May 11
باسمه تبارک و تعالی
«جوانمردان، جوانمردی کجا رفت؟!»
💔میخواهم به تشییع شهدا بروم. آنچنان به این عزیزان غبطه میخورم که قلبم به درد می آید. ای زیرکها! ای زرنگها! چه راحت جلوی دیدگان ما درماندگان فرو رفته در باتلاق ظلمات این دنیای فانی سوار همای سعادت شدید و رفتید! «وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُون»
سبکبالان خرامیدند و رفتند!
مرا بیچاره نامیدند و رفتند!
اسیر و زخمی و بی دست و پا من!
رفیقان این چه سودا بود با من!
رفیقان رسم همدردی کجا رفت؟
جوانمردان، جوانمردی کجا رفت؟!
تو بالا رفته ای من در زمینم
برادر روسیاهم، شرمگینم
بر این در وای من قفلی لجوج است
بجوش ای اشک، هنگام خروج است
💔یک درد دلی با این عزیزان دارم. گفتم مگر برای شما حدیث آن ختمی مرتبت را نخوانده بودند که: «مَنْ أَكَلَ وَ ذُو عَيْنَيْنِ يَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ لَمْ يُوَاسِهِ ابْتُلِيَ بِدَاءٍ لَا دَوَاءَ لَه» همینطور جلوی دیدگان زل زده ی ما تشنگان و خستگان از آن آب حیات مینوشید و دلتان برای ما بیچارگان نمیسوزد؟!
💔لااقل مخفی سر میکشیدید و شعله ی حسرتش را به دل بیچاره ی ما نمیکشیدید! اگر میخواهید حلالتان کنیم دعایمان کنید. میدانیم جزای صدق و پاکیتان بود: «لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقينَ بِصِدْقِهِم» ولی مگر ما بیچارگان دل نداریم؟! خدایا اگر همه اش به لیاقت است پس فضلت کجاست؟!
📖«إِلَهِي وَ سَيِّدِي إِنْ كُنْتَ لَا تَغْفِرُ إِلَّا لِأَوْلِيَائِكَ وَ أَهْلِ طَاعَتِكَ فَإِلَى مَنْ يَفْزَعُ الْمُذْنِبُونَ وَ إِنْ كُنْتَ لَا تُكْرِمُ إِلَّا أَهْلَ الْوَفَاءِ بِكَ فَبِمَنْ يَسْتَغِيثُ الْمُسِيئُون»
🙏استادی عزیز که از اوان طلبگی حق بزرگی بر گردنم دارد -حفظه الله تعالی- تذکر صحیحی فرمودند و مطلبی در ادامه ی این دلنوشته بیان کردند که حیفم آمد عزیزان را از آن بهره مند نکنم: (در متن ایشان از اصطلاحات علم بلاغت استفاده کردند)
🔹تذییلش اینکه عالم شهید، دو مقامی را جمع کرده که هر یک به نوبه خود، مغبوط فیه همگان است
🔸و تکمیلش اینکه غبطه خوردن و حلالشان نکردن، حال شما و ما در جهان کثرت و حجب ماده است اما در آخرت، قرار است شفاعتمان کنند و آن وقت، از دستشان راضی خواهیم بود. مگر میشود رئیسی معززمان، صفت مردم داری و رسیدگی به مشکلات مردم را با خود به آن دنیا نبرده باشد. صورت آن جهانی این صفتش همان شفاعت است.
🔹ایغالش اینکه با رفتن این مردان خدا، دلهایمان تحت فشاری چندسویه است، معجونی از دلتنگی، درد غربت و تنهایی، نگرانی از آنکه سوء عاقبت، ما را در آخرت از یاران عزیزترینمان جدا کند و نیز نگرانی از آنچه بر دل مولایمان صاحب الامر عج و دل رهبرمان می آید ...
🔸و اما تتمیمش اینکه این شهیدان نرفتند بلکه زنده اند و به سرمایه های عظیم ملت مسلمان و ما ایرانیان تبدیل شدند. رئیسی و آل هاشم و امیر عبداللهیان همچنان خدمت میکنند و گرمای وجودشان را میشود به وضوح حس کرد. به امید آنکه روزیمان شود همزیستی با آنان؛ در این دنیا بالقلوب و در آن دنیا بالحضور.
باسمه تبارک و تعالی (۹۴۰)
«أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب»
🔹دست بچه هایم را گرفتم و گوشه ای منتظر عبور پیکر این شهدای عزیزمان بودم. همینطور پیکر پاکشان به ما نزدیک و نزدیکتر میشد و آرام و خرامان از کنارمان عبور میکرد:
ره دور و فرصت دیر امّا شوق دیدار
منزل به منزل میرود با رهنرودان
من بر همان عهدم که با زلف تو بستم
پیمان شکستن نیست در آیین مردان
🔸آرام نمیشدم و با خود میگفتم:
سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
🔹با اندوهی بر دل در حال برگشتن بودم که این ابیات چون نوری آرام آرامم کرد:
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
گویا تازه برایم معنا شد که«الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب»؛ شاید مولایمان حسین هم وقتی دست مبارکش را بر قلب زینبش گذاشت او را با یاد آن نور ازل و ابد تسلّی داد که: «مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ» آری:
📖«أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ وَ مِنْ كُلِّ رَاحَةٍ بِغَيْرِ أُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَيْرِ قُرْبِكَ وَ مِنْ كُلِّ شُغُلٍ بِغَيْرِ طَاعَتِك»
💭به خاطر شهادت برادران عزیزت غمگینی؟! شهید محبوبتر است یا شهید آفرین؟! مگر اینها را جز به خاطر خدا دوست داشتی؟! با یاد خدا و محبّت او خود را تسلّی ده! با یاد آن حیّ قیّوم خوش باش!
ز هرچه غیر یار استغفرالله
ز بود مستعار استغفرالله
دمی کان بگذرد بی یاد رویش
از آن دم بیشمار استغفرالله
باسمه تبارک و تعالی (۹۴۱)
«شهید رئیسی؛ مدرّس کتاب حقیقت شناسی»
«نمیدونستم یه نفر انقد میتونه بزرگ باشه و درک نشه»
«وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ»
🔹در بین انبوه پیامهایی که در زمینه شهادت رئیس جمهور عزیزمان دیدم یکی برایم جالب بود. یک صفحه مجازی که تبلیغات گسترده ای علیه نظام اسلامی و شخص آقای رئیسی و دفاع از برخی جریانهای اجتماعی انحرافی داشت اعلام شرمندگی و توبه کرده بود.
👈اینکه سه روز است خواب از چشمانش گرفته شده و از تهمتهایی که به ایشان زده احساس شرمندگی میکند. اینکه تصمیم گرفته همه ی پستهایش را پاک کند و دوباره از نو تحقیق کند.
👈اینکه تصمیم گرفته به حرفهای طیف دیگر که به آنها اجازه ی حرف زدن نمیداده هم گوش کند. ببیند ماجرای توماج و مجید رضا و مهسا از نگاه دیگر چه بوده! اوج کلام ایشان اینجا بود که:
🔻«همیشه میخواستم آدم بزرگی رو از نزدیک ببینم اما نمیدونستم یه نفر انقد میتونه بزرگ باشه و درک نشه»🔺
💭کلام ایشان را که دیدم به یاد ایمان ساحران به موسای کلیم علی نبیّنا و آله و علیه السلام افتادم. حالا در ادامه خواهم گفت.
🔹از این ماجرا عجب شکاری زده! احسنت! انصافا درس بزرگی از این خون پاک گرفته. اصلا مگر فلسفه ی غیبت چیزی جز همین بود. اینکه امّتی لیاقت آن انسانهای بزرگ را نداشت و درکشان نمیکرد. به جای آنکه طاعتشان را فرض بداند، ریختن خونشان را مباح میدانست. اینجاست که تازه تاریخ اسلام معنای عمیقتری برایمان پیدا میکند.
👈اینجاست که تازه صدای آن مولای غریب را بهتر میشنویم که وقتی فرمود: «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِي» در پاسخ جلوی زنان و کودکان به او گفتند:
⬇
📖«قَالُوا قَدْ عَلِمْنَا ذَلِكَ كُلَّهُ وَ نَحْنُ غَيْرُ تَارِكِيكَ حَتَّى تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطَشا»
✔آری این برادر درس بزرگی از این شهید عزیز آموخته! اینکه حقیقت میتواند بزرگ باشد و دیده نشود! باطل میتواند واضح باشد و دیده نشود. دوست میتواند مخلص باشد و دشمن دیده شود! دشمن میتواند بی رحم باشد و دوست دیده شود.
✔اینکه چطور انسان میتواند از حقیقت به حجاب برود. پاکی و صلاحِ ناصح بزرگی که عمری مخلصانه دویده و همینطور تاریکی و فساد فریبکاران بزرگی که چیزی از خباثت فروگذار نکرده اند را نبیند. همانکه پیامبر بزرگ الهی حضرت صالح فرمود: «وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحين»
✋آدمی اگر از خودش مراقبت نکند به جایی میرسد که از حقیقت دیگر بدش می آید و از دروغ و باطل لذّت میبرد.
🔹آن روی دیگر این درسی که از کلاس حقیقت شناسی شهید رئیسی این برادر فهمیده آن است که چطور میشود انسان راهش کم رهرو باشد ولی حقّی محض در آن نهفته باشد. اینکه چطور فریب این کثرت و قلّتها را نخورد. اینکه چطور توکّل باید برخدایی باشد که حقّ مبین است. اینکه چطور برخی مانند مردگان و کرانی میشوند که بر حقیقت پشت کرده و دیگر نمیتوان با آنها ارتباط گرفت.
✔تا انسان اهل ایمان و باور به آیات و نشانه های راستی و حقیقت نباشد و مصداق «إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ» نگردد قابلیت هدایت پذیری نخواهد داشت.
🔻برخی طوری زندگی میکنند که اهل تسلیم در برابر آیات نیستند. آیات را به پسندشان تأویل میبرند نه اینکه پسندشان را به آیات تأویل ببرند. کسی که دست به خود کشی فطری زده دیگر نوای دلنشین حقیقت را نخواهد شنید🔺
📖«فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبينِ * إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ *وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ»
✔اینجاست که کلید نجات در اسلام است. اینکه انسان اهل تسلیم در برابر حقیقت باشد. از منظر قرآنی تا انسان اهل چنین اسلام فطری ابراهیمی ای نباشد نمیتواند اسلام محمّدی صلی الله علیه و آله را در این عصر پر شبهه ی فرق و مذاهب و ادیان درک کند.
✔اسلام ابراهیمی و آیین حنیفی یعنی اینکه با تمام وجود به دنبال حقیقت مخصوصا حقیقت بزرگ باشد و وقتی آن را دید قبولش کند و وقتی قبول کرد بر آن صبر کند. در این مسیر دل به آفلین ندهد. و قسم به روزگاران که اگر انسانی اهل چنین حقّ و صبری نباشد لَفِی خُسرٍ است.
🔹یک مطلب دیگری که از درس حقیقت شناسی شهید رئیسی خودم آموختم آن بود که چطور همین فضای مجازی ورای ظاهر مخوفی که برای حقیقت ایجاد کرده تا آنجا که برخی دم از مرگ حقیقت در این فضا میزنند میتواند بستری برای تحوّلی عمیق باشد. اینکه چطور فعلا در این دنیای مجازی ابتدا نوبت سحره شده تا طنابهای خود را انداخته و بساط سحر عظیمی پهن کنند.
👈آری مسیر نور در عبور از ظلمتهاست. ابتدا باید از ظلمتها گذشت. همانطور که در زمان ما خود فرعونها برای کشتن حقیقت این فضای بزرگ مجازی را ایجاد کردند آن وقت هم خود فرعونها بودند که چنین صحنه ی بزرگ و اجتماع عظیمی از انسانها و سحره را گرد آورده بودند تا به خیال خامشان حق و حقیقت را نابود کنند؛ و چه فرازهای پر اسراری است:
📖«قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ* يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَليمٍ* وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبينَ* قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ* قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقينَ* قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيمٍ»
👈غافل از آنکه وقتی نوبت ید بیضاء و عصای معجزه ی موسوی برسد همه ی اینها را بلعیده و از دل این تراکم ظلمانی انفجار نور رخ خواهد داد. طوری که خود این سحره بزرگترین موحّدان و گروندگانش خواهند شد:
📖«فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُون* فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرينَ * وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ* قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمينَ* رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ»
🔻شهید رئیسی به ما آموخت همین فضای مجازی که تا پیش از این تا این حد حتّی خوبان را نسبت به این ناصح بزرگ دچار تردید کرده بود چه ظرفیّت عظیمی برای آن دارد که جلوی عظمت ندای پاک فطرت زانو زده و ورق در آن حتی برای ساحران و منحرفان بزرگش برگردانده شود. آن هم در مقیاس بزرگ و جهانی. و از اینجاست که شاید درس دیگر ایشان بشارت نزدیکی ظهور آن منجی نهایی در این بازار سحر و ساحری عصر رسانه و ابر واقعیتها باشد🔺
باسمه تبارک و تعالی (۹۴۲)
«تدبّر در کتاب تکوین»
«أفلا یتدبّرون الخلقة أم علی قلوبٍ أقفالها؟!»
🌳در مصاحبت برخی عزیزان به روستای خانوادگیمان در اطراف شهر خمین رفتیم. آب و هوا بسیار مطبوع و زمین در فصل رویش و طراوت بود. ما بودیم و سکوت و دشت و کوه و صدای جوی آب و پرندگان.
🍀راستی که با ناسپاسی و نخوت تکنیک از طبیعت دور شده ایم. آدم دوست دارد محو این نظم پر اسرار شود. هیچ صدا و تصویری و فکر و خیال بیگانه ای بین او و طبیعت خدا باقی نماند.
🚿اینبار این معنا برایم روشنتر شد که طبیعت یک معدن بزرگ برای ایجاد نشاط و طراوت و یک حمام بزرگ برای شستن زنگارهای ناشکری و غفلت است.
🔻به شرط آنکه آن آدابی که برای خواندن کتاب تدوین قرآنی رعایت میکنیم برای حضور در محضر طبیعت و مطالعه کتاب تکوین خلقت هم رعایت کنیم. با طهارت و سکوت و خشیت و توجّه و نگاه تکریم و تعظیم و انتظار یادگیری به محضر طبیعت شرفیاب شویم و نگاه ترتیلی و تدبری به خلقت داشته باشیم. آن وقت است که میبینیم اینها هم میخواهد حرف بزند و تعلیم دهد. نیروهای متراکمی از حسّ خوب و محبّت و شکر و یاد خدا را میخواهد آزاد کند🔺
✔️آری طبیعت را هم باید با تدبّر مطالعه کرد و نگاه عبرت به آن داشت. زبانش را باید آموخت. اگر این قفلها از دل انسان باز شود همین طبیعت معدنی برای ذکر و حالات خوش برای انسان است. انصافا قدرش را نمیدانیم. با تدبّر به محضرش شرفیاب نمیشویم تا کم کم هدهد نطقش پیام آور سبأ ملکوتش برایمان باشد.
بلبل، ز شاخِ سرو، به گلبانگِ پهلوی
میخوانْد دوش، درسِ مقاماتِ معنوی
یعنی بیا، که آتشِ موسی، نمودْ گُل
تا از درخت، نکتهی توحید بشنوی
باسمه تبارک و تعالی (۹۴۳)
«بازدید از بیت امام خمینی در خمین»
✔یکی از راه های شناخت انسانهای بزرگ تدبّر در محیطی است که در آن رشد یافته اند. این محیطها از باب تشابه حکم الامثال همانطور که برای ما الهام بخش و پر معناست برای آنها که مدّتها در آنجا زندگی کرده اند نیز همینگونه بوده و زمانهای طولانی ذهن و روحشان را مشغول خودش کرده بوده است.
👈امروزه بسیاری از خانه های مشاهیر دنیا مانند موزه ای نگهداری میشود. مانند خانه ی نیچه در سوئیس یا کلبه ی هایدگر در آلمان یا در همین کشور خودمان خانه ی ملاصدرا در کهک قم.
👈میخواستم ببینم از کودکی تا اوایل جوانی که ظرف اثر گذار عمر انسان است چه معانی ای به ذهن و اندیشه ی اماممان هجوم می آورده و زمینه برای چه روحیّات و اخلاقی را ایجاد مینموده است.
👈خانه کنار رودخانه و مانند یک قلعه بنا شده بود. از ابعاد اسطبلش روشن بود که گویا خدم و حشم داشته و یک خانه ی معمولی نبوده است. اتاقی که امام به دنیا آمده بود را دیدم.
👈در قسمتهای مختلفش سرک کشیدم. یکجایی برایم جالبتر بود. در حیاط پشتی دیدم چیزی شبیه برج و بارو دارد که برخی از آنجا از خانه و محل در برابر حمله ها دفاع میکرده اند.
👈پدر امام هم یک سنگر رهبری دینی برای آن منطقه تشکیل داده بوده که با خان ها و مستکبرین ظالم آن مناطق درگیری داشت و سرانجام در همین راه به شهادت رسید.
🔻گویا یک قاب کوچکی از آنچه در آینده قرار بود امام راحلمان تجربه کند در اینجا باز سازی شده بود. درگیری با ظلمه و مستکبرین از موضع رهبری دینی و دفاع از مظلومین و آمادگی دائمی برای رزم و نبرد و آشنایی با رشادت و جهاد تا مرز شهادت🔺
باسمه تبارک و تعالی (۹۴۴)
«غرض از نوشتن بذل الخاطرها» (۲)
«چالش تبلیغ دینی در فضای مجازی در ایجاد فضای آرام و عمیق و متفکّرانه برای تولّد معرفت»
🔹برخی از عزیزان گاهی بر پیامهای موسوم به بذل الخاطر اینگونه ناصحانه اشکال میکنند که خالی از تطویل نیست. مناسب فضای مجازی نیست. ممکن است در بسیاری از موارد واقعا درست هم بگویند و ناشی از ضعف قلم نویسنده و کم توجّهی او به نوشته هایش باشد. سابقا در بذل الخاطر ۶۴۰ و همینطور مقدّمه ی نوشته ها نکاتی در این زمینه بیان کرده بودم. ولی نکته ای که شاید برای درک دغدغه ی پنهان این نوشته ها لازم باشد را اینبار عرض میکنم.
👈آنچه ذهن بنده را به خودش مشغول کرده بود این بود که گویا با ظهور فضای مجازی انسان در حال ورود به دنیای نوینی است. دنیای جدیدی که دیگر قرار است بخش مهم عمر ما را تا مرگ مشغول خودش کند.
👈مسأله اینجاست که پدیده ها وقتی از دنیای حقیقی به این دنیای مجازی نقل داده میشوند آیا همان معنای سابق خود را حفظ خواهند کرد؟! یا اینکه این فضا سرنوشت بسیاری از مقولات دنیای حقیقی را قرار است تغییر دهد.
👈در این میان یکی از چالشهای جدّی در فضای مجازی ای که دیگر در حال قبضه کردن دنیای ماست ، سرنوشت مسأله ی علم و معرفت و نقل آن به امور نوین در این دنیای جدید است. روشن است که هر چه با این امر گره بخورد به دلیل ماهیت معرفتی دین یک مسأله ی جدّی برای فضای دینی در مسیر هدایت به حقیقت و راستی است.
👈از همین رو میتوان با دغدغه و جدّیت از خود پرسید اساسا شاکله ی توجیه و معیار صدق و ارزش معرفت شناسی این دنیای جدید چطور است؟!
⬇
👈آیا اساسا این دنیا نسبت به مسأله ی معرفت خنثی است یا رویه ای له یا علیه آن دارد؟! این دنیای مجازی از منظر معرفتی در حال رقم زدن چه حادثه ای در اذهان بشر است؟! معرفت انسان وقتی از فضای حقیقی به فضای مجازی نقل پیدا میکند چه وضعیتی می یابد؟!
🔹یکی از ویژگی های فضای مجازی اعطای امکان نوینی به انسان عرفی است که آن را «حضور غیابی» مینامم. زمان و مکان در فضای مجازی بر خلاف فضای حقیقی حالت دیگری پیدا میکند. آن زمان خطّی و مکان فیزیکی در فضای مجازی تغییر یافته و انسان امکان جدیدی از سنخ «حضور غیابی» پیدا کرده است.
👈نتیجه ی چنین امکانی در حوزه ی معرفت دسترسی به حجم انبوه اطلاعات است. وقتی حجم اطلاعات انبوه شد دیگر طبقه بندی آن هم برخلاف فضای حقیقی که نظم خاص و کتابخانه ای ویژه ای داشت، منطق نوین خودش را یافته و لینکهای نوینی پیدا میکند. با یک کلیک مجموعه ای از اطلاعات به هم تنیده ردیف میشود.
👈آن دقّت و اتقان پیوند دهندگی بین معرفتها دیگر اینجا وجود ندارد. این وضعیت مخصوصا با وجود امکان دیگری به نام ذخیره اطلاعات حافظه ی انسان را ضعیف کرده و سبک مطالعاتی او را تغییر داده و تأثیر زیادی بر عملکرد شناختی انسان میگذارد.
✔از تبعات تبدیل شدن معرفتها به انبوهی از اطلاعات هم زمان و بی طبقه و جذّاب در این فضا آن است که تغییرات جدّی در عملکرد شناختی و سبک مطالعه ی کاربر دنیای مجازی ایجاد کرده و بر اساس آن «خواندن» جای خود را به پدیده ای به نام «مرور» میدهد. از اینجا یکی از مخاطرات جدّی در فضای مجازی رخ میدهد و آن هم این است که در فضای مجازی سبک مطالعه ی جدیدی به نام «مرور و تماشا» متولّد شده است.
✋سبکی که دیگر در آن خبری از حواس جمع و مطالعه ی عمیق نیست. از نوشته ها جز کلید واژه هایش باقی نمیماند.
👈انبوه اطلاعات هم نوعی حالت روانی ترجیح بلا مرجّح بین آنها ایجاد کرده و همین حالت فرصت و علاقه ی مطالعه ی عمیق را بیش از پیش از کاربر دنیای مجازی میگیرد. کاربر این فضا به جای حوصله کردن جهت یادگیری و تعمق در نوشته ها برای ارتقاء معرفتی مبتلا به نوعی ولگردی و بیخیالی مطالعاتی و متن گردی در شهر تماشای دنیای مجازی میشود.
👈آری دنیای مجازی زمینه ی عجیبی برای جا به جا کردن مرز مطالعه ی عمیق با مرور سطحی دارد. همین امر هم باعث بروز تبعاتی مانند ضعیف شدن تفکّر انتقادی و اساسا بیرون آمدن از فضای نگاه نقّادانه و همینطور سطحی شدن و به مرور نوعی هم سطح شدن بین اطلاعات و ابتنای آن بر پسند انسان و گاهی پلورالیسم معرفتی میشود.
✔شنیدم برخی دانشمندان مدّعی شده اند که فضای مجازی تغییرات فیزیولوژیک در مغز انسان به وجود آورده و با عادت به آن به شکل تدریجی مدارهای عصبی مغز انسان و نظامهای نورونها و سیناپسها تغییر کرده و متمایل به وضعیّت نوینی میشود که شاخصه ی آن تمایل به مرور سریع و نگاه گذرا و چند کارگی و تشتت حواس در این فضاست.
👈فضای مجازی طوری طرّاحی شده که حوصله ی خواندن و حتّی دیدن انسان را بسیار کم میکند. چون مطالب بعدی و بعدی هست. انتظار مطالعه به جا نیست. یک متن ساده به شکل تطویل خودش را نشان میدهد. الگوی خواندن وقتی تغییر کرد به مرور الگوی نوشتن هم تغییر خواهد کرد.
👈کاربر فضای مجازی دیگر چندان فرصت تأمّل و تفکّر مستقل و آزاد و منفرد را در قبال مسائل مهم ندارد. از آنجا که آدمی فاعلی علمی و به دنبال وصول به آرامش معرفتی است، ذهن کاربر مجازی در چنین بستری مستعدّ تن دادن به پسند و نظر اکثریّت و جوّ غالب میشود.
👈همین است که این فضا مستعدّ نوعی تغییر در مسأله ی توجیه معرفت بوده و دیگر در این فضا توجیه معرفت در حیطه ی عقل و استدلال و درک کاربر مجازی رخ نمیدهد. معرفت هم جای خود را به داده های علمی صرف یا باورهای تهی از تفکر میدهد. وقتی اطلاعات جای معرفت را بگیرد معیار صدق هم تغییر میکند.
👈دیگر معیار صدق مطابقت یا انسجام یا حتّی عملکرد نیست بلکه یا پسند شخصی در قالب لایک کردن است و یا پسند و اتّفاق عمومی در خصوص چیزی است. امر عینی صدق و کذب به امری ذهنی به نام ملائمت و منافرت فردی و جمعی تبدیل میشود.
⬇⬇
🔻آنچه برای بنده در بذل الخاطر اهمیت داشته این بود که چطور با آسیبهای فضایی مجازی در زمینه تحقق شرایط لازم برای تولد توجه عمیقتر و تحقق معرفت مقابله کنیم. مرور تماشاگرانه را تبدیل به تدبری عبرت آموز کنیم🔺
✔️میدانیم رساندن پیام دین که با لایه های عمیقتری از حقیقت و با عالم غیب و درون کار دارد نیاز به نوعی خلوت، آرامش، تفکّر، عبور از تقلیدها و بیداری فطرت دارد. در چنین بستری است که میتوان شکارهای معرفتی عمیقتر زد و خود و مخاطب را به درک حقائق دینی نزدیکتر نمود و مبلغ مفاهیم دینی شد.
✋ولی آیا چنین بستری اساسا در دنیای مجازی قابل تحقّق است؟! بدون شک این یکی از مسائل مهم مبلّغان دینی در فضای مجازی است. مخصوصا با توجه به اینکه فضای مجازی دنیایی است که سواد نوینی در آن ایجاد شده و اگر مطالب علمی و معرفتی در کتابها متناسب با زبان و مقتضیات این فضا باز آفرینی و باز تولید نشود به شکلی منسوخ و متعلق به دنیای دیگری میشود. اصلا گویا از جهتی نیست.
✔️اینکه چطور این انسان بی حوصله و نا آرام و تیزپا و نق زن و اسیر جذابیتها و هواهای نفسانی در بستر فضای مجازی را ولو لحظاتی از غفلتکده اش به خلوتکده ی خود دعوت کرده و فضا را طوری آرام کند تا مخاطب برای تولّد حقیقتی به نام معرفت و توجّه عمیقتر در دل این دنیای مجازی مهیّا شود، به گونهای که هیاهوهای این فضا را بخواباند تا بتواند با بردن مخاطب در اعماق سکوت و آرامش و تفکّر، زمینه را برای طلوع معرفت نوین که نیازمند چنین بستری است ایجاد نماید.
✔️در این بذل الخاطرها با همه ی ضعفهای نگارنده بخشی از آنچه تطویلِ بیان در توضیح مفاهیم و حقائق دینی گفته میشود به همین دلیل است. اینکه چطور دست ذهن مخاطب را گرفته و او را از غفلتکده ی دنیای مجازی به خلوتکده ای برده و با لایه های درونی تری از وجود او شروع به سخن گفتن نماید. این امر گاهی نیازمند بیان اموری است که در ظاهر شاید چندان نیازی به آنها نباشد ولی در باطن از چنین منطقی پیروی میکند.
✔️البته روشن است که چنین غرضی برای خوانندگانی قابل تحقق است که به خود اجازه دهند سوار بر قلم نویسنده گام به گام به دنیای ساکت و آرام درون وارد شده و در آن در دل تشویش و بی قراری دنیای مجازی به آرامش لازم برای تولد توجه و معرفت عمیقتر دست پیدا کنند. توجه و معرفتی که چون معمولا از فن قابلگی تبعیت میکند، فرزند ذهن خود مخاطب بوده و بیشتر قدرش را خواهد دانست و از آن اثر خواهد پذیرفت.
باسمه تبارک و تعالی (۹۴۵)
«بحثی طلبگی در باب مراتب معنای متن»
«معنای غلط، احتمالی، ظنّی، اطمینانی، ظهوری، عرفی، تحقیقی و نصّی»
«تفاوت استظهار استبدادی و استظهار استیفایی»
1️⃣وقتی با یک متن مواجه میشویم به صرف تحقّق کلمه و کلام معانی بیشماری از گردونه ی معنای این متن به بیرون رانده میشود. این دست از معانی را که به خودی خود به خاطر وضع معنایی کلمات و تراکیب هیچ ربطی با این متن نمیتوانند داشته باشند «معنای غلط» مینامیم. اگر با وجود توجّه به نظریه ی وضع اما قائل به وجود معنای غلط نشویم، به نوعی شکاکیّت غلیظ در وادی فهم تن داده ایم.
2️⃣لایه ی بالاتر از معنای غلط را معنای احتمالی تشکیل میدهد. به آن دسته از معانی که با توجّه به وضع الفاظ و تراکیب نوعی از مناسبت با متن پیدا میکنند «معنای احتمالی» میگوییم. یک متن میتواند معانی احتمالی گوناگونی داشته باشد؛ یعنی معانیای که میتوان در شرایط مختلف با توجّه به قرائن مختلف ولو به شکل بعیدی از این متن اراده نمود. معانی یک متن در لایه ی معنای احتمالی هیچ کدام بر دیگری برتری نداشته و صرفا بر معانی غلط برتری دارند. بدون شکّ متن به خودی خود آبستن معانی احتمالی متعدّدی میتواند باشد ولی این امر به خودی خود همانطور که در لایه های بعدی معنا اشاره میکنیم به معنای شکاکیت نیست.
3️⃣لایه ی بالاتر از معنای احتمالی را معنای ظنّی تشکیل میدهد. به آن معنایی که با توجّه به وضع الفاظ و تراکیب و قرائن دستوری درون متن نوعی ترجیح بر دیگر معانی احتمالی مفروض یا محقّق دیگر دارد «معنای ظنّی و ترجیحی» میگوییم.
⬇️
👈وجود لایه ی معنای ظنّی در سطح بالاتر از معانی احتمالی امری بدیهی و وجدانی است و انکار آن درجه ی دیگری از شکاکیت در عالم فهم متن را ایجاد میکند.
4⃣لایه ی بالاتر از معنای ظنّی را معنای اطمینانی تشکیل میدهد. آن معنایی را که مخاطب با توجّه به اوضاع و قرائن و انتظارات و بافت ذهنی خودش به آن دل میدهد و آن را به شکلِ وثوقی معنای متن میداند، «معنای اطمینانی» مینامیم. معنای اطمینانی یک لایه ی بالاتری از معنای ظنّی است و در آن ظنّ به درجه ای برای مخاطب رسیده که هر چند قطع نیست ولی میتوان به آن با نوعی آرامش و اطمینان خاطر ترتیب اثر دارد. یکی از اکتشافات مهم در فضای دلالت متن تفاوت سطح اطمینانی از سطح ظنّی در عالم معانی متون است.
✔لایه ی اطمینانی در دلالت یعنی آن حالتی که هر چند هنوز احتمال خلاف در آن میرود ولی دیگر در این لایه توجّهی عقلائی به چنین احتمالی داده نشده و چنین توجّهی را نشانه ی نوعی وسواس و بیماری ادراکی قلمداد میکنند. وجود معنای اطمینانی امری وجدانی بوده و انکار لایه ی معنای اطمینانی خود به معنای درجه ی دیگری از شکاکیت در وادی دلالت است. البته در معنای اطمینانی که گفتیم نوعی ظنّ شخصی اخذ شده که مأمون از دخالت شخصیت خود مخاطب هم نیست و لذا میتواند در واقع معنای صحیح متن نبوده و نوعی اطمینانی برخواسته از استبداد رأی باشد.
5⃣لایه ی بالاتر از معنای اطمینانی را معنای ظهوری تشکیل میدهد. به آن معنایی که نوع مخاطبین با توجّه به اوضاع و قرائن حالی و مقالی از متن به شکل اطمینان بخشی متوجّه میشوند «معنای ظهوری» مینامیم. تفاوت معنای ظهوری با معنای اطمینانی در نوعی بودن اوّلی و شخصی بودن دوّمی است. برخی از معانی اطمینانی در لایه ی بعدی معنای ظهوری هم هستند ولی همه ی معانی ظهوری در لایه ی سابق معانی اطمینانی بوده اند.
✔وجود لایه ای به نام لایه ی معانی ظهوری خودش یکی از اکتشافات بزرگ علمای اسلامی برای کشف منطق دلالت در عالم الفاظ و برون رفت از شکاکیت در این وادی است. همین نوعی بودن معنای ظهور و دور بودن از استبداد رأی در آن است که درجه ی کاشفیّت آن را از واقع مراد گوینده بالاتر برده و احتمال دخالت عناصر بیگانه ی شخصی در تفسیر متن را کمتر میکند.
✔خاصیّت معنای ظهوری در اعتبارات اجتماعی صحّت حقوقی احتجاج و انتساب آن به گوینده ی آن کلام است. اینکه چنین ظهوری را علامت معتبری برای کشف اراده ی واقعی گوینده لحاظ میکنند. از اینجا روشن میشود که برای تحقّق معنای ظهوری صرف ترجیح و ظنّ یک معنا و یا حتّی اطمینان به آن مادامی که نوعی نباشد کفایت نمیکند. معنای ظهوری یعنی معنایی که هم محتمل است و هم مظنون و هم اطمینانی است و هم اطمینانی بودنش نوعی است.
6⃣لایه ی بالاتر از معنای ظهوری را معنای عرفی تشکیل میدهد. به آن معنایی که نوع مخاطبین اصلی آن کلام با توجّه به اوضاع و قرائن حالی و مقالی از متن به شکل اطمینان بخشی متوجّه میشوند «معنای عرفی» مینامیم. تفاوت معنای ظهوری با معنای عرفی در نوع مخاطبینی است که اشتراک فهم آنها مرجعی برای کاشفیّت از اراده ی متکلّم لحاظ شده است. در معنای عرفی در این موضوع دقّت میشود که نوع آن عرفی که مخاطب، کلام خود را برای فهم در بستر آن عرف تنظیم کرده روشن شده و از آن عرف استعلام نظر شود. حال چه عرف عمومی باشد یا عرف تخصصی. از این جهت میتوان لایه ی نوینی را در عالم دلالتها کشف کرد که بالاتر از لایه ی معنای ظهوری بوده و میتوان آن را لایه ی معانی عرفی نامید. کشف لایه ی معانی عرفی سهم زیادی در برون رفت از شکاکیّت در وادی دلالت داشته است.
7⃣لایه ی بالاتر از معنای عرفی را معنای تحقیقی تشکیل میدهد. به آن معنایی که با بررسی دقیق احتمالات و آسیب شناسی فرآیند تحقّق معنای ظنّی و اطمینانی و ظهوری و عرفی و بررسی مجدّد قرائن دخیل در کشف اراده ی واقعی گوینده به دست می آید «معنای تحقیقی» مینامیم. همانطور که گفتیم درجه ی کاشفیّت معنای ظهوری و یا حتّی عرفی از مراد گوینده قطعی نبوده و هنوز هم ممکن است که گوینده اراده ی دیگری داشته و یا نوع مخاطبین به خاطر وجود یک بافت شخصیتی وحدت بخش در جامعه یا مثلا ذهول از یک قرینه ی مهم تاریخی و حالی و مقالی و یا غیر مقصود بالافهام بودن عرف و وجود خصوصیتی در مقام تخاطب معنای واقعی را درک نکرده و دچار خطایی به نام ظهور خادع شده باشند. در این فضا اجماع مخاطبین یا عرف در فهم معنای خاص یا همان معنای ظهوری و عرفی کاشفیّتش را از دست میدهد و جا برای عرصه ی نوینی از تحقیق و بررسی بیشتر برای وصول به معنای تحقیقی باز میشود.
⬇⬇
✔یکی از کشفیّات مهم در وادی دلالت میتواند کشف تفصیلی همین لایه ی معنای تحقیقی باشد که امری ورای معنای عرفی و ظهوری و اطمینانی است. البته وجود لایه ای به نام معنای تحقیقی به معنای مشکوک بودن دائمی معانی ظهوری یا عرفی نیست. بلکه به معنای تحقّق لایه ای از بحث دلالی است که بسته به موارد جزئی برای وصول به نتیجه ی قطعی مخصوصا در ظرف اختلاف فهم ها و یا وجود تردید های عقلائی قابل پیگیری باید بررسی شود.
8⃣لایه ی بالاتر از معنای تحقیقی معنای نصّی است. به آن معنایی از متن که از همان ابتدا به دلیلی احتمال هیچ غیری از همان اوّل در موردش داده نشده و خودش آینه ی قطعی اراده ی گوینده است «معنای نصّی» مینامیم. معنای نصّی بالاتر معنای ظنّی و همینطور بالاتر از معنای اطمینانی و ظهوری و عرفی است که همگی در حیطه ی ظنّ و ظنّ قوی بودند. معنای نصّی دیگر ورود به لایه ی دلالت قطعی است. آن هم دلالتی که عینیّت داشته و خطا بردار نیست. البته میتوان بحثهای نظری در مورد وجود چنین لایه ای از دلالت داشت. روشن است که انکار لایه ی معانی نصّی به هیچ رو به معنای شکاکیّت نیست. بحثهای بیشتر در این زمینه را باید در موضع دیگری بیان کنیم.
🔹در ذیل این بحثی که بیان شد میتوان فروعات بسیاری را مطرح کرد. یکی را عرض میکنم. آن هم این است که گاهی این معانی با یکدیگر مشتبه میشوند. به عنوان نمونه بسیاری از ظهورات و حتّی برداشتهای دینی که مجتهدین و فقها ادّعا میکنند در واقع چیزی از قبیل معنای اطمینانی است و به درجه ی معنای ظهوری و یا عرفی و یا تحقیقی نمیرسد. خودشان هم نمیدانند. از همینجاست که گاهی مبتلا به نوعی تفسیر به رأی و استبداد نظر خفی میشوند.
👈استظهارات این دسته را «استظهارات استبدادی» در برابر «استظهارات استیفایی» مینامم. یعنی اینکه شخص خود را مجتهد یا مفسّر و صاحب نظر میداند ولی یک نتیجه ی اشتباهی از این امر میگیرد. آن هم این است که گمان میکند چون مجتهد است آن برداشتها و وثوقهای ناشی از استظهارات و برداشتهای دینی که دارد مطلقا برایش دیگر حجّت است.
👈غافل از اینکه تنها آن طیف از استظهارات استیفایی که ناشی از بررسی معنای ظهور و عرفی و بالاتر از آن معنای تحقیقی و استفراغ وسع در این زمینه است برایش حجّت است. اگر یک مجتهد معنایی را از متنی برداشت کرد و دید مجتهدان دیگر معانی دیگری برداشت میکنند نمیتواند به سادگی به حجّیت فهم خودش استدلال کرده و نزاع را صغروی دانسته و به فهم دیگران بی اعتنا باشد.
👈اگر به شکل اطمینان بخشی فهمیده معنای این متن این است آیا به شکل اطمینان بخشی هم میتواند از فهم خود دفاع نموده و اثبات کند که آنچه به شکل اطمینان بخش فهمیده و دیگرانی مثل او از مجتهدان نفهمیده اند صحیح هم هست؟! از کجا معلوم آنچه فهمیده صرفا از سنخ معانی اطمینانی نبوده و عناصر شخصی در آن بی تأثیر نباشد؟!
👈روشن است که در ظرف چنین اختلافاتی وصول به چنین حجّیتی جز با بررسی و ورود به عالم معانی تحقیقی میسور نیست. ورود به عالم معانی تحقیقی هم به معنای ورود به کالبد شکافی و تشریح وادی فهم و عالم پیش فرضها و داشتن تبیین علمی از سرّ تکوّن فهم های مختلف و اشکالات وارد بر آن است.
باسمه تبارک و تعالی (۹۴۶)
«نقدی بر مشاوره های روان شناسانه»
«إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى»
🔹نزد یکی از بزرگان بودیم که یکی از برادران پرسشی از استاد محترم در مورد دانش روان شناسی پرسید. ایشان هم فرمودند آن مقداری از آن که با تجربه به دست آمده خوب است از تجربیّاتشان استفاده شود.
💭به یاد یکی از عزیزان افتادم که مدّتی به خاطر برخی مشکلات به روان شناسان معروف و متعدّدی مراجعه میکرد. بنده هم جویای احوالش بودم ببینم مشکل ایشان را آیا میتوانند حل کنند یا نه!
