🔴قرآن کریم همواره بر مفهوم ایمان تأکید کرده است. همینکه افراد در مرحله اول شهادت به یگانگی و رسالت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله بدهند. وقتی در تاریخ اسلام هم مینگریم متوجه میشویم که سیر گرایش افراد به اسلام کاملا مبتنی بر باورهای جزئی و ایمانهای اینگونه بوده است.
👈گاهی از این آیه یک دفعه آن لحظه ناب ایمان در ایشان شکل میگرفت. برخی نیز تدریجی ایمان می آورند. برخی نیز موانعشان با تألیف قلوب حلّ میشد.
👈البته ممکن است برخی نیز به دلیل شخصیتشان و یا به دلیل شرطی کردن ذهنشان به استدلال و تضییق در طرق باور قلبی تنها با استدلال بتوانند ایمان پیدا کنند. ولی همگان اینطور نیستند.
👈ولی انصاف آن است که آنچه در قرآن کریم و سیره اولیاء روی آن تأکید شده است باور پذیر بودن این تعالیم برای دلهای پاک است نه تکیه اساسی بر طرق بحث و جدل و استدلال.
👈آن لحظه های ناب ایمان خیلی ارزش بررسیهای معرفت شناسانه و روان شناسانه دارد. واقعا آن لحظه ای که انسان یکباره وارد وادی ایمان میشود چیست؟ نمیدانم ولی چیزی هست که هست! باید به ایمان، ایمان داشت!
👈راه عمومی که برای عموم جامعه است ایمان و تقلید است که در ادامه اگر شبهه ای باشد آنها را به برهان سوق میدهند و این فرایند با عبادات و اذکار آنقدر ادامه می یابد که به ذوق و عرفان منتهی بشود و به درجه ی ادرکات حضوریة برسد. البته درست است که بسیاری در طول تاریخ از ایمان و تقلید سوء استفاده کرده اند ولی این دلیلی بر بطلان اصل آن نیست. اگر ایمان مبتنی بر مبانی قویم عقلانی و تجمیع شواهد باشد و از همان ابتدا با جهالات و عادات توأم نشود خودش مهمترین راه و امنترین راه در سلوک انسان است که همقدم با عقول قدسیه میشود. بله در ادامه طبق استعداد و تلاش خود میتواند از مزایای برهان و عرفان هم بهره مند شود.
🔸حساب احتمالات🔸
باید دقّت نمود که منطق ارسطویی به عنوان منطق مورد قبول حوزه علمیه و منطق فهم دین قبول شده است و باید دید آیا معیار خوبی بوده است؟ انتظارات ما را تنظیم میکند.
👈یکی از علومی که اخیرا مورد توجّه جدی قرار گرفته است علم حساب احتمالات است. این علم هم دست روی یکی از نقطه ضعفهای منطق ارسطویی میگذارد.
👈حساب احتمالات یکی از راههای شناخت واقع و یکی از انحاء تفکّر است. حجم انبوهی از گزاره های دینی ما به روش حساب احتمالاتی تعلیم و اثبات و ردّ شده است.
👈اگر این نظام را درست تبیین نکنیم بسیاری از استدلالهای روایی و کلامی بی اعتبار میشود. در رأس آنها استدلال به نظم برای خداشناسی و تجمیع قرائن برای نبوّت است. اینها همه مبتنی بر حساب احتمالات است.
👈اگر حساب احتمالات را از پایه تفکّر بشری بردارید حجم انبوهی از اندیشه بشری از ما گرفته میشود. این روشی است که حقّ است و دین هم به آن تکیه نموده است و اگر تنها با چشم منطق ارسطویی نگاه کنیم دریافت مناسبی نخواهیم داشت بلکه خودش شبهه درست میکند.
👈در قرآن کریم همینطور است. واقعا هم باور ایجاد میکند. این منطق عجائز هم نیست و یک منطقی دارد که باید ارسطویی یافت شود که استنباطش کند. مسأله ای فطری است.
👈با جمع قرائن و شواهد میشود یقین کرد میتوان اطمینان کرد میتوان زندگی کرد و لازم نیست که انسان خود را مبتلا به منطق و فلسفه کند بلکه اینها خودش راههای شناخت واقع است. ارزش حساب احتمالات هم به کمیت و کیفیت آمار بستگی دارد.
🔸برهان استاد عبودیت🔸
در انتهای به یاد برهانی افتادم که استاد عبودیت در تاریخ ۲۰ خرداد سال ۹۸ در درس فلسفه فرمودند و آن را برهان آنسلمی بر ایمان به غیب و اثبات خدا به واسطه ایمان به اولیاء الهی دانستند که ابتکار خودشان است. قضاوت با خودتان:
1-ما یقین داریم که افرادی وجود داشته و دارند که عاشق پاکباز خداوندند.
1-1-یک عده از رفتارشان روشن است که واقعا عاشقند. ائمه چطور حرف میزنند. اظهار عشق میکنند عشق دارند به موجودی فرازمان و فرا مکان و حی و سمیع و بصیر و... .
1-2-ما یقین داریم که در ابرازشان صادق هستند زیرا یا شاهد بوده ایم یا متواترا برایمان نقل شده است مانند حادثه عاشورا. 30 هزار در برابر 72 نفر.
2-ممکن نیست که کسی عاشق کسی یا چیزی باشد بدون آنکه از او درکی علی وجه جزئی نداشته باشد. ادراک علی وجه کلی عشق آور نیست.
3-درک علی وجه جزئی دو راه دارد: از اشیاء طبیعی با حس و تخیّل رخ میدهد و از اشیاء فرا طبیعی با علم حضوری است.
نتیجه:
4-پس ما یقین داریم که افرادی وجود دارند که خداوند را شهود کرده اند و
5- ممکن نیست که چیزی که وجود ندارد را شهود نمود.
ما یقین داریم که خداوند با اوصاف پیش گفته موجود است.
باسمه تبارک و تعالی (۶۲)
«روان شناسی و قرآن کریم»
«سرّ ضروری بودن کثرت تلاوت قرآن کریم»
🔵در شماره قبل بحث از ایمان کردیم. اجمالا روشن شد که چرا این مفهوم از کلیدی ترین مفاهیم دینی قرار گرفته است.
🔸بر اساس منطق قرآن کریم که حق و نشانه های آن آشکار بوده و عمده مشکل انسانها در غرور دنیا، هواهای نفسانی و شبهات شیطانی عنوان میشود روشن است که ایمان جایگاهی رفیع پیدا میکند.
👈امری که با عمل صالح رشد کرده و به شهود ختم میشود. تسلیم شدن در برابر حقیقت و ایمان به آن مفاهیمی برجسته میشود.
👈یک سلسله مفاهیم دیگر نیز ظهور میکند؛ مفاهیمی مانند کفر، شرک، تقوا و... . انصافا در زمینه مفاهیم قرآنی کم کاری کرده ایم.
💡وقتی آن مطلب را نوشتم به ذهنم خطور کرد که در آن نکته مهمی بیان کردیم ولی شاید به دلیل برخورد حاشیه ای و ضمنی با آن حقش ادا نشده باشد.
✅در قسمتی از متن بیان کردم که حوزه علمیه ما منطق ارسطویی را به عنوان معیار فهم دین رفته رفته قبول کرده است. چندان در پی استنباط منطقی دیگر برای آن نبوده است.
✅ارجاع دادن عبارات وحیانی به فضای منطق ارسطویی انتظاراتی برای ما ایجاد نموده است. وسواسهایی را برانگیخته است. برخی قسمتها را برجسته و برخی را غیر برجسته کرده و به حاشیه رانده است. سؤالهای خاصی به ما تحمیل نموده است.
👈این در حالیست که اندک آشنایی با قرآن کریم و روایات نشانگر آن است که مباحث آن در فضای قواعد ارگانون ارسطویی رقم نمیخورد. نه اینکه بی منطق است ولی منطق مناسب دیگری دارد.
🔴در نوشته قبلی به عنوان مثال از حساب احتمالات مقداری سخن گفتیم. حجم انبوهی از گزاره های دینی ما به روش حساب احتمالاتی تعلیم و اثبات و ردّ شده است.
🔹اگر این نظام را درست تبیین نکنیم بسیاری از استدلالهای روایی و کلامی بی اعتبار میشود. در رأس آنها استدلال به نظم برای خداشناسی و تجمیع قرائن برای نبوّت است.
🔸اینها همه مبتنی بر حساب احتمالات است. اگر حساب احتمالات را از پایه تفکّر بشری بردارید حجم انبوهی از اندیشه بشری از ما گرفته میشود. این روشی است که حقّ است و دین هم به آن تکیه نموده است و اگر تنها با چشم منطق ارسطویی نگاه کنیم دریافت مناسبی نخواهیم داشت بلکه خودش شبهه درست میکند.
🔷انس با قرآن کریم و کثرت تلاوت آن شرط آدمیت است. بگذارید مطلبی را منصفانه بگویم. استنباطی قرآنی! و اوفوا الکیل و المیزان بالقسط ... و اذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذا قربی!
👈سالها منطق و فلسفه خواندیم ولی یک اعتراف باید بکنیم. طلبه دغدغه اش فهم عمیق دین و تبلیغ آن و تبعیت از رسول خداست. با هیچ گروه و فرقه ای عقد اخوّت نخوانده است.
👈اگر فلسفه میخواند از آن روست که به فهم عمیق دین و تبلیغ آن یاری کند. والا هیچ ارزشی برای طلبه ندارد. نسبت طلبه با دیگر علوم نیز همین است.
🔶آیات قرآن کریم و بیانات اولیاء دینی در فضای توجه دادن انسانها به حقائق بزرگ عالم و نشانه های آن و به یاد آوردن حقیقت انسان، گذشته و آینده ی او و تذکر دادن به تأثیر گرایشات نفسانی و غرور دنیا و شبهات تاریک شیطانی در دوری از حقیقت رقم میخورد.
🔹فضای آن فضای منطق بحثی و استدلال و تعلیم امر مجهول و تفکیک حیثیات و اتقان طرق استدلال نیست.
🔸فضای آن دعوت به رشد علوم انسانی و دعوت به تعمیر حیات دنیایی هم نیست. البته نه اینکه لزوما با اینها به مبارزه برخاسته باشد.
✔قرآن کریم دست انسانها را در دست ارسطوها و ابن سیناها و فلاسفه نمیگذارد! نمیگوید بروید منطق و کتاب برهان و اصالت وجود بیاموزید!
✔دست انسان را در دست متکلّمین و اهل جدل هم نمیگذارد! دست انسان را حتّی در دست عرفا و اصحاب باطن هم نمیگذارد. اگر فقه و اصول هم بخواهد حرف خودش را بزند و خودش برای خودش تورم کند باز هم ارزشی ندارد.
✅انسانها را به تبعیت از انبیاء الهی و اوصیاء آنها دعوت میکند. به تباری دیگر از نسل آدم توجّه میدهد! خاندان وحی!
🔻قرآن کریم مطلوب را آشکارتر و پیامبران را بلیغتر و انسان را آگاهتر از آن میداند که اگر به دور از غرور دنیا و پیروی از شیاطین به آن توجه شود مشکلی در میان باشد🔺
🔹انکار را نشانه ای از استکبار یا استضعاف میداند. نشانه ای از بیماری! آیات و نشانه ها به اندازه کافی وجود دارد. و لقد جائکم من الانباء ما فیه مزدجر! فقط توجّه میخواهد. مخصوصا بعد از آمدن پیامبران و بعث رسل و انزال کتب دیگر حجت را بر انسانها تمام میداند.
