر ریز نکرد؟ 👈آیا این امر صرفا به خاطر حمله عرب و کتابسوزی بوده؟ آیا به خاطر آن بوده که با ظهور اسلام دوران انحطاط ایران آغاز شد؟ یا اینکه به قول برخی غربی ها به خاطر مشکل در هنر و استعداد ایرانی بود؟! 👈در این مباحث اجمالا بیان کردیم که تاریخ ایران باستان نقطه تاریک تاریخ ایرانیان و دوران اوج نظامهای استبدادی و نظامهای ظالمانه ی طبقاتی است. امری که باعث شد استعدادهای درخشان ایرانی فرصتی برای بروز مناسب در میان دیگر ملتها پیدا نکند. 👈همینکه اسلام وارد این مرز و بوم شد ایرانیان نشان دادند که میتوانند برجسته تر از همه ی ملّتها در علم و فرهنگ و پیش برد دانشهای بشری باشند. ⬇
🔹بیان کردیم مغالطه ی تاریخی در اینجا رخ داده است. مغالطه ی خلط میان عظمت ایران و دودمانهای فاسد و طاغیان حاکم بر آن با تاریخ ایرانیان و مردم مظلوم این خطّه. برای اثبات این امر مجموعه ای از شواهد را بیان کردم. اثبات کردیم که طلوع اسلام در ایران را باید جشن تولّد ایران بدانیم. ایران متحوّل شد! ایرانیان آزاد شدند. فرصتی برای بروز استعدادهایشان پیدا کردند. 👈آری ما از تاریخ ایران باستان شکایت داریم که چه بلایی بر سر انسان ایرانی آورده که اینقدر در تاریخ بی هنر جلوه کرده! یک فقر نسبی و یک حدّاقل های تمدّنی را نسبت به رقیبهای دیگر دارد. 👈تاریخش تاریخ اشراف و پهلوانان و شاهنامه هاست تا مردم و فرهیختگان. سپس این نتیجه را گرفتیم که این فقر نسبی آثار علمی و تمدّنی در ایران باستان نسبت به دیگر ملّتهای بزرگ باستان و همچنین نسبت به دوران اسلامی ایران به خاطر همین مظلومیّت تاریخی ایرانیان در عصر باستان بود که مولود تحقیر و تحمیل نظام طبقاتی بود. 👈ما را به جای مطالبه گر کردن نسبت به ایران باستان و شکر گذاری نعمت اسلام اینقدر ناسپاس کرده اند که نظریّاتی مانند نظریّه ی انحطاط ایرانیان با ظهور اسلام را باید پاسخ بدهیم. یاد کلام مولایمان می افتیم که فرمود: 📖«فَيَا لَلَّهِ لَهُمْ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ بِهَذِهِ النَّظَائِر» ⚪حالا بحث در این زمینه ها بسیار است. برخی از اساتید و معلّمان تاریخ به ما اشکال کردند. اینکه آخوند را چه به این حرفها! عمامه روی سرت هست! برو مطالعه کن! دیدم ایشان کتابهای زیادی را بیان کرد و آدم حزب اللهی و مؤمنی هم بود. ایشان میگفت حالا شما در علم دین تخصص داری ولی در تاریخ و علوم انسانی که تخصص نداری! فوقش اگر آخوند میخواهد در این زمینه ها نظر بدهد برود کار علمی کند و... . 💡حالا کاری به پاسخ این بنده خدا ندارم. پاسخهایی هم دادم. ولی نکته ی جالبی در کلام ایشان دیدم که به ذهنم خطور کرد بیانش کنم. 👈آن هم این بود که از نگاه ایشان -و طبعا بسیاری دیگر- آخوند هر چقدر فاضل و عالم هم باشد صرفا متخصّص علم دین است. از آن جهت که در موضوع خاصی متخصّص است و موضوع تخصّصش شرافت دارد قابل احترام است. ولی تخصّص او هیچ ربطی به تخصّص تاریخی و اقتصادی و اجتماعی و... ندارد. باید بیاید از صفر پیش ما زانو بزند و سالها دانشگاه برود و ... تا یک حرفی اگر زد به او گوش بدهیم. 🔴با خود گفتم چقدر ما در شناساندن حوزه علمیّه به حتّی مؤمنین حزب اللهی خودمان نا موفّق بوده ایم. اینها واقعا تصوّرشان از یک آخوند فاضل چیست؟ آیا یک شخصی است که مانند یک مورّخ فاضل است با این تفاوت که موضوع کارشان متفاوت است؟! چه تصوّر دور از آبادی و پرتی! ✅ما هنوز نتوانستیم به مردممان بفهمانیم وقتی یک آخوند واقعا فاضل و عالم میشود در درجه ی اوّل مجتهد، متفکّر، بسیار نقّاد و پخته میشود. در درجه ی دوّم است که حالا بحث از این پیش می آید که فعلا فضلش را در فضای دینی خرج میکند. 👈لذاست که بهتر است بین دو لقب بین فضلای روحانی تفکیک شود. یکی عالم و دیگر آخوند است. عالم بودن اشاره به همین متفکّر بودن است که چیزی عمیقتر از مفهوم دکتری است که امروزه در فضای دانشگاهی مطرح است. 👈آخوند بودن هم اشاره به این باشد که مثلا فعلا ناظر به علم دینی بحث میکند. متوجّه منظورم شدید؟! اگر این را متوجّه شده بودیم حاضر نمیشدیم به سادگی یک آخوند فاضل و مجتهد را در کنار یک متخصّص تاریخ یا جامعه شناسی و مانند آن قرار بدهیم که صرفا تفاوتشان در موضوع بحثشان است! اصلا فرسنگها فاصله معمولا میان اینها هست. ✅همین است که اگر قرار است کاری واقعی در حوزه ی علوم انسانی رخ بدهد توسّط همین آخوندهای متفکّر است والا دانشگاهیان ما در علوم انسانی با همه ی احترامی که برایشان قائلیم فوقش عادتا مقلّدین آثار غربی و پیروان آنها و یا علمای درجه ی سه یا دو فضای علمی میتوانند بشوند. 👈ما گمان میکنیم متفکّرینی مانند علامه طباطبایی و شهید مطهّری و امام خمینی و مقام معظّم رهبری در چه بستر و فضای فاخر علمی توانستند به این تعالی برسند؟ آیا گمان میکنیم اینها صرفا متخصّصینی در یک سری رشته ها مانند یک متخصص تاریخ و شیمی و اقتصاد بودند؟! چه فکر خامی! زهی خیال باطل! 👈آری معمولا در ذهن جامعه ی ما بین آخوند بودن و حوزه ی علمیّه خلط میشود. همانطور که بین حیثیت عالم و مجتهد بودن یک آخوند و حیثیت آخوند بودن او خلط میشود. ✅وقتی میگوییم حوزه ی علمیّه یعنی ورای اینکه هدف این حوزه فهم دین است خودش یک حوزه ای از عقلانیّت و تفکّر فاخر و مناهج و عیارهای برتر از اندیشه است. همان چیزی که در دانشگاه های ما در ایران یافت نمیشود. مگر خودشان با تلاش شخصی درجاتی از این فضل برتر را کسب کنند. با همه ی احترامی هم که به پژوهشگران دانشگاهی قائل هستم. ⬇⬇