👈خودم به ایشان گفته بودم مشکل شما هیچ دارویی جز معجون صبر ندارد! «وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ» آن هم با این نیّت که این دنیا دار امتحان و ابتلاست و إِنَّ عَظِيمَ الْأَجْرِ لَمِنْ عَظِيمِ الْبَلَاءِ.
✔️حقیقتا صبر داروی تلخی است ولی ثمره ای شیرین دارد. این صبر حقیقتی اسرار آمیز دارد که خیلی طول میکشد انسان آن را درک کند. یک داروی تقریبا نایاب هم داریم به نام رضا که به دست ماها نمیرسد. برای به دست آوردنش باید به پشت کوه قاف رفت.
👈آری برای ریاضت این نفس خبیث گاهی این امور بد هم نیست. اینکه گاهی کسی مقداری بادش را بخواباند و این اسب سرکش را رام کند بد نیست. حریف تمرینی است. خودش اگر خوب به میدانش برویم بهترین ریاضت است. از چله نشینی گاهی بیشتر اثر میکند.
📖«إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَر»
👈یکبار برایش روایت ابوبصیر از امام باقر علیه السلام که مرحوم صدوق نقل کرده را خواندم که حضرت میفرماید من از دست همسر و برخی نزدیکانم طوری معجون صبر را مینوشم که از خوردن حنظل تلخ تر است. ولی میدانم که با این ریاضت صبر به مقام روزه داری میرسم که شبها مشغول عبادت است. به مقام شهدا میرسم:
«إِنِّي لَأَصْبِرُ مِنْ غُلَامِي هَذَا وَ مِنْ أَهْلِي عَلَى مَا هُوَ أَمَرُّ مِنَ الْحَنْظَلِ إِنَّهُ مَنْ صَبَرَ نَالَ بِصَبْرِهِ دَرَجَةَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ وَ دَرَجَةَ الشَّهِيدِ الَّذِي قَدْ ضَرَبَ بِسَيْفِهِ قُدَّامَ مُحَمَّدٍ ص»
🔹ولی وقتی به روشهای درمانی مختلفی که این روان شناسان به ایشان میگفتند دقّت میکردم میدیدم یک نکته ای در همه هست. آن هم شروع مقوله ی درمان با این پیش فرض که عالم برای ابتلاء و آزمایش نیست و همینطور این پیش فرض که برای درمان لازم نیست پا روی أنانیّت خودمان گذاشته و گاهی صبری جمیل پیشه کنیم.
👈به دنبال این بودند که با مفروض گرفتن انانیّت و مادّی گرایی یک طوری به مبارزه با این علامت نامطلوب بروند. غافل از اینکه باید به درمان ریشه درد پرداخت نه از بین بردن علامت بیماری!
👈بیماری اصلی ما همین است که یادمان رفته معاد و ابدیتی در پیش داریم و به درد نسیان یوم الحساب مبتلاییم. بیماری اصلی ما همین تکبّر و أنانیّتهاست که نمیگذارد آن شکستگی که باعث طلوع سلطان حکمت و معرفت در باطنمان است، حاصل شود.
💡حالا فرصت بررسی بیشتر نداشتم ولی در همان محفل به ذهنم خطور کرد که در روان شناسی مرسوم گویا برای درمان معمولا به دنبال مبارزه با علامتها میروند ولی در درمان دینی و معنوی معمولا به مبارزه ی اساسی با ریشه ی دردها و قتال با آن ائمة الکفر امراض پرداخته میشود. ای ملخک گیریم اینبار جستی ولی آخرش با این درد چه میکنی؟!
✔️در روان شناسی مرسوم بحث بر این است که چطور انسان بدون اینکه چندان خودش را تغییر دهد و به راه کمال بیافتد بتواند از پس این مشکل که جلویش سبز شد برآمده و به همان زندگی نکبتی خودش ادامه دهد. البته همین هم یک علم است و در همین مرحله هم قابل استفاده و میتواند به شکل مقطعی مفید باشد. ولی باید بدانیم ریشه ی مشکل جای دیگری است.
💭به یاد داستان آن حکیم معنوی در دفتر دوم مثنوی معنوی افتادم. آنجا که مردم شروع به ملامت کردن آن شخصی کردند که به خاطر سوء ظن و تهمت بد کاره بودن مادرش را به شکل فجیعی با مشت و خنجر کشت!
👈او هم در پاسخ گفت این مادر من بدکاره بود و مبتلا به کار زشت میشد و گفتم اگر خاک شود همین خاک ستار زشتی هایش میشود. گفتند حالا گیریم چنین بود! برو سراغ آن کسی که با او کار بد کرده بود!
👈گفت آخر اگر چنین کنم هر روز باید کسی را بکشم! دیدم همین مادرم را بکشم و خاکش کنم بهتر از آن است که دستم به خون خلقی بسیار آلوده شود. اینجاست که آن حکیم معنوی سرّ اصلی درمانگری دینی را بیان میکند.
👈اینکه حکایت نفس انسان حکایت این مادر بدکاره است. اگر میخواهی راحت شوی و هر بار با این و آن درگیر نشوی یکبار بزن این نفس خبیث را بکش و راحت شو!
نفس تست آن مادر بد خاصیت
که فساد اوست در هر ناحیت
هین بکش او را که بهر آن دنی
هر دمی قصد عزیزی میکنی
از وی این دنیای خوش بر تست تنگ
از پی او با حق و با خلق جنگ
نفس کُشتی باز رستی ز اعتذار
کس ترا دشمن نماند در دیار
باسمه تبارک و تعالی (۹۴۷)
«نکاتی پیرامون کتاب النفحات القدسیة فی الردّ علی الامامیة آلوسی»
«نظم آشوبی، انتقاد پذیری مذهبی، مطالعه ی بیرونی»
«استضعاف، هدایت و بی غیرتی ساختاری»
«تشیّع اعرافی»
🔹بعد از نماز صبح شروع به کار شدم. به مناسبت کلامی از خلیل بن احمد در کتاب سیبویه ذیل بحث «هذا جحرُ ضبٍّ خربٍ» دنبال تاریخچه ی بحث از عنوان غلط و تفاوت آن با لحن در دیدگاه نحویون بودم. برخلاف ظاهر کلام خلیل، بیشتر نحویون کلّی بودن باب غلط را به دلایلی قبول نکرده و آن را به خفض علی الجوار و همینطور عطف توهّمی تخصیص داده اند.
👈برخی مانند ابن جنّی در خصائص هم که زیر میز زده و زیر بار چنین چیزی نرفته اند. در بین نحویون برخی مانند اخفش و ابو البقا تلاش کرده اند شبهه ی معروف آیه ی وضوء در قرائت مشهور جرّی «وامسحوا برؤوسِکم و أرجلِکم» را از راه همین خفض علی الجوار و تشارک اعرابی و تخالف معنایی حل کنند.
👈انصافا همین یک آیه طوری است که میتواند زلزله ای در اساس مذهب عامّه ایجاد کند. علامه طباطبایی هم بنا بر همان دأب خود برای پاسخ و تحکیم مذهب امامیة به طبع استدلال کرده که سبک نوینی از استدلال در تاریخ دانش نحو است که البته مبتنی بر مبانی نوین است که هنوز خوب در فضای علمی تنقیح نشده و امتدادهای آن تبیین نگشته است.
👈به قول دمامینی در حواشی مغنی از نگاه نحویون: «لا مدخل للطبع في الأحكام النحوية لا ردا و لا قبولا» چون مفروض در دانش نحو به درست یا غلط زوال عصر فصاحت است. حالا بگذریم.
⬇
🔹در بررسی سریعی که در تاریخ مسأله داشتم به تفسیر روح المعانی آلوسی رسیدم. ایشان هم مفصّل وارد گود شده و در اواخر بحثش دیدم گفت: «و قد ذكرنا نبذة من ذلك في كتابنا النفحات القدسية في رد الإمامية» برایم جالب بود که این کدام کتاب است.
✔چون از قبل آلوسی برایم شخصیت برجسته ای بود. هم به دلیل اینکه از ساداتی است که از طریق پدری به موسی مبرقع و امام جواد علیه السلام نسلش میرسد و از طرف مادر هم از سادات حسنی است و هم اینکه عالم بزرگ عثمانی در بغداد بوده است. معاصر صاحب جواهر و شیخ انصاری ما و آشنا با فضای شیعه و کتب امامیه است. واقعا هم فاضل و ملّاست و خود را در فضای عامه که انسداد اجتهاد حاکم است، مجتهد میدانسته است.
👈سریع با استفاده از امکانات بی بدیل عصرمان آن را با جستوجوی مجازی پیدا کرده و همان صبح همه اش را با سبک خودم خواندم.
✔اینها را عرض کردم تا با نوعی دیگر از نظم که نامش را «نظم آشوبی» مینامم آشنا شویم. سبک خود بنده خیلی وقتها نظم آشوبی است. یعنی در ظاهر به هم ریخته و در هم است ولی در باطن اینطور نیست. این هم مبتنی بر یک آسیب شناسی بر نظمی است که بسیاری آن را خوب میدانند و آن را «نظم سوسولی» مینامم😀 در حالیکه خودش باعث محرومیّتهای بسیاری شده است. البته فوائد بسیاری هم دارد اگر در جایش استفاده شود و در آن افراط نشود. به نظرتان به شکل طبیعی و عادی کی شخصی مثل من با یک نظم آنچنانی میتواند به مطالعه ی النفحات آلوسی برسد؟! کی به این آسیب بزرگ رسیدم. وقتی اوایل طلبگی یکی از فضلا به حوزه ای که در تهران درس میخواندم آمد و گفت خیلی دوست دارم کتاب سیاحت شرق را بخوانم. ولی حساب کرده ام با برنامه ای که دارم در عالم برزخ دیگر نوبت این کتاب میشود!!!