🔹بله میتواند به واسطه غرور دنیا و تبعیت از ظالمین و مترفین و یا با اراده خود برای خود شبهاتی درست کند. ولی راه رشد و غیّ اگر بخواهد آشکاری دارد.
🔸قرآن کریم و روان شناسی🔸
توفیق تلاوت قرآن کریم داشتم به این آیات شريفه رسیدم:
📖قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ (132)فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمينَ (133)وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَني إِسْرائيلَ (134) فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ (135) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ (136)
👈قرآن کریم همانگونه که خودش خودش را تعریف میکند کتاب هدایت است. «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین». آن هم هدایت برای انسانهای اهل تقوایی که متوجّه عالم غیب شده و به آخرت ایمان آورده اند.
👈انسانهایی که در توجّه به غیب آنچنان جدّی و به دور از غفلت هستند که در راه آن از عبادت و انفاق اموال خود ابایی ندارند. قرآن کریم به گفته خودش کتاب هدایت برای چنین افرادی است.
💡وقتی به این آیه رسیدم به ذهنم خطور کرد که قرآن کریم هدایت را در چه عرصه ای جستوجو میکند؟ آن چه چیزی است که مشکل اصلی در راه هدایت انسانها است.
👈با اندکی انصاف و انس با مفاهیم قرآن کریم به وضوح میتوان دریافت که قرآن کریم مانع عمده هدایت را در شبهات منطقی و فلسفی نمیداند. مانع عمده را در مشکلات و گرایشات روانی فردی و اجتماعی انسانها میداند.
🔻قرآن کریم به هیچ کتابی دیگر شبیه نیست. ولی برای تقریب به ذهن اگر بخواهیم تشبیه کنیم به کتاب روانکاوانه و روانشناسانه فردی و اجتماعی شبیهتر است تا یک کتاب فلسفی و عقلی این مطلبی نیست که قابل انکار باشد. بیشتر به دنبال تذکّر، تنبّه، تشویق، تهدید و روان درمانی انسانهاست🔺
👈در این آیه شریفه نیز مسأله را روی موضوعی روان شناسانه برده است.
🔻مسأله انسان در قرآن کریم هوای نفس و پیچیدگی های روانی و فریب شیطان و غرور دنیا است. مسأله استدلال و منطق و مغالطات و تشویق به یادگیری کتاب برهان نیست! مسأله حقّ مبینی است که از آن غفلت میشود! مسأله تکذیب آیات این نور آسمان و زمین است! مسأله طواغیت و فرعونهایی است که انسانها را به دنبال خود کشیده و به بردگی در آورده اند! مسأله غرور دنیا و تبعیت از هوای نفس و الهه نفس است. مسأله استکبار، لجاجت، حسادت، کفر و غفلت است🔺
🔶آری داستان عالم را قرآن کریم اینطور روایت میکند. صحنه حیات و آرایش میدان را اینطور ترسیم میکند. از منظر قرآن کریم داستان از این قرار است! داستانهای دیگر همه اباطیل است!
✅شاید سرّ تأکید بر کثرت تلاوت قرآن کریم همین است. یعنی این روایت را در ذهن خود غلبه بدهید والّا شیاطین روایتهای ساختگی خود را به ذهن شما تحمیل کرده و کارتان تمام میشود
👈اینها باید مدام تکرار شود تا یادمان نرود مسأله چیست! مسأله انسان، هوای نفس، شیطان، انبیاء و معاد است. مسأله ابتلاء انسان در دنیاست.
✅باید با هر زور و تلاشی شده سعی کرد با تلقین و کثرت تلاوت ذکر حکیم این روایت از عالم و این دنیای قرآنی را در ذهن خودمان حاکم کنیم. نگذاریم صحنه عالم جور دیگری برای ما روایت شود.
✔سه سال در درس خارج فقه و اصول یکی از محققین بزرگ معاصر شرکت میکردم. حقیقتا قابل استفاده بود. ایشان هر سال مطالبی را به مناسبت تکرار میکرد. سیر تدوین حدیث شیعه! سیر شکلگیری اصطلاحات رجالی و... . برخی خسته میشدند و نقطه ضعف میدانستند! نمیدانم خودشان هم قصدی داشتند یا نه ولی به نظر حقیر عملا با این تکرار و تلقین روایت خود از تاریخ فقه و حدیث و ... را به ذهن ما حاکم کرده و عالم ذهنی ما را به تدریج عوض میکرد! یک کار تربیتی! خیلی بی سر و صدا و بسیار عمیق و اساسی! عجب تکرار مبارکی بود!
🔴قرآن کریم فرقش با دیگر کتب در همین است. مفاهیم نوین و نظام مفهومی جدید و پارادایم فکری دیگر است! جهانی که فطرت انسانها با آن انس خاصّی برقرار میکند.
🔸نوع خطابش از آفریدگار به انسان بوده و در آن روایتی از هستی و مبدأ و منتها و وضعیت فعلی انسان ارائه میکند که همه اش پیام رسولان الهی است.
🔹همان پیامی که گوش بشر آن را تنها از این نسل نورانی شنیده و در دل خود قرابت عجیبی با آن همواره احساس نموده است؛ به قول مولانا:
📖در دل هر امّتی کز حق مزست
روی و آواز پیمبر معجزست
زانکه جنس بانگ او اندر جهان
از کسی نشنیده باشد گوش جان
👈حوزه ما بیش از نیاز به علوم منطقی -که البته در آن هم ضعف داریم!- باید به علومی که ابعاد روانی انسان در فرد و جامعه را نشان میدهد مسلّط شود.
👈صحنه و پارادایم در مفاهیم دیگری میچرخد. دنیای مفهومی آن خیلی فرق دارد؛ حول کانونهای دیگری میچرخد که هسته اش بر توحید و باطنش در معنی گرایی عجیب و دلالت بر آسمانها است.
👈خدا، عبد، خلقت، هبوط به دنیا، رسولان، شیطان، هوای نفس، دنیا، مرگ، آخرت ، تقوا، کفر، ابتلاء و عبادت، اخلاص و... . اینها مفاهیم قرآنی است.
👈 به راستی که در قرآن کریم ابعاد روان شناسانه و جامعه شناسانه خیلی برجستگی دارد. خیلی روی فطرت انسان و آشکاری حقیقت تأکید شده است. خیلی روی تأثیر گرایشات در خطای ادراکات و غفلتها اصرار شده است.
👈اگر تنها بخواهیم بین علم منطق و علم روانشناسی در تأثیر آن در درک بهتر از گزاره های دینی دست بگذاریم به نظر بنده تأثیر علمی مانند روان شناسی بیشتر است.
👈مسأله قرآن کریم بحث در تصحیح براهین اثبات خدا، فراگیری منطق استدلال و تلاش در برهانی کردن امورات و... نیست. البته اینها باطل نیست. ولی مسأله قرآن کریم نیست.
🔹شاید آنهایی که به مخالفت شدید با فلسفه پرداخته اند همین معنی را به وضوح درک میکنند. البته این به معنای باطل بودن منطق و فلسفه نیست.
🔸روشن است که در فضای شبهه و بازی در فضای دشمن بهترین ابزار همین منطق و برهان و تفکیک حیثیات و اتقان در استدلال است.
👈اگر انسان مبتلا به شبهه شد باید با اینها نجاتش داد. برای تعمیق درک دینی و بالا بردن قابلیت خودمان در فهم نیز میتوان از آن استفاده کرد. ولی اصل دین آن نیست. به صناعت جدل، خطابه و شعر هم نیاز داریم. همه هست ولی اصل ماجرا نیست.
باسمه تبارک و تعالی (۶۳)
«معنویت فلسفی»
«بچه شیعه ای که مرزهای دانش را منفجر کرد!»
🔵در حال رانندگی بودم. به یاد برادر یکی از دوستان افتادم. شخصی در خانواده ای روحانی و مذهبی که شنیدم بعد از آشنایی با برخی از علوم انسانی در دانشگاه مبتلا به برخی شبهات شده است.
💡به ذهنم خطور کرد والا غیرتا حالا میان از فلسفه اسلامی بد میگن! ما که مدّتها فلسفه خواندیم هیچ وقت اینطور عوارضی ندیدیم! فضلا از اینکه واقعا معنویتی به آدم میداد!
🔶به یاد کلام علامه طباطبایی در توصیف شهید مطهری افتادم که در قسمتی از آن مصاحبه معروف فرمودند:
📖«خود فلسفه اسلامی که از دست علمای اسلام رد شده و به ما رسیده است خالی از معنویت نیست، طوری است که خود به خود برای انسان متوجه، حالت معنویت می آورد و تقوا را تأیید میکند و توفیق میدهد و به هدایت میرساند. این فلسفه ای است که از دست علمای اسلام در آمده است طبعا ایشان هم مردی با تقوا بود، تقوایی که از فلسفه به دست آورده باشد تمام هم و نیرویش صرف فلسفه میشد و خوب بار آمده بود».
😳دوستان خیلی عبارات تأمل برانگیزی است! چند بار با دقّت بخوانید ببینید علامه چه میگوید! فلسفه اسلامی به انسان متوجّه معنویت، توفیق، هدایت و تقوا میدهد!
👈آری خصلت حقیقت گرایی و فضای برهانی که در فضای فلسفه زنده و تقویت میشود و همینطور تکرار و شکوفایی این گرایش فطری در مباحث مختلف و استفاده گسترده آن در مباحث الهیاتی باعث بیداری و شکوفایی معرفت و طلب فطری انسان به عوالم عیبی و مبدا هستی شده و معنویتی بی بدیل را برای مشتغلین به آن پدید آورده است.
👈همچنین فضای برهانی حاکم بر فلسفه به تدریج به تقویت روحیه استقلال و شخصیت یافتن انسان کمک نموده و او را مهیای دوری از عادات و مالوفات و توجه به حقیقت و عدم اغترار به عقیده و عمل اکثریت نموده و مددی برای سالکین راه حقیقت است.
👈این فضای معنوی به مراتب در حکمت اشراق و در ادامه حکمت متعالیه بیشتر از حکمت مشاء دیده میشود. صدرا خودش تحلیل بسیار جالبی از این پدیده ی معنویت بخشی فلسفه در مطلع عاشر از تفسیر سوره مبارکه جمعه و ذیل آیه ی شریفه (واذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون) آورده است.
👈وی معتقد است که تنها علمی که ذکر خدا داخل در موضوعش بوده و به واسطه تکرار این ذکر محبت مذکور و سپس وصول به آن را می آورد حکمت الهی است. چیزی که در علوم دیگر مانند نحو و اصول و فقه و محدث ... یافت نمیشود. آنها خدا را به یاد نمی آورند:
📖فإنّ موضوع علمه و ماده صناعته و الموجود المطلق و الاله الحق جل مجده فتمام عمره مشغول بالحق و جمیع هممه مصروف بالکشف عن توحیده و تقدیس صفاته و احکام افعاله و معرفه نعوته و اسمائه و آیاته فلا شغل له الا ذکر الله ... فهم الذاکرون الله کثیرا دون غیرهم اذ لیس عشق المبدأ الاعلی و معرفه ذاته داخلا فی موضوعات علوم غیرهم و صنایعهم و لا مقوما لمطلوباتهممن حیث هی مطلوباتهم و مسائلهم و لا غایه لأنظارهم و افکارهم و ثمره لافعالهم و اعمالهم القلبیه الا بوجه من التکلف و التجوز البعید و التمحل الشدید ...
