eitaa logo
بذل الخاطر
937 دنبال‌کننده
932 عکس
2 ویدیو
11 فایل
کانالی جهت صید و بذل برخی عبرتها، خطورات و نکات توحیدی، علمی و اجتماعی در فضای دینی و مسائل دنیای نوین. و کارگاهی برای تمرین طرز نگاه های جدیدتر و عمیقتر دینی با سبکی غیر رسمی. هدف ثبت افکار است نه جذب مخاطب (یک طلبه ساده) @ghorba :ارتباط با نگارنده
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تبارک و تعالی (۹۸) «کالای نامرغوب ایرانی و عادت تخفیف!» «دروغ اخلاقی بد بین ایرانیان!» 🔴منزل یکی از اقوام شام دعوت بودیم. صحبت از کالای ایرانی و کیفیت پایین آن شد! از خودرو بگیرید تا یخچال و کولر و... . بحث به اینجا کشیده شد که ما حتّی در واردات کالا نیز عادت کرده ایم کالای ضعیف و نا مرغوب وارد کنیم. 👈همین کشور چین دارد به همه جهان جنس صادر میکند. تجربه استفاده از کالاهایی مانند لبتاب لنوو و موبایل هوآوی و شیائومی نشان داده که کیفیت پایینی ندارند. ✋یکی از بستگان گفت که در چین کالاها در سطوح مختلفی عرضه میشوند. مثلا یک جنس در سه سطح از مرغوبیت ارائه میشود و تجّار ایرانی که مایل به گرفتن تخفیف هستند عادتا به اجناس نامرغوب آنها سوق داده میشوند. 💡این را که گفت مطلبی به ذهنم خطور کرد. راستی این سنّت تخفیف گرفتن که بین ما رایج است ریشه در چه دارد و چه تبعاتی برای ما داشته است؟ 🔹هم بنده و هم شما در بازار تجربه کرده ایم که اگر اصرار بر تخفیف و هنر تخفیف گرفتن نداشته باشیم هزینه قابل توجّهی بر ما تحمیل میشود! بعضا خیلی چشمگیر! 👈یک قانون کلّی است که حتّی فروشنده هم قیمت را طوری میدهد که بعدا بتواند سنّت تخفیف گرفتن ایرانی را مدیریت کند! 💡به ذهن خطور کرد که این امر ریشه در یکی از اخلاقهای ناپسند ولی شایع بین ایرانیان دارد! اخلاقی که قرنهاست دیگر ملّتها در سفرنامه هایشان ایرانیان را به آن گاهی متّصف کرده اند. 😔آری ایرانیان ورای همه امتیازات چشم گیر و بعضا بی همتایی که دارند معایبی هم دارند! شیوع عادت ناپسند دروغ و کم صداقتی!
🔹اخلاقی که از دیرباز باعث شده که علم سیاست و حکمرانی در این مرز و بوم پیشرفت غریبی داشته باشد! پادشاهان و حکّام ایرانی از سائس ترین افراد بشر باشند. اخلاقهایی مانند چاپلوسی، نفاق، لاف زنی، تعارفهای غیر واقعی، کم کاری و اهمال کاری و... بعضا بین ما شایع شود. 🔸اموری که متأسفانه بین بسیاری از ما علی رغم تأکیدات دینی و شناعت آن در ارزشهای ایرانی شایع است. ربطی هم به این حکومت و آن حکومت و دیانت ما ندارد. یک اخلاق اجتماعی تاریخی است. این مسأله مخصوصا با اقتصاد نفتی رایج بین ما در قرن اخیر پیچیده تر شده است. ✅همین اخلاق کم صداقتی باعث میشود که ما ایرانی ها نتوانیم کالای مرغوب تولید کنیم! روحیه اتقان در عمل نداشته باشیم! تا جایی که بشود اصل را بر منفعت خود قرار دهیم. از آن طرف قیمتها را غیر واقعی بیان کنیم و مشتری ها نیز که خود ایرانی اند به خوبی بدل این ترفند را با سنّت ضرورت تخفیف گرفتن میزنند! 👈طوری شده که ما توانستیم در عدم صداقت به یک توازن و صداقت سیستمی دست پیدا کنیم! خودش بین ما قاعده دارد و اینقدرها هم بی قاعده نیست و الا سنگ روی سنگ بند نمیشد😊 🔷حال برگردیم به کالای چینی! در اینگونه کشورها معادله نسبتا واضحی بین هزینه تولید و سود وجود دارد. خودش صداقت میخواهد. وقتی کالا در سه سطح مثلا تولید میشود این همان بدیل تخفیف گرفتن ماست. یعنی تخفیفی چندان در کار نیست. سود تقریبا ثابت است. بله شما مخیّرید کالایی با کیفیت بالاتر بخرید یا پایینتر! بستگی به پولتان دارد! تخفیف دیگر چه صیغه ای است؟! 🔸«اشاره ای به صفت کم صداقتی ایرانی»🔸 از جمله اموری که معمولا به عنوان احکامی برای ایرانیان در طول تاریخ ذکر شده برخی صفات اخلاقی است. صفات اخلاقی خود قابل تقسیم به اخلاق طبیعی و اکتسابی است. اخلاق طبیعی نیز قابل تقسیم به اخلاق وراثتی و محیطی است. 👈سخن از اخلاق وراثتی خاصّ ایرانیان به دلیل اختلاط نژادها دشوار است ولی سخن از اخلاق محیطی و اکتسابی دور از صواب نیست. 👈اخلاق محیطی همان رشته اخلاقی است که انسان به واسطه زندگی در یک محیط جغرافیایی خاصّ و شرایط آب و هوایی واجد آن میشود. 👈اخلاق اکتسابی نیز اخلاقی است که به واسطه تعلیمات و ادیان و اتّصال آراء و... در بین انسانها رایج میشود. 🔹در نامه مهمّ ارسطو به اسکندر که منجر به ایجاد نظام ملوک الطوائفی توسّط اسکندر در ایران شد به همین ویژگی جغرافیایی ایران استدلال شده که همانطور که در زمین مستعدّ گیاهان خاصّ رشد میکنند در اقلیم ایران که در آن زمان مقرّ آن بابل بوده نیز انسانهای معتدل در ترکیب و درستی در اندیشه و احکام عملی رشد میکند. 👈مسکویه در تجارب الامم نامه ارسطو را چنین نقل کرده است: 📖«فهمت كتابك في رجال فارس . فأما قتلهم فهو من الفساد في الأرض ولو قتلتهم لأنبت البلد أمثالهم لأنّ إقليم بابل يولَّد أمثال هؤلاء الرجال، من أهل العقول والسداد في الرأي ، والاعتدال في التركيب ، فصاروا أعداءك وأعداء عقبك بالطبع...» 🔴از جمله صفات نیک که ایرانیان به آن در تاریخ متّصف بوده اند میتوان به سلامت و نیرومندی، مهربانی، مهمان نوازی، ادب، شجاعت همراه حزم، استعمارستیزی و میل به آقایی، تیزهوشی، و سرعت انتقال، کنجکاوی، میل به کمال و سرعت اخذ افکار نوین، اهل آبادانی و کشاورزی و صبوری و و دوری از تنبلی، غرور، آبرو داری و سیاست مداری اشاره نمود. 👈ولی متأسّفانه یکی از این ویژگی ها که مکرّر به آن متّصف شده ایم نفاق و دروغ است! این ویژگی را مخصوصا آنهایی که از ملل دیگر بین ما می آیند بهتر درک میکنند. 🔹مرحوم جمال زاده در کتاب خلقیات ما ایرانیان برخی از گزارشات مطّلعین دیگر اقوام را از اخلاقیات ایرانیان جمع آوری نموده است. وی در این کتاب در ص80 کلام مهمّی را از ولتر دانشمند معروف فرانسوی در مورد ایرانیان میگوید و آن هم اینکه: 📖«مشرق زمینی ها تقریبا همه بنده و غلام بوده اند و از خصایص بندگی و بردگی یکی هم این است که در همه چیز با اغراض و مبالغه سخن میرانند و به همین ملاحظه علم بیان و فنّ فصاحت آسیائی مهیب و وحشتناک بود!» 👈به عنوان نمونه دیگر در ص73 از جیمس موریه انگلیسی در کتاب سیاحت ایران و ارمنستان و آسیای صغیر و استانبول که در زمان فتعلی شاه نقل میکند که: 📖«در تمام دنیا مردمی به لاف زنی ایرانیان وجود ندارد... هیچ ملّتی هم مانند ایرانیان منافق نیست ... عیب دیگری هم که دارند دروغگویی است که از حدّ تصور خارج است ...ایرانیان لبریزند از خودپسندی و شاید بتوان گفت که در تمام دنیا مردمی پیدا نشود که به این درجه به شخص خودشان اهمیت بدهند و برای خودشان اهمیت قائل باشند». 👈همین نفاق و دورویی را ادوارد براون انگلیسی نیز در زمینه ایرانیان زمان خود صادق دانسته و تئودور نولدکه آلمانی نیز بر آن صحه گذاشته و ایرانیان را به شکل تاریخی قومی کم وفا و اهل دروغ و خدعه معرفی میکند.
👈شاردن فرانسوی نیز در سفرنامه معروف خود ایرانیان را بزرگترین متملّقین عالم معرفی کرده و آنها را مانند بسیاری دیگر اهل خدعه و فریب در کار میداند که محال است انسان در دامشان نیافتد. 👈همچنین در ص 80 مطلبی از شاهزاده روسی الکسی سولتیکوف که در زمان قاجار به ایران مسافرت کرده نقل میکند که: 📖«درستی صفتی است که در ایران وجود ندارد و همین خود کافی است که این مملکت در نظر خارجیان نفرت انگیز بیاید ... دروغ به طوری که در عادات و رسوم این طبقه از مردم ایران ریشه دوانیده است که اگر احیانا یک نفر از آنها رفتاری به درستی بنماید و یا به قول و وعده خود وفا نماید چنان است که گوئی مشکل تری کار دنیا را انجام داده است و رسما از شما جایزه و پاداش و انعام توقع دارد»! 👈در ص89 نیز از جیمز موریس نقل میکند که: 📖«دروغ ناخوشی ملّی و عیب فطری ایشان است؛ قسم شاهد بزرگ این معنی است. قسم های ایشان را ببینید، سخن راست را چه احتیاج به قسم است؛ به جان تو، به جان خودم، بمرگ اولادم، بروح پدر و مادرم، به شاه، به مرگ تو، به پیغمبر ...خلاصه آنکه در روح و جان مرده و زنده گرفته تا به سر و چشم مقدس و ریش و سبیل مبارک و دندان شکسته و بازوی بریده تا به آتش و چراغ و آب حمام همه را مایه میگذارند تا دروغ خود را به کرسی بنشانند. این دروغها را باور نکنید». 🔷ما مانند جماعت سیر و پیاز خوردگانیم که بوی بد آن را به خوبی بین خودمان متوجّه نمیشویم ولی دیگری که از جای دیگر می آید به سرعت آن را درک میکنند. در مورد عطر مقاومت مثال زدنی و هوش سرشارمان هم مسأله همینطور است. انصافا مرادم منفی بافی نیست. احب اخوانی من اهدی الیّ عیوبی! لازم نیست گارد بگیریم و کتمان کنیم. 🔴برخی این صفت ناپسند را معلول شرایط اجتماعی حاکم بر جامعه ایرانی و خصلت طبقات اشراف ایرانی در اعصار اخیر و حکومتهای سست و فاسد دانسته اند. 👈به عنوان نمونه آقا محمد خان قاجار در حدود 250 سال قبل، صد هزار چشم از مردم کرمان به جرم یک سال حکمرانی لطفعلی خان زند بر آنان در آورد و کرمان شهر کوران شد. 👈ایران محلّ حکومت چنین انسانهای نانجیبی بوده و ایرانیان با اتّصاف به برخی صفات مانند ریا و تظاهر و نفاق به عنوان سپر دفاعی برای خود خو کرده اند. 👈از اینجاست که برخی این خصلت ناپسند را ریشه در تاریخ پر از خونریزی و هجوم دیگر طوائف دانسته اند که ایرانیان باهوش برای بقاء نیک آموخته اند که باید با نفاق و دروغ و جر زدن و سر خم کردن از خود محافظت نمایند و در واقع این صفت ناپسند از مظاهر صفت پسندیده کتمان است! 👈صداقت و صمیمیت امری است که جز با سالها مصونیت و آزادی و حکومت حق و قانون برای ایرانیان قابل تحصیل نیست. 👈گاهی نیز این صفت ناپسند را مربوط به عصر تشیّع ایرانیان و برداشت نادرست از قانون تقیه عنوان نموده اند! ایرانیانی که همواره در نبردی بین عقاید گوناگون زندگی نموده و تقیه را چه به عنوان دستوری دینی یا حکمی عملی به نیکی آموخته اند! 👈برخی دیگر آن را ریشه در روحیه خاص ایرانیان و حکم متناسب با عقلی عملی انسانهای باهوش در عجله در وصول به سود و نفع فوری یا همان «دم را غنیمت دان» دانسته اند به نحوی که در عین بی نظمی حاصل از دروغ و نفاق به یک مزاج جدید و نظم نوین در این زمینه رسیده اند! 👈به اعتقاد اینها در ایران دروغ حکم هنر را پیدا کرده و در این صناعت ایرانیان به استادی رسیده اند. 🔸در هر حال اینکه چه شده که روحیه ی ایرانی دچار چنین آسیبی شده خود میتواند موضوع بحث جامعه شناسان قرار گیرد. 💡زمانی به ذهنم آمده بود که این امر ریشه در هوش ایرانی از طرفی و محلّ تاخت و تاز بود این مرز و بوم از هزاران سال پیش از این بوده است. ملّتی هوشمند که برای حفظ هویّت و موجودیت خود در هجوم قبائل مختلفی که مدام در شرق ظهور میکردند و به غرب عالم سرازیر میشدند چاره ای جز رنگ عوض کردن و اتّصاف به نوعی نفاق که بسان لایه ی محافظتی از خود استفاده کنند نداشته اند. این مسأله را میتوان بررسی بیشتر کرد و شاید هم ابطال شود و اسرار دیگری در میان باشد. 👈یادم هست برخی متفکّرین غربی ویژگی مبالغه گویی ایرانیان را از تبعات نظامات اجتماعی مبتنی بر استضعاف توده مردم دانسته و این صفت را صفت انسانهایی میدانند که سابقه بردگی و حقارت هر چند روانی و کوچکی فراوان در تاریخ خود را نسبت به طبقات ما فوق تجربه نموده اند. 🔵در هر حال میتوان این مطلب را ادّعاء نمود که هر چند دروغ ونفاق خلقی سخت ناپسند است ولی این دروغ و نفاق شایع بین ایرانیان ناشی از دنائت نفس و پستی نبوده و خودش سوء استفاده از یکی از نعمتهای بزرگ خدادادی که همان هوش و ذکاوت است میباشد که در راه نادرست افتاده است. 👈شاهد این ادعا شیوع فرهنگ تمجید عمیق و صادقانه از ارزش صداقت و قائل شدن احترام عمیق برای درستی و پاکی است.