🔹خلاصه اینکه دوست داشتم ببینم شخصی مثل آلوسی با ویژگی هایی که دارد چه انتقادی بر مذهب امامیه دارد. این هم نکته ای است. این زاویه ی نگاه های مهم در نقد خود و مذهب و جامعه مان را پیدا کنیم و از آن منظر خودمان را گاهی ببینیم. مثلا یکی دیگر از کتابهایی که در این زمینه پیشنهاد میکنم کتاب تنقیح الابحاث للملل الثلاث ابن کمّونه فیلسوف یهودی است. در این کتاب سعی کرده خوبی ها و اشکالاتی که میتوان به سه دین بزرگ یهودیت و مسیحیت و اسلام گرفت را بیان کند. غرض ضمنی اش هم نوعی دفاع از یهودیت و انتقاد از اسلام است. چون فیلسوف بزرگی است و کاملا علوم حوزوی ما را میشناخته و احاطه داشته و خودش هم مسلمان نبوده دوست داشتم ببینم از افق چنین شخصی اسلام چگونه خودش را نشان داده است. همین کتاب هم سر پیری باعث کشته شدنش شد. حالا ببینیم آلوسی ما را چگونه میبیند؟!
✔یک نکته ای قبلش بگویم. خود را در معرض انتقاد قرار دادن و همینطور انتقاد پذیری یکی از شاخصه های انسان سالم و طبیعتا انسان مؤمنی است که رئیس اهل السلامه است. یکی از شعب محاسبهی خوب است. چون دیگران از بیرون گاهی عیبهای انسان را بهتر میبینند. محبّت نفس و مانند آن حجابی بر سر دیدن عیوبشان نیست. اما انتقاد پذیری اجتماعی و مذهبی چگونه است؟! ما معمولا چون تفاوتی بین مذهب اصیل و مذهب محقَّق نمیگذاریم گمان میکنیم همانطور که مذهب اصیل نقد پذیر نبوده و مقدّس است مذهب محقَّق هم همینطور است. نخیر! مذهب محقَّق همان بازتاب و دریافت ما از مذهب اصیل است که با عوامل مختلفی میتواند مَشوب شده و انتقاداتی به آن وارد باشد. گاهی حتّی یک ملحد و یا یک عامّی معایب واضحی در آن ببیند و بتوانیم از زاویهی نگاه او برخی معایب فهم دینی و تدیّن خود را بهتر درک کنیم. انتقاد پذیری مذهبی از این زاویه نه تنها امری ممکن است بلکه مطلوب است. حالا این بحث هم سر درازی دارد.
👈انصافا برخی انتقاداتی که آلوسی داشت به نظرم وارد بود. ولی نه به اصل مذهب ما، بلکه به آن تقریر و فهمی که ما از آن ارائه کرده ایم. اشکال به خود ما وارد بود. اینها را باید از همدیگر تفکیک نمود. لذا وقتی با این کتابها مواجه میشویم نباید گمان کنیم باید از صفر تا صدش را رد کنیم! نخیر! باید در برابر حقیقت متواضع بود و اگر جایی دارد درست میگوید متواضعانه و به دور از تعصّب قبول کنیم.
⬇⬇
🔹حالا نکاتی که حین مطالعه ی این کتاب آلوسی به ذهنم می آمد زیاد است. یک نکته ی دیگری هم بگویم. اینگونه کتابها را عادت کنیم توأم با نگاه محتوایی با نگاه ساختاری و همینطور فلسفی و طرز نگاه درجه دوّم و بیرونی هم مطالعه کنیم. بسیاری وقتی یک کتاب را مطالعه میکنند فقط به شکل درونی مطالعه میکنند. ولی گاهی مهمتر از مطالعه ی درونی کتاب «مطالعه ی بیرونی کتاب» است.
✔یکی از نکات مهمی که در مطالعه ی کتاب نفحات آلوسی بیشتر برایم برجسته شد این است که واقعا باید بپذیریم تقریر ما از مذهب امامیه ضعفهایی داشته است. از همان قدیم برخی مباحث طوری تقریر شده که واقعا قابل نقد است. خیلی میتوان تقریرهای قوی تری از مدّعای امامیه ارائه کرد. باید یک نهضتی در اصلاح و ارتقای تقریرمان از مدّعای امامیه ایجاد کنیم و واقعا برخی از اشکالاتی که به ما میگیرند وارد است. تقریر واضحتر، قوی تر و منصفانه تری از موضع شیعه ارائه کنیم. وقتی اینگونه کتابها را میخوانم متوجّه میشوم بسیاری از تشنیعات به نوع تقریر ضعیف ما از برهان قوی شیعه و آنچه در تاریخ رخ داده برمیگردد. ولی این امر اصلا به معنای اشکال به مذهب اصیل نیست بلکه اشکال به خود ماست. این بحث مفصّل است. ولی وقتی درست آن را رعایت نمیکنیم همین باعث میشود اهل غوایت در غوایتشان مصمم تر شوند.
👈گاهی انسان شاید مقداری خجالت هم بکشد که مثلا این چه حرفی است که عالم ما زده و اینطور باعث شده آبروی ما برود. جایی آلوسی اینطور میگوید:
📖«فالتمسّک بالاحادیث الموضوعة الّتی أخرجها اهل السنة عن حیّز الاحتجاج و التمسّک بها فی مقام الزامهم دلیل صریح علی قلّة فقه الشیعة»
👈در هر حال نقد کمی نیست. یا مثلا متأسّفانه جایی با توهین به علامه ی حلّی ما میگوید: «الحلّی خوّان فی النقل» البته قطعا شأن علامه ی ما بری از این تهمت است ولی باید آن نکته ی حرف را گرفت. همین اشکالات، خودش فتنه ی بزرگ آنانی است که میخواهند به مذهب حق بپیوندند. اگر جنبه ی لازم را نداشته باشند دیدن همین اشکالات کافی است که در عقیده ی باطلشان راسختر شوند.
🔹باز نکته ی دیگری که نظرم را جلب کرد دیدن جلوه ای تاریک از بحث و نظر بود. اینکه شیطان واقعا در این وادی چقدر سیطره و حکومت و کَرّ و فَرّ دارد. آلوسی هم مثل ما صرف و نحو و ادبیّات خوانده و بلکه بهتر خوانده و قرآن خوانده و بر منابع سنّی مسلّط و با منابع و فرهنگ شیعی آشنایی دارد و کاملا با طرق بحث و نظر آشناست و دقیقا با همان فرهنگ و ادبیّات علمی خود ما و با زبان خود ما دارد کلّا نتایج دیگری را درو میکند! حرفهای دیگری میزند! ولی با همان ابزار! تکان دهنده نیست؟! اگر انسان به عقیده ای تعصّب داشته باشد چطور میتواند غوغایی از استدلال و بحث به پا کرده و بشوراند و خود را قانع کند.
✔اینجا بود که به یاد نظریّات برون گرایی مخصوصا برون گرایی فضیلت محور در معرفت شناسی افتادم که اخیرا رایج شده است. اینکه چطور اگر یک سری شرایط بیرونی و غیر معرفتی مانند تفکّر نقدی، ذهنیّت باز و روشن، انصاف و بی غرضی، وجدان، توجّه به قرائن، مشاهده هوشیارانه و موشکافانه، شجاعت عقلانی، مسئولیّت پذیری و تقوای معرفتی، استدلال آشکار و قاطع و...لحاظ نشود ادّعای وصول به معرفت صحیح و موجّه در اینگونه مباحث خیال خامی است. مهارت و لیاقت در چنین فضیلتهایی است که شخص به واسطه آنها میتواند تا اندازه ای معرفتهایش را موجه تر کند. در حکمت قدیم و مراتب علوم از همین جهت بود که علم اخلاق را قبل از علم منطق قرار داده بودند.
👈حالا به نظرم آلوسی حتّی انسان غیر منصفی هم نیامد. یک شخصی نبود که بخواهد عامدانه انکار کند. بلکه برایم واضح بود که به مذهب خودش قطع داشته و از روی صدق به آن معتقد است. همین است که مدام نصیحت و موعظه اخلاقی هم میکند! واقعا خودش را واصل به حقیقت دانسته و شیعه را ضال میداند. مثلا جایی بعد از بحثی میگوید:
📖«فانظر أیّها المنصف الرشید و الفطن اللوذعی المجید الی حال هؤلاء جند الأهواء قد نسجت غشاوة التعصّب علی أبصارهم فهم عَمون و حلّت غوایة الشیطان فی قلوبهم فهم فی بیداء الضلالة یُهرَعون استدلّوا بما استدلّوا و لم یعقلوا و حلّوا عقال التثبت إذ حلّوا بلاقع الزیغ و لم یعقلوا فدونک أدلة سموم البطلان یهب من أرجائها و رسموها و خلب البرق تلوح فی خلال غمومها و غیومها مع أنّها أقوی دلائلهم فی هذا المقام و أعلی و أغلی تحریراتهم فی صنوف الکلام و قد کفیت شرّها و أمنت حرّها و الحمد لله علی ما أولاه»
⬇⬇⬇
🔹از همینجا منتقل شدم به بحث ساختارها و مفهومی مهم به نام «استضعاف ساختاری»؛ اینکه چطور ساختارها ظرفیّت عظیمی برای مستضعف کردن اتباع خودشان دارند. گاهی علمایشان از عوامشان مستضعفتر میشوند. واقعا به گمانم حتّی شخصی مثل آلوسی جاهل قاصر و مستضعف است. اینطور نیست که هر کسی به محض اینکه اختلاف بین مذاهب را دانست دیگر مستضعف نباشد بلکه گاهی بعد از این توجّه و مقداری نظر باز به دلیل اختاپوس ساختار به اسارت اندیشه ی آباء و اجدادش برمیگردد. به تعبیر محمد بن مسلم در برابر اندیشه ی هشامی و ابو الخطّابی اینها را هم نمیتوان مغرض و کافر و به دور از درجه ای از نجات دانست :«سُبْحَانَ اللَّهِ! مَا لَهُ إِذَا لَمْ يَعْرِفْ وَ لَمْ يَجْحَدْ يَكْفُرُ؟! لَيْسَ بِكَافِرٍ إِذَا لَمْ يَجْحَد». اندیشه ای که مورد امضاء امام صادق علیه السلام قرار گرفت.
👈از اینجا بود که منتقل شدم به مفهومی به نام «هدایت ساختاری»؛ به نظرتان واقعا برای اینکه شخصی را از ساختاری کلان بیرون آورده و به ساختار و دنیای دیگری وارد کنیم باید چگونه بحث کنیم؟! این موضوع خوبی است. با اینگونه مجادلات کلامی هیچ وقت مسأله حل نمیشود. باید از کجا شروع کنیم؟
✔️اجمالا باید بدانیم به تدبّر در چیزی از سنخ همان ساختار انقلابهای علمی که کوهن در کتاب مشهورش در باب نظریه ی پارادایم بیان کرده نیاز داریم. ولی دشواری در اینجا این است که برخلاف ساختار انقلابهای علمی کوهن در اینجا معمولا به سادگی، برتری ساختارها بر یکدیگر عیان نمیشود. در هر حال شخص میتواند تا آخر عمر در قالب ساختاری مثل یهودیت یا مسیحیت یا اسلام سنّی یا شیعی زندگی کند و نیازهای عاطفی و عقیدتی و معنوی و... خود را هم نسبتا ارضا کند. نیازی برای تحوّل ساختاری در خود نمیبیند. اینطور نیست که مثلا فیزیک کوانتومی ظهور کند که به وضوح و با آشکار کردن آثارش فیزیک نیوتونی را کنار بزند. در اینجا مگر مثلا حضرت حجّت عجّل الله تعالی فرجه الشریف ظهور کند و اثر ملموس یک ساختار آنقدر خیره کننده شود تا بقیه را به تردید جدّی و انقلاب ساختاری بکشاند یا عنایت الهی شامل حال کسی شود و یا خیلی در مباحث اجتهاد ساختاری و اخلاقهای فضیلتی پخته شده باشد. البته امروزه با ظهور عصر پست مدرن بشر وارد دوره ای از بی غیرتی ساختاری شده است. خلاصه آنکه بحث از جوانب هدایت ساختاری در اینجا موضوع جالبی است.
🔹ولی اگر اینطور است واقعا فرق یک عالم شیعه با یک عالم سنّی در این وانفسای مجادلات کلامی چیست؟! انسان وقتی دقّت میکند میبیند یک عالم شیعی هم دقیقا مانند یک عالم سنّی گاهی با همان روحیه و با همان نوع بحث دارد نتیجه ی متفاوتی میگیرد. امتیازشان در چیست؟! پرسش مهمی است. اگر بپذیریم که شکاکیتی در کار نیست و اینها واقعا قابل بحث است و بحث میتواند منتِج به نتیجه ی صحیح شود در هر حال فوقش بگوییم یکی از این دو تصادفا میل و تعصّبشان منطبق بر واقعیّت اصلی شده است. ولی اینجا میخواهم چیز دیگری بگویم. آن هم این است که:
✔️انسان میتواند اوج گرفته و در موضع و افقی بایستد که ورای اختلاف یک دانشمند متعارف شیعی یا عامّی بار دیگر به بحث نگاه کند و حقیقت را بهتر و واضحتر ببیند و به آن بگرود. در این افق، یک عالِم شیعی دیگری متولّد میشود که هر چند مانند همان عالم شیعی در افق پایینتر است ولی او نیست. یک بصیرت و یک انصاف و یک سطح والاتری دارد. در این موضع یک عالم شیعی میتواند شاهد مباحثه ی دو عالم بزرگ شیعه و عامّی باشد و هر دو را تقبیح کرده و هر دو را متّهم به تعصّب کند ولو اینکه در نهایت طرفدار مثلا عالم شیعی شود. شیعه تر از او هم باشد و عقیدهمندتر از او! چنین تشیعی را «تشیّع اَعرافی» مینامم که: «عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُم»؛ این نوع تشیّع میانه ای با تعصّب نداشته و عالَم خودش را دارد. از طرفی بسیار انتقاد پذیر است از تاریخ مذهبش و از طرفی بسیار عقیدهمند است نسبت به اصول مذهبش.
✋بحث زیاد است دیگر در همین حد هم از میزان این بذل الخاطرها خارج شدیم.
باسمه تبارک و تعالی (۹۴۸)
«یادی از رئیسی عزیز»
«تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشا کنان بستانیم»
🔹رانندگی میکردم و همینطور در هیاهوی کارها و هیاهوی شهر تصاویر رئیس جمهور فقیدمان را در گوشه و کنار میدیدم. حسرتی بر دلم مینشست که چطور در میانه ی این هیاهوها و غوغاها یکباره سعادتمندانه از این قفس پر کشید و رفت...
🔸ما ماندیم و ظلمت این قفس! دلمان خوش است که زندگی میکنیم! مُردگی میکنیم! راستی فاصله ی میان غیب و شهادت چه نزدیک بود و غافل بودیم! ای جانها به فدایت مولا جان که برایمان گفته بودی:
📖«اسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أَظَلَّكُمْ وَ كُونُوا قَوْماً صِيحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا وَ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيَا لَيْسَتْ لَهُمْ بِدَارٍ فَاسْتَبْدَلُوا»
🔹یادت بخیر رئیسی عزیز! نمونه ای از یک مؤمن پر کار و خستگی ناپذیر بود. از آنهایی که فهمیده بود دنیا مزرعه ای است که باید در آن تا میتوان مخلصانه کِشت و رفت. استراحتگاه نیست. از آنهایی بود که: «بَدَنُهُ مِنْهُ فِي تَعَبٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَة» بیش از آنکه قوّال باشد فعّال بود. هر وقت یادم می آید که چطور میگفت دنبال دو تا رأی حلال است دلم میلرزد!
💭منِ کور باطن و کور دل کجا و درک بندگان خوب خدا کجا! ولی یکبار استثناءا احساس مرموزی پیدا کرده بودم که به یادم مانده. خاطره اش را حیفم میاید نگویم. سالها پیش که تازه قم مشرّف شدم روزی در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بودم.
💭همینطور به گمانم نزدیک مقبرهی آیت الله بروجردی بود که سرم پایین بود و راه میرفتم که یک دفعه احساس کردم شخصی نورانی که عبورش متأثّرم کرد از کنارم رد میشود. دیدم همین آقای رئیسی بود که با یکی دو نفر داشت میرفت. واقعا سیمای نورانی اش جذبم کرد. آن وقت نه من چندان ایشان را میشناختم و نه ایشان چندان مشهور بود. هنوز این عناوین رئیس قوه عدلیه و رئیس جمهور و خادم الرضایی را نداشت.
💭در همان وقت چیزی که به ذهنم آمد را صادقانه میگویم. با خود گفتم این انقلاب ما عجب مریدان پاکی دارد. واقعا میخواستم به نظام اسلامی تبریک بگویم برای داشتن چنین پیروانی! من که مسئولان این نظام را از نزدیک ندیده بودم و نمیشناختم. ولی همان موقع با خود گفتم اگر بقیه هم مانند ایشان اینطور نورانی و جذّاب باشند واقعا باید تبریک گفت.
💭همان زمان نگاهم به لایه های کلان مسئولان در نظام اسلامی بهتر شد. دیگر نمیدانستم این رئیسی نورانی همان است که بعدا قرار است رئیس جمهور عزیز و مجاهد شهیدمان باشد. رضوان خدا بر او.
🔹اینبار که به یاد ایشان افتادم به یاد این ابیات سعدی شیرازی افتادم که:
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشا کنان بستانیم
تو به سیمای شخص مینگری
ما در آثار صنع حیرانیم
🌴🌲به جای این بنده ی صالح به آن بوستانی بنگر که او و امثال او میوه های شیرین آن بوستان اند! سرمست از حضور در میان این بوستان باش! و به آن باغبان بزرگ بشریّت و آن رسول ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم به خاطر پرورش چنین شاگردان و ناصحان بزرگی تبریک بگو!
🍀رفقا متواضعانه گوشه ای در این بوستان زیبا ایستاده و به تماشا نشسته و خطاب به آن انوار پاک بگوییم:
از رهگذرِ خاکِ سرِ کویِ شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد
بس کشتهٔ دل زنده که بر یکدِگر افتاد
باسمه تبارک و تعالی (۹۴۹)
«تحلیل سیاست علوی علیه السلام از منظر قاعده ی ترتّب»
«فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إلَى الظِّلِّ»
💡به ذهنم خطور کرد مواجهه سیاسی امیر المؤمنین علی علیه السلام را بعد از ماجراهای غصب خلافت میتوان تا حدودی با ظرفیّت مفهوم ترتّب که اخیرا در اصول فقه شیعه مطرح شده توضیح داد.
👈ظاهرا اوّلین بار محقق کرکی در مقام استدلال بر تصحیح عباداتی که در ظرف زمانی تکلیف اهمّ انجام میشوند این معنا را کشف کرد هر چند روی آن اسم نگذاشت. بعد از ایشان مخصوصا به دست مرحوم کاشف الغطا برجسته شد و سپس مورد بحث قرار گرفت. عامّه در اصول فقه خودشان چنین مفهومی را هنوز ندارند.
👈ترتّب در اصطلاح اصولیون به معنای فعلیت یافتن واجب مهم در ظرف ترک واجب اهمّ در فرض تزاحم میان اهمّ و مهم است. البته نمیخواهم بگویم این مفهوم دقیقا با همان ظرایفی که در اصول فقه دارد و البته مورد اختلاف و نقض و ابرام هم هست اینجا به کارمان می آید. میشود فارقهایی بیان کرد، ولی میتوان از آن معنایی مهم را الهام گرفت که به درد بحث فعلی ما میخورد. خلاصه اشکال حاشیه کفایه ای نکنید😀
👈در مسأله ی خلافت ما دو واجب داریم. یکی وجوب شرعی خلافت امیر المؤمنین علی علیه السلام است. دیگری نیز لااقل وجوب عقلی اِمارت بر مردم در دنیای اسلام است که لا بدّ للنّاس من امیرٍ بَرٍّ أو فاجر. این دو بر امّت واجب است. حال اگر امّت مخدوعه نسبت به وجوب اهمّ که همان خلافت امیر المؤمنین است دچار معصیت شد آیا تکلیف دوّمی بر امّت در ظرف عصیان اهمّ واجب نمیشود؟! آیا گمان میکنیم منطق حق این است که: «دیگی که واسه من نجوشه سر سگ توش بجوشه»؟!
⬇️
👈به همین قیاس واجب اهم عقیده ی تشیع است ولی اگر امت به آن تن نداد دیگر بروند به جهنم یا تقریر آنها بر معالم اسلام عامی مصلحت و رجحان دارد؟!