👈عبارات صدرا در این قسمت واقعا قابل توجه است که تنها قسمتی را آوردم. خودتان رجوع کنید و این فرازهای بلند را نوش جان نمایید!
👈این مطالب در مورد علم عرفان هم صادق است. گویا خودش عبادت ذهنی و فکری است. ذکر خفی قلبی است. محبت می آورد. دانایی می آورد. طوری میشود که گویا برای وصول به مقصود به چیزی جز یک اراده و همت بلند نیازی نمی ماند. انسان را تا مرز حقیقت عینی میبرد.
👈رفقا نمیگویم فلسفه اسلامی همه اش درست است! نه تلاشی انسانی است. مگر فقه ما همه اش درست است! تلاشی انسانی در فهم شریعت است. ولی قدرش را ندانسته ایم. فلسفه اسلامی مدام و مدام به وحی و کشف ابعاد آن نزدیکتر شده است.
👈خدا میداند چه خدمت بزرگی به اسلام کرده است. البته متقابلا هم اسلام در دامان خود فلسفه را رشدی عجیب داده است.
👈این بزرگانی نظیر فارابی و ابن سینا بودند که آنچنان گلوگاههای علمی و مرزهای دانش را تصرّف کردند که نامهای ملحدین و علمای غیر مسلمان را از این علوم شسته و در آن نفسی اسلامی دمیدند!
👈کتبی که زمانی به حقّ از زمره کتب ضالّه بود به تدریج به دست علمای اسلام رام شده و به کتبی تبدیل شد که به تعبیر علامه خودش به انسان معنویت و تقوا میدهد!
👈این دقیقا همان نیازی است که ما امروزه داریم. علمای اسلام باید به فکر فتح علوم انسانی و مرزهای دانش نوین باشند.
👈باید گلوگاه های دانش را از این جوّ الحادی بگیریم. طوری شود که اگر هر کس دانش خواست مانند قبل محتاج ابن سیناها و فارابی ها و ابن رشدهای مسلمان باشد.
✅راستی چقدر خوب میشد که ما به جای این انفعال قبیح خودمان یعنی همین حوزه علمیه بهترین ترجمه ها را از کتب خارجی مانند قدیم در یک نهضت ترجمه اسلامی ارائه میکردیم.
✅هی نگوییم اینها کتب ضاله است! امروزه با این دست فرمان باید نوع علوم انسانی را علوم ضاله بدانیم! امروزه دیگر جامعه از ما نمیپذیرد. در دنیای امروز تبلیغ دین نیاز ضروری به سرآمدی در علوم انسانی زمان دارد. اگر وارد نشویم کلاممان خریدار ندارد. سحر بر معجزه پهلو نزند دل خوش دار! فاذا هی تلقف ما یأفکون! باید تلاش کنیم. حقیقت پشتیبان ماست.
✅تازه ورای اینکه خود این کتب فوائد بسیاری برای ارتقاء سطح دانش و مبدأ قابلی ما برای بالا بردن سطح دریافتها و برداشتهایمان از متون غنی وحیانی دارد. خودش یک فرصت بسیار عظیم میتواند باشد.
👈راستی چه میشد که همه میدانستند اگر بخواهند کتاب مهمّ فلان متفکّر را بخوانند ترجمه حوزه بهتر و دقیقتر است.
👈سابقا همه میدانستند هیچ کس فلسفه مشاء را بهتر از ابن سینا نفهمیده و نگفته است! استاد بلا منازع فلسفه مشّاء و کلام ارسطو تا همین زمان خودمان ابن سینا است.
👈راستی نگذاریم فنّ ترجمه را مهندسی کنند. کتب خاصی را ترجمه کنند و کتبی دیگر را ترجمه نکنند! حسن ظنّ را به خودمان در این زمینه جلب کنیم.
👈امروز که در هر حال با رشد فضای رسانه شبهات به همه میرسد سعی کنیم خودمان بهترین تقریر از شبهات را ارائه کرده و این فضا را از ناپاکان بگیریم. مانند همان کاری که شهید مطهری میکرد. بعد اگر اینطور شدیم زمینه برای پاسخ دادن مهیّا میشود. جوابمان میگیرد و تهدیدها تبدیل به فرصتها میشود.
💡در همین حال که رانندگی میکردم و به یاد برادر این دوستمان افتادم و تأسّف خوردم به یاد ابر مرد دوران و بزرگ متفکّر جهان بشریت مرحوم ملا صدرا افتادم.
🔸یک متفکّر کهکشانی! از آنهایی که باید نامشان در صدر متفکّرین بشریت بیاید. چقدر ما قدر ناشناس هستیم. هنوز جهان قدر این بزرگ مرد روزگاران را نشناخته است. دلایلی دارد.
👈یکی از مهمترینش تمدّن مادی حاکم بر بشر در دوران مدرن است که اقتضاء توجّه به چنین نظریات غامضی را ندارد. یک گذر روان شناختی از اینها کرده است.
👈صدرا خودش در رساله شواهد الربوبیه اکتشافات و ابتکارات علمی خود را فهرست کرده است! این رساله غیر از کتاب الشواهد الربوبیه اوست و یک رساله مختصری است که حاوی فهرست بلند بالای هدایای علمی او به عالم بشریت و دین و معنویت است.
👈اگر عالم تعالی گرا قدیم عوض نمیشد بعید نبود ملاصدرا در صدر متفکّرین جهان قرار گرفته و جای ارسطو و ابن سینا را میگرفت!
🔷با خود گفتم راستی اگر ملاصدرا شیعه نبود و یک شخص سنّی یا یک ملحد بود واقعا چقدر فلسفه میتوانست خطرناک شود! چقدر میتوانست شبهه درست کند!
🔸ما مجبور میشدیم چنین مطالب عالی را از یک ملحد یا یک غیر همکیش زانو بزنیم و یاد بگیریم
🔹خیلی به فکر فرو رفتم. فکرش هم برای بنده که در هر حال مقداری از عمرم را فلسفه صدرایی خواندم ترس آور بود.
💡سپس این مطلب به ذهنم آمد که راستی چقدر ما ناسپاس هستیم! این بزرگ مرد یک شیعه اثنی عشری مخلص و از اراداتمندان خاندان وحی بود.
👈ما واقعا چه کسی را در سطح جهانی و عالم تفکّر مانند ملاصدرا داریم؟! چه کسی را داریم که مانند او مرزهای دانش را منفجر کرده باشد!
👈آنهایی که با فلسفه و تاریخ آن و حکمت متعالیه آشنایی دارند به خوبی میدانند این بزرگ مرد یک تنه چه کرده است! بحث از آن خودش مجالی دیگر میطلبد. قدر او را اصلا نشناختیم! من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق.
🔹بابا اصلا اشتباهاتش هم فاحش ولی مگر نمیبینیم چه کرده است! آیا از اینکه یک بچه شیعه ای این چنین باعث افتخار تشیّع شده است لذّت نمیبریم؟!
🔶به یاد کلام امام باقر علیه السلام در مورد ابان بن تغلب افتادم که به او فرمود:
📖«اجلس في مسجد المدينة، وافت الناس، فاني احب ان يرى في شيعتي مثلك»
میدانید نکته اش چه بود؟ ابان بن تغلب یک عالم مقبول ذو الفنون در فضای اسلامی آن زمان بود که وقتی مردم میدیدند چنین شخصی شاگرد امام صادق علیه السلام شده تأثیر زیادی در تألیف قلوب و تمایلشان به مذهب تشیّع داشت.
باسمه تبارک و تعالی (۶۴)
«رکاب زنان کوهستان»
«شیطانی خطرناک به نام احساس گناه»
🔴ظهرها که خانه می آیم گاهی بچه ها شبکه پویا نگاه میکنند. کارتونی به نام رکابزنان کوهستان پخش میشود که در مورد دوچرخه سواری و مسابقات آن است.
🔹چیزی شبیه کارتون فوتبالیستهای زمان خودمان در رشته ای دیگر و متناسب با انسانهای این زمان! یادش بخیر خیلی ما را به هیجان می آورد! فکر میکردیم قرار است سوباسا بشویم! بلند میشدیم و تمرین میکردیم و خود را در مسیر قله ها میدیدیم!
👈رکابزنان کوهستان برایم از این جهت برجسته شد که از چه راهکارهای تربیتی برای رشد و رسیدن به اهداف استفاده میکنند؟ از چه روشهای روانشناسانه استفاده میکنند. برای پیشرفت، نفر اوّل شدن و رسیدن به قله ها چه چیزهایی را توصیه میکنند.
💡به ذهنم آمد که اینجا یک معضل تربیتی دیرینه وجود دارد. برایم جالب بود که بدانم آنها این معضل تربیتی را چگونه حل میکنند؟
👈معضلی که بر اساس آن وقتی انسان در مسیر وصول به اهداف به کاستی های خود توجّه میکند دچار یأس میشود و وقتی به توامندی های خود نگاه میکند دچار غرور میشود.
👈هم یأس انسان را متوقف میکند و هم غرور. غرور سقف است. غرور یعنی توهّم تامّ و تمام بودن. توهم رسیدن به مقصد و برآوردی به شدت مثبت و متوهمانه از خود.
🔸دوپینگ غرور🔸
اما اینها چطور خواسته اند مشکل را حلّ کنند؟ در یک کلمه: فراموشی گذشته و نگاه به آینده.
👈تأکید بر اینکه امکان رشد داری! راه بسته نیست! خودت را باور کن! از غرورت انرژی مثبت بگیر! مدام به خود بگو من بهترینم و من میتوانم! با این تلقینات دوپینگ کن! به خودت اعتماد کن! کاستی هایت را فراموش کن و گذشته ات را زیر پایت بگذار و بگذر!
👈همه نگاهت به آینده و هدف باشد! مدام خود را در مسابقه قرار بده و در جوّ مسابقه ای خودت را بالا ببر! به فکر آن لذّتی باش که از مدح دیگران نصیبت میشود! خودت را به دیگران ثابت کن! مدام سعی کن بهتر و بهتر باشی! از اینکه همه تو را تحسین میکنند نیروی مثبت بگیر و برتر باش! تو از همه بزرگتری!
🔷اینها اصول آن چیزی است که از سبک تربیتی آنها برای وصول به اهداف بزرگ دریافتم. در کتب و پیجهای روانشناسی هم که بعضا دقّت کرده ام و یا در فضای مجازی دیده ام با کم و زیاد همین را میگویند.
👈راستی چیز دیگری هم آیا دارند که بگویند؟! تربیتی مبتنی بر هستی شناسی مادّی و منقطع از تأثیر عالم غیب! مبتنی بر انسان شناسی دنیاگرا و مبتنی بر تکبّر، حبّ مدح و ثنا و بسیاری از مفاهیمی که جایگاهی در منظومه مفاهیم اسلامی ندارد.
👈مبتنی بر بسیاری از علوم انسانی باطل! و البته مشتمل بر برخی راهکارهای بسیار مهمّ و مفید. عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی!