👈همچنین از آنجا که این صفت ناپسند تا حدّی به خاطر عواملی شایع شده قبح آن بسیار کمتر شده و به یک نظم نسبتا طبیعی و دارای اصول و قواعد! رسیده که برای خود ایرانیان قابل درک بوده هر چند برای دیگران سخت ناپسند جلوه نماید. ✋ولی در هر حال صفت ناپسندی است که باعث اهمال کاری و بی نظمی و نبودن سیستم قوی اجتماعی و ضربه خوردن وجهه تجاری و همینطور تولید ملّی شده است. 🔸البته از لطایف روزگار آن است که در دوران معاصر با تحقّق نظام مقدّس جمهوری اسلامی ایران جهانیان با عیار جدیدی از صدق و راستی و صفا در سیاست و حکومت مواجه شدند که در تاریخ بشریت سابقه نداشته است. ✅آنقدر صداقت و راستی و درستی رهبران انقلاب ایرانیان صفت بارزی است که خود برای منصفین به خورشیدی تابناک در عرصه سیاست که آلوده ترین عرصه در دروغ و نفاق است، تبدیل شده است. 👈همچنین با تربیت و روی کار آمدن نسلی نوین از مومنین صادق مخصوصا با انقلاب اسلامی جنبشی نیک در اصلاح این خوی قدیمی ایرانی ایجاد شده است. ✔در هر حال بخش مهمی از مشکل ما در زمینه کالای ایرانی و مرغوبیت آن و یا در امور دیگر به همین صفت ناپسند ناراستی برمیگردد. عقلای ما و برنامه ریزان باید به فکرش باشند و با فرهنگ سازی و ایجاد بسترهای صدق به صورت ریشه ای برخی مشکلات تاریخی ما را از میان بردارند. شاید بهترین کار ترویج فرهنگ دینی و تقویت ایمان باشد. آری دنیا میخواهیم ایمان و آخرت میخواهیم ایمان!
باسمه تبارک و تعالی (۹۹) «بلاغت استدلال در متون دینی» «استدلال اضافی و استدلال حقیقی» 🔵یکی از فضلا پرسشی در مورد روایت «عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم» مطرح کردند؛ این چطور استدلالی است؟ آیا میشود آن را به بیانی برهانی تحویل برد؟ 💡البته بعید نیست با تدبّر بتوان نکاتی در این زمینه بیان کرد ولی نکته ای در پاسخ به ذهن خطور کرد که باز به ذهن خطور کرد آن را با مقداری پردازش بذل کنم. 💡به گمانم کلید یا شاه کلید بسیار مهمّی در درک بخشی از استدلالهای موجود در متون دینی است. آن هم تفکیک بین استدلال اضافی و استدلال حقیقی و فرق گذاشتن بین استدلال اضافی با استدلال جدلی و خطابی! ✅توضیح آنکه یکی از اکتشافات بزرگ علمای بلاغت کشف تأثیرات محیط و مخاطب در نحوه بیان کلام توسّط متکلّم است. کلام تنها ناظر به واقعیت محض و لیسیده رانده نمیشود بلکه متکلّم متناسب با محیط و مخاطب به بیان واقعیت میپردازد. از همینجاست که در علم بلاغت به صورت کلّی کلام به دو قسم حقیقی و اضافی قابل تقسیم است. ✅کلام حقیقی همان کلامی است که کاملا در آن بیان محض واقعیت بدون تأثّر از عامل دیگر لحاظ شده است. کلام مضاف کلامی است که در آن به بیان واقع با لحاظ محیط و مخاطب و دیگر مؤثّرات پرداخته شده است.
👈از همین رو بلاغیّون مثلا در باب حصر قائل به تفاوت بین حصر حقیقی و حصر اضافی شده اند. آشنایان با منطق فهم به خوبی با عمق کارآیی و حقّانیت این رویکرد در فهم خطابات واقفند. 🔹حال مبتنی بر این مقدّمه میتوان گفت که از جمله شئون تفاوت بین کلام حقیقی و کلام اضافی تفاوت بین استدلال حقیقی و استدلال اضافی است. ✔یکی از پیش فرضهای ما در شرح بیانات دینی گاهی این است که این بیانات لزوما در فضای استدلال حقیقی القاء شده است. از همین رو تلاشی عجیب برای تحویل بیان به استدلال برهانی میکنیم که گاهی خودمان از تعسّف و دور شدن از ظهورات احساس خوبی پیدا نمیکنیم. گاهی نیز که مقداری کوتاه می آییم یا مجبور میشویم کوتاه بیاییم میگوییم این بیان جدلی است و یا خطابی است و گاهی نیز برخی بیان شعری را نیز جایز دانسته اند. 👈یادم هست مرحوم آیت الله مصباح یزدی در شرح مناجات شعبانیة استدلال مطوی در این بیان را احساسی و شعری و برای اثاره عواطف میدانستند: 📖«إِلَهِي قَدْ سَتَرْتَ عَلَيَ‏ ذُنُوباً فِي‏ الدُّنْيَا وَ أَنَا أَحْوَجُ إِلَى سَتْرِهَا عَلَيَّ مِنْكَ فِي الْأُخْرَى‏» 👈شاید در برخی موارد با نوعی بیان جدلی یا خطابی یا شعری هم مواجه باشیم. فعلا در این بحثی ندارم. ولی قسم مهمّی که نوعا از آن در اینگونه مباحث غفلت میشود عدم توجّه به مسأله بلاغت استدلال و استدلال اضافی است. 👈اوّل باید اثبات کنیم این استدلال یک استدلال حقیقی و به تعبیر طلبگی استدلال لیسیده است و بعد وارد بحث صناعات خمسه شویم و خود را در آن خسته کنیم! 👈ولی ممکن است از همان ابتدا بگوییم استدلال اضافی است و اساسا تبار دیگری دارد و روش بحث از آن باید طور دیگر باشد. این را باید توضیح بیشتری بدهم تا مقصودم روشن شود. 🔴در خداشناسی با پدیده فسخ العزائم میتوان گفت وقتی منصفانه با این بیان مواجه میشویم و مقداری انسان شناسی و درد شناسی واقعی را تجربه کرده باشیم آن را بیان گیرایی برای توجّه به عالم غیب می یابیم. احساس نمیکنیم چیزی کم دارد و یا مغالطه ای رخ داده است. 👈به گمانم نکته اش همین است که یک استدلال اضافی رخ داده است. یعنی در بستری که در آن دوگانه ای بین دهری مسلکی و خدا باوری وجود دارد فسخ العزائم به گونه ای دلیل برای اثبات خدا لحاظ شده است. 👈امری که به هیچ روی نمیتوان با مبنای دهری تبیین معقول و فطرت پسندی از آن ارائه نمود. 👈روشن است که نمیتوان این بیان را بیانی جدلی یا اقناعی دانست. خودش در فضای خودش نوعی برهان میتواند باشد. البته مناقشه در مثال فعلا نفرمایید و کلّیت بحث را مدّ نظر قرار دهید. 👈در عرف مردم اگر دقّت کنیم اساسا بسیاری از حصرها و استدلالها و بیانها حالت اضافی دارد. مضاف است به یک بستر خاص! لیسیده نیست. 👈اگر خارج از بسترش فهم شود نوعی غیر مقصود بالافهام رخ میدهد و مشکلاتش شروع میشود. 🔹در چنین فضایی اساسا بسیاری از شقوق شبهه مطرح نیست و یا اصلا شبهه نیست. برخلاف فضای فلسفی و کلامی که به دنبال ارائه استدلال حقیقی هستند که از بیان هیچ احتمالی فروگذار نمیکنند. 🔸ولی در عرف مردم و نیاز واقعی انسانها گویا چنین استدلالهایی بلاغت لازم را ندارد. گویا درد انسان اینها نیست. دوستانی که کتاب برهان ابن سینا را در شفا خوانده اند به خوبی میفهمند چه میگویم! البته در جای خودش به شدّت صحیح هم هست. 🔸«استدلال اضافی و انسان شناسی دیگر!»🔸 اما ریشه اینکه استدلال اضافی در اینگونه مباحث خداشناسانه و مانند آن در عرف زیاد است چیست؟ به نظر میرسد این امر ریشه در چند بُعدی بودن وجود انسانی دارد. 🔹راستی ما تصوّرمان از انسان چیست؟ آیا موجودی صفر صفر و رها شده در دنیا که تنها با استدلال محض میخواهد به حقایقی برسد! عروة الوثقای او منطق ارسطویی است؟! هیچ مددی از هیچ مرجعی دیگر جز استدلال به او نمیرسد؟! 👈این همان انسان شناسی اثبات نشده ولی رایجی است که منجر به مبالغه در استدلال حقیقی و تحویل سنگین استدلالات دینی به صناعات خمسه منطق ارسطویی میشود. 🔷ولی به نظر نمیرسد این انسان شناسی درستی باشد. هم بنا بر تعابیر دینی و هم بنا بر تجربیات شخصی و مشاهدات خارجی و هم بنا بر انسان شناسی عرفانی. انسان موجودی عجیب است. عجیب ترین مخلوق خداست. 👈رفقا راستی که موجودی پر رمز و رازتر از انسان نیست. امامان پاک هم امامان چنین انسانی با نیازهای پیچیده و وجودی شگفت انگیز هستند! 👈ولی باید دانست اساسا اصل سلوک و وصل شدن به حقایق غیبی مبتنی بر کشش روح خداوندی به ودیعه نهاده شده در فطرت انسانی است: «و نفخت فیه من روحی»! 👈بخشی از این فطرت در همین عقل حصولی ماست ولی نباید حقیقت انسانی را به گونه ای به ذهن و عقل حصولی او تقلیل داد.
🔶فرغانی عارف نامدار دو شرح به تائیه ابن فارض نگاشته است. یکی به زبان فارسی و به نام مشارق الدراری ودیگری که مفصّلتر است به عربی به نام منتهی المدارک. وی در فصل سوم از اصل چهارم از دیباچه ی کتاب مهمّ منتهی المدارک خلاصه ای بسیار قابل توجّه از انسان شناسی عرفانی دینی از نحوه خلقت انسان و هبوط او به دنیا و نحوه رجوعش به حقیقت بیان نموده که دقّت در آن بسیار در ما نحن فیه مفید است. 🔹اصل چهارم این کتاب در «مراتب الإنسان و أطواره و أحواله و كيفية رجوعه إلى مرجعه و مآله» است. خلاصه ی بیان او را ابن فناری در فصل پنجم از ابتدای مصباح الانس نقل کرده است. خودتان رجوع کنید طولانی نشود. 🔻آری مسأله اصلی انسان تعلّقات است نه مجهولات! ریشه مجهولاتش هم تعلّقاتش است! مسأله روشنتر از آن است که گمان میشود!🔺 👈اصلا دیدگاه ما از انسان باید تصحیح شود و سپس بحث کنیم که آیا این استدلال از جانب معصوم برهانی است یا خطابی یا شعری و... . ✔زبان فطرت غیر از زبان منطق و برهان است. نه اینکه غیر منطقی است! نه! یعنی منطق خودش را دارد. نباید همیشه آن را ترجمه فلسفی و برهانی کرد. انسان موجودی پیچید تر از صرفا ذهنی استدلالی است! باید پیش فرضها، انتظارات و پرسشهای خود را در مواجهه با این بیانات دینی اصلاح کرد. اگر هم برایمان سخت است لااقل سعی کنیم طبیعی و فطری و صادقانه خود را در معرض این بیانات قرار دهیم و سعی نکنیم آن را همواره به مستوای معلومات تفصیلیمان تقلیل دهیم. 👈با توجّه به همین انسان شناسی برگزیده است که به نظر میرسد بسیاری از خطابات دینی در فضای خطاب مضاف و بیان اضافی بیان شده است. 👈این روح خداوندی تنها محدود به عقل حصولی فطری نمیشود. خود نوعی فهم فطری، معرفت فطری و گرایش فطری را نیز با خود به همراه دارد. 👈شرح اینها مجال واسعی میطلبد. مثل همان حالتی که هنگام انقطاع از اسباب در خداشناسی در درون خود تجربه میکند. ✅در چنین انسان شناسی ای عمده رفع تعلّق و زدودن شبهه و وصل کردن و زدودن غبار غفلت است. مسأله هوای نفس، غرور دنیا و فریب شیطان است. همان منطق آشنای قرآنی. ✅از همین جهت است که بیان تنبیهی و تلنگری در عبارات دینی زیاد است. بیان اضافی زیاد است. اینطور نیست که از صفر شروع کنند! سر و کارشان با واقعیّت، فطرت و موانع حقیقی است. مشکلشان هوای نفس، طواغیت، غفلت و شیاطین جنّ و انس است. ✅دغدغه ی خدا دارند نه تصحیح طرق استدلال و تحقیق شرایط برهان؛ اگر لازم شد آن هم هست و الا نیست. انسان کاملی که انسان را به خوبی شناخته و مأمور هدایت و راهبری آنان از ظلمات به نور است خود را لزوما محدود در آنچه ما خود را محدود به آن میدانیم نمیداند. 🔸این را باید به خوبی درک کنیم و در مواجهه با این بیانات دچار شبهه و یا تعسّف در توجیه نشویم. اگر هم ندانستیم علمش را به خودشان موکول کنیم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۰) «فصل الخطاب فی تحریف کتاب ربّ الارباب» «آداب پژوهش» 🔴این روزها کتاب «فصل الخطاب فی تحریف کتاب ربّ الارباب» مرحوم محدّث نوری را مطالعه کردم. این کتاب در اواخر جمادی الآخره سال ۱۲۹۲ هجری قمری در نجف اشرف به اتمام رسیده است. 👈کتابی که حسابی در دوران معاصر ما سر و صدا کرده بود. از دید ایشان قرآن مشتمل بر آیات یا سور دیگری هم بوده که در این قرآن موجود یافت نمیشود. 👈بیش از ۵۰۰ صفحه تتبع و استدلال و ابتکار و تحقیق در این زمینه ارائه کرده است. در نوع خودش با توجّه به زمان و مکان و امکانات آن دوران تتبّع شگفت انگیزی داشته است. 👈بنده که خود در هر حال مقداری اهل تتبّع بوده ام خوب درک میکنم چه استعداد ویژه ای در این امر داشته است. خاتمه مستدرک الوسائل ایشان هم در تتبّع حیرت آور است. 🔹نوع علمای دیگر خودمان که در این زمینه کتبشان را مطالعه کرده ام اینچنین نبودند. نه تنها اینچنین نبودند نزدیک به آن هم نبودند. نه تنها نزدیک به آن نبودند بلکه به مراتب دور از آن بوده اند. ✅این هم به نظرم به خاطر تبار مباحث اصولی است که پژوهش و تتبع را کم نموده و شخص را به تنقیح و تدقیق در مجاری استدلال و نظر پردازی مبتنی بر حجتگرایی سوق میدهد. امری که واقعا لطمه بسیاری به تاریخ پژوهشهای اسلامی زده است. 🔸به نظر نمیرسد به این سادگی در فضای شیعی امامی قائلین به تحریف قرآن به نقصان و معتقدین به عدم تحریف قرآن مطلقا به آشتی برسند.
👈سرّش هم آن است که قول به عدم تحریف قرآن امری است که خود را به شکل ضرورت تاریخی و بلکه کلامی به ذهن عده ای تحمیل میکند. به تعبیر مرحوم کاشف الغطاء: (ما ورد من اخبار النقیصه تمنع البدیهه من العمل بظاهرها ...) 👈از آن طرف قول به تحریف نیز خود را به شکل ضرورت حدیثی و روایی خود را به ذهن عده ای دیگر تحمیل کرده است. به قول مرحوم محدث نوری در این کتاب: (البدیهه تقتضی العمل بما صح عن اهل العصمه ...) و به قول علامه مجلسی در برخی تالیفاتشان: (ان الاخبار فی هذا الباب متواتره معنی و طرح جمیعها یوجب رفع الاعتماد عن الاخبار رأسا) 🔷جز با یک تحقیق فراگیر، منصفانه و محقّقانه نمیتوان قضاوتی استوار ارائه داد. به توفیق الهی اخیرا سعی کردم آنچه در وسعم بود را در این زمینه انجام دهم و به نتایج جدیدی اجمالا در تاریخ تحریف و همینطور تاریخ قرائات قرآنی رسیدم که جای دیگر باید از آن گفت. 🔶فعلا میخواهم یک آسیب شناسی از کتاب محدث نوری داشته باشم. راستی چه شده که ایشان با این حجم بسیار وسیع از تتبّع و استدلال به نتیجه ای رسیده که در همان اوائل نظر میتوان به سادگی آن را ابطال نمود؟ به نظرتان پرسش مهمی نیست؟ خیلی مهم است. ✔به نظرم آسیب این کتاب یکی در آن است که قبل از شروع بحث و بدون دلیل قطعی از قبل تصمیم گرفته چیزی را اثبات کند! همین باعث میشود که ماهیت کار از همان ابتدا کلامی و با قدم نفس باشد. حریت فلسفی، آزاد اندیشی و حق طلبی نداشته باشد. چون از همان ابتدا حق را مطلقا با خود دانسته است. فضای ذهنش را کاملا بسته و دیگر نمیتوان اندیشه و فرضیه ی دیگری را به آن ذهن نفوذ داد تا بتواند در زاویه ی آن در تتبّع و بحث خود بازبینی کند. عیبی بسیار شایع است. 🔹به عبارت دیگر این حجم زیاد از تتبّع و استدلال و ابتکار برای طلب امر مجهول نیست بلکه برای اثبات موضع موجود است. از همینجاست که عمدتا از این کتب میتوان در استفاده از تتبّع و ابتکاراتشان بهره جست و برای نظر مختارشان وقت صرف نکرد. 🔸در واقع جدل کرده نه تحقیق. هر چند واقعا خود را در این جدل بر صواب هم دانسته و آن را مصداق غیرت دینی لحاظ کرده باشند. 👈امیدوارم تا همینجا فهمیده باشیم که چطور ممکن میشود شخصی با این حجم از تتبّع و استدلال گویا اصلا هیچ راهی را در مسیر تحقیق واقعیت نپیموده باشد. این را باید خوب درک و هضم نمود. اسیر حجم کتب نشد. باید دید عقل حرّ بوده یا اسیر! (کم من عقل اسیر تحت هوی امیر)! تقوای در اینگونه مباحث تقوایی از جنس دیگر است. 👈گاهی یک صفحه کلام بیش از پانصد صفحه کلام در همان موضوع محقّقانه تر، دقیقتر، منصفانه تر و مفید تر است. 🔸البته برخی فکر میکنند ایشان فقط متتبّع خوبی بوده در حالیکه مطالعه ی این کتاب نشانگر آن است که ایشان در بحث و همینطور توجّه به دقائق هم ضعیف نیست. عمده همان رویکرد کلامی ایشان است. همان پیش داوری و قضاوت زود هنگام! ✔یکی از ظرفیتهای خوبی که پیش داوری و قضاوت قبل از تتبّع و تحقیق برای ذهن ایجاد میکند آن است که ذهن شخص را در جهت اثبات مدّعای خود به شکل غیر عادی دقیق، حسّاس و مبتکر میکند. یک تمرکز خاصی برای اثبات مطلوبش برایش ایجاد میکند. در همین فضا نکات و ابتکارات و استدلالهای بعضا جالب توجّهی ظهور میکند. گاهی حتّی به شکلی که انسان احساس میکند بیش از ظرفیت عادی شخص از او دقائق صادر شده است. 👈جالب اینجاست که خود مرحوم محدث نوری در جایی از این کتاب برخی دیگر را اینطور نقد میکند: (إنه لشده حرصه علی اثبات مذهبه یتعلّق بکل ما یحتمل فیه تأیید لمذهبه و لا یلتفت الی لوازمه الفاسده التی لا یمکن الالتزام به)! 🔴عیب دیگر این نوشته که در هر حال در نوع نوشته ها یافت میشود عدم روشن کردن پیش فرضهای قبلی و خودآگاهی نسبت به آن است. اموری که واقعا مورد تصدیق پیشین قرار گرفته و سرنوشت بحث را رقم میزند ولی هیچگاه به چشم نمی آید. 👈مثل اینکه ایشان چه تصوّری از تاریخ اسلام و مناسبت ائمة علیهم السلام با خلفا دارد؟ ایشان چه تصوّری از خلفا، صحابه و عامه دارد؟ آیا گمان کرده مشکل آنان کذب و ناراستی بوده است؟ اینکه مطلقا نمیشود به کلام آنها اعتماد کرد؟ این نوع دید ریشه در چه دیدی در انسان شناسی دارد؟ ایشان چه دیدی نسبت به حلّ تعارضات روایات دارد؟ چه دیدی نسبت به نوع تأثیر گذاری اهل بیت علیهم السلام در تاریخ اسلامی دارد؟ آیا اگر چنین تحریف سنگینی واقع میشد میتوان انتظار داشت که صحابه راستین و اهل بیت علیهم السلام نتوانسته باشند در برابر آن موضع گیری مناسبی داشته باشند؟ 👈اینها و بسیاری از اینها در اینگونه نوشته ها موج میزند. عملا دیدهای خاصی اشراب شده که نه بیّن است و نه مبیّن و کاملا نتایج مبتنی بر آنها اتّخاذ میشود. 🔷اما اگر ایشان میخواست واقعا تحقیق کند نه مجادله باید چه میکرد؟ باید از همان ابتدا حقیقتا خود را از قضاوت قطعی قبلی تخلیه میکرد.