🔹تدبّر در تاریخ نشانگر آن است که وقتی خلافت غصب شد و امیر المؤمنین اعتراض تاریخی خودش را اعلان کرد پس از اندک مدّتی گویا ما اساسا با یک امیر المؤمنین دیگری مواجه هستیم. گویا صحنه ی دیگری باز شده است که تکالیف دیگری بر ایشان واجب میکند؛ تکالیفی در ظرف عصیان امّت که ایشان هم در این فضا دیگر یکی از آحاد مسلمین است. باید وظایف متناسب با این ظرف را انجام دهد.
👈از جمله وظایف چنین ظرفی سکوت برای آرامش جامعه است، کمک و نصح به جریان حکومت، مشورت دادن، فرمان برداری و بیعت با نظم نوین جامعه، زیر بار قواعد سیاسی جدید مثل شورا و ... رفتن. حتّی شاید گاهی تأیید و تشویق برخی کارهای خلفا و یا تقیه در این زمینه.
👈دیگر ورق برگشته و نباید انتظار داشت امیر المؤمنین وظایف آن ظرفی را انجام دهد که در آن قرار بود امیر باشد. نه! دیگر امّت از آن امیر المؤمنین محروم شد. اگر واجب اهمّ روشنگری و اعتراض بود و فوت شد، واجب مهم دیگر سکوت و کتمان برای رعایت حال جامعه ی اسلامی و تأسیس امارت اسلامی است.
👈لذا همین سیره ی جدید امیر المؤمنین در فضای ترتّب میتوانست فتنه ای برای عامّه باشد و گمان کنند حضرت هم دیگر به این جریان خلافت راضی شده است. طوری که وقتی تنها یکبار در خطبه ی شقشقیه به شکل عمومی گوشه ای از واقعیّات را حضرت بیان میکند، ابن عبّاس آنطور تأسّف میخورد که چرا صحبت ایشان قطع شد.
👈اینها یعنی واقعا دیگر اینها را نمیفرموده. گویا در نقش جدیدی حضرت فرو رفته است. همان چیزی که باورش برای بسیاری از شیعیان دشوار است که واقع شده و حضرت به آن تن داده باشد، و باز همان چیزی که باورش برای اهل سنّت دشوار است که بدانند حضرت خلاف میلش با آنها رفتار میکرده است. یعنی هم شیعه راست میگوید و هم سنی! هم ما با نسخه ی شیعه ی علی مواجهیم و هم با نسخه ی سنی آن. هم امام شیعیان شد و هم امام سنیان. شیعه اظهار اولیه را دید و سنی کتمان ثانویه را! فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إلَى الظِّلِّ.
👈این را نباید لزوما تقیه گرفت. این امر ماهیّتش به نوعی ترتّب در فضای سیاسی شاید برگردد. حالا آثار این نوع نگاه به تاریخ امیر المؤمنین بسیار است. آنهایی که با معضلات این قسمت از تاریخ کار میکنند بهتر درک میکنند از چه دارم سخن میگویم. در هر حال مسأله ی قابل تأمّلی است.
🔹یک روایتی را مرحوم کلینی با سند خود در کافی از زراره نقل کرده که روایت مهمی است. زراره از امام باقر علیه السلام نقل میکند که حضرت فرمودند وقتی مردم کردند آنچه کردند یعنی واجب اهمّ را عصیان کردند و با ابو بکر بیعت کردند دیگر امیر المؤمنین وظایفی مرتبط با ظرف جدید را انجام داد. یکی از این امور آن بود که حضرت دعوت عمومی برای قیام علیه خلفا نکرد.
👈چرا؟ چون به فکر همین مردم بود و میترسید همین اسلامی که دارند هم از دستشان گرفته شده و به بت پرستی برگردند. حضرت نگفت بروند به جهنّم! نه! اگر از تشیّع محروم شدند تسنّن هم نسبت به بت پرستی رجحان دارد. لذا به فرموده ی امام باقر علیه السلام حضرت مذهب اهل سنّت را در چنین ظرف حادثی تقریر و امضاء کرد: « كَانَ الْأَحَبَّ إِلَيْهِ أَنْ يُقِرَّهُمْ عَلَى مَا صَنَعُوا»
👈ولی چرا؟! چون عموم مردم جاهل قاصر بودند. درست نمیدانستند چه فتنه ی بزرگی در حال رخ دادن است. با کاری که حضرت کردند باعث شدند که مردم بر ظاهر اسلام باقی بمانند و اهل درجه ای از نجات باشند. و تنها آنهایی به هلاکت بیافتند که عامدانه و آگاهانه دست به غصب بزرگ خلافت زدند:
📖«فَأَمَّا مَنْ لَمْ يَصْنَعْ ذَلِكَ وَ دَخَلَ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ عَلَى غَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا عَدَاوَةٍ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَإِنَّ ذَلِكَ لَا يُكْفِرُهُ وَ لَا يُخْرِجُهُ مِنَ الْإِسْلَامِ»
👈اساسا به خاطر همین مصلحت بود که حضرت امر خودش را کتمان کرد. آری امیر المؤمنین واقعا کتمان کردند. اینکه عامّه میگویند علی چیزی نگفت راست میگویند! علی علیه السلام دیگر در فضای ترتّب و فضای امتثال واجب مهم و تاسیس امارت اسلامی اهل کتمان شدند و بیعت نمودند:
📖«وَ لِذَلِكَ كَتَمَ عَلِيٌّ ع أَمْرَهُ وَ بَايَعَ مُكْرَهاً حَيْثُ لَمْ يَجِدْ أَعْوَاناً»
✔️آری امیر المومنین میتوانست طوری رفتار کند که اساسا مسلمین به خاطر گناه بزرگشان به همان فضای کفر و بت پرستی برگردند ولی خود حضرت مذهب عامی را به شکلی تقریر کردند و از این جهت در فضای به شکلی ترتب، خود حضرت را میتوان به نوعی مؤسس مذهب عامه دانست. یعنی ایشان اجازه دادند این مذهب محقق شود و اهل سنت همین مقدار از اسلامشان را هم مدیون فداکاری امیر المؤمنین هستند و الا قرار بود با آن فتنه بزرگ به همان دوران جاهلیتشان برگردند.
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۰)
«شیطان و دامن زدن به معنویات کاذب»
«وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ»
«حجّیت معنویت»
🔹قرآن کریم در آیه ی ۱۱۹ سوره مبارکه نساء چند مورد از مکائد بزرگ شیطان را بر ملا کرده است. یکی از آنها این فراز است که: «وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ» ابلیس از تصمیم قطعی خود خبر داده که به انسانها دستور دهد تا گوش چهارپایان را ببرند یا سوراخ کنند.
🐴در زمان جاهلیّت با سبک خاصی گوش برخی چهارپایان را میبریدند و به این شکل آن را بر خود حرام کرده و نذر بتها میکردند.
🔸با توجّه به سبک قرآن کریم و جریان دائمی آن به راحتی میفهمیم باید از این موضوع الغاء خصوصیّت کنیم یا آن را حمل بر مثال بارز زمانه نماییم. ولی منظور شیطان از این مثال مرموز چیست؟! معمولا مفسّرین این را مثالی برای تحریم حلال الهی گرفته اند.
💡به ذهنم خطور کرد از یک ویژگی خاص در این مثال نمیتوان به سادگی الغاء خصوصیت کرد. کید شیطانی در این فراز تنها این نیست. عمیقتر است.
🔻میخواهد با نوعی بدعت گذاری معنویتگرا، رسومات و معنویّات و عرفان کاذب را در برابر شریعت و معنویت الهی علَم کند! آن کشش مرموز فطرت انسان به سمت معنویّت اصیل را با دین و معنویّت کاذب به ضلالت بکشاند. بریدن گوش چهارپا و حرام کردن آن بر خود و پیدا کردن نوعی حسّ حرکت معنوی با این رفتار معنایش تأسیس رسوم معنوی کاذب است. به جای ارضا کردن نیازهای معنویشان از راه معنویّت مشروع که سر از خدا پرستی در می آورد کاری میکند تا با اخلاقیات و عرفانهای کاذب و ریاضتهای نفسانی مشغول شوند! در واقع نوعی شیطان پرستی کنند🔺
باسمه تبارک و تعالی (۹۵۱)
«خودشناسی در مقتل انگاره افراطی رشد تدریجی»
«فرّی جوجه یومرتادا جوج جولدر»!
✔یکی از مغالطات رایج که بسیاری را به زمین زده و مبتلا به «يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِم» نموده آن است که به جای آنکه خود برترشان بشوند دوست دارند دیگران بشوند. این هم ریشه در نوعی جهل و حبّ نفس و حب مدح و ثنا دارد. مبتلای این پندار افراطی اند که انسانها صرفا بر اساس سیری تدریجی تبدیل به بزرگان علوم و فنون شده اند.
👈زمانی مانند ما هیچ نمیدانستند و کم کم تلاش کردند و رسیدند. این پندار تا حدودی درست است ولی تا حدود بیشتری غلط! آنچه از آن غفلت میشود استعداد و علاقه و قوّه های نزدیک به فعلیّتی است که در انسانها به شکل اسرار آمیزی مختلف به ودیعه نهاده شده است.
👈آدمی وقتی به فرزندان خودش مینگرد مثل روز برایش روشن است که اینها با هم فرق دارند. این یکی در فلان کار میتواند موفق باشد و آن دیگری در آن دیگری! مگر معجزه و بدایی رخ دهد که تغییر کند.
👈مرحوم نائینی در همان اوایل طلبگی هم تا حدودی نائینی بود و مرحوم امام در همان اوایل هم تا حدودی امام بود. به تعبیر حکیمانه ضرب المثل ترکی: جوجه ی با فراست از همان داخل تخمش جیک جیک میکند!
✋چه نیازی داریم که با وجود اینکه مثل روز روشن است که قطعا استعداد آن را نداریم که مانند شیخ انصاری باشیم طوری مشغول این عرصه شویم که هیچ تناسبی با استعداد و علاقه ی ما ندارد؟!
👈راه خود را از معدّل استعداد و علاقه و نیاز و حقیقت غایی کشف کنیم. خودمان باشیم و به خودمان احترام بگذاریم. به جای آنکه توانمان را صرف خودی کنیم که نیستیم صرف تعالی خودی کنیم که هستیم.