🔶در اسلام نیز برخی از این امور تأیید شده است. در قرآن کریم مفهوم مسابقه در خیرات و سعی در برنده شدن هست. سعی در بهترین بود. ولی مسابقه ای که قرار نیست که در آن به نگاه دیگران توجّهی شود.
👈سعی در آن است که در فضایی توحیدی نزد خداوند متعال و در قضاوت او چنین باشد:
📖«وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَحْسَنِ عَبِيدِكَ نَصِيباً عِنْدَكَ وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ» تازه آن هم بعد از همه تلاشها با علم به اینکه نیازمند فضل الهی است: «فَإِنَّهُ لَا يُنَالُ ذَلِكَ إِلَّا بِفَضْلِك»
👈سعی در این دارم که در نگاه تو بهترین باشم. برای تو بهترین بنده باشم. کاری به دیگران ندارم. اصلا مرا با دیگران چکار! من میخواهم در ارتباط خودم با تو بهترین باشم.
👈میخواهم طوری باشم که اگر هر کسی جای من بود بهتر از من عمل نمیکرد. این از امتدادهای نگاه توحیدی در تربیت است.
🔷در نگاه اسلامی هم یأس مذموم است و هم غرور. اساسا آن سوی تکبّر و غرور یأس است. انسان در هر حال در عالم واقعیّات متوجّه عدم تناسب موهومات با واقعیات شده و اینجا همان لحظه های یأس او میشود.
🔻آن روی سکه تکبّر یأس است. مدام دوست دارد عیبهایش را مخفی کند! دوست ندارد کسی حقارت وجودی اش را ببیند! از اینجاست که مدام در ترسی مدام به سر میبرد و اگر کسی عیبهای او را دید یا به صورت غیر عادی انکار کرده و عصبانی شده و کینه توزی مینماید و یا احساس شکست و یأس او را فرامیگیرد!🔺
🔹حقیقتا راهکار آنها ورای اشکالات فراوانش نمیتواند آن معضل یأس و غرور را حلّ کند. اما از منظر دینی باید چه کرد؟
🔵از منظر دینی باید در فضایی توحیدی، انرژی مثبت و نیروی حرکت خود را از توجّه به خداوند متعال و نعمتهای او گرفت.
👈قوای وجودی و توانمندی هایت را نعمت خدا ببین. نیروگاه انگیزشی انسان توجّه به خداوند متعال و تسبیح و تحمید آن کانون هستی است.
👈در این فضا ما نه در قوّتها و نه در ضعفها استقلالی نداریم تا دچار غرور یا یأس بشویم. محدود به کاستی های خود نیز نبوده و میتوانیم روی توفیق و فضل الهی حساب کنیم.
👈از آن طرف دچار تنبلی و کسالت نشده و باید بدانیم تا تلاشی نکنیم راهی باز نمیشود. حدّ تلاشمان نیز همان قدری است که توان دویدن داریم. البته قبول دارم که کج فهمی هایی در اینجا از تعالیم دینی شده است. خودش موضوع بحثی دیگر است.
🔸احساس گناه معضل تربیت دینی🔸
یکی از کج فهمی ها را در تربیت دینی متذکر میشوم. به نظرم خیلی مهمّ است. امیدوارم قدرش را بدانیم.
🔻در سبک تربیتی روانشناسان مدرن با تشویق به فراموش کردن گذشته و کاستی ها و تمرکز کردن به هدف و آینده سعی شده انسانها را از جبر گذشته شان و احساس گناه و یأس رها کنند🔺
👈خیلی مسأله مهمی است. هر کسی با امر تربیت مواجه است میداند این مطلب چقدر مهم است.
👈اگر کسی در بند گذشته و غم و غصه و احساس گناهها بماند همواره قرین یأس و کسالت است. در سبک تربیتی غربی این مشکل را تا حدودی حل میکنند. با تلقین اینکه گذشته را فراموش کن! فقط به آینده توجّه کن و... .
✋ولی در فضای دینی با توجّه به مفاهیمی مثل لزوم استغفار و اقرار به گناه و نکوهش معصیت و تذکّر عواقب آن کار دشوار میشود.
✅به راستی که میتوان احساس گناه را معضل تربیت دینی دانست. از طرفی گناه و گذشته یک واقعیتی است و فراموش کردن آن، آن را تغییر نمیدهد؛
✅از طرف دیگر فراموش نکردنش هم باعث یأس و توقّف است. آخر فراموشش کنیم یا فراموشش نکنیم؟! مسأله این است!
👈رفقا اگر فراموشش کنیم یک انسان دیگری میشویم. خیلی حسّ رهایی خوبی تجربه میکنیم. خیلی برای وصول به اهداف نیرو میگیریم. ولی مگر میشود در فضای دینی فراموشش کرد؟!
👈گویا یکی از لوازم زیست دینی در بند بودن انسان نسبت به گذشته و در ادامه نوعی احساس گناه دائمی در آن است.
🔸شیطانی به نام احساس گناه🔸
راستش گاهی به فکر رشته شیطان شناسی و روش شناسی مکائدش می افتم:
📖«بصّرنا ما نکائده به و ألهمنا ما نعده له ... و الطف لنا فی نقض حیله»
👈آنچه الآن میگویم حاصل تجربه و برداشتم از متون دینی و سخن برخی بزرگان است. راستی که با یکی از سنگینترین مکائد شیطان مواجه هستیم.
✅از طرفی این مطلب که روان شناسی امروزی به آن رسیده یکی از دستاوردهای نیک علم انسانی نوین به نظر میرسد. اگر کسی به دنبال رسیدن به هدف است باید تمام تمرکزش را روی نقاط قوت و فرصتها معطوف کرده و خود را در بند گذشته و ناکامی ها قرار ندهد.
🔻احساس گناه زندان رشد است. احساس گناه قفس انسان است. احساس گناه غل و زنجیر راه است. احساس گناه یأس و نا امیدی است. احساس گناه فراموشی آینده و زندانی شدن در گذشته است. احساس گناه ... .🔺
✅ولی گذشته ناشایست و همینطور نقاط ضعف و آسیبها را مگر میشود فراموش کرد؟ اصلا مگر فراموشی ما چه فایده ای دارد. برخی امور هست که در هر حال آثار تکوینی دارد. چه فراموشش بکنی یا نکنی اثرش را میگذارد! باید آن را درمان کرد.
👈جمع این تناقض به چیست؟ هم باید در بند گذشته و گناه باشد و هم نباشد!
🔶بعد الّتیا و الّتی خدمتتان عرض میکنم. برداشت بنده این است که همانطور که روان شناسان امروزه بر آن اجماع دارند:
🔻باید انسان بتواند عمیقا خود را ببخشد. گذشته اش را فراموش کند. گاهی شاه ممکن است ببخشد ولی شاه غلام اصلا بنا ندارد ببخشد😄 خودش را باور کند. امید داشته باشد. خودش را رها کند تا بتواند حرکت کند. من آن انسان قبلی نیستم. من میخواهم به آن قله برسم. اصلا تمام گناهان همه عالمیان در گذشته بر گردن من! ولی من آنها را در سایه امید به فضل الهی فراموش میکنم و میخواهم به آن قله برسم. اصلا بعدش اگر هم خواستند به جهنّم ببرندم ببرند برایم دغدغه نیست! دغدغه ام فقط آن قله است!🔺
☝☝☝این آن تلقین ضروری است. مدام نباید بین گذشته و آینده از حالش غافل شود: (فاعمل عمل رجل لیس یامل من الایام الا یومه الذی أصبح فیه و لیلته) انسان نباید از خود مدام بدگویی کند! نباید مدام خود را تحقیر نماید! اجازه چنین کاری را ندارد! اشتباه نکنید منظورم غرور نیست! باید به داشته ها و نعمتهای خداوند متعال به خودش توجّه کند. به کاستی هایش هم توجّه کرده و آنها را قبول نماید. سعی کند با همین داشته هایش بهترین باشد. بهترین نقش را بازی کند.
👈من ترک هذه النصیحه أصیبت مقاتله! اگر این طور نباشد یا متوهّم بار می آید و یا مأیوس! البته در فضای دینی بیشتر مأیوس میشود. در فضای غیر دینی بیشتر متوهّم بار می آید.
👈ترفند شیطان همین است. اول گناه را کوچک جلوه میدهد و بعد بخشایش آن ر بزرگ کرده و مایوس میکند: (کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال إنّی برئ منک إنی أخاف الله رب العالمین)
✔آری به هیچ وجه نباید وقتی با خودش مواجه است احساس گناه کند. همه همّتش باید مصروف آینده باشد. کید بزرگ شیطان یأس است. مدام گذشته انسان را جلوی چشم انسان می آورد.
🔷طرفه آنکه این توجّه ناشایست را یک مفهوم دینی و بایسته مینماید! این دیگر خیلی کید کثیفی است. از آن طرف در فضای دینی انسان انرژی مثبتش را از غرور هم نمیگیرد. داشته هایش را از خدا دیده و گاهی ناراحت هم هست از اینکه بیشتر از این نعمتها استفاده نکرده و اینکه میداند حساب و کتابش با دیگران فرق دارد.
👈در خوبی هایش هم فقر و نیازش به خدا را میبیند. در نسبتش با خدا و مسابقه همانطور که گذشت فقط به خدا توجّه دارد. به دیگران کاری ندارد.
👈 میخواهد خودش برای خدا بهترین باشد. مشغولة عن الدّنیا بحمدک و ثنائک. مشغول است. وقت این مسخره بازیهای یا به عبارت دیگر رذائل نفسانی را ندارد.
🔴حبّ مدح و ثنا کنار میرود. معایب غرور و توقّف ناشی از آن کنار میرود. نه خوبی هایش را انکار میکند و نه مغرور آن میشود. از فضل خدا لذّت میبرد.
✅اصلا چطور میتواند مأیوس شود؟ خود یأس کفران نعمت خداوند متعال است. خود یأس شرک و محدود دانستن قدرت خداوند متعال است.
🔸فقط پیش خدا از خودت بدگویی کن🔸
به قول مرحوم علامه حسن زاده آملی:
📖(الهی تا به حال میگفتم گذشته ها گذشت؛ اکنون میبینم گذشته هایم نگذشت؛ بلکه همه در من جمع است؛ آه ... آه ... از یوم جمع!)😢
👈آیا میتوان منکر ضرورت استغفار و اقرار به گناه در لسان اولیاء الهی و مناجاتها شد؟! آیا میشود منکر تأثیر گذشته در آینده شد؟ آیا میشود منکر تأثیر نقاط ضعف و کاستی ها در حرکت انسان شد؟! نمیشود ولی:
🔻راهش آن است که انسان تنها و تنها و تنها در مقام مناجات با خدا و در خلوت و در نسبتش با خداوند متعال و در پیشگاه او که عالمترین، مهربانترین، قدرتمندترین و نیکخواهترین است به اینها توجّه کند. در مقام حسابکشی از خود برای ارائه به درگاه الهی. فقط به او اینها را بگوید. در محضر او از خودش بدگویی کند! از نعمتها نیز بگوید و تشکر کند! بگوید من که میدانم همه کاره خودت هستی! ای نور آسمانها و زمین! ای رب العالمین! ای ارحم الراحمین! من که میدانم اگر تو بخواهی تمام است! به هیچ کس دیگر این نواقص و بدگویی ها را نگوید! نه به خودش بگوید و نه به دیگران! اگر بگوید مجازاتش توقّف است! اینها اسرار خانوادگی است! در فضای توحیدی فقط خدا! فقط مجاز است در پیشگاه خداوند متعال اقرار کند. کسی که خوب میداند. کسی که ارحم الراحمین است. کسی که قدرت دارد مشکل را حلّ کند. کسی که از فضلش نباید نا امید شد. کسی که یرزق من یشاء بغیر حساب🔺
🔷عجیب آنکه شیطانی که آن را احساس گناه مینامم طوری هوشمندانه رفتار میکند که گاهی حسّ عرفانی به افراد دست میدهد!