✅البته نمیگویم هیچ میل و ایده ای هم نمیداشت. بلکه میگویم اگر هم با اندیشه قبول تحریف شروع به کار، تتبّع و بررسی نمودند خوب بود ذهن شریفشان را کاملا نمیبستند که اگر در هر حال زمانی نفحه های حقیقت به مشامشان میرسید امکانش برایشان باقی میماند تا از همان روزنه ای که در ذهنشان باز نگاه داشته اند دنبالش را بگیرد و شاید به تدریج یا یک دفعه کلّ ذهنشان را همان روزنه روشن میکرد و نظرشان عوض میشد. نه اینکه کلا هیچ روزنه ای برای ذهنشان باقی نگذارند. 👈از همینجاست که باید در ابتدای تحقیق فرضیه یا فرضیه هایی داشت تا بتوان عملیات گرداوری اطّلاعات و بحثهای اوّلیه و ابتکارات را مدیریت نمود. 👈سعی میکردند در نفسشان یک تعادل نسبی هر چند با ترجیح جانب تحریف با توجّه به روایات ایجاد میکردند تا بحث ماهیت حق طلبانه اش نابود نشود. 🔻نکته اساسی برای یک پژوهشگر در این مرحله آن است که مدام خود را وادار به کشف فرضیه های جدید و محصور نکردن ذهنش در مدلها و کلیشه های رایج کرده و با راستی آزمایی های مکرر بهترین مدل تبیینگر را کشف نماید. این یک عادت رفتاری است که تحصیل آن از نان شب برای یک پژوهشگر منصف و جویای حقیقت لازمتر است!🔺 🔷اما عیب دیگر این کتاب چیست؟ آن است که انسان وقتی دچار پیش داوری میشود هر چند انسان خوبی هم در ظاهر باشد ولی به شکل غیر عادی در آن زمینه خاص میل به برخورد غیر منصفانه پیدا میکند. ✅چه میخواهم بگویم؟ میخواهم بگویم حالا گیریم از قبل صد در صد قبول کردی تحریفی رخ داده است. اشکالی ندارد. ولی بی انصافی نکن! این حالت انصاف و خضوع در برابر حقیقت را در خود همواره زنده بدار و مانند طفلی از آن محافظت کن تا قرائن یا شواهدی خلاف مدّعایت را هم بتوانی ببینی و وقتی دیدی لااقل بگویی نمیدانم و یا اگر هم تأویل میکنی بدانی تأویل قبیحی کرده ای! 👈این خودش خیلی مهم است. یعنی اگر هم قبول نمیکنید لااقل آزاده باشید! «لا یجرمنّکم شنآن قوم علی ألّا تعدلوا* اعدلوا هو أقرب للتقوی»، «فاذا قلتم فاعدلوا ولو کان ذا قربی». متأسّفانه این کتاب به این آسیب هم مبتلا شده است. 👈به نظرم خیلی از امور در این کتاب مصداق کم انصافی در بحث است. رفقا انصاف داشتن یک تمرین، مراقبه و عادت است. اگر این را انسان عادت نکند بداند خیلی از حقیقت را در وادی دانش از دست داده است. شک نکند. هر چه زودتر خود را معالجه کند. ✋راستش بی انصافی یک اپیدمی است! سعی کند با آثار منصفین و انسانهای منصف که تقوای بحث را کاملا رعایت میکنند انس بگیرد. طبعش را خراب نکنند. متأسفانه بیشتر کتابها طبع انسان را خراب میکنند. انسان باید خودش دلش برای خودش بسوزد. ناخودآگاه انسان را بیمار میکند. خیلی اینجا حرف به ذهن خطور میکند ولی نمیخواهم طولانی اش کنم. 🔶فقط یک مطلب دیگر میگویم. از آن طرف افرادی که منتقد ایشان و کتاب فصل الخطاب هم شده اند بسیار غیر منصفانه آن را نقد کرده اند. بلکه به نظرم بیشترشان اصلا این کتاب را مطالعه هم نکرده اند. 🔹طوری القاء کرده اند که گویا مرحوم محدّث نوری اوّلین شخصی است که چنین ادّعایی در تاریخ امامیه نموده است؟!! این در حالیست که آنچه همواره امامیه به آن مشهور بوده قول به تحریف به نقیصه بوده است. قابل کتمان نیست. تحقیق مفصّلش را جایی آورده ام. البته بزرگانی هم مانند شیخ صدوق و دیگران آن را قبول نکرده اند. 👈در همین زمان محدّث نوری بسیاری مانند مرحوم مولا مهدی نراقی و یا حتّی میرزای قمی در قوانین تحریف به نقیصه را اجمالا پذیرفته اند. بلکه صاحب بحر الفوائد از استادشان شیخ انصاری نقل میکنند که ایشان هم در مجلس درس متمایل به پذیرش تحریف به نقیصه بودند ولی به شکلی که مخلّ به آیات فقهی قرآن کریم نیست: 📖«و المشهور بين المجتهدين و الأصوليّين بل أكثر المحدّثين: عدم وقوع التّغيير مطلقا. 📖بل ادّعى غير واحد الإجماع على ذلك، سيّما بالنّسبة إلى الزّيادة. و عن المولى الفريد البهبهاني و جماعة من المتأخّرين نفي الزيادة و أنّ النقيصة لو كانت واقعة، فإنّما هي في غير آيات الأحكام. 📖بل استظهر بعضهم: وقوع النقيصة في غير آيات الأحكام‏، 📖و كان شيخنا الأستاذ العلّامة قدّس سرّه يميل‏ إلى هذا القول، أي: وقوع النقيصة في غير الأحكام بعض الميل، 📖فإنّ القرآن المنزل على ما صرّح به في غير واحد من الأخبار (أربعة أرباع: ربع في الأئمّة عليهم السّلام و ربع في أعدائهم‏ و ربع في القصص و الأمثال و ربع في القضايا و الأحكام). 📖و الدّاعي للتغيير إنّما هو في الربعين الأوّلين»
👈قبل از ایشان هم در دوران صفویه بسیاری مانند مجلسی اوّل در روضة المتّقین و مجلسی ثانی و سید نعمت الله جزائری و دیگران همین حرف را به شکل قطعی گفته بودند. حتی در میان معاصرین نیز امثال مرحوم خوئی صاحب شرح نهج البلاغه همین اندیشه را دارند و میگویند: (و الانصاف أن القول بعدم النقص فیه مما یمکن انکاره بعد ملاحظه الادله و الاخبار فانها قد بلغت حد التواتر ...) 👈تاریخ قول به اندیشه تحریف و فراز و نشیبهای آن در فضای امامیه را در جای دیگری باید بیان کنم. عامه هم که خود همین مشکل را در باب روایات نقیصه دارند در این قسمت با فراری رو به جلو خود را با نظریه عجیب نسخ تلاوت راحت کرده اند و توپ را در زمین شیعه انداخته و مدام فریاد میزنند وا اسلاماه که شیعه قائل به تحریف شده!!! 👈در هر حال منتقدین مرحوم محدّث نوری هم از قبل تصمیم قطعی گرفته اند هیچ تحریفی رخ نداده است. ذهنشان را خیلی عجیب و غریب بسته اند! بعد با عجله ای غیر عادی شروع به جمع کردن سر و ته بحث نموده اند. 👈به خود زحمت بررسی، تتبّع و تحقیق مجدّد هم نداده اند. خیلی حق به جانب گویا کودکی آمده و شبهه ای معلوم البطلان آورده و با چند استدلال سریع عبور کرده اند. 👈البته همه در یک سطح نیستند. بنده تقریبا هر کتاب و نوشته ی مهمی در این زمینه بود را مطالعه کرده ام. میدانم شبهه به این سادگی ها که فکر میکنند نیست. در هر حال این همه روایت که تقریبا بین شیعه و سنّی متواتر است را چه میکنند؟ 👈نمیشود که به راحتی گفت جعل هستند یا ضعیف با تأویلات عجیب ببریم. باید وارد گود شد و تحقیق واقعی و منصفانه نمود. البته میتوان کار آنها را توجیه کرد! اینکه در هر حال صد در صد فکر میکردند که نمیشود معجزه ای مانند قرآن تحریف شده باشد. اصلا شبهه ای در برابر امر بدیهی است. 👈ولی در هر حال وقتی این همه روایات در این زمینه آمده باید به خود زحمت پژوهش واقعی میدادند. گویا به خاطر آنکه جوّ غالب با آنهاست نیازی به تلاش بیشتر نمیدیدند. 🔹در این بین از مرحوم آیت الله بروجردی که در هر حال پژوهشگری در نوع خود بوده باید با انصاف بیشتری یاد کرد. ایشان در تقریر درس خارجشان که آقای منتظری در نهایه الاصول نگاشته دیدم وقتی به این بحث رسید میگوید عادتم نیست که اینگونه مباحث را قبل از مراجعه و بررسی مجدّد و تحقیق کافی و با تکیه بر محفوظات موجود بیان کنم. فعلا هم مجال تحقیق ندارم: (ان مساله تحریف القرآن من المسائل المهمه المحتاجه الی تتبع و استقصاء کثیر و لیس من دأبنا الورود فی مسأله بدون الاستقصاء و المراجعه الجدیده و لیس لنا فعلا مجال المراجعه فنؤخر بیان المسأله الی وقت آخر و نقول اجمالا ...) در همان فضا تنها چند بند میگوید و بحث را حواله به وقتی میکند که بتواند تحقیق واقعی کند. این روحیه ی خوبی است. 🔹همچنین به صورت خاصّ از مرحوم آقا مصطفی خمینی در این بحث به نیکی یاد میکنم که در تحریرات فی الاصول هر چند در چند صفحه بیشتر و آن هم در همان فضای اصولی بحث نکرده اند ولی سعی کرده اند ولو خود مایل به عدم تحریف هستند انصاف را رعایت کنند و اذعان میکند: (و من المشکل اقناع الاخباریین ... و الذی هو الحق أنّ دعوی القطع بعدم التحریف من المجازفه لعدم امکان ذلک بعد التوجه الی اطراف القضیه ...). انصاف و ادب وقتی رعایت شد گاهی نکات شیرینی در بحث متولّد شده و ظاهر میشود. خدا همه ی آنها را رحمت کند و ما را هم خلف خوبی برای آن سلف صالح قرار داده و عاقبت به خیر نماید. 👈در انتها ممکن است پرسیده شود اگر چنین است پس چرا مستشرقین بسیاری که در زمینه تاریخ قرآن دست به قلم شده اند اینقدر بیراهه رفته اند! آنها که دیگر حب و بغضهای ما را نداشته و اجمالا اهل پژوهش و تتبع و بررسی هستند! ممکن است در پاسخ گفته شود آنها هم با فرضیه های ضعیف یا جانب داری وارد بحث شده اند. ولی به نظرم این سوال خوبی است که باید در جای دیگر به آسیب شناسی پژوهشهای مستشرقین منصف پرداخت.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۱) «انیمیشن میگ میگ» «متن باز و ضرورت خروج از برخورد منفعلانه در مواجهه با لغویّات» 🔷شبکه پویا کارتون میگ میگ را گذاشته بود. کارتونی که چند نسل از انسانهای قرن اخیر را متوجّه خود کرده است. از سال ۱۹۴۸ تا کنون ۷۴ سال است که عمری تقریبا به درازای عمر تلویزیون و دنیای مجازی جدید دارد. 👈گرگی مغرور و مصمّم به نام کایوت همیشه به دنبال پرنده ای دونده به نام رودرانر است. این پرنده بومی شمال و مرکز قاره آمریکا است و به اشتباه گاهی شترمرغ ترجمه میشود. 👈گاهی سرعت این مرغ پرنده روی زمین تا ۳۰ کیلومتر بر ساعت هم میرسد که در نوع خودش بسیار قابل توجّه است. رودرانر همان است که ما او را با عنوان میگ میگ میشناسیم. 💡اینبار که این کارتون را با بچه ها دیدم یکباره معنایی به ذهنم القاء شد و گفتم آن را بذل کنم. یک برداشت آزاد از داستان میگ میگ برای دغدغه های توحیدی یک انسان مؤمن. 🔸حکایت ما هم با این واقعیتهای زندگی امروزی بشر که میتواند مواطن غفلت باشد خوب است همین باشد. 🔹خوب است از این حالت انفعال خارج شده و به این لغویّات و لهویّات فعّالانه معنی بدهیم و راه خود را دنبال کنیم. تهدید را تبدیل به فرصت کنیم. 👈کاری هم به مقصود و معنای سازنده نداریم و خود را در حصار کشف آن محدود نمیکنیم. 👈به قول رولان بارت در کتاب لذّت متن اینجور جاها بهتر است به دنبال انگاره مرگ مؤلف رفته و برداشت خود را دنبال کنیم. از آن متون بازی است که خوانش پذیر است.
⚫گاهی هم بد نیست بازی را به بازی بگیریم. سرّ لذّت بخش بودن متون باز در همین است که ما را به انفعال در برابر تحمیل مقصود خود دعوت نکرده و فرصتی برای فعالیت و تجلّی قدرت و علم و معنی بخشی خودمان برایمان به وجود می آورد. 👈امبرتو اکو در کتاب اثر باز خود تفکیک متن به باز و بسته را به شکل جالبی برجسته نموده است. ✔متن بسته متنی است که خواننده در آن منفعل محض بوده و نقشی جز مصرف معنای ثابت را ندارد در مقابل آن متن باز است که خود خواننده را به تولید معانی اش فعالانه فرا میخواند. خواننده متن در واقع تولید معنی میکند نه اینکه مصرفگر صرف معنی باشد. متن بسته متنی است که قیود خاصی را بر تفسیرهای ممکن خواننده تحمیل میکند. مؤلف از روی قصد، متنی به صورت نظامی ثابت را به وجود آورده و تکمیل کرده که قرائتهای ممکن بی پایان و ابهام ندارد. از همین روست که متون علمی بسته اند برخلاف متون ادبی. مانند تفاوت متن یک معادله ی ریاضی با یک غزل. 👈فعلا هدفم بحث از متن باز و بسته و بیان ظرفیتهای این تقسیم مهم در مباحث الفاظ و بومی سازی آن در فضای مباحث الفاظ اصولی و بلاغی نیستم. ✅صرفا میگویم یکی از اموری که باعث میشود خود را از برخورد منفعلانه نسبت به واقعیتهای زندگی امروزی خارج نموده و به راحتی آنها را پلی برای دغدغه های حقیقی خود قرار دهیم همین برخورد باز با واقعیتهای جاری است. 🔸از یکی از عرفا مطلبی نقل شده که برای نفی خطورات و برخی امور دیگر دستور داده بود که به عالم کثرت با لحاظ اسم هو الظاهر توجّه شود! خیلی دقیق و لطیف گفته است. ببینید چه برخورد فعالانه، هوشمندانه و بازی با معضلات نموده و تهدیدها را تبدیل به فرصتها کرده است. مقصودم چیزی از جنس همین نوع هوشمندی است. 🔴برگردیم به کارتون میگ میگ. به نظرتان اگر خودمان را از سرگرمیها و فکاهی ها و امور غیر معقول این اثر خارج کنیم و بخواهیم فعالانه آن را ناظر به دغدغه های خودمان معنی دهیم به یاد چه چیزی می افتیم؟ 🔻آن شدّت طلب از سوی این گرگ و آن دست نایافتنی بودن این مرغ انسان را به یاد شدّت طلب فطری اش نسبت به عمیقترین و اصیلترین نیاز وجودیش به پاکترین و زلالترین حقائق هستی می اندازد! أخذ به روح معنی و القاء خصوصیّات از این داستان برترین مصداق این حالات را در وجود انسانی میتواند در همین زمینه پیدا میکند. همان حقیقتی که مدام باید با مجاهده به دنبالش روانه شد ولی او زلالتر و لطیفتر از آن است که به دام آید! مدام باید زلال و زلالتر شد تا به آن پاک و پاکتر نزدیکتر شد. هرچه دام در این حجب ظلمانی تا آن حجب نورانی برایش پهن میکنیم میبینیم او دست نایافتنی تر است! لطیفتر از آن است که در اینها به چنگ آید!🔺 🔹این انیمیشن را میشود اینطور هم فهمید. آری مهمترین درس این کارتون همّت بلند، تصمیم قطعی و تردید ناپذیر آن گرگ در رسیدن به هدفش است: دست از طلب ندارم تا کام من بر آید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش نگرفته هیچ کامی جان از بدن بر آید 🔶گرگ بودن این شکارچی خود گویای شدّت طلب، جدّیت و نیاز او به شکارش است. گویا هیچ طعمه و شکار دیگری در آن صحرا برایش جز آن مرغ وجود ندارد. دنبال هیچ چیزی جز آن مرغ نیست. غیرت عجیبی روی هدفش دارد. هیچ طعمه ی دیگری جز آن مرغ را نمیبیند. گویا اصلا آن مرغ برایش مرغ نیست برایش سیمرغ سعادت است! عنقاء مغرب است! از همین روست که دست نایافتنی است: برو این دام بر مرغی دگر نه که عنقا را بلند است آشیانه 🔹سالک داستان ما یا همان گرگ میگ میگ در راهش خستگی ناپذیر است! رجاء مطلق است! نا امیدی در کارش نیست! آنقدر برایش آن هدف مهم است که هر چند احتمال رسیدن به آن کم هم باشد ولی محتمل بالایش همه فضای ذهنش را گرفتار خودش کرده است. 🔸آنقدر مسأله برایش جدّی است که همه خطرات جانی، مالی، آبرویی را تحمّل میکند. از تمسخر دیگران، حوادث طبیعی و غیر طبیعی و هیچ مانع دیگری متأثّر نمیشود. آنقدر برایش مهم است که مدام برنامه میریزد و نقشه میکشد و ابتکار به خرج میدهد. 👈صد بار هم اگر موفق نشد برمیگردد و باز می ایستد و به سمت هدفش توبه میکند. 🔹نمیدانم شاید مشکل طالب آن مرغ آن است که با عقل و تدبیر خودش میخواهد شکار کند! از همین روست که به همان نواقص خودش واگذار شده است: که بندد طرف وصل از حسن شاهی که با خود عشق بازد جاودانه ندیم و مطرب و ساقی همه اوست خیال آب و گل در ره بهانه بده کشتی می تا خوش برانیم از این دریای نا پیدا کرانه وجود ما معمّاییست حافظ که تحقیقش فسون است و فسانه
🔸شاید برای طالب این مرغ سعادت همان بهتر بود که به جای این همه ابتکار و تلاش دمی هم عرض نیاز و حاجت کرده و از خود آن مرغ ملتمسانه بخواهد نیازش را برآورده کند. ما را بر آستان تو بس حقّ خدمت است ای خواجه باز بین به ترحّم غلام را یا بگوید: نیست مرا آرزو جز نظری بیشتر مفلسم و مفتقر از همه درویشتر 🔷درست است که اهل مجاهدت، همّت و فکر و ایده است ولی وقتی بارها و بارها دید درست همان زمان که فکر میکرد به شکارش نزدیک شده بدترین حوادث برایش به وقوع میپیوندد و ناکام باقی میماند خوب بود دیگر به خودش بیاید: 📖مَا لِي كُلَّمَا قُلْتُ قَدْ تَهَيَّأْتُ وَ تَعَبَّأْتُ وَ قُمْتُ لِلصَّلَاةِ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ نَاجَيْتُكَ أَلْقَيْتَ عَلَيَّ نُعَاساً إِذَا أَنَا صَلَّيْتُ وَ سَلَبْتَنِي مُنَاجَاتِكَ إِذَا أَنَا نَاجَيْتُكَ مَا لِي‏ كُلَّمَا قُلْتُ‏ قَدْ صَلُحَتْ سَرِيرَتِي وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوَّابِينَ مَجْلِسِي عَرَضَتْ لِي بَلِيَّةٌ أَزَالَتْ قَدَمِي وَ حَالَتْ بَيْنِي وَ بَيْنَ خِدْمَتِك‏ 👈زمانی هم باید آن تبر ابراهیمی را برداشته و به سراغ آن بت اعظم و آن اله نفس رفت. دیگر بفهمد که کار فقط به تدبیر و تأمّل و تقوا و دانش یا به تعبیر دیگر کار به خودش نیست: رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار کار ملک است آن که تدبیر و تأمّل بایدش تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکّل بایدش با چنین زلف و رخش بادا نظری بازی حرام هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۲) «ملائکه آتش نشان!» «سخنی در باب فرشتگان» 🔴قبل از نماز صبح مقداری دراز کشیدم تا برای نماز نشاط بیشتری پیدا کنم. نگاهم به سقف افتاد! دیدم دو تا چراغ قرمز در حال روشن و خاموش شدن است. 🔸چراغ چشمک زن سیستم اطفاء حریق! این همیشه چشمک میزده؟! همیشه به نوعی مراقب اوضاع بوده؟! تا به حال به آن توجّه نکرده بودم. 💡ذهنم به یاد آتش نشانی خیابان خاک فرج افتاد. گاهی صبحها از کنارش عبور میکنم. خیال را رهایش کنی همینطوری میرود! به ادنی مناسبتی منتقل میشود! 💡نمیدانم چه شد که اینجا به ذهنم چیزی خطور کرد! اینها همه عالم دنیا است. به ذهنم آمد که در عالم ملکوت هم آتش نشان داریم! ملائکه ی آتش نشان! 🔹کار آنها چیست؟ این است که اراده ها را رصد میکنند و آنجا که آتش گرفته را به اذن الهی رسیدگی کرده و خاموش میکنند! خطرات دیگر را نیز دفع میکنند. 👈راستی آیا گمان کرده ایم انسانها رهای رهایند که هر کاری دلشان خواست بکنند؟! نه این خبرها نیست! طوری رهایند که مقادیر الهی مخدوش نشود. 👈خود همین ملائکه آتش نشان در مقیاس کلانش دلیلی بر عالم غیب هستند. فقط باید درست دیده شوند. خودش بعدی از عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم است. 👈واقعا آزادی محض در همتها و نیتها در کار نیست و الا سنگ روی سنگ بند نمیشد! دارد مدام مهار میشود و جرح و تعدیل میگردد. 🔸البته گاهی نیز به حسب ظاهر بنا بر مصالحی آتش نشانان اطفاء حریق نمیکنند و اراده ی انسانها غالب میشود. آن هم به خواست خداست.
🔷ملائکه امداد رسان و آمبولانسی هم داریم. کارشان امدادرسانی زمان خطرات و یا دادن کمکهای اولیه است. اگر نباشند گاهی در عصبانیتها و مانند آن فجایعی به بار می آید. 👈ملائکه طبیب و پرستار هم داریم. ملائکه بادیگارد و نگهبان هم داریم! اگر اینها نبودند هراس از مرگهای عجیب ما را هلاک میکرد! هر چیزی میتوانست عاملی برای مرگمان شود. 👈ملائکه تماشگر و حامی و بشارت دهنده هم داریم. کارشان این است که به ما روحیه بدهند! انرژی مثبت بدهند. اصناف ملائکه واقعا زیاد هستند. خیلی خیلی زیاد. 🔸از آن طرف شیاطین هم مشغولند. واقعا عالم خیلی عجیب و شلوغ است. مدام در پی آتش فشانی و اختلاف پراکنی و خطر آفرینی و مانند آن هستند. 👈مدام انسان را به بد بینی و تنگ نظری و دشمنی دعوت میکنند. همانها که با درست کردن دو راهی ها و دعوت انسان به راه شقاوت زمینه انتخاب انسان را مهیّا میکنند. وجودشان مصلحتی در عالم دارد. 🔶اینها همه در باطن این ظاهر هستند. حقایقی هستند حقیقی تر از آنچه میبینیم! منتها ما تنها فعلا صدای آنها را در گوشهای قلبمان میشنویم و از خود آنها غفلت داریم. 👈طوری که احساس میکنیم به شکل ذاتی این صداها در وجودمان حادث میشود! سبب ندارد! ولی سببش همین خطور و القاء ملکی و شیطانی است. 👈اگر مقداری لطیفتر شویم گاهی میتوانیم صدای آنها را تشخیص دهیم. اگر باز هم لطیفتر شویم برخی میتوانند آنها را ببینند. 👈رفقا شکّ و تردیدی در اینها نیست. نصّ قرآن و روایات هم بر آن تصریح مؤکّد مکرّر دارد. از مسلّمات دیگر ادیان آسمانی نیز هست. 👈مثلا در کافی در روایت صحیحی مرحوم کلینی از علی بن ابراهیم از پدرش ابراهیم بن هاشم از ابن ابی عمیر از حمّاد از امام صادق علیه السلام نقل میکند که: 📖«مَا مِنْ‏ قَلْبٍ‏ إِلَّا وَ لَهُ أُذُنَانِ عَلَى إِحْدَاهُمَا مَلَكٌ مُرْشِدٌ وَ عَلَى الْأُخْرَى شَيْطَانٌ‏ مُفْتِنٌ هَذَا يَأْمُرُهُ وَ هَذَا يَزْجُرُهُ الشَّيْطَانُ يَأْمُرُهُ بِالْمَعَاصِي وَ الْمَلَكُ يَزْجُرُهُ عَنْهَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيد» 🔹در فیلم حضرت ایّوب که مرحوم آقای سلحشور ساخته بود نحوه ی خطور دادن القائات شیطانی را در گوش انسانها و تکرار کلام شیطان به طریق آنان را در برخی جاها خوب تصویر کرده بود. خدا رحمتش کند. 🔹واقعا اینها در گوش قلب ما حرف میزنند. ما غافلها هم خیال میکنیم اینها همینطوری در ذهنمان می آید! ✅هر وقت دیدید چیزی به ذهنتان آمد که به نا امیدی، سوء ظنّ، فحشاء و منکر و مانند آن دلالت داشت شک نکنید که صدای نحس آن شیاطین است. اینها هم حقایقی هستند. وقتی فهمیدید رهایشان کنید. ✅از آن طرف هر چه دیدید به ذهنتان آمد که به بخشش و راستی و پارسایی و معروف و مانند آن دلالت دارد صدای دلنشین آن موجودات نوری است. لبّیک بگویید تا بیشتر بیایند و بیشتر با ما حرف بزنند. خوارشان نکنید! 🔸«سخنی در باب فرشتگان»🔸 امّا ملائکه چطور موجوداتی هستند؟ اجمالا سرشت آنها نوری است همانطور که سرشت شیاطین ناری است. «إنّ الله عزّوجلّ خلق الملائکة من نور»؛ نور حقیقتی غیر مادّی است. از همینجاست که در روایت دیگر امام صادق علیه السلام در تفسیر قمّی میفرماید: 📖«إنّ الملائکة لا یأکلون و لا یشربون و لا ینکحون و إنّما یعیشون بنسیم العرش...». 🔹البته غیر مادّی بودن ملائکه منافاتی با تمثّل آنها برای برخی ندارد. ملائکه موجوداتی اند که هر چند اختیار دارند ولی این اختیار را فانی در رضای حق نموده و از همین رو سزاوار عنوان «عبادٌ مکرمون» هستند. 👈این یعنی تقوای تامّ دارند زیرا بین تقوا و کرامت در اندیشه ی توحیدی پیوندی آشکار است: «إنّ أکرمکم عند الله اتقاکم». 👈منشأ کرامت آنان همین انتخاب معصومانه آنها از روی اختیار است و اینکه: «لا یعصون» هستند. بنده هستند. ✋اینکه میگوییم انسان بالاتر از فرشتگان است مراد مقام انسانی است که در آن انسانهای برگزیده و پاک به فعلیت رسیده است؛ نه اینکه امثال بنده که خود بر آلودگی های خود و نافرمانی های خود بهتر واقفیم بهتر از فرشتگانی باشیم که ذره ای جز رضای خدا کاری نمیکنند! 👈البته به دلیل وضوح حقّ در مرتبه ی وجودی و نوع خلقت آنها تزاحم امیال مانند آنچه در انسان مشاهده میکنیم ندارند ولی این امر باعث نمیشود که از اختیارشان سلب شوند. باعث نمیشود پاکی آنان آلودگی به شمار رود! در هر حال طلا طلا است! 👈همانطور که عصمت در انسان نیز معمولا به عصمت علمی معنی میشود. حال که چنین موجوداتی هستند سزاوار آن شده اند که واسطه فیض خداوند متعال در عوالم وجود گردند.
🔴ملائکه هم درجات و طبقات وجودی مختلف دارند. رئیس و مرئوس دارند: «ما منّا الّا له مقام معلوم * و إنّا لنحن الصافّون»؛ مثلا جبرئیل در آسمانها ریاست بزرگی دارد: «إنّه لقول رسول کریم* ذی قوّة عند ذی العرش مکین* مطاعٍ ثمَّ أمین»؛ 🔹منظور از بال داشتن و «أولی اجنحة» بودن ملائکه هم ظاهرا همین درجات تصرّف آنها در عوالم و مراتب ریاست آنان است. آنها که مادّی نیستند بال بخواهند. 👈بال چیزی جز آن وسیله ای نیست که با آن میتوان در مراتب گوناگون حضور یافت. بال ملائکه همان زیر دستان او هستند. 👈درست مانند آنکه روح ما بر بال قوه باصره سوار میشود تا در مرتبه ی منظره ای زیبا حاضر شود و آن را رؤیت کند. ولی روح روح است و باصره باصره است. 👈باصره در اینجا بالی برای روح شده تا از آن مرتبه ی عالی خود پایین آمده و در این مرتبه وجودی امری را درک کند. از همینجاست که هر چه بال فرشته بیشتر باشد نشانگر درجه ی بالاتر وجودیش است. 👈از همین رو اشکالی ندارد تمثّل آن برای ذهن مادّی ما در قالب موجودات بالدار باشد. همه چیز هم بر اساس امر الهی رخ میدهد: «لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون». 🔷البته برخلاف تصوّر ما اینطور نیست که فرشتگان همه مهربان باشند! نه این خبرها نیست! برخی از آنان طوری غضبناک و خشمناک هستند که هیچ موجود ترسناک دنیایی تناسبی با آن ندارد! 👈گویا هیچ دلسوزی و دل رحمی ندارند؛ آن چنان جدّی هستند که انگار اصلا حرف در آنها اثر نمیگذارد! انگار سنگ دل هستند! ولی همه چیز ریشه در آن دارد که حبّ و بغض آنها عقلی است. حبّ و بغض فی الله است. 👈آنچه هست آن است که فرشتگان تنها دغدغه شان امتثال بی کم و کاست فرامین الهی با سلسله مراتب خاص است. 👈برخی فرامین که سختی و تندی خاصی را میطلبد توسّط فرشتگانی سختگیر و تند خوی انجام میدهد. ولی این سختی و تندی به خاطر محتوای فرمان است نه اینکه این فرشتگان گناهی داشته باشند؛ ملائکه غلاظ شداد همینطور هستند: 📖«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُون‏»؛ 👈نگهبانان جهنّم هم فرشتگان اند. بندگان گرامی هستند ولی اینجا اقتضاء دیگری دارد. این هم یعنی بنده ی خدا گاهی مهربان و نرم میشود و گاهی نیز غلاظ شداد میگردد. زیرا حبّ و بغضش فی الله است. 🔸«ملائکه کارگردانان هستی»🔸 رفقا هر چه در این عالم رخ میدهد با فیض خداست. همه چیز از عالم غیب فیض وجود میگیرد. خداوند متعال هم اجلّ از آن است که بدون وسائط مباشرت این امور را نماید. 👈این یعنی هر چه در این عالم رخ میدهد به واسطه اصناف بی شمار ملائکه است. عالم را پر کرده اند. حتّی قطرات بارانی که نازل میشود. حتّی غذایی که در معده ما هضم میشود! گیاهی که رشد میکند! 👈ما در چنین عالمی زندگی میکنیم! چنین عنایتی به ذرّه ذرّه هستی وجود دارد. ولی چه شده که ما این موجودات نورانی را نمیبینیم؟ خب به دلیل انغمارمان در عالم ماده است. اصلا نمیگذارد دمی واقعا به باطن عالم نظری کنیم. 👈قرآن و روایات که پر از بیان این حقیقت است. عقلمان هم اگر مقداری منوّر شود آنها را از راه آثارشان درک میکند. 🔵همان اموری که آنها را امور طبیعی و قوانین میدانیم چیزی جز آثار از فعالیت فرشتگان نیست. گمان میکنیم آفتابی تابید و آبی بخار شد و متراکم شد و ابر شد و بارید و بر زمین جاری شد! 👈کجایش فرشتگان هستند؟! باید گفت کجایش نیستند؟! ریز و درشت این عالم بر اثر قوانینی حفاظت میشود. عمل میکند. ولی آیا خود این قوانین چیز محسوسی هستند؟ ✋با اندکی تأمّل روشن است که ما چیزی جز اثر ندیده ایم! ما تنها با تعبیر قانون داریم از روی آن نقطه پر رمز و راز آفرینش جهش میکنیم. 🔹خود این قوانین چه هستند؟ اموری نا محسوس و غیر مادی هستند. اصلا اگر این آثار را نمیدیدم وجود آنچه آن را قانون نامیده ایم را درک نمیکردیم. 🔸آنچه ما میبنیم در واقع آثار قانونها هستند نه خود قانون. پس مسأله هنوز بِکر بِکر مانده است. راستی اینها چیست؟ ✅آری آنچه امروز آن را قوانین میگویند همان لوازم وجود فرشتگان است. فرشتگانی که حقایقی ورای این قوانین هستند. اینها اثر فعالیت آنان است.
🔴میدانید مثالش چیست؟ مثالش نسبت روح ما با برخی قوانین جاری در بدنمان است. گوارش یا بینایی یا شنوایی و... همه قوانین خود را دارد. 🔹ولی وقتی روح انسانی از بدنش مفارقت میکند گویا هیچ قانونی در کار نبوده! قوانین حاکم بر بدن چیزی جز آثار وجودی روح در بدن نبود و این روح آدمی است که ورای این قوانین قانون را قانون کرده است. 🔸در جهان هستی هم قصه همینطور است. آنچه قوانین عالم در ریز و درشت میبنیم چیزی جز لوازم وجود فرشتگان الهی نیست. اگر آنها نخواهند قانونی در کار نیست. 👈اگر بارانی هست چون فرشتگان باران حاضرند. بدون وجود این ملائکه نه قانونی است و نه اقتضاء طبیعی! آری قوانین همه ریشه در غیب عالم دارند و در اینجا همان لوازم وجودی ملائکه هستند. 🔹مرتبه ای از هستی نیز از حیث قوّت و وسعت طوری است که مانند روحی است که به همه قوانین پایینتر معنی و وجود میدهد. 👈مرتبه ی وجودی انسان کامل چنین جایگاهی است که در آن ملائکه هم از آن فیض وجودی میگیرند. همان حقیقت پاکی که فیض الهی را دمادم و بلا واسطه دریافت کرده و به همه هستی جاری میسازد. 👈آری به برکت آن مقام نوری است که رزق الوَری و ثبتت الارض و السماء. عجّل الله تعالی فرجه الشریف. 👈بحث از ملائکه و همینطور بحث از شیاطین خودش به نوعی بحث از بعدی شگفت انگیز از هستی است که نکات بسیاری را برای ما در بر دارد. ان شاء الله تعالی با تدبّر در آیات و روایات پیگیر حقائق و لطائف آن باشیم.
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۳) «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلا» «مگر مردن به همین آسانی هاست!» 🔴متاسفانه برخی جاهلان تکفیری در حرم مطهر امام رضا علیه السلام باعث به شهادت رسیدن و زخمی شدن برخی روحانیان عزیز شدند. 👈واقعه ای ناراحت کننده بود؛ هم مظلومیت این عزیزان را میرساند و هم یادآور تاریخ غمباری است که بر اسلام گذشته است! 👈خون جاری این عزیز از همانهایی است که در مورد آن فرموده شد: «و سیعلم التالون غبّ ما أسّسه الأوّلون»! سقیفه و ما أدراک ما السقیفة! 👈آری ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما کسبت ایدی الناس! در کافی از محمّد بن مسلم نقل میکند که از این آیه شریفه از امام باقر علیه السلام پرسش کردم و ایشان در پاسخ آن به خطای تاریخی انصار اشاره کردند: 📖«ذَاكَ وَ اللَّهِ حِينَ قَالَتِ الْأَنْصَارُ مِنَّا أَمِيرٌ وَ مِنْكُمْ أَمِيرٌ» 🔹انصاری که به تعبیر صدّیقه طاهرة: «أَعْضَاد الْمِلَّةِ، وَ حَضَنَة الْإِسْلَام‏» بودند! خیلی از آنان انتظار میرفت؛ مسأله این نبود که بدها بدی کردند بلکه مسأله این بود که آنهایی که از آنان انتظار میرفت به وظیفه ی خود عمل نکردند! 🔸در روایتی دیگر در کافی زراره از امام باقر علیه السلام نقل میکند که این انصار دیگر آن انصار روزهای سختی اسلام نبودند! نور آن انصار زمانی رفت که در تقسیم غنائم جنگ حنین به نزاع با رسول الله صلی الله علیه و آله پرداختند!