✔وقتی ما از حوزه ی علمیه صحبت میکنیم اوّلین چیزی که به ذهنمان خطور میکند شریعت اسلام و تبلیغ دین و رساله و آیات و روایات است. اگر مقداری دقیقتر شویم دوّمین چیزی که به ذهنمان خطور میکند میتواند معنویّت، طهارت و پاکی باشد. باز اگر مقداری دقیقتر شویم سوّمین چیزی که به ذهنمان خطور میکند فضایی است که در آن علوم قدیمی مانند ادبیات، فقه، اصول، طب، نجوم، منطق و فلسفه و عرفان هم خوانده میشود. ✔ولی میخواهم چیز چهارمی را بیان کنم. آن هم اینکه چرا وقتی حوزه ی علمیه میگوییم به ذهن کسی یک عقلانیّت فاخر و پیشرفته و یک سری اخلاقهای علمی برتر و قدرت نقّادی و پختگی و ورزیدگی اجتهادی متبادر نمیشود؟ میدانیم وقتی از حوزه ی علمیّه صحبت میکنیم از چه سنّت فاخری از سطح اندیشه ورزی صحبت میکنیم؟ از چه فضایی که نفسهای عقلای بشر و ابر نوابغ تاریخ و پاکان روزگار به آن خورده حرف میزنیم؟ ✅علوم حوزوی ذهنها را به شدّت قوی میکند! ورزیده میکند! نکته سنج میکند! نقّاد میکند! به شدّت به اندیشه اتقان میدهد! شخصیّت میدهد! انسان را حرّ و مستقلّ بار می آورد! انسان را اندیشمند بار می آورد. همان چیزهایی که معمولا گمشده ی دانشگاهها و نظامهای آموزشی غربی است. 👈آیا میدانیم وقتی یک عالم مسلّط حوزوی که بر موضوع خاصّی اشراف بیابد گاهی دقیقترین نقدها را به راحتی میتواند به اصول تفکّر مقبول دانشگاهی وارد کند؟ افرادی که به شکل تخصّصی با علوم نوین مرتبط هستند و با عمق علوم حوزوی نیز آشنا هستند میفهمند که نگریستن به علوم نوین از زاویه علوم حوزوی و سنّتی یک ظرفیّت بسیار بزرگ برای فهم بهتر، نقّادی و نظریه پردازی است. 👈اصلا نباید علوم رائج حوزوی و سنّتی را دست کم گرفت. ابزاری بسیار نیرومند به دست انسان خردمند میدهد. منتها باید اصطلاحات دقیق و اخلاقهای موجود در آن را فراگرفت و آن را عمیقا تجربه کرد. میتوان باند پرواز را برای ورود به علوم نوین و فرود از آنها همین علوم متعارف حوزوی و سنّتی قرار داد. بسیار مؤثّر است. 👈اگر اینطور باشیم خیلی حرف برای گفتن داریم. علوم خود را نیز ارتقا میدهیم. اگر اینطور نباشیم همیشه مقلّد غرب بوده و حرف خاصّی برای گفتن نداریم! 👈وقتی از پنجره ذهن پخته و دقیق حوزوی با ابزارها و سلاحهای قدرتمند اصطلاحیش مباحث علمی گوناگون را تجربه کنیم حیثیات و دقائقی از واقعیت و بحث برایمان شورانده شده و جلوی دیدگانمان سان داده میشود که در زاویه نگاه جدید گم است. ✅کتبی مانند رسائل یا کفایة اندماجی از آن عقل پیشرفته ی تکوّن یافته در دل علوم حوزوی است. تنها یک کتاب نیست. تاریخی از دقّت ورزی و اندیشه ورزی است. ⚪این روزها که با برخی صحبت میکردم که مدرک دکترا را از نظام دانشگاهی اخذ کرده بودند یا در حال اخذ کردن بودند ورای اطلاعات زیاد و انبوه خوانی که داشتند سذاجت اندیشه آنها برایم واقعا مشهود بود. اینها کجا و آن عقل برتر و پیشرفته ی شیخ انصاری ها و میرزا حبیب الله رشتی ها کجا! این سادگی ها کجا و آن تشقیق شقوقها و تحصیل مطالب ها کجا! ای کاش میشد دانشگاه هایمان را مسلّح به این سطح از تفکّر فاخر میکردیم. 👈منظورم این نیست که مجتهد فقهی شوند! نه! آن عقل پیشرفته را بتوان به شکلی استخراج کرد! به آن خو گرفت! شاید مسائلش گاهی کهنه باشد یا از مد افتاده باشد یا موضوعاتش تغییر یافته باشد ولی اصول عقلی نهفته در آنها بسیار مترقی و پیشرفته است. به تعبیر مرحوم میرزا حبیب الله رشتی در مورد استادش شیخ انصاری که در کفایه هم آمده: 📖«هو تالی العصمه علما و عملا و انه فی جوده النظر یأتی بما یقرب من شق القمر!» 👈ما به چنین عقل فاخری در حوزه علمیه خو میگیریم! کسی که در آثار علمی عقلاء بشر مانند ابن سیناها و ملاصدراها و شیخ انصاری ها خو گرفته را آیا میشود به سادگی در عرض دیگر متخصصین رشته های علمی قرار داد؟! آیا جفای بزرگ نیست؟ ✋حالا کاری به موانع ازدهار این عقل پیشرفته ندارم. کاری به آسیب شناسی آن ندارم. خدا شاهد است از روی تعصّب اینها را نگفتم. حتّی اگر شخصی ملحد هم هست باید بداند اگر مدتی رسائل و مکاسب و شفا بخواند میتواند فاخرتر بیاندیشد. تعالی و اوج اندیشه ورزی ندیده که اینچنین فریفته شده! بیایند ببینند اوج دقت ورزی و تعمّق و استدلال و استنباط و اخلاقهای فاضله علمی یعنی چه! 👈حالا آیا برای ذهنی که کفایه خوانده و شفا خوانده و حکمت متعالیه خوانده دشوار است وقتی به تاریخ ایران باستان مینگرد بتواند حقایقی را درک کند که این به اصطلاح متخصصان از درکش محروم اند؟! آیا این گزافه گویی است؟ آیا آخوندها بروند سراغ کارشان؟! 👈در بذل خاطر ۱۳۶ و ۴۲۵ مطالبی در این زمینه بیان کرده بودم که مرورش خالی از نکات بیشتر نیست.
باسمه تبارک و تعالی (۵۶۲) «ماجرای دعوایی بین بچّه ها» «در تربیت با عقل و فطرت کودکتان صحبت کنید» 🔹مشغول کارهایم بودم که بچه ها مطابق معمول دعوایشان شد و یکیشان زد زیر گریه! معمولا سعی میکنم دخالت نکنم. این بازی ها و دعواها و گریه ها درس زندگی است. خودشان باید معانی زیادی را در دل آن بیاموزند. ولی اینجا دیدم به یکی اجحاف شده و باید وارد ماجرا شوم. 💭با خودم گفتم ببین این دعوای اینها چطور من را هم وارد ماجرا و بازی میکند! من را هم تربیت میکند. کاملا احساس کردم الآن دیگر من فلانی پسر فلانی نیستم! من پدر نیستم! من یک قاضی ام! 👈مجبور میشوی در نقش قاضی ظاهر شوی. همین نقش تو را مجبور به ورود به فضای عدالت و ارزشهای اخلاقی میکند. آدم را تعالی میدهد. مسئولیت پذیری و تعهد داشتن انسان را بزرگ میکند. 👈دقّت که کردم دیدم تمایلی به قضاوت ندارم. تمایلم بیشتر مصالحه است. ورای اینکه حق با کیست دوست دارم آشتی کنند! یعنی رفع خصومتی که لزوما مبتنی بر قضاوت و احقاق حق نباشد. 💭با خودم گفتم این تمایل آیا چیز خوبی است یا واقعا باید قضاوت کنم؟ دیدم گاهی خوب است و گاهی بد! وقتی خوب است که با رعایت شرایطی، آرامش روانی خانواده و حاکم شدن ارزشهای برتری در میان باشد. 👈مانند رهبر عزیزمان که از این زاویه برای حفظ اتّحاد مخصوصا در ظرف وجود دشمن جامعه را با همه ی اختلاف سلائقش حفظ میکند. و حقا هم رهبر حکیممان چقدر خوب این کار را تا اینجا انجام داده است. 👈ولی دیدم در بسیاری از مواقع هم این میل به صلح چیز خوبی نیست. ریشه در یک حبّ نفس و عافیت طلبی دارد. ⬇
👈من میخواهم اینها را از سر خودم باز کنم و به کارم برسم و به خاطر همین آنها را دعوت به صلح میکنم! آرامشی که بیشتر به درد خودم میخورد تا آنها! این چنین صلحی و عدول از قضاوتی در واقع نوعی ظلم در حقّ آن مظلومی است که حقّش ضایع شده است. 💭به یاد مدیران افتادم که برای آنکه آرامش در مجموعه ی ذیل مدیریتشان حاکم باشد حاضر بودند بنده را از مدرسه شان حذف کنند! چرا؟ چون فکر میکردند سطح انتظار مخاطبینم را بالا میبرم و این به ضرر مجموعه شان است! 👈در واقع این آرامشی که این مدیران دنبالش بودند به نفع مجموعه نبود بلکه به نفع خودشان و عافیت طلبیشان بود. هر اضطرابی بد نیست و هر آرامشی خوب نیست. 👈برخی اضطرابها مانند درد زایمان برای وصول به آرامش عمیقتر و اصیلتر است. برخی آرامشها هم مبتنی بر جهل است. 💡حالا از اینها بگذریم. همه ی اینهایی که گفتم در همان چند ثانیه ی وقوع درگیری به ذهنم خطور کرد. 🔹دیدم فرزند بزرگتر یک اسباب بازی را از دست کوچکتر کشیده و گرفته و فرزند کوچکتر گریه میکند. دیدم اینجا دعوت به صلح مصداق عافیت طلبی از جانب من است. گریه هم طولانی شد و باید ورود کنم. ⛔اگر گریه طولانی شود و والدین ورود نکنند درس بدی به بچه میدهد! نوعی تلقّی عدم اعتماد به پیرامون و بازخورد احساساتش در وجودش ایجاد میشود. وقتی بزرگ میشود دیگر نمیتواند به دیگران اعتماد کند. ⛔اینکه گاهی میگویند بگزار اینقدر گریه کند تا ساکت شود حرف و منطق صحیحی نیست. باید این حالات کودک بازخورد متناسبی از محیط بگیرد و کودک با این حالات در حال آموختن آینده ی زندگی، کنشها و واکنشها است. 👈به بزرگتر گفتم اسباب بازی را چون اجازه نگرفتی به او بده! قبول نکرد. مجبور شدم از زیر دستش بکشم و احقاق حق کنم. دیدم به شدّت عصبانی است. پرخاشگری میکند. ✋قشنگ اگر فحشهایی آبدار بلد بود احتمالا همه را ردیف میکرد!😁 این هم یک نکته ی مهمّی است. سعی کنیم الفاظ مناسبی به مرور به کودکان یاد بدهیم که بتوانند در قالب آنها تخلیه ی عاطفی بشوند. 👈نگذاریم این الفاظ کلیدی که در اوج هیجانات نقش تخلیه عاطفی را بازی میکنند را خودشان از محیط بگیرند. معمولا از روی دست والدین یاد میگیرند. یا از روی کارتونها یا دوستانشان. 👈مثلا در اوج ناراحتی واژه ی «خیلی بد» و مانند آن که گاهی مَد دار هم باشد را در آن لحظه های التهاب خودمان گاهی غیر مستقیم به آنها یاد بدهیم. بالاتر آن است که کظم غیظ را در رفتارمان به آنها یاد بدهیم. رفتار ما کاملا کلاس درس است. همه اش دلالت است. 🔹حالا بگذریم. احساس کردم نیاز به یک تنظیم باد و مباحثه دارد. گفتم اگر عصبانی هستی میتوانی بروی اتاق وقتی آرام شدی برگردی! دیدم ادامه داد. خودم او را به اتاق مشایعت کردم😉 ابتدا آب سرد محبّت را روی آتش خشمش گشودم. تا آمادگی برای یک گفتوگو را پیدا کند. تا بتواند خودش را پیدا کرده و عقلش را به دست بگیرد. ✋در هنگام عصبانیت کاری نمیشود کرد. وقت طغیان نفسانیت است. باید ابتدا افسار این اسب سرکش را با حیله هایی کشید و آن را مهار کرد؛ سپس با عقل و نه نفس شخص ارتباط برقرار کرد. ✋ولی چگونه با کودکی که هنوز مدرسه نرفته میشود حرف زد؟ گفتم دخترم میدانی چرا آن را از دست تو کشیدم؟ چون حق تو نبود! حق خواهرت بود. من هم وظیفه داشتم از حق طرفداری کنم. 👈او هم با ناراحتی گفت: «یعنی میگی من هیچ حقّی ندارم؟» گفتم نه دخترم! اگر زمانی او هم چیزی را از دست تو میکشید و حق تو را میگرفت من از تو دفاع میکردم. گفتم میدانی اسم این کار چیست؟ اسمش قضاوت است. من «قاضی» هستم. 👈گفتم میدانی اگر حقّ او را نمیگرفتم اسمم چی میشد؟ گفت نه! گفتم اسمم میشد: «ظالم»! دوست داشتی بابایت ظالم باشد؟! سکوت کرد. اینجا میخواستم بگویم اسم دیگرش از جهتی طاغوت است ولی دیدم هنوز برای یادگرفتن و آشنایی با مفهوم «طاغوت» و ابعاد آن زود است. 👈گفت: خب من میخواستم اون اسباب بازی رو! گفتم خب باید قبلش از کسی که حق داره اجازه میگرفتی؛ هر وقت اجازه داد اون وقت میتونستی بگیری. دیدم زیر بار نمیرود. گفتم خوب است او هم بدون اجازه حق تو را بگیرد؟ 👈گفت: خب اگه این کار را بکند کتکش میزنم. گفتم خوب است تو هم هر وقت بدون اجازه من کاغذ از روی میز بابا برمیداری کتکت بزنم؟ گفت من که دیگه اجازه میگیرم! گفتم منظورم اون وقتهایی است که اجازه نمیگرفتی و نمیگیری! دیدم سکوت کرد. انگار فهمید که منطق زور منطق صحیحی نیست. خود خور و خود ابطالگر است. هرج و مرج است. ⬇⬇
🔹در ادامه گفتم دیدی همه داشتیم با خنده و شادی زندگی میکردیم. ولی وقتی آن اسباب بازی را از دست خواهرت کشیدی همه چیز تیره و تار شد! خودت عصبانی شدی! خواهرت گریه کرد! بابایت ناراحت شد. دیدی قبلش انگار همه ی فضا خوشحالی و خنده بود ولی بعدش همه اش عصبانیت و ناراحتی و گریه؟ گفت: آره. 👈گفتم میدانی دلیلش چیست؟ گفت نه! گفتم عزیزم هر وقت دیدی فضا تاریک است و عصبانیّت و ناراحتی بدون موجودات بد و «شیطانها» پیشمان آمدند. گفت یعنی وقتی عصبانی شدم شیطان پیشم بودم؟ گفتم بله! 👈گفت پس چرا ندیدم؟ گفتم میدونی چرا ندیدی؟ چون برخی موجودها هستن که هستن ولی دیده نمیشن! تو نباید انتظار داشته باشی همه ی اون چیزهایی که هستن رو بتونی ببینی. میخواستم با عالم غیب آشنا بشود. 👈گفتم میدونی یه چیزای دیگه ای هم هستن ولی نمیبینیشون. هر وقت هم دیدی فضا روشن بود و خوشحالی و خنده و صمیمیت بدون موجودات خوب و «فرشته ها» پیش ما حاضر شدند. دیدم خوشحال شد. 👈در تأیید حرفم گفت: خدا هم هست ولی دیده نمیشه. گفتم بارک الله! در ادامه گفتم میدونی یه چیزای دیگه ای هم هستند ولی دیده نمیشن! گفت: چیا مثلا؟ گفتم اونایی که میمیرن! اونا هم هستن ولی نمیبینیمشون! 👈گفتم اصلا میدونستی که میتونی گاهی با اونا هم حرف بزنی؟! گفتم مثلا بابایی عزّت جون رو دیدی! منظورم پدر بزرگ مادریشان بود. گفت بله. گفتم یه بابایی محمّد جون هم تو داری! گفت: کی؟ گفتم بابای من! اونایی که میمیرن یعنی هستن ولی نمیبینمشون دیگه فعلا تا وقتی توی دنیاییم. 👈گفتم دوست داشتی زنده بود باهاش بازی میکرد؟ گفت: آره! گفتم خب اونم هست. هر وقت دوست داشتی باهاش حرف بزن. اونم تو رو خیلی دوست داره. برایش جالب توجّه بود. انگار تصورش از مرگ کاملتر شد. ⚪در ادامه گفتم حالا فکر کن اصلا حق با تو بود. به نظرت خوب بود من بیام حقت رو بگیرم و بهت بدم؟ دوست داشتی قاضی بودم؟ گفت بله. گفتم ولی میدونی چیه؟ گاهی خوبه چون تو بزرگتری و مهربونی و عقلت بیشتره هر چند حق با تو هستش ولی حقت رو نگیری. ببخشی. برای اینکه خواهرت ناراحت نشه. نه به خاطر اینکه مظلوم باشی. 👈گفتم میدونی اسم این چیه؟ گفت: چیه؟ گفتم اسم این «ایثار» هستش. دیدم برایش جالب بود. خواستم این را برایش جا بیاندازم. گفتم دیدی خیلی وقتا حق با تو هستش و تو از حقّت نمیگذری؟ مثلا می آید اسباب بازی را از تو بگیرد ولی تو اجازه نمیدهی! 👈زورت هم میرسد و او نمیتواند بدون اجازه یا با کتک آن را از تو بگیرد. دیدی وقتی خواهرت درخواست میکند ولی به او نمیدهی خواهرت گریه میکند و ناراحت میشود؟ گفت بله. 👈گفتم دیدی باز در این حالت عصبانی میشوی؟ ناراحت میشوی؟ فضا تیره میشود؟ این یعنی چی؟ یعنی یجورایی شیطونها اومدن دوباره! ولی مگه حق با تو نیست؟ پس چرا شیطونا اومدن؟ به خاطر اینه که ایثار چیز خوبیه. شیطونا نمیخان تو ایثار کنی. ✔دیدم بیشتر از این دیگه نمیکشه! میخواستم بگویم روح انسانی آن مقدار وسعتی در خودش میبیند که متوجّه میشود که توان ایثار دارد. طوری که اگر ایثار نکند به خودش و وسعت روحی اش ظلم کرده! همین که میبیند روحش تیره و تار شده معنایش نوعی ملامت وجدان است. این یعنی تو خوب بود ایثار کنی. حتّی اگر او اهلش نبود تو که اهلش بودی! این یک منطق بالاتری از منطق عدالت است. ایثار در واقع عدالتی برتر است. عدالتی انسانی تر است. عدالتی عمیقتر است. 👈دیدم با همین گفتوگویی که شاید کمتر از پنج دقیقه بود مفاهیمی مثل: حق، ایثار، قاضی، ظالم، مرگ، فرشته، شیطان، عالم غیب، امکان ارتباط با غیب و تاثیر عالم غیب بر ما و... تا حدودی برایش برجسته شد. اینها اگر تکرار شود برای شخص جا می افتد و عمری میتواند با آن زندگی کند. 💡راستش هیچ کدام از آنهایی که نوشتم را نمیخواستم بگویم. در ذهنم هم نبود بگویم. این نکته ای را که الآن میخواهم بگویم به ذهنم خطور کرد که بگویم! همه ی آنهایی که گذشت مقدّمه بود. 🔹وقتی مهار نفس این کودک را با در آغوش گرفتن و محبّت مهار کردم تلاش کردم عقلش را از چنبره ی نفسش بیرون بیاورم و با عقل او صحبت کنم. وقتی داشتم با عقل یا همان فطرت او صحبت میکردم گویا همه ی خوبی ها و صفاها و پاکی ها حاضر شده بود. گویا همه چیز را میتوانست درک کند. من را به وجد می آورد و به من مطالبی عمیقتر القاء میکرد. 👈چشمهایش را که میدیدم احساس رشد فطری را در آن میدیدم. گویا حرفهای آشنایی برایش میزنم. از دیاری برای او سخن میگویم که آشناست. عمیقا او را قانع میکند. مثل آب گوارایی است که مناسب وجود اوست. ✅من در این چند دقیقه واقعا با کودکم حرف نمیزدم. با عقل کودکم حرف میزدم. واقعا با عظمت بود. دوست داشتم در برابر فهم عمیق و اوج لطافت و پاکی این عقل بایستم و کرنش کنم. آری کلید تربیت بیدار کردن فطرت و گفتو گو با عقل انسانهاست. در بذل خاطر ۴۸۴ مطلبی در این زمینه بیان کرده بودم.
باسمه تبارک و تعالی (۵۶۳) «عقل پیشرفته حوزوی» (۴) «میراث بزرگی به نام عقل حوزوی» 🔹تا کنون مباحثی تحت عنوان «عقل پیشرفته ی حوزوی» بیان کرده بودم. سعی کردم با تعابیر و از زوایای گوناگونی ظرفیتهای آن عقلی که در بستر سنّت حوزوی به وجود آمده را به چشم بیاورم. ✋به دنبال بحث علمی در مورد بررسی دقیق مؤلّفه های آن نبودم. بیشتر به دنبال آن بودم که آن تجربه ی غنی درونی را مقداری توصیف کرده و آن را در قالب اصطلاحات دم دست تقلیل ندهم. خواستم به همان صورت تجربه شده اش تا حدودی منتقل شود. 👈برخی عزیزان با بیان برخی انتقادات در مورد عقل حوزوی و آسیبهای آن درخواست توضیح بیشتری داشتند. به ذهنم رسید ان شاء الله در نوشته ی دیگری آسیبها و کاستی های این عقل را هم بیان کنم. همان اموری که مانع ازدهار آن در زمان ما و حتّی قدیم شده است. 👈ولی فعلا میخواهم بر همین پیشرفته بودنش تأکید کنم. ادّعا هم این است که در بستر تاریخ در فضای حوزوی تعیّن خاصّی از عقلانیّت و فرهنگ علمی اجمالا ایجاد شده که بسیار غنی و پر ظرفیت است که هنوز جمال زیبای خودش را در زمان ما به خوبی نشان نداده است. 👈از جهاتی در جای دیگر به این شکل یافت نمیشود. باید قدر آن را دانست و از آن استفاده نمود. سعی در زدودن کاستی های آن داشت. آن را نسخه ی بومی نجات دهنده ی علمی مان دانست 👈آنکه ما را از زمره ی مقلّدین در علوم مخصوصا علوم انسانی بیرون آورده و حالت تهاجمی و فعّال به آن میدهد. فریفته ی برخی کاستی ها و عقب افتادگی ظاهری مسائلش را نخورد. این مسائل نیازمند تألیف یک کتاب مستقل است. خیلی هم مفید و احتمالا پر طرفدار و جذّاب میتواند باشد ⬇
🔹چرا عقل حوزوی پیشرفته است؟ چون یک زبان بسیار غنی اصطلاحی پیدا کرده که نقطه ی عزیمت و موقعیت به قول امروزی ها سوبجکتیو عظیمی برای رصد دقیق مسائل ایجاد میکند. زبان به فکر و نظر تعالی و دقّت میدهد. این ناظر به ترمینولوژی عقل حوزوی است. 👈چرا عقل حوزوی پیشرفته است چون روشها یا همان متدولوژی مهمّی دارد. چون از منطق فخیم یا همان لاجیک استواری برخوردار است. چون استدلال و همینطور استنباط در آن عیارهای بالایی را تجربه کرده است. ✋البته درست است که فعلا این ظرفیتها عمدتا ناظر به منابع قرآن و روایات شکل گرفته و یا مبتنی بر دغدغه های خاصی فعلیت یافته ولی مرادم اصطیاد آن گوهر عقلی ورای این مظاهر است. 👈حالا آن استقراء و بررسی مؤلّفه های برجسته عقل حوزوی کار دیگری است. خودتان بعدا دنبال کنید. بنده فعلا تمایل دارم آن را به گونه ای دیگر به چشم بیاورم. 👈وقتی میگوییم عقل حوزوی پیشرفته است یعنی در دل یک تاریخ کهن متولّد شده و با مرور روزگاران و وقوع حوادث ایّام مدام با تجربه تر و فاخرتر شده است. ✔ولی چه عقلی را فعلا عقل پیشرفته حوزوی مینامم! عقل آن دانشمندانی که به شکل تشکیکی به قول حوزویان جامع معقول و منقول هستند. عقل افرادی نظیر علامه طباطبایی ها و شهید مطهری ها و شهید صدرها! حالا باز وقتی میگویم عقل شهید مطهّری صرفا ناظر به آن آثاری نیستم که از ایشان صادر شده! بلکه آن گوهری است که فعلا بسته به شرایط فردی و محیطی که داشته اینگونه ظاهر شده است. 👈این عقل حوزوی پیشرفته یک موجود زنده ای است که از جهتی محصول رشد تاریخی بشر بوده است. مشکلش آن است که با رشد بشری در این چند قرن اخیر در غرب غنی نشده است. 👈مشکل آن عقل غربی البته با تکثّرها و پیشرفتگی نسبی که دارد هم آن است که آن عقل تاریخی را کنار گذاشته است. سابقا در بذل خاطر ۴۴۷ مطالبی در این زمینه بیان کردم. 🔹این عقل پیشرفته حوزوی را وقتی کالبد شکافی، لایه شناسی و روان کاوی کنیم میبینیم بخشی از آن یادگار عقلانیّتی است که در یونان باستان متولّد شده و در قالب فلسفه و منطق ارسطو ظاهر شد. این بخش در دوره ی اسلام با مجاهدت فلاسفه ی اسلامی در قالب حکمت مشّاء سینوی اثر عمیقی در شکل گیری عقل حوزوی پیشرفته ی مورد بحث ما گذاشت. 👈عقلی عمدتا مسلّح به برهان و واجد اخلاقهای فاضل علمی حق طلبانه که باید آن را در قالب کتبی مانند شفا بوعلی و اشارات و آثار خواجه طوسی تجربه کرد تا خوب ظرفیّت عظیم آن را درک کرد. 👈در غرب این سطح فاخرتر این عقل مشّائی که به مجاهدت فلاسفه ی اسلامی مانند فارابی و ابن سینا ایجاد شد به خوبی تجربه نشده است. درک آنها از عقلانیّت ارسطویی به این غنا نیست که در اسلام فلاسفه ی اسلامی به آن رسیدند. 👈این عقل در ادامه مخصوصا در قالب حکمت متعالیه بعد از آنکه بسیار قویم و دقیق النّظر بود خیلی عمیق النظر و منوّر هم شد. حالا اینها را باید جای دیگری تبیین کرد. حکمت متعالیه واقعا انسان را عمیق میکند. باز تکرار میکنم. منظورم از این عقل آن تجلی فلسفی اش نیست. آن گوهری است که در دل این تجلی فلسفی رشیدتر شده است. 👈بخش دیگری از عقل پیشرفته ی حوزوی به عقلی برمیگردد که در بستر کلام اسلامی متولّد شده و به ارث رسیده است. این عقل با مجاهدتهای متکلّمین اسلامی از طوائف مختلف به ارتقاء نسبی رسیده و درس بزرگی که مخصوصا از آن عقل پیشرفته ی حوزوی گرفته عیار خاصی از توان جدل و بحّاث بودن است. حالا میشود اینها را بیشتر باز کرد. 👈بخش دیگری از این عقل پیشرفته ی حوزوی به آن بُعدی برمیگردد که در علوم فقهی به وجود آمده است. عقلی که قدرت استنباط و برداشت و دقّت نظر و متن فهمی را بالا میبرد. جنبه ی شخص را در مواجهه با آراء و احتمالات و بررسی ها بالا میبرد. او را با مفهوم دلیل و حجّت به شکل عمیقی انس میدهد. 👈یاد میدهد که گتره ای حرف نزند و هر حرفی را قبول نکند. حجّت داشته باشد. یاد بگیرد که مدام بپرسد: «لماذا؟» یاد بگیرد که بین ظن غیر معتبر و معتبر فرق بگذارد. با بررسی های لغوی، تاریخی و رجالی و روشهای آن آشنا شود. بداند در مظنونات مطلب به این سادگی ها نیست. 👈بخش دیگری از این عقل پیشرفته ی حوزوی مرهون علم اصول فقه است. علمی که به شدّت قدرت بحّاثی و جدل و فرضیه پردازی و نقّادی و ریز بینی و ... را بالا برده است. عقل غربی میراث دار چنین عقلی هم نیست. 👈آنچه در مورد آن بخشی که توسّط فقه و اصول در غنای عقل پیشرفته ی حوزوی قابل توجّه است آن است که بعد از تشکیل حکومت شیعی صفوی و شکل گیری حوزه های شیعی مستقل به شکل خاصّ مخصوصا در قرون اخیر یک ازدهار فوق العاده نسبت به گذشته را تجربه کرده است. 👈امری که در حوزه های علمیّه عامّه یافت نمیشود. همانطور که حوزه های عامّه معمولا از عقل فلسفی و متعالیه هم محروم بوده اند. فعلا به گسترش و بزرگ شدن این عقل حوزوی در این حوزه ی علمیّه شیعی نمیپردازم. بحث مستقلّی است. ⬇⬇
🔹فقط یک مثال میزنم. یکی از چکّشهای کاری که به این عقل فخیم و پیشرفته ی حوزوی اخیرا خورده اثری است که شیخ انصاری بر آن به یادگار گذاشته است. شیخ صرفا دو کتاب به نام رسائل و مکاسب ننوشته! بلکه در عقلانیّت پیشرفته ی حوزوی اثر گذاشته است. یکی از آثار مبارک ایشان آن است که حوصله ی بحث و سطح انتظار برای وصول به نتیجه را خیلی بالا برده است. آن را با درجاتی از شکاکیت و بررسی های قبل از نتیجه گیری آشنا کرده است. انس آن را به تشقیق شقوقها و تحصیل مطالب کردنها بالا برده است. حالا اینها بحثی است. ✅اگر کسی رسائل و مکاسب را بفهمد دیگر نمیتواند در مواجهه با مسائل دیگر مانند دیگران باشد. نه فقط مباحث شرعی! بلکه عقل او را رشد میدهد. ✅کتب شیخ کتب دریای متلاطم مواج است. انسان را مهیای ماجراجویی در امواج علمی میکند. برخی مشکلشان این است که مهیای وادی پر موج نیستند. گاهی دو یا سه موج میبینند دیگر میخواهند به ساحل برسند. تا آن سوی دریای دانش نمیتوانند بتازند. 👈تا اینجا فقط میخواستم این را به چشم بیاورم که عقل پیشرفته ی حوزوی به آن معنایی که عرض کردم از جهاتی بی بدیل است. هم میراث دار عقل مشّائی است که با حکمت متعالیه عمق یافته و هم میراث دار عقل کلامی و فقهی و اصولی اسلامی است و هم میراث دار عقل حوزوی خاص شیعی در قرون اخیر است. 👈این عقل در اثر این دوران کهن به یک رشد و تعادل و فرزانگی خاصّی در زمان ما رسیده است. یک مزاج برتری از جهاتی پیدا کرده است. یعنی چه؟! یعنی اگر کسی امروزه در فضای حوزوی تلاش کند در فرهنگ موجود علمی جامع معقول و منقول شود به زودی میراث دار عقل غنی ای میشود که دیگران از آن محروم اند. میراث دار چنین عقلانیّتی میشود که در بستر این تاریخ کهن به ما رسیده است. 👈این عقل پیشرفته ی حوزوی یک عقل مرتاض و سختی کشیده ای است. یک عقل بسیار فهمیده و تیز و نکته سنج و عمیق است. البته کاری با این ندارم که شخصی که گاهی متّصف به آن میشود از آن استفاده نمیکند! به همان طبع عوامانه اش باز میگردد. 👈به آن حالتی کار دارم که بخواهد بر شانه ی آن نشسته و از آن زاویه به بررسی مسائل بپردازد. شبیه آیت الله مصباح یزدی ها و آیت الله جوادی آملی ها! البته این بزرگواران هم همه ی ابعاد این عقل را بازتاب نداده اند. ویژگی ها و محدودیتهای شخصیتی خودشان هم بوده است. اندازه ی ظرف وجودشان آن را منعکس نموده اند. ⚪آری انسان وقتی میراث دار چنین عقل پیشرفته ی حوزوی شود واقعا بزرگ و ورزیده و آماده ی میدان نبرد اندیشه ها و صید عمقها میشود. اگر مقداری تصوّرش از مسائل تصحیح شود اصلا به این سادگی ها کم نمی آورد. عمیقترین نقدها را وارد میکند. یک عقل بسیار متمدّن و با اصالتی است. بسیار تجربه دیده و آزموده است. 👈از دل تاریخ و وادی های مختلف فکری عبور کرده و به اینجا رسیده است! جهان دیده و تاریخ دیده ی وادی فکر و اندیشه است. کشتی گیر بسیار ورزیده ای است. کشتی گیری که حریف تمرینی او بزرگان وادی اندیشه بوده اند. 👈تازه به دوران رسیده نیست. مدّتها با بزرگان وادی اندیشه نشست و برخاست کرده و پریده و به خاطر همین بلند نظر شده است. حتّی اگر خودش هم فعلا پاسخ را نداند ولی طعم مباحث فاخر را چشیده است. 👈به قول قدیمی ها نخورده نان گندم ولی دیده دست مردم! یعنی چه؟ یعنی اینکه این عقل حوزوی طوری است که الگوها و سرمشقهای بسیار متنوّع و بسیار غنی را در مباحث گوناگون دیده و تجربه کرده است. 👈درجه از آنها را در وجودش گرته برداری کرده و انتظارش از سطح اندیشه ورزی ارتقاء یافته است. ✔آری عقل عالمی که شفای بوعلی و شرح اشارات خواجه را خوانده! حکمت متعالیه را خوانده! شرح لمعه شهید و رسائل و مکاسب شیخ و کفایه آخوند را خوانده را دست کم نگیرید! عقل او را مانند عقل شخصی که یک متخصّص تاریخ یا جامعه شناسی و مانند آن است ندانید. ظرفیّتهای ویژه ای دارد که باید به آن توجّه کرد. ✅فعلا در کلّ عالم میراث دار این عقل پیشرفته ی حوزوی، حوزه ی علمیّه شهر مقدّس قم است. 👈آیا مردم ما این را میدانند؟! آیا ایرانیان میدانند میراث دار چه گوهری هستند؟! البته همانطور که گفتم فعلا در صدد به چشم آوردن پیشرفتگی آن بودم. بیان کاستی ها و آسیبهای آن را باید در جای دیگری بحث کنم. 👈این عقل باید با دستاوردهای علوم مدرن و برخی اصطلاحات و نگاه های آن غنی شود. مخصوصا با تلاشهای اخیر فلاسفه ی تحلیلی در ابعادی دقیقتر شود. با تلاشهای فلاسفه ی قارّه ای توصیف گر تر شود و... . فعلا رقیب این عقل پیشرفته حوزوی همان عقل متعارف دانشگاهی است که مقایسه ی میان این دو نیز مجال دیگری میطلبد.