👈بسیاری دنبال مناجات و خلوت با خدا نمیروند چون احساس گناه میکنند! چون برآوردشان از خودشان آن است که آدم خوبی نیستند! ما کجا و مناجات با خدا کجا؟! اینها کار عارفان است!!
😠ای دیوانه! ای غافل! ای ... شیطان با تو چه کرده! تو نیازت به مناجات با خدا کمتر از آن عارف است؟! نمیفهمی شیطان چطور مختلّ الادراکت کرده است؟! خودت را آدم حساب نمیکنی و به خاطر همین به دنبال مناجات با خدا نمیروی؟! حسّ عرفانی هم داری؟! این تواضع نیست بلکه حقارت و شیطنت است!
🔶در سیره اولیاء الهی نیز همین رویه مشهود است. در جامعه و در احوالات فردی سرشار از امید و عزّت نفس و کرامت و نشاط بودند. برخی گمان میکردند حضرات مغرور و متکبّر هستند. بر اساس برخی منقولات یکی از اتّهاماتی که به امیرالمؤمنین علی علیه السلام وارد میکردند تیه و تکبّر بوده است!
👈ولی از آن طرف در نماز و مناجاتها و خلوتها و برخی بیاناتشان آن حالت خضوع و ابراز احساس گناه به خود خداوند متعال را داشته اند.
هو البکاء فی المحراب لیلا
هو الضحاک اذا اشتدّ الضراب
👈اصلا این بخش از احساس گناه در درگاه ربوبی خودش بخشی از حرکت به سمت قله است؛ و اعلم أنّک للراجی بموضع اجابة. انسان را نا امید نمیکند. خودش امید میدهد.
👈خودش مشکلات تکوینی گذشته را برداشته و نقاط ضعف را به نقاط قوّت مبدّل کرده و آسیبها را فرصتها میکند. بالاتر از آن نه تنها مبدّل سیّئات به حسنات است بلکه و اضعافها است.
👈اصلا دوست دارد این حالت را در بنده ببیند. قبلا در یک بذل الخاطری در مورد محبّت داشتن خداوند متعال به عبد و کشش وجودی ناشی از آن مطالبی گفتیم: إنّ الله یحبّ کلّ مفتّن توّاب.
👈آنچه گذشت تقریری خاص از بحث خوف و رجا بود. تقریری خاص از کبیره بودن یاس از رحمت خداوند و از آن طرف گناه بزرگ غرور بود. در تجربه و مشاوره آثار فوق العاده اش را مکرر دیده ام. احساس گناه وقتی مایع توقف است که در غیر از درگاه ربوبی مورد توجه قرار گیرد. این همان چیزی است که روانشناسی غیر الهی درکی از آن ندارد!
✔رفقا باید موحد شد. باید به هر زوری شده به این درک توحیدی رسید که خدا همه جا حاضر است. هم در مراتب ضعف و هم در مراتب قوت خداست. خدا را در همه کثرات دید. هم آن بالای بالا و همین این پایین پایین! ضعف و قوتی نمیماند! قله ای که باید فتحش کرد قله ادراکات وجودی توحیدی با تبعیت از اولیاء الهی است.
باسمه تبارک و تعالی (۶۵)
«الناس الی أشکالهم أمیل»
🔵دختر خاله بچه ها طبقه پایین ما هستند. گاهی برای بازی به خانه ما تشریف می آورد. وقتی میخواهد برود بچه ها ناراحت میشوند. گاهی نیز گریه میکنند.
🔸میگویم بابا چرا گریه میکنی؟ میگوید: آخِه با کِی بازی کنم؟! میگویم: خُب با من بازی کن! قانع نمیشود. میگوید: اونو میخام!
🔹توی دلم گفتم: بابا من هم بازی هایی که تو دوست داری انجام میدهم تازه کلّی بزرگتر و قویتر هم هستم و کلی چیز میدانم که او نمیداند و میتوانی رویش حساب کنی. ولی میدانستم با او بازی کودکانه هم بکنم فایده ندارد! او را میخواهند! در یک کلمه: او را هم بازی خودشان میدانند نه من را!
💡به ذهنم یکی از اسباب انحراف صحابه از امیر المؤمنین علیه السلام خطور کرد. اسباب متنوعی است ولی یکی از آن همین است.
📖کبوتر با کبوتر باز با باز
کند همجنس با همجنس پرواز
🔸الناس الی اشکالهم أمیل🔸
سابقا رسم بود که در منبرها علما حدیث میخواندند! البته این سابقا که میگویم خیلی سابقا است و مرادم لااقل به شکل یک فرهنگ هزار سال پیش است!
👈در منبر احادیثی املاء میکردند و مردم و شاگردان مینوشتند! چه مجالس با برکتی! شیخ صدوق یکی از کتابهای حدیثی اش حاصل همین جلسات است که به آن امالی صدوق میگویند. شیخ مفید و شیخ طوسی نیز امالی حدیثی دارند.
👈اوایل طلبگی هر سه را خواندم. به دلیل متنوع بودن خسته نمیشدم. به نظرم مخصوصا طلاب محترم باید یک دوره کتب حدیثی را از همان منابع اولیه اش بخوانند. فقط نروند دنبال مجامع حدیثی متاخر مثل بحار الانوار.
🔴در حدیث آخر یعنی حدیث چهاردمی که شیخ صدوق در روز سه شنبه یازدهم ماه صفر سال ۳۶۸ آورده مطلبی مهم از طریق ادباء از نابغه عرب خلیل بن احمد نحوی در سرّ انحراف مردم از امیر المؤمنین علیه السلام آورده است که واقعا جالب توجّه است.
🔹خلیل به احمد واقعا یکی از نوابغ اسلامی است که کمتر شناخته شده است. کاشف علم عروض و استاد سیبویه نحوی که اصل مباحث سیبویه در کتابش تقریرات مباحث اوست و همینطور صاحب اسّ و اساس کتاب مهمّ العین در زبان عربی است. یک مبتکر و متفکّر بوده است. اعجوبه ای بوده است.
🔸شیخ صدوق با طریقی که سلسلة الادباء است از ابن درید لغوی معروف از ریّاشی ادیب معروف که در فتنه صاحب زنج کشته شده از ابو زید نحوی استاد سیبویه و از بزرگان ادب بصری نقل میکند که ابوزید میگوید از خلیل به احمد پرسیدم:
👈چرا مردم علی علیه السلام را با وجود نزدیکی زیادش با پیامبر و جایگاه رفیعش در اسلام و تلاشهای خیره کننده اش برای شکل گیری اسلام ترک کردند و سراغ دیگران رفتند؟
👈چنین سؤال مهمّی وقتی از یکی از نوابغ و متفکّرین بزرگ پرسیده شود همواره برای آدم جالب است که چه پاسخی خواهد شنید. اما تحلیل خلیل بن احمد از ماجرا چه بود:
📖فَقَالَ بَهَرَ وَ اللَّهِ نُورُهُ أَنْوَارَهُمْ وَ غَلَبَهُمْ عَلَى صَفْوِ كُلِّ مَنْهَلٍ وَ النَّاسُ إِلَى أَشْكَالِهِمْ أَمْيَلُ أَ مَا سَمِعْتَ الْأَوَّلَ حَيْثُ يَقُولُ:
وَ كُلُّ شَكْلٍ لِشَكْلِهِ آلِفٌ
أَ مَا تَرَى الْفِيلَ يَأْلَفُ الْفِيلَا
🔻خلیل گفت: به خدا سوگند که تردیدی در افضلیت او نبود ولی مشکلش در همین کثرت فضائل بود که با آن از مجانست و مسانخت با مردم بیرون آمده و برای مردم نا مأنوس شده بود! مشکل این بود!🔺
✅آری انسانها به شکل طبیعی با آنهایی که نظیر خودشان هستند راحتتر ارتباط برقرار میکنند. گویا برایشان قابل پیشبینی تر هستند. برایشان قابل هضمتر هستند! گویا خواستنی تر هستند! عقل و امیالشان از سنخ عقل و امیال خودشان است. اصلا انگار خودشان هستند و انسان خودش را دوست دارد!
✅حتّی اگر بدانند شخص دیگری افضل است ولی باز دوست دارند با شخصی مانند خودشان بپرند مگر اینکه خیلی روی خودشان مراقبه داشته و خود را متهم کنند تا از خیر مجانس خود گذشته و با آن شخصی که افضل میپندارند باشند!
✅آری گویا در باطنشان انس بیشتری با غیر ایشان داشتند! خیلی احساس مسانختی با ایشان نمیکردند! البته منافاتی هم نداشت که امیر المؤمنین علی علیه السلام را بیشتر دوست داشته باشند! منافاتی هم ندارد با اینکه از دست خودشان هم ناراحت باشند و عذاب وجدان داشته باشند! در آن لایه های باطنی تر دارد اینها رقم میخورد! آدمی موجودی چند لایه است! در هر حال هر چیزی جایی دارد! حساب حساب است کاکا برادر!
🔷نمیخواهم بگویم همه چیز همین است و دلیل دیگری نبود ولی این هم نکته ای جالب توجّه است. حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نیز در آن کلام معروفشان به زنان مهاجرین و انصار که گردشان جمع شدند همین مطلب را بیان کردند.
👈فرمودند: به خدا سوگند که اینها هیچ ایرادی از ابوالحسن نتوانستند بگیرند جز اینکه زیادی شدّت عمل دارد! زیادی متدیّن است! شبیه ما نیست! در مورد حدود الهی مانند پلنگ رفتار میکند:
📖«وَ مَا نَقَمُوا مِنْ أَبِي حَسَنٍ نَقَمُوا وَ اللَّهِ مِنْهُ نَكِيرَ سَيْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ وَ نَكَالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»
🔸البته در ادامه ایشان این شبهه را پاسخ دادند که بر عکس توهّمشان اگر خلافت را به او میسپردند متوجه میشدند که چقدر با سهولت و تدبیر آنها را هدایت میکند تا به سختی نیافتند و برکات آسمان و زمین نیز بر آنها نازل میشد:
📖«وَ اللَّهِ لَوْ تَكَافُّوا عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص لَاعْتَلَقَهُ وَ لَسَارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً لَا يَكْلُمُ خِشَاشُهُ وَ لَا يُتَعْتَعُ رَاكِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلًا نَمِيراً فَضْفَاضاً تَطْفَحُ ضِفَّتَاهُ وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً قَدْ تَخَيَّرَ لَهُمُ الرَّيَّ غَيْرَ مُتَحَلٍّ مِنْهُ بِطَائِلٍ إِلَّا بِغَمْرِ الْمَاءِ وَ رَدْعِهِ سَوْرَةَ السَّاغِبِ وَ لَفُتِحَتْ عَلَيْهِمْ بَرَكَاتُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ سَيَأْخُذُهُمُ اللَّهُ بِما كانُوا يَكْسِبُون»
✔این بیانات نشانگر آن است که واقعا در فضای روانی جامعه چنین شبهاتی وجود داشته است. واقعا فکر میکردند سیاست خلیفه بهتر از سیاست امیر المؤمنین علیه السلام است. بهشان سخت خواهد گذشت! از آن طرف دیگر مسلمان شده اند و کافر که نیستند! انگار به هدف رسیده اند! این سختی ها چرا!