📖«فَغَضِبَتِ الْأَنْصَارُ وَ اجْتَمَعَتْ إِلَى سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ ... فَقَالَ إِنْ كَانَ هَذَا الْأَمْرُ مِنْ هَذِهِ الْأَمْوَالِ الَّتِي قَسَمْتَ بَيْنَ قَوْمِكَ شَيْئاً أَنْزَلَهُ اللَّهُ رَضِينَا وَ إِنْ كَانَ غَيْرَ ذَلِكَ لَمْ نَرْضَ 📖فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ أَ كُلُّكُمْ عَلَى قَوْلِ سَيِّدِكُمْ سَعْدٍ فَقَالُوا سَيِّدُنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ قَالُوا فِي الثَّالِثَةِ نَحْنُ عَلَى مِثْلِ قَوْلِهِ وَ رَأْيِهِ قَالَ زُرَارَةُ فَسَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ فَحَطَّ اللَّهُ نُورَهُمْ‏» 🔷مقصودم بحث از این واقعه و عواملش نیست. در هر حال رحلتی دلنشین داشت. خودش مسأله ای است که رحلت و انتقال ما به آن عالم چگونه باشد! 👈روحانی جانباز و برادر دو شهید در مسیر کارهای جهادی با زبان روزه در ماه مبارک رمضان و در حرم مطهر امام رضا علیه السلام به جرم دینش و به جرم تلبسش به شعار دین به شهادت رسید! 👈 دیگر رحلت پاکیزه اگر به یکی از اینها نباشد -فضلا از اجتماع آنها- پس به چیست؟! طوبی له طوبی له. 📖«أَمِتْنَا مُهْتَدِينَ‏ غَيْرَ ضَالِّينَ، طَائِعِينَ غَيْرَ مُسْتَكْرِهِينَ، تَائِبِينَ غَيْرَ عَاصِينَ وَ لَا مُصِرِّينَ، يَا ضَامِنَ جَزَاءِ الْمُحْسِنِينَ، وَ مُسْتَصْلِحَ عَمَلِ الْمُفْسِدِينَ» 🔸«مگر مردن به این آسانی هاست؟»🔸 وقتی این واقعه رخ داد برخی فامیل به بنده تماس گرفتند که مراقب خودت باش! هراس داشتند. حرفهای یکی از عزیزان را که میشنیدم؛ توجّهم به واکاوی عامل هراس او جلب شد؛ 💡مطلبی به ذهنم همان لحظه خطور کرد که آن را خدمتتان بذل میکنم. 👈یادم هست چند سال پیش سریال پایتخت را که میدیدم در آن قسمتی که سوار بر بالن از ترکیه به سمت سوریه کشیده شدند و راهبر بالن سکته کرد کاراکتر نقی جمله ای گفت که در ذهنم حک شد؛ گفت نترسید! آخر آدمی زاد مگر به این سادگی ها میمیرد! دقیقا مخّ مطلب را گفت. ✋رفقا برخی ها طوری اینگونه موارد حرف میزنند که انسان احساس میکنند هستی شناسی و انسان شناسیشان طوری است که گویا آدمی در این عالم به هیچ چیزی بند نیست؛ 👈میتواند خیلی شانسی شانسی بمیرد! پس باید دلهره داشت! گویا مرگ دنبال بهانه است تا سراغ ما بیاید! 👈واقعا این گونه تصوّر از مرگ که مبتنی بر تصوّرات خاصی در باب مبدأ و معاد و آفرینش است دلهره آور است! به اینها باید گفت: نه این خبرها نیست! 👈اتفاقا گاهی هر چقدرم دنبال مرگ بدوی نصیبت نمیشود! این را شهدای زنده ای مانند حاج قاسمها میفرموند. واقعیتی است. آنهایی که در جبهه ها بودند خوب این حقیقت را درک کرده اند. 👈در رانندگی هم انسان تا اندازه ای میفهمد که تصادف کردن به این سادگی ها هم که فکر میکنیم نیست؛ گویا دستی غیبی جلوی حوادث طبیعی را میگیرد؛ والدین اطفال کوچک هم تا اندازه ای وجود این دستهای غیبی را راحتتر درک میکنند. 🔶رفقا خداوند متعال آدمی را نیافریده و این همه داستان ایجاد نکرده که همینجور الکی الکی و شانسی شانسکی کلکش کنده شود! همه چیز حساب و کتاب دارد هر چند در ظاهر عقلمان نکشد. 👈سابقا در زمینه ملائکه نکاتی گفتم. ما ملائکه نگهبان و محافظ داریم! مگر به همین راحتی هاست! مگر ملک الموت و فرشتگان گرامی قابض ارواح به همین سادگی سراغ کسی می آیند! آری: 📖«وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلا» 👈راستی آیا خیال کرده ایم عالم بی صاحب است؟! خیال کرده ایم ما صاحب نداریم؟! خیال کرده ایم امور این عالم با شانس و اتفاق است! خیال کرده ایم تا کنون هم با شانس و تدبیر خودمان قسر در رفته ایم؟! ✋خیر اینها شرکهای خفی ماست. اینها تصوّرهای غیر قرآنی و غیر دینی ماست! از ماست که بر ماست! 🔹وقتی این عزیزان از روی دلسوزی خیلی مصرانه اینها را به ما هشدار میدهند یاد زلزله های ضعیف و تکانه های اندکی از مضمون این آیه ی شریفه می افتم: 📖(انّ الّذین لایؤمنون بالآخره فی العذاب و الضلال البعید)! 👈تشکیکی است. ضعف ایمان باعث این استرسها و خوفهای عجیب برایشان میشود. ✔بله اگر زمانش رسیده باشد همین مرگ دشوار که از هر چیزی به ما دورتر بود مرگ آسانی میشود که از هر چیزی به ما نزدیکتر میشود. انگار همه چیز دست به دست هم میدهد که رخ دهد! طوری که انسان را به تعجب وا میدارد! اگر هر کدام از این عوامل متعدد اندکی اینور آنور میشد فلانی نمی میردها! ولی مرد! مساله حساب احتمالات نیست! مساله این است که أجلش فرا رسیده بود! (فإذا جاء أجلهم لا یستأخرون ساعه و لا یستقدمون)؛ این همان جورچین مرگ است. دومینوی مرگ. اما نوعا چنین نیست! جورچین زندگانی حاکم است. 👈رفقا هیچ ترسی به دل راه ندهید. البته مرادم بی احتیاطی و کارهای متهورانه نیست! مفروض در مباحث آن است که شنونده عاقل است.
👈مراد آن است که این خطورات تاریک شیطانی که انسان را میترساند و دلهره میدهد را نفی کنید! محکم لباستان را بپوشید و به یاد خدایی باشید که: «انّی معکما اسمع و اری»؛ 👈محکم، بدون تردید و استوار در محافل گام برداریم و زمزمه کنیم: «کلّا انّ معی ربّی سیهدین» و بگوییم: «أفوّض أمری الی الله إنّ الله بصیر بالعباد» و «لا حول و لا قوّة الّا بالله العلی العظیم». 👈با خود نجوا کنیم که: «فسیکفیکهم الله»؛ باور کنیم این اندیشه های توحیدی از نان شب برایمان مهمتر است. آرامش دنیا را هم میخواهیم دنبالش برویم! آرامش آخرت را هم میخواهیم دنبالش برویم. 🔹شیطان میخواهد اراده های ما را بشکند! مدام برخی نادانسته تکرار میکنند که جوّ امنیت ندارد و فلان و فلان! اصلا این حرفها نیست! 👈چندتا فحش و سوء ادب که دیگر نمک ماجراست! پیامبر خدا را مسخره میکردند حالا ما را نکنند! حلاوت ایمان است؛ «إنّا کفیناک المستهزئین». 👈اینها برای تقویت اراده و تمحیص ماست. به آن خودمان نیاز داریم. قوی میشویم. حال خطرات جانی و غیر آن که باید گفت عمر دست خداست! مردن به این آسانی ها که گمان میکنیم نیست! حساب و کتابش خیلی دقیقتر است. 🔸اگر جایی عرصه برایمان تنگ شد یاد مولایمان امام صادق علیه السلام بیافتیم! آن زمانی که منصور ملعون ایشان را ناگهان احضار کرد و از قبل دستور داد شمشیر و نطع آماده کنند! 👈نطع آن پوستینی است که در قدیم زیر بدن قربانی میگذاشتند که خونش محفل را آلوده نکند! ربیع میگوید همینکه امام صادق علیه السلام وارد شد دیدیم لحن منصور عوض شد! 👈خیلی ملایم و با ملاطفت برخورد کرد و ایشان را دستور داد تا خانه شان مشایعت کنند! ربیع به دنبال حضرت رفت و گفت دیدم لبهای مبارکتان تکان میخورد؛ چه گفتید که شرّ این شرور فروکش کرد؟ 👈حضرت هم این ذکر نورانی را به همه ی ما هدیه نمود! چه توحید نابی! چه نورانیتی دارد! گاهی که ترسی بر ما غالب میشود خوب است به یاد حضرت و این ذکر بیافتیم و بگوییم: 📖«حَسْبِيَ‏ الرَّبُ‏ مِنَ الْمَرْبُوبِينَ،َ حَسْبِيَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ،َ حَسْبِيَ الرَّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقِينَ،َ حَسْبِيَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ حَسْبِي مَنْ هُوَ حَسْبِي حَسْبِي مَنْ لَمْ يَزَلْ حَسْبِي‏ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ‏»
باسمه تبارک و تعالی (۱۰۴) «آزمون امتحان شفاهی» «بحثی پیرامون روشهای سنجش» 🔷در آزمون امتحان شفاهی خارج فقه و اصول شرکت کردم. طلبه ها خوب میدانند از چه چیزی صحبت میکنم. بارها در این آزمونها شرکت کرده ایم و این سری شاید حدود نیم ساعت که محدوده برایم تعیین کرده بودند بیکار به درختان دارالشفا و مناره های حرم مطهّر نگاه میکردم. بعد هم امتحان گرفتند. 💡این سبک امتحان نقاط ضعف و قوّتی دارد که به ذهنم خطور کرد مطلبی در مورد آن بذل کنم. از همان ابتدا بنده با این نمرات و مدرکها و منطق حاکم بر آن مشکل داشتم. 👈یادم هست یک سال در مدرسه حقّانی با طلبه ها مباحثه ای بود. بنده در نمره دادن خودم را محصور در برگه ی امتحان نمیدیدم. به اندازه تشخیص بر اساس شاخصه هایی که در ذهنم بود به انضمام برگه امتحانی گاهی نمره میدادم. 👈البته هیچ کسی را کمتر از نمره امتحانش نمره نمیدادم ولی معمولا برخی را بیشتر میدادم. یکبار از مدرسه تماس گرفتند و اعتراض کردند و بنده هم گفتم اگر شما شخصی را به عنوان استاد مناسب تشخیص داده و اعتماده کرده اید اینهایش را هم باید بپذیرید! 👈اینطور نیست که هر چیزی خلاف قاعده شما باشد پس بی قاعده است! خیر آقا ممکن است خودش قاعده ای داشته باشد هر چند مناسب قاعده شما نیست! 🔸اما ملاکهای نمره دادن چیست؟ به نظرم باید حدّاقل چهار مؤلّفه را به شکل جدّی در نظر گرفت تا مقداری عدالت در نمره دادن رعایت شود:
✅اوّل میزان استعداد شخص است. واقعا چقدر استعداد این دانش و یا اساسا دانش را دارد؛ این خودش مهم است. نباید مستعدّین را مأیوس کرد و یا غیر مستعدّین را امید واهی داد. ✅دوّم میزان تلاش شخص است. واقعا چقدر اهل تلاش است. بسیاری از کاستی های استعداد و یا کاستی ها در میزان اطّلاعات موجود را تلاش میتواند به مرور از میان بردارد. باید این تلاشگری که صفت مهمّی برای طالب علم است نیز در محاسبات مدّ نظر قرار گیرد. در واقع گاهی باید سنجش ابزاری برای پیش بینی در نظر گرفته شود. درست است که شخص فعلا اینگونه است ولی با این نمره در آینده با توجّه به روندهای وجودی که دارد چه نقاطی را دسترسی پیدا میکند؟! اینها هم میتواند مبنای سنجش باشد. ✅سوّم هم میزان اطّلاعات، یادگیری و محفوظات بالفعل شخص است. این امر معمولا در برگه امتحانی بازتاب میشود؛ هر چند برگه امتحان شاخص قطعی و کاملی در مورد آن نیست. در هر حال آنچه منشأ اثر است وصول به این اطّلاعات و یادگیری آنان است؛ استعداد و تلاش زمینه های وصول به این امر است. ✅چهارم هم میزان تسلّط و درجه اجتهاد شخص است. اینکه چقدر علم در جانش نشسته و خود میتواند کنشی همدلانه با مباحث علمی برقرار نماید؟ مبدأ و منتهای مباحث را چقدر درک کرده و چه میزان میتواند حالت شبکه ای بین مفردات علمی و حرکت آن به سمت غایاتش را تشخیص دهد؟ چقدر با الگوریتم دانش و پارادایم آن آشنایی دارد؟ این هم ملاکی مهم است. 🔴اما مشکل در روش سنجش مستوای علمی مخاطب است. اینها چون معنای محسوس و قابل مشاهده ای نیست باید از روی آثار، سطحش را تشخیص داد. نیازمند نوعی علم غیب است! علم به غیب از روی آثارش! 👈گاهی شناخت قبلی از مخاطب و یا معرّفی قبلی او از برخی دیگر که بعضا در مواردی به اشتباه از آن به عنوان لابی یا پارتی یاد میشود میتواند خیلی کمک کند. گاهی هم امتحان شفاهی و گاهی امتحان کتبی و گاهی توجّه به نشانه های دیگر! ✋البته با توجّه به مدرک گرایی در عصر نوین که خود تا اندازه ای مبتنی بر فرهنگ مادّی گرایی تمدّن جدید است به شکل طبیعی علم به یادگیری اطّلاعات و روشن سنجش به شکل امتحان کتبی و تستی تقلیل داده شده است. 🔸ولی هنوز مسأله باقی است؟ روش مطلوب سنجش چیست؟ در اینجا ممکن است بین علوم و رشته های مختلف هم بشود تفصیل داد. مثلا در فقه و اصول به گونه ای و در فلسفه به گونه ای و در مهندسی به گونه ای و همینطور... . 🔻مسأله این است که بدانیم سنجش واقعا امر خطیری میتواند باشد! از ابتدا باید این را جا بیاندازیم که قضاوت درباره ی عمق یادگیری فراگیران میتواند بسیار دشوار باشد. خودش گاهی نیازمند اجتهاد از جانب ممتحن است! اینکه گمان کنیم این نمرات چیزی مانند نشانگرهای درجه ی دماست اشتباه است. این کمّی گرایی های زمان ما در تمدّن مادّی واقعا مشکلی شده است🔺 👈اگر بشود به شکل عادلانه کمّی هم نمود اشکال ندارد ولی نباید به کمیت طوری اصالت داد که واقعیت فدای آن شود. 👈البته از آنجا که در واقع سطوح علمی بسیار تشکیکی است میتوان در همان برخوردهای اوّلیه ضعف مفرط یا قوّت سرشار را در برخی مشاهده کرد! ولی در آن میان نمره دادن که خود مبتنی بر نوعی قضاوت است امری دشوار است! ✋به راستی آیا ما قانون قضاوت و نمره دادن را رعایت میکنیم؟ به راستی آیا ما سنجش عادلانه ای داریم؟! حال اگر دقیق هم نمیتوانیم آن را درک نماییم ولی آیا تلاش عالمانه ای در نزدیک شدن به آن داریم؟ ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه! ✔به نظر میرسد نوعا افراد با تکیه بر روشهای مرسوم بیش از آنکه دغدغه ی عدالت و پیش برد اهداف آموزشی با استفاده از ظرفیت قضاوت آموزشی و نمرات را داشته باشند به دنبال راحت کردن خود با تأکید حدّ اکثری بر امتحانات کتبی و شفاهی هستند! گاهی نیز ممکن است بگویند اگر از این منطق خارج شویم دیگر منطقی نیست که به آن برگشته و دچار مشکلات میشویم و منطق ضعیف بهتر از بی منطقی است! ✋ولی دقیقا مسأله همینجاست؟! آیا منطقی دیگر وجود ندارد که باید آن را استنباط کرد؟! آیا بی عدالتی رخ نمیدهد؟!
🔵در همین روش سنجش رائج در امتحان شفاهی حوزه علی رغم محسّناتی که دارد ولی باید گفت به دلیل تأکید بر آنچه قابل مشاهده است از فرآیندهای شناختی و انفعالی زیربنایی رفتار غفلت میشود. 🔻گاهی بروز رفتارهای نا مناسب دلیل بر یاد نگرفتن نیست! یادگیری با عملکرد فرق دارد. عملکرد اعمّ از یادگیری است و از عوامل دیگری هم متأثّر است. مانند استرس یا بیماری یا غفلت موردی یا بی انگیزگی یا ترس از صحبت کردن و مانند آن🔺 👈در نقص این روش موجود همین بس که احتمال بسیار قوی میدهم که اگر خود مرحوم شیخ انصاری و صاحب کفایه در امتحان شفاهی حاضر شوند احتمالا نمره ای بالاتر از ۱۶ و ۱۷ نگیرند! 😄 👈برخی که صراحتا میگویند بیست ما ۱۶ است! به نظرم در همین امتحان شفاهی موجود اگر به جای پرسشهای صریح سعی در ترتیب دادن یک گفتگوی دوستانه ی علمی و رصد میزان استعداد، تلاش، اطّلاعات و قوّه اجتهادی شخص داشته باشند به عدالت نزدیکتر است. 👈اینکه مانند روانکاو رفتار کنند! از او پرسش دریافت کنند و گاهی شما چند سؤال و پرسش شخص را در یک بحث متوجّه میشوید با عمق تفکّر و اطّلاعات او آشنا میشوید! 🔶اما سنجش مبتنی بر پاسخهای کتبی چطور؟ چه امتحانات کتبی یا تستی یا مقاله نویسی و پایان نامه نویسی و مانند آن! این هم نقاط مثبت و منفی دارد. 👈شاید راحتترین راه و عافیت طلبانه ترین راه همین باشد. مخصوصا اینکه میتوان با استفاده از ظرفیت آن سنجش نسبی از انواع مطالب مورد آموزش داشت. ولی خودش مشکلات زیادی دارد. ✅پیش فرض این نوع سنجش آن است که آنچه نوشته میشود یادگیری واقعی شخص بوده و او نیز آن را کاملا فهمیده است! ولی اینجا نیز اشتباه جواب دادن لزوما به معنای بلد نبودن نیست و درست پاسخ دادن هم لزوما به معنای فهمیدن نیست! به هیچ وجه نباید گمان کرد پاسخ کتبی ملاک واقعی یادگیری است. ✅البته مبالغه در این روش به خاطر تمدّن مادی گرای امروزی و عوامل پیش گفته باعث آن میشود که اساتید مجبور شوند این مفروض را جدّی گرفته و خود را به این امر باورمند کنند که پاسخ کتبی کاملا مبتنی بر میزان یادگیری بوده و عامل دیگری در کار نیست! طوری که گاهی تصحیح دقیق اوراق را مصداق تام عدالت در نمره دادن میدانند! 👈اگر برای استاد روشن شد که مثلا به دلیلی شاگرد نتوانسته مطالعه کند و یا سوال را اشتباه فهمیده و یا سوء تفاهمی شده و مانند آن چرا نباید با او راه آمد؟! چه منطقی پشت آن است؟! مگر مچ گیری است! ✔به صورت کلّی در روش امتحانات کتبی دو نوع منطق دیده میشود. برخی پرسشها را از نقاط مهمّ کتاب انتخاب میکنند به شکلی که خود نوعی تأکید بر ادامه فرآیند آموزش بوده و دغدغه ی انتقال اطّلاعات اساسی را دارد. در اینجا مخاطبین به دنبال نقاط مهمّ و مباحث اساسی میگردند. برخی دیگر پرسشها را از نقاط غیر مهمّ و بعضا انحرافی و دقائق مباحث مطرح میکنند که در هر حال کاشفیّت خاصی نسبت به آن کتاب یا علم داشته و از باب چون که صد آید نود هم پیش ماست میتوانند قضاوتی پیرامون میزان یادگیری نکات مهم هم داشته باشند. شاید ترکیبی متعادل از این دو مطلوب باشد. ⚫البته سخن ما در باب سنجش پایانی و در انتهای دوره ی علمی است. سنجش گاهی به منظور تعیین سطح مخاطب برای شروع فرآیند آموزش میباشد. گاهی نیز در طول زمان آموزش برای تقویت آموزشی از آن استفاده میشود. اینها خودش بحثهای دیگری دارد. 🔶یکی از بهترین روشهای سنجش که کاشفیّت و قابلیت استناد در آن بالا است استفاده از نظر آشنایان با آن شخص است. یک استاد شاگرد خودش را بهتر میشناسد. یک پدر فرزند خودش را بهتر میشناسد! یک دوست دوست خود را بهتر میشناسد. 👈البته این هم مشکلات خودش را دارد. روشن است که نمیتواند ملاکی فراگیر باشد و فیصلی نیز برای نزاعهای موجود در این وادی شود. ولی در هر حال خودش حقیقتی است. 👈از همینجاست که از دیرباز ملاک در حوزه های علمیه مدرک نبوده و اجازه ی اجتهاد از سوی مجتهدین بزرگ به شاگردانشان بوده است. 👈در درس با اشکال و جوابها و رفت و برگشتها به شکل کاملا اطمینان بخشی میشد مجتهد واقعی را تشخیص داد! مانند پایان نامه و مدارک امروزی نبود که احتمال خطا در آن برود! 👈اخیرا شنیدم که در حوزه علمیه اگر برخی مراجع تقلید به شخصی اجازه اجتهاد بدهند قسمت اداری حوزه نیز به او سطح چهارم را بدون لزوم طیّ کردن مدارج مرسوم میدهد! خیلی خوشحال کننده بود. یعنی اسیر ساختارها نشدن! یعنی «أتعبدون ما تنحتون» نبودن!
🔶گاهی نیز از ابزارهای خود سنجی در قالب پرسشنامه، مصاحبه، گفتگو و مانند آن نیز استفاده میشود. در هر حال این موضوعی است که میتواند در مورد آن اندیشید. خودش موضوع تفکّر و استنباط است. خیلی هم اثر دارد. 🔻اگر عدالت در این زمینه محقّق شود و یا در مسیر تحقّق عدالت در آن گام برداریم میتواند آثار خیلی شیرین را در رشد استعدادها و نشاط علمی به دنبال داشته باشد. از بالا آمدن بی منطق برخی غیر مستعدّین و زیرکان که با بند بازی خود را به مدارجی که لایق آن نیستند میرسانند نیز جلوگیری میشود. گاهی تغییر در نظام ارزشیابی یک کشور و ایجاد تحول در آن می تواند دگرگونی های همه جانبه ای در سایر شئون تعلیم و تربیت ایجاد کند🔺 🔹در علومی مانند روان شناسی یادگیری و مانند آن امروزه مباحث و تجربیات خوبی گردآوری شده است. امروزه دوره دکترای سنجش و اندازه گیری نیز در مجامع علمی وجود دارد. 🔸ولی به شکل موجود این امتحان شفاهی که بنده شرکت کردم قابل دفاع نیست. صحبت از آسیب شناسی آن بسیار است. ولی دو تا را عجالتا عرض میکنم. ⚪یکی اینکه پیش فرض ممتحنین این است که مخاطب هیچ چیزی بلد نیست مگر خلافش ثابت شود! همین پیش فرض باعث اختلال در مسیر مراوده ی علمی میشود! واقعا انتقال پیام را مختلّ میکند. سوء ظنّ ایجاد میکند. 👈در مواردی خیلی عجیب و ناجوانمردانه! یکبار یکی به من گیر داده بود این تاء در فلان کلمه چیست؟ بنده هم به فکر فرو رفتم؛ دلیل مکثم هم این بود که فکر میکردم دقیقا دارد از چه چیزی پرسش میکند؟! بعد با اعتراض گفت خب این تاء تأنیث است دیگر!!! اینجا بود که باید میگفتم: «اللهم انّا نشکو الیک فقد نبیّنا و غیبة ولیّنا»😔😊 ⚪دیگر اینکه گاهی انسان احساس میکند مزاج ممتحنین گرامی گاهی به دلیل مواجهه با افراد خیلی ضعیف خراب شده است! همه را با یک چوب میرانند! 👈خودشان گاهی متعادل نیستند! تحفّظ مطلوب روی بحث ندارند! گاهی واقعا اشتباه میگویند ولی اصلا احتمال آن را هم نمیدهند که مخاطب دارد درست میگوید!