باسمه تبارک و تعالی (۵۶۴) «چرا اسلام اینقدر از شراب متنفّر است» «شراب جنس تقلّبی آرامش است» 🔹مغازه ای رفته بودم. دیدم فروشنده داشت با یکی دیگر در مورد شراب حرف میزد. من که وارد شدم صدایشان را آهسته کردند. 💭با خود گفتم به راستی این چه لذّتی است که در این نوشیدنی نهفته که یک جهانی و یک تاریخی را درگیر خودش کرده! راستی که یک نوشیدنی ساده نیست. پدیده ی بسیار پر معنایی در حیات انسانی است. ✋ولی چرا دین اسلام اینقدر از آن متنفّر است. اگر همانطور که در قرآن کریم آمده منفعتهایی هم برای مردم دارد پس چرا اینگونه نجس و پلید معرّفی شده است؟ سابقا در بذل خاطر ۴۳۳ از زاویه در مورد آن صحبت کردم. 💡حالا یک بعد دیگری در ذهنم برجسته شد. بخشی از سرّ این امر به غیرت الهی برمیگردد. 👈به این برمیگردد که دارد میبیند بندگانی که به دنبال آرامش و دمی آسودگی از اضطرابها و نا امنی ها هستند فریفته سرابی به نام شراب شده اند. به جای او و سلوک راه واقعی ایمنی و ایمان به آن متوسل شده و پناه میبرند. یک کالای قاچاق و آن هم تقلّبی در بازار میبیند که دارد به مردم قالب میشود. ✋آیا جنس تقلّبی لزوما منفعتی ندارد! بی مصرف است! نخیر حتما چیز فریبنده ای دارد. ولی وظیفه ی دولتهاست که از ورود آن جلوگیری کنند! از مردم مظلومی که نمیدانند حمایت کنند! 👈مخصوصا وقتی که تقلّبی بودن جوری باشد که هیچ وقت هم نفهمند چه کلاه بزرگی سرشان رفته! جوری باشد که به حیاتی ترین نیازهای بشری برگردد! 🔻آری غیرت الهی تاب دیدن چنین خسارت محضی را ندارد. شراب کالای تقلّبی آرامش است. نسخه ی تقلّبی و شیطانی «لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» است🔺
باسمه تبارک و تعالی (۵۶۵) «حکایت سندی معتبر» «ضرورت بررسی های دقیق علمی قبل از ترویج روایات بین مردم» 🔹در یکی از شبکه های اجتماعی از یکی از بزرگواران مذهبی و اهل فکر غیر روحانی دیدم که شب جمعه نوشته بود به «سند معتبر» از امام باقر علیه السلام چنین آمده که: 📖«کسی که سوره صاد را در شب جمعه بخواند از خیر دنیا و آخرت آن قدر به او بخشیده میشود که به هیچ کس داده نشده جز پیامبران مرسَل و فرشتگان مقرّب و خدا او و تمام کسانی از خانواده اش را که مورد علاقه او هستند وارد بهشت میکند حتّی خدمتگذاری که به او خدمت میکند!» 🔸از فضل الهی چیزی دور نیست ولی آیا واقعا ایشان سند این روایت را خودشان بررسی کرده اند و میگویند سند معتبری است؟ یا از جایی نقل میکنند که مرجع تقلید ایشان در اینگونه نسبتهاست؟ گویا ما مقداری در این زمینه روحیه ی اخباری داریم. ✋ولی جالب است بدانیم حتّی اخباریّون هم معمولا اینگونه نبودند. اگر هم برخی در یک مبالغه حکم به اعتبار روایات میکردند عمدتا کتب اربعه یعنی کافی، فقیه، تهذیب و استبصار مورد نظر آنها بود. 👈ولی این روایت تنها در ثواب الاعمال شیخ صدوق نقل شده که کسی به سادگی حکم به اعتبار کلّی چنین کتبی نمیکند. کتاب ثواب الاعمال از کتب درجه دوّم یا سوّم منابع روایی اصیل ماست. لذا باید با دقّت بیشتری صفت اعتبار را در این موارد بیان کرد. 👈آیا مرادشان از اعتبار، استناد به روایات موسوم به «من بلغ» است! خیلی بعید میدانم. این روایات را اگر هم قبول کنیم روایت را معتبر نمیکند؛ صرفا مرویّ و آنچه روایت شده را اجمالا برای رجاء ثواب مقبول میکند. دلیل بر جواز ترویج هم نیست. ⬇