🔴در هر حال صحابه هم گویا از سختی با ایشان بودن میترسیدند. ایشان جایگاهی مانند پیامبر صلی الله علیه و آله هم نداشت که مانند یک استثناء ایشان را بپذیرند! وحی و کتاب و معجزه ای هم نداشت! در ظاهر شخصی مانند خود ایشان بوده و امتیاز خاصّی برایش قائل نبودند که به واسطه آن برایشان قابل تحمّل باشد. امکان حسد ورزیدن و استکبار هم در موردش راحت بود. قومش یعنی قریش هم حامی اش نبودند و راحتتر میشد از خیرش گذشت!
🔸تقریری دیگر از انحراف صحابه🔸
بد نیست بیانی دیگر از آنچه گذشت را بگویم. انسان موجودی چند لایه است. گاهی ممکن است از چیزی در مرتبه ای از مراتب امیالش وحشت داشته باشد ولی دقیقا با همان چیز در مرتبه دیگری از مراتب امیالش مأنوس باشد هر چند شعور تفصیلی به این امر نداشته باشد.
👈به واسطه همین گاهی خود را فریب میدهد. اما چطور خود را فریب میدهد؟ اینطور که برای ارضاء آن گرایش قوی ترش راحتتر تن به مغالطات و شبهات میدهد و اینها تأثیری بیشتری رویش میگذارد چون در راستای گرایش باطنی اش است.
👈آدمی تعجّب میکند که چطور این استدلال مسخره را همه قبول کردند! بلکه گاهی خود انسان از خودش تعجّب میکند. المسرعة الی قیل الباطل میشود.
👈اینها هم در احوالات خودمان مشهود است و هم در جامعه که به منزله ی انسان کبیر است. در جامعه نیز گاهی وقتی چیزی با آن میل قوی باطنی تلائم ندارد شبهه خورش خوب میشود! نسبت به آن ساده لوح میگردد! همان آدمی که مو را از ماست میکشید اینجا گویا یک آدم دیگری شده است!
به قول صدّیقه طاهره در خطبه فدکیه:
📖حَتَّى إِذَا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ دَارَ أَنْبِيَائِهِ أَطْلَعَ الشَّيْطَانُ رَأْسَهُ فَدَعَاكُمْ فَأَلْفَاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِيبِينَ وَ لِلْغِرَّةِ فِيهِ مُلَاحِظِينَ ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفَافاً وَ أَحْمَشَكُمْ فَأَلْفَاكُمْ غِضَاباً فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ إِبِلِكُمْ وَ وَرَدْتُمْ غَيْرَ شِرْبِكُمْ هَذَا وَ الْعَهْدُ قَرِيبٌ وَ الْكَلْمُ رَحِيبٌ وَ الْجُرْحُ لَمَّا يَنْدَمِل
🔸یعنی مدام نگویید فریبمان دادند! گویا شما هم همچین بدتان نمی آمد کسی پیدا شود در این موضوع فریبتان دهد! تازه توجیه هم میکنید؟! چقدر هم شیک توجیه میکنید!
📖«إِنَّمَا زَعَمْتُمْ ذَلِكَ خَوْفَ الْفِتْنَةِ أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِين»
🔴حال بگذارید این قسمت آخرش را به زبان عربی بنویسم:
📖فلایبعد القول أنّ الصحابة کانوا محبّین لخلافة علی علیه السلام لما رأوا من النصّ علیه یوم الغدیر و لما رأوا من الفضائل الباهرة فیه علیه السلام
📖و لکنّهم کانوا محبّین فی باطنهم ولو لم یشعروا بهذا المیل الخفی الی خلافة رجل کأبی بکر علیهم لدواع شتّی کسنّه و لینه و سیاسته و ما أشبه ذلک و لما فی خلافة علی علیه السلام ما یتوهّمون من التضادّ لحبّ العافیة و الاخلاد الی الخفض و الرکون الی الدعة
📖و لما علموا من أنه علیه السلام إن اجابهم رکب بهم ما یعلم و لم یصغ الی قول القائل و عتب العاتب و لما یرون فیه علیه السلام من تنمّره فی ذات الله و الناس الی اشکالهم امیل
📖و لما یتوهّمون أن خلافته ممّا لا تقبله العرب خصوصا قریش و أنّ فی خلافته خوف الفتنة و لهذا لمّا مات النبیّ کأنّهوا مرقوا عن القول الی ولایة علی علیه السلام بعد سماع بعض ساذج الشبهات
📖 هذا و العهد قریب و الرسول لمّا یقبرو هذا لاینافی مع ظهور بعض الآلام الباطنیة لهم کما ظهر فی الانصار لما یرون من تضادّ هذین المیلین فی باطنهم بعد وقوع السقیفة و ما سمعوا عن علی علیه السلام
📖فوبّخوا أنفسهم لکنّه امر یزول بعد قلیل من الزمن و لهذا تری أنهم رأوا أنفسهم عاجزا فی قبال تلک البیعة و لم یعینوا علیه السلام بالقیام بالامر الاول بل اکتفوا باظهار التأسف و التألّم
📖و لعلّه الی هذا یشیر ما قاله امیر المؤمنین علی علیه السلام فی الخطبة الطالوتیة و هو:
📖«أَيُّهَا الْأُمَّةُ الَّتِي خُدِعَتْ فَانْخَدَعَتْ وَ عَرَفَتْ خَدِيعَةَ مَنْ خَدَعَهَا فَأَصَرَّتْ عَلَى مَا عَرَفَتْ وَ اتَّبَعَتْ أَهْوَاءَهَا وَ ضَرَبَتْ فِي عَشْوَاءِ غَوَايَتِهَا وَ قَدِ اسْتَبَانَ لَهَا الْحَقُّ فَصَدَّتْ عَنْهُ وَ الطَّرِيقُ الْوَاضِحُ فَتَنَكَّبَتْه»
باسمه تبارک و تعالی (۶۶)
«سیره پیامبر با اعراب»
«بیانی اجمالی از قبائل عرب»
🔶سیره نبوی چشمه حکمت الهی و معدنی بی پایان از لطائف و اشارات است.
📖لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا
👈از آنجا که برخی ابعاد آن خیلی روشن قابل دسترسی است بسان چشمه ای زلال است و از آنجا که برخی ابعاد آن احیانا نیازمند تلاش و تحدیق نظر و استنباط است حکم معدن جواهرات را دارد که باید پیرامون آن به بحث و بررسی پرداخت.
👈گاهی آنچنان در علوم عقلی، یا علوم انسانی جدید و یا حتّی فقه و اصول رسمی غور میکنیم که از این معدن عظیم غافل میشویم. خسارت نیست؟!
🔹یکی از ابعاد سیره نبوی که تا اندازه ای حکم معدنی را دارد که باید لطائف آن را استخراج کرد سیره سیاسی حضرت است که در بذل الخاطر شماره ۱۴ بیان شد؛
👈به عنوان مثال این مسأله را برجسته کردیم که آشنایی با قبائل عربی و پیوندهای آنان برای درک این بعد ضروری است.
👈به همان منوال یکی دیگر از ابعاد سیره نبوی که مانند معدنی است که باید نکات لطیفتر آن را استخراج و استحصال نمود سیره نبوی با طبقات خاصّ اجتماعی است. اینها هر کدام کار جداگانه میطلبد.
😉راستی رفقا آن بذل الخاطرهای قبلی را هم اگر ندیدید بد نیست نگاهی بیاندازید! طوری نوشته شده که قدیمی نشده و مانند تقویم پارینه نباشد که ناید به کار!
🔹در اینجا مرادم سیره حضرت با بادیه نشینان عرب یا همان به اصطلاح اعراب است. با افراد ساده و دور افتاده و بعضا بی فرهنگ.
👈نحوه ی تبلیغ دین برای این عقول ساده چطور بود؟ نحوه پاسخ به پرسشهای آنان چطور بود؟ نحوه مواجهه با ناملایمات آنها چطور بود؟ و...
👈متون غنی ای در این زمینه وجود دارد که باید با نگاه مناسبی به آن نگریسته و نکات آن را استنباط نمود.
👈سابقا یک رساله مختصری در زمینه قبیله شناسی عرب نگاشته بودم که به عنوان خاتمه کتاب مغنی الأریب فی تهذیب مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب چاپ شد.
💡داشتم به مناسبت مطالب نحو متعالی مباحثی پیرامون قبائل فصیح مینوشتم. بحثمان ذیل حروف شبیه لیس و اختلاف حجازیون و تمیمیون در اعمال ما شبیه لیس رسیده بود. به ذهنم خطور کرد که بد نیست مقداری از آن را بذل کنم.
🔵توجّهم به تفاوت بین اهل حضر و اهل وبر یا همان مدریین و وبریین جلب شد. تفاوت آنقدر است که در متون ادبی حتّی در سطح زبان فصیح هم بین این دو دسته گویا اختلافاتی ایجاد کرده است.
👈به طوری که همواره لهجه بنی تمیم که جزء اعراب فصیح عدنانی محسوب میشدند که در نجد به شکل بادیه نشینان بودند با لهجه ساکنین حجاز که معمولا اعراب فصیح عدنانی بودند که دارای فرهنگ شهرنشینی و مشغول به تجارت و زراعت بودند مقایسه میشود.
👈تقابل لغت حجاز و لغت بنی تمیم در رأس اهتمام ادباء در گزارش زبان فصیح عربی است. فعلا بگذارید از بحث زبان فصیح عربی بگذریم. خودش بحث مفصّلی است. اینکه دقیقا قرآن کریم به کدام سطح زبانی نازل شده است و دقیقا مراد از این فصاحت چیست؟ نظریاتی مطرح شد و چیزی نیز به ذهن حقیر میرسد.
🔴اما ذکر مقدمه ای برای بیان آن نکته در باب سیره نبوی در مواجهه با اعراب مفید است.
🔸توضیحی مختصر از قبائل عرب🔸
در صدر اسلام به صورت کلّی عرب خود را در سه شاخه کلّی اهل یمن و ربیعه و مضر تقسیم مینمود.
👈در تقسیم دیگر ناظر به عرب اصیل و اعراب غیر اصیل یا همان اعراب اسماعیلی، عرب خود را به عدنانی و قحطانی تقسیم میکرد.
👈ربیعه و مضر از قبائل عدنانی بودند ولی به دلیل رقابت با یکدیگر معمولا در عرض هم یاد شده و گاهی ربیعه با یمنی ها علیه مضر پیمان میبستند.
🔹در تقسیم دیگر عرب ناظر به کثرت و قوّت به جماجم کبری تقسیم میشدند که ۸ یا ۹ قبیله بزرگ بودند. شش تای آنها در عدنان و دوتای آنان در قحطان بودند.
👈در عدنان چهارتایشان را در مضر میدانستند که غطفان و هوازن از قبائل قیسی و کنانه و تمیم از قبائل خندفی بودند و دوتای دیگرشان نیز در ربیعه بودند که بنی بکر بن وائل و عبدالقیس بودند.
👈آن دو قبیله مهم قحطانی را نیز معمولا مذحج از کهلان و قضاعه از حمیر ذکر میکردند و گاهی ازد از کهلان را هم اضافه مینمودند.
🔹به صورت کلّی عرب قحطانی به دو شاخه ی کلّی کهلانی و حمیری تقسیم میشود. کهلانی ها خود به تیره هایی بزرگ نظیر: طیّ، أزد، مَذحِج، همدان، جُذام، لَخم، کِنده و اشعر تقسیم میشوند.
👈هر کدام هم تیره های جزئی دارند. مثلا أزد خود به خزاعه و غسّان و ازد السراء و ازد شنوءة تقسیم شده و قبائل اوس و خزرج خود از تیره های جزئی تر أزد و از اعراب یمنی مهاجر به یثرب بوده اند.
👈یثرب از قرنها قبل محلّ یهود مهاجر بعد از تخریب اورشلیم بود تا اینکه اوس و خزرج نیز بسان بسیاری از قبائل یمنی بعد از شکسته شدن سدّ مأرب و شاید عوامل دیگر به آنجا و دیگر نقاط مهاجرت نمودند.
👈حمیری ها نیز به تیره های بزرگی نظیر: شیبان، قضاعة، تنوخ، کلب و عذره تقسیم میشوند.
🔹اما عرب عدنانی به دو شاخه کلّی ربیعه و مضر تقسیم میشود. ربیعه به دو تیره بزرگ بکر بن وائل و تغلب بن وائل تقسیم میشود و هر کدام تیره های جزئی تری دارند.
🔴اما مضر در ابتدا به دو دسته کلّی قیس و خِندِف تقسیم میشود. قیس خود به قبائلی نظیر هَوازن، سلیم و غطفان تقسیم شده و خِندِف به چهار قبیله ی تمیم، اسد، هذیل و کنانه تقسیم میشود. هر کدام تیره های جزئی تری دارند.
✅قریش یکی از تیره های جزئی کنانه است. بنی هاشم خود یکی از ده تیره ریزتر قریش هستند که عبارتند از: بنی زهره، بنی مخزوم، بنی تمیم، بنی سهم، بنی جُمَح، بنی عدی، بنی عبدالدار، بنی أسد، بنی أمیّة و بنی هاشم.
✅بنی هاشم خود بعدا در دو تیره عمده عباسیون و طالبیون تقسیم شده و طالبیون هم به سه دسته بنی جعفر و بنی عقیل و علویون و علویون نیز به حسنیون و حسینیون علیهما السلام.
👈به عبارتی قریش را باید کنانی خندفی مضری عدنانی به حساب آورد. اوس و خزرج را نیز باید ازدی کهلانی قحطانی دانست.
🔷اما حالا که بحث به اینجا کشید بد نیست تا تنور داغ است چند نکته را خیلی سریع بیان کنم. الکلام یجرّ الکلام. العبد یدبر و الله یقدر و الامور بالتقدیرات لا التدبیرات!
🔸نکته اوّل🔸
داستان اصلی اسلام در زمان پیامبر عظیم الشأن اسلام در ارتباط ایشان با بخش کوچکی از عرب عمدتا رقم خورد. محدود به نزاع قریش از یک طرف و اوس و خزرج و برخی مهاجرین که حامی پیامبر شدند از طرف دیگر بود. در ادامه با یهود هم درگیری رخ داد.
👈ولی باید بدانیم که هم قریش و هم اوس و خزرج جزء قبائل کوچک عرب بودند. جماجم کبرای عرب اصلا اینها نبودند. داستان جمعیت اصلی عرب و اسلام از عام الوفود به بعد و در ادامه بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله شروع شد.
👈همانها بودند که ابزار اصلی فتوحات اسلامی و بدنه اصلی اعراب سنی مسلمان شده و شناخت صحیحی از اهل بیت علیهم السلام نداشتند. چون اصلا در روند اصلی جریانات نبودند.
👈قبائلی عظیم مانند بنی تمیم، شیبان، کلب، ازد و... . اینها واقعا قدرتمندتر و بزرگتر بودند. اوس و خزرج پیش مجموع قبائل عرب به حساب نمی آمد.
✅قریش نیز هرگز جایگاه بزرگ جمعیتی و قدرتی در عرب نداشت ولی به دلیل سیره نیک اجداد و بزرگانش و همینطور پذیرش تدریجی آنها به عنوان رهبری دینی بت پرستی عرب در مکّه و احترام به آنها و همینطور فرهنگ بالاتر و تجارت پیشگی و ثروتشان مورد توجّه عرب بودند. ولی از حیث قدرت نظامی چندان به حساب نمی آمدند هر چند محترم بودند.
🔴عامه روایتی مشهور از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل میکنند که بر اساس آن: «النّاس تبع لقریش مسلمهم تبع لمسلمهم و کافرهم تبع لکافرهم». در صحیحین آمده است. از افراد مختلفی هم نقل شده است.
👈حقیر در جایی بیان نموده ام که شاید ریشه آنچه به حضرت نسبت داده اند که فرمود: «الائمة من قریش» به همین روایت برمیگردد.
🔻معمولا جعل و وضع نمیکردند بلکه تحریف معنوی میکردند🔺
👈در زمان خودمان هم فراوان است. مثلا مطلبی را نقل میکنند که امام خمینی بعد از ترور آقای رفسنجانی فرمودند که: «تا هاشمی زنده است نهضت زنده است»! روشن است که چنین کلامی تأیید بزرگی برای این شخص بود
👈ولی وقتی به اصل کلام و سیاق آن رجوع میکنیم اصلا دلالتی دیگر دارد و ربطی به این برداشت ندارد. اصل لفظش هم این است که: « بدخواهان باید بدانند هاشمی زنده است چون نهضت زنده است»؛ خواستید رجوع کنید به پیام ایشان در پنجم خرداد سال 58. تنها یک تحریف لفظی اندک به همراه تحریف معنوی بزرگ!
👈در صدر اسلام و احادیث نبوی صلی الله علیه و آله نیز این امر فراوان است. حتّی حدیث «نحن معاشر الانبیاء لا نورث» هم گویا همینطور بوده است. شبیه این روایت که با آن فدک را از صدیقه طاهره گرفتند مرحوم کلینی با سند خود از امام صادق علیه السلام نقل میکند که:
📖«إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ ذَاكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُورِثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِينَاراً وَ إِنَّمَا أَوْرَثُوا أَحَادِيثَ مِنْ أَحَادِيثِهِمْ فَمَنْ أَخَذَ بِشَيْءٍ مِنْهَا فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هَذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ فَإِنَّ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولًا يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَ تَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ»
🔹در هر حال روشن است که اگر اصل آن نقلی که خلیفه آورد از چیزی شبیه این نقل اقتباس شده باشد یک تحریف سنگینی رخ داده است. گویا مراد حضرت از آن جمله بیانی اخباری از جایگاه قریش در دیدگاه عرب بوده است.
👈مطلبی واضح هم هست. همانها بودند که وقتی قریش مسلمان شد مسلمان شدند و تا وقتی کافر بودند دیگر قبائل عرب هم کافر ماندند. دیدم نووی نیز در شرح صحیح مسلم همینطور معنا کرده است.
✅قرینه ی این برداشتم روایتی است که از ابن ابی شیبة از بزرگان عامّه در مصنّف مشهورش دیدم که با سندش از امیر المؤمنین علی علیه السلام نقل میکند که: «قريش أئمة العرب ، أبرارها أئمة أبرارها ، وفجارها أئمة فجارها» این هم در سیاق همان روایت است و نشان میدهد که گویا اصل الائمة من قریش از این فضا اقتباس شده است. غور در احتجاجات روز سقیفه نیز مثبت این معنا است که تفصیلش در این مختصر نمیگنجد.
🔸نکته دوم🔸
مبارزه اصلی صحابه و پیامبر صلی الله علیه و آله با عرب و قبائل عربی نبود بلکه با قریش بود. همینکه قریش کنار زده شد گویا دروازه فتح همه عرب گشوده شد. در صورتیکه واقعا از حیث نظامی حریف قبائل بزرگ عرب نبودند. از اینجاست که بعد از فتح مکّه عام الوفود رخ داد: «رأیت النّاس یدخلون فی دین الله افواجا». به راحتی اعراب عظیمی مانند بنی تمیم که بسیار مقتدر بودند مسلمان شدند!
🔻مسأله ما با دنیای امروزی نیز بر اساس تشخیص صائب معمار کبیر انقلاب اسلامی عمدتا با صهیونیسم جهانی رقم خورده است. صهیونیسمی که امروزه بزرگترین ابزارش سلطه بر آمریکا است. تا آنها تضعیف نشده و مردم جهان به لزوم مبارزه با آنها و سیاستهایشان متوجّه نشوند نمیشود به فکر انسانهای عالم بود. حتی اخیرا با توجه به دنیای ارتباطات حفظ دین خودمان هم ورای تبلیغ آن به دیگران منوط به مبارزه با آنان شده است! به محض اینکه اینها سقوط کنند بعید نیست چیزی شبیه عام الوفود رخ داده و رأیت النّاس یدخلون فی دین الله افواجا شود🔺
🔸نکته سوم🔸
بازوان اصلی قدرت را در عصر خلفا جماجم بزرگ عرب که مسلمان شدند ایجاد نمودند. قبائل بزرگی که در عصر فتوحات اسلامی به مناطق مختلف مهاجرت کرده و اساسا شناختی صحیح از اسلام نداشتند.
👈به یک کیفیت دقیقی نیز توسّط مخصوصا خلیفه دوّم مهندسی شدند که در چه مناطقی چه قبائلی سکونت پیدا کنند. در کوفه چه قبائلی و در بصره چه قبائلی و در شام چه قبائلی و در مصر و همینطور ... . صحابه را هم منع کرد جز موارد معدودی از مدینه خارج شوند! با فرهنگ نقل روایات نبوی هم به شدت مبارزه کرده و تنها اجازه قرائت قرآن و تبلیغ آن را داد!
👈اینها دیگر صحابه نبودند که بدانند چه خبر بوده است. تازه مسلمانانی بودند که با شور و حرارت اسلامی به دنیای جدیدی وارد شده بودند. اتّفاقا قدرت اصلی عرب هم همینها بودند. در بذل الخاطر شماره ۶۰ کلام ابی بن کعب چند روز قبل مرگ مشکوکش را نقل کردم:
📖هلک اهل العقده و رب الکعبه ألا لا عليهم آسي ولكن آسي على من يهلكون من المسلمين
👈اساس قبائل مهاجر به شام را قبائلی مخصوصا از حمیر تشکیل میدادند که بسیار پر عدد و قدرتمند بودند. کار اصلی خلیفه و معاویه آن بود که اینها را به خود خوش بین نمودند. به قول امروزی ها قرائت خود از اسلام را به خورد آنها دادند!
👈فقط کافی بود بزرگان این قبائل مانند ذو الکلاع دست از حمایت معاویه در برابر امیر المؤمنین علی علیه السلام برداردند که کار معاویه تمام میشد. اینجا خیلی حرفها هست. خیلی امورات را اگر درست این مطالب را ندانیم درست درک نمیکنیم که دقیقا چه شد؟! چرا اینقدر وفادار به معاویه بودند؟ چرا امیرالمؤمنین در مذمّت اهل شام میفرماید:
📖«جُفَاةٌ طَغَامٌ وَ عَبِيدٌ أَقْزَامٌ جُمِعُوا مِنْ كُلِ أَوْبٍ وَ تُلُقِّطُوا مِنْ كُلِّ شَوْبٍ مِمَّنْ يَنْبَغِي أَنْ يُفَقَّهَ وَ يُؤَدَّبَ وَ يُعَلَّمَ وَ يُدَرَّبَ وَ يُوَلَّى عَلَيْهِ وَ يُؤْخَذَ عَلَى يَدَيْهِ لَيْسُوا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ لَا مِنَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمان».
👈البته برخی از این قبائل هم اجمالا تمایل به اهل بیت پیدا کردند که در رأس آنها برخی قبائل یمنی مانند همدان بودند که البته چندان به حساب نمی آمدند. اکثر قبائل یمنی هم رابطه خوبی با اهل بیت علیهم السلام نداشتند. شناختی نداشتند. در این قسمت بد نیست نحوه صف بندی و آرایش جنگ در صفّین را از کتاب وقعه صفّین بیان کنم؛ همینکه اسمهای اینها به گوشمان بخورد خوب است؛ تفسیر این آرایش و معنای سیاسی نهفته در آن خودش کار اجتهادی و استنباطی جداگانه میخواهد:
📖«لَمَّا قَامَ أَهْلُ الشَّامِ وَ أَهْلُ الْعِرَاقِ وَ تَوَاقَفُوا وَ أَخَذُوا مَصَافَّهُمْ لِلْقِتَالِ قَالَ مُعَاوِيَةُ مَنْ هَؤُلَاءِ فِي الْمَيْسَرَةِ مَيْسَرَةِ أَهْلِ الْعِرَاقِ قَالُوا رَبِيعَةُ فَلَمْ يَجِدْ فِي أَهْلِ الشَّامِ رَبِيعَةَ فَجَاءَ بِحِمْيَرٍ فَجَعَلَهُمْ بِإِزَاءِ رَبِيعَةَ عَلَى قُرْعَةٍ أَقْرَعَهَا مِنْ حِمْيَرٍ وَ عُكٍّ فَقَالَ ذُو الْكَلَاعِ بِاسْتِكَ مِنْ سَهْمٍ لَمْ تَبْغِ الضِّرَابَ كَأَنَّهُ أَنِفَ مِنْ أَنْ تَكُونَ حَمِيرٌ بِإِزَاءِ رَبِيعَةَ ... فَجَاءَتْ حَمِيرٌ حَتَّى وَقَفَتْ بِإِزَاءِ رَبِيعَةَ وَ جَعَلَ السَّكُونَ وَ السَّكَاسِكَ بِإِزَاءِ كِنْدَةَ وَ عَلَيْهَا الْأَشْعَثُ وَ جَعَلَ بِإِزَاءِ هَمْدَانَ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ الْأَزْدَ وَ بَجِيلَةَ وَ بِإِزَاءِ مَذْحِجٍ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ عُكّاً ... وَ جَعَلَ بِإِزَاءِ التَّميْمِ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ هَوَازِنَ وَ غَطَفَانَ وَ سَلِيما».
✋خیلی طولانی شد. میخواستم مقدمه ای بگویم تا به ذکر نکته ای در مورد سیره نبوی در زمینه نحوه مواجهه با اعراب و بادیه نشینان بپردازم. بگذارید خسته تان نکنم و در شماره ی دیگری آن را عرض کنم.
باسمه تبارک و تعالی (۶۶-۲)
«سیره نبوی با اعراب»
💡داشتم لهجه های فصیح عربی را بررسی میکردم مسأله اعراب بادیه نشین برایم برجسته شد.
🔴یک تصوّر باطلی ما پیرامون تاریخ جاهلیت عرب داریم که باعث شده از درک برخی ابعاد سیره نبوی و ظروف تأثیر گذار دعوت اسلامی غافل شویم.
🔹اکثر ما گمان میکنیم که عرب قومی بادیه نشین و نیمه وحشی بودند که تمدّنی میان آنها وجود نداشت! برداشتی ناقص از برخی روایات نیز به این امر دامن زده است:
📖«فِي شَرِّ دَارٍ مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَيَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَ تَأْكُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ الْأَصْنَامُ فِيكُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِكُمْ مَعْصُوبَة»؛
🔸ولی باید بدانیم این وصف عمدتا ناظر به اعراب یا همان بادیه نشینان عرب بوده که بخشی از عرب را تشکیل میدادند.
👈قبائلی که چادرنشین بوده و مدام در حال کوچ کردن در مواطن مختلف و به دنبال آب و باران و غارت و... بودند.
🔻وصف جاهلیت در توصیف عرب به عرب جاهلی هرگز به معنای بدوی بودن نبوده و ناظر به جاهلیت عقیدتی و ظهور عقاید باطل که در رأس آن بت پرستی بود میباشد نه جاهلیت ناشی از بادیه نشینی!🔺
👈همین قریش عمدتا بزرگانشان از تجّار ثروتمند بوده و کاروانهای تجاری معتبری را از حدود یک قرن قبل از ظهور اسلام از زمان هاشم بین یمن و شام رهبری میکردند.
👈البته در بین قریش هم بخشی بودند که تقریبا بادیه نشین و کم فرهنگتر بوده و در مناطق حاشیه ای بودند کاملا از دیگر قریش جدا بوده و به عنوان قریش ظواهر در برابر قریش بطائح شناخته میشدند.
🔷اتّفاقا محیط بعثت و دعوت اسلامی نیز در فضای عرب شهرنشین و متمدّن شکل گرفت؛ در آن قسمت با فرهنگ عرب که در حجاز بودند. در آن بالاشهر عربستان😊
👈حجاز که در غرب عربستان بود منطقه ای بود که عمدتا شهرهای عرب مانند مکه و مدینه و طائف و خیبر و مانند آن در آن واقع شده بود. اعراب بادیه نشین عمدتا در نجد و مناطق دور افتاده تر بودند.
👈عرب حجاز یا مانند اهل مکّه مشغول تجارت و دامداری بوده و صاحب فرهنگ بودند و یا مانند اهل مدینه صاحب زراعت و نخلستان بودند.
👈اتّفاقا یکی از فحشهای آن زمان این بود که به آنها گفته شود تو اعرابی هستی! اعرابی بودن نشانه ی بی فرهنگی بود؛ به قول ابن منظور در لسان العرب:
📖«و الأَعْرابيُ إِذا قيل له: يا عَرَبيُ! فَرِحَ بذلك و هَشَّ له. و العَرَبيُ إِذا قيل له: يا أَعْرابيُ! غَضِبَ له»؛
🔸در کافی در خبری آمده است: «اسْكُتْ فَإِنَّمَا أَنْتَ أَعْرَابِي»؛ به دلیل همین بار فرهنگی واژه اعرابی است که امام صادق علیه السلام در روایتی دیگری که کلینی آن را با سندش از علی بن أبی حمزة نقل کرده میفرماید:
📖«تَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ مِنْكُمْ فِي الدِّينِ فَهُوَ أَعْرَابِي»
🔻یعنی میدانید بی فرهنگ کیست؟! کسی که تفقّه در دین ندارد را بی فرهنگ بدانید! در فضای توحیدی فرهنگ را طوری معنا کنید که ناظر به غایات باشد. در این فضا اگر کسی فقه دینی نداشته باشد هر چند طبق معیارهای مادّی با فرهنگ باشد بر اساس معیارهای واقعی کاملا بی فرهنگ است! گول ظواهر را نخورید! کمی عقل داشته باشید!🔺
🔵در هر حال این دسته از عرب را اصلا نباید با آن اعراب بی فرهنگ اشتباه گرفت! در کتب تاریخی معمولا این دو بخش از عرب را به عنوان اهل مدر و اهل وبر و گاهی به عنوان عرب و اعراب از هم تفکیک میکنند.
👈اعراب معمولا به شهرها نمی آمدند مگر برای حاجتی یا خرید و فروشی! ازهری نیز در این زمینه میگوید:
📖«و الذي لا يَفْرِقُ بين العَرَبِ و الأَعْراب و العَرَبيِ و الأَعْرابيِ، ربما تَحامَلَ على العَرَب بما يتأَوّله في هذه الآية، و هو لا يميز بين العَرَبِ و الأَعْراب، و لا يجوز أَن يقال للمهاجرين و الأَنصار أَعرابٌ، إِنما هم عَرَبٌ لأَنهم اسْتَوطَنُوا القُرَى العَرَبية، و سَكَنُوا المُدُنَ، و سواء منهم الناشئ بالبَدْوِ ثم اسْتَوْطَنَ القُرَى، و النَّاشِئُ بمكة ثم هاجر إِلى المدينة، فإِن لَحِقَتْ طائفةٌ منهم بأَهل البَدْوِ بعد هجرتهم، و اقْتَنَوْا نَعَماً، و رَعَوْا مَسَاقِطَ الغَيْث بعد ما كانوا حاضِرَةً أَو مُهاجِرَةً، قيل: قد تَعَرَّبوا أَي صاروا أَعْراباً، بعد ما كانوا عَرَبا»
👈برخی از آیات قرآن کریم نیز در مورد همین اعراب یا همان بادیه نشینان است مانند:
📖«الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيم»؛
✅نکته جالب توجّه آن است که مفهوم مهاجر در اسلام دو اصطلاح دارد. یکی مهاجر در برابر انصار است که به آن دسته از اصحابی گفته میشود که با پیامبر صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه مهاجرت نمودند.
✅اصطلاح دیگر آن دسته از عرب است که در ابتدا اعراب بوده و بادیه نشین بودند ولی خود را از آن فضای بی فرهنگی و دور از انسانیت و دین نجات داده و با دغدغه دینی به مدینه و یا دیگر شهرهای اسلامی آمدند. تعبیر تعرّب بعد الهجرة ناظر به اصطلاح دوّم است.
✅یکی از گناهان کبیره بر اساس روایات مورد اتّفاق تعرّب بعد الهجرة عنوان شده است. یعنی افراد بعد از آنکه از آن فضای ظلمانی بدوی به حوزه انسانیت و دین مهاجرت کردند دوباره به آن مواطن و شرایط زندگی برگردند. در آن زمان با این دسته شبیه مرتدّین معامله میکردند.
👈در لسان العرب آمده است:
📖«قيل: قد تَعَرَّبوا أَي صاروا أَعْراباً، بعد ما كانوا عَرَبا و في الحديث: تَمَثَّل في خُطْبتِه مُهاجِرٌ ليس بِأَعْرابيّ، جعل المُهاجِرَ ضِدَّ الأَعْرابيِ ... و في الحديث: ثَلاثٌ من الكبائر، منها التَّعَرُّبُ بعد الهِجْرة: هو أَن يَعُودَ إلى البادية و يُقِيمَ مع الأَعْراب، بعد أَن كان مُهاجراً. و كان مَنْ رَجَع بعد الهِجْرة إِلى موضعه مِن غير عُذْر، يَعُدُّونه كالمُرْتد».