eitaa logo
بزم روضه آل الله صلوات الله علیهم
1.8هزار دنبال‌کننده
30 عکس
9 ویدیو
0 فایل
ان شاءاللّه تعالی با اجازه ی حضرت مادر و به مدد بی‌بیِ سه ساله🥀 «سلام‌اللّه‌علیهما» در ایام وفات🖤 و شهادات🏴 حضرات آل اللّه «صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین» و #شب_های_جمعه❤️ در محضر روضه خواهیم بود 👈🏻توفیق باشه چله اشک هم ان شاءاللّه خادم @nokarebazm
مشاهده در ایتا
دانلود
روضه علیهاالسلام مکتوب 📚🖋️ شعر 📜 تنها طرفدار علی در آن هیاهو از بی‌ طرفداری حیدر داشت می‌سوخت چون دید در مسجد به منبر کفر مطلق عدل مجسّم پای منبر اشت می‌سوخت تا نام نفرین را به لب آورد زهرا مجموعهٔ هستی سراسر داشت می‌سوخت آورد امام خویش را سالم به خانه با آنکه خود از پای تا سر داشت می‌سوخت بعد از سه ماه آخر «امید »جان مولا رفت و علی سی سال دیگر داشت می‌سوخت 🔸https://eitaa.com/bazmeroze
مکتوب 📚🖋️ شعر 📜 🔸غسل بی‌بی سلام‌اللّه‌علیها عزیز دل حیدر...! مددی کن که دهم غسل تنت را کمک کن که بشویم بدنت را و با نام خدا غسل گل یاس شد آغاز خدا داند از آن لحظه که شد چشم علی سوی گلش باز علی بود و قلبی که به اندازه یک فاطمه غم داشت علی بود و بازوی کبودی که ورم داشت و دستان علی بر گل زخم بدن فاطمه اش خورد علی زنده شد و مرد... 🔸https://eitaa.com/bazmeroze
مکتوب 📚🖋️ شعر 📜 🔸دفن بی‌بی سلام‌اللّه‌علیها بُرد در شب، تا نبیند بی‌نقاب ماه نورانی‌تر از خود، آفتاب برد در شب، پیکری هم‌رنگ شب بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب شُسته دست از جان، تن جانانه شُست شمع شد، خاکستر پروانه شُست روشنایش را فلک خاموش کرد ابرها را پنبه‌های گوش کرد تا نبیند چشم گردون پیکرش نشنود تا ضجّه‌های همسرش هم مدینه سینه‌ای بی‌غم نداشت هم دلی بی اشک و خون، عالم نداشت نیست در کس طـاقت بشنیدنش با علی یا ربّ، چه شد با دیدنش؟ درد آن جان جهان، از تن شنید راز غسل از زیر پیراهن شنید دستِ دستِ حق، چو بر بازو رسید آن چنان خم شد که تا زانو رسید دست و بازو گفت و گوها داشتند بهر هم، باز آرزوها داشتند دست از بازوی بشکسته خجل بازو، از دستی که شد بسته، خجل با زبانِ زخم، بازو راز گفت دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت سینه و بازو و پهلو از درون هر سه بر هم گریه می‌کردند، خون راز هستی در کفن پیچیده شد لاله‌ای در یاسمن پیچیده شد نیمه‌شب، تابوت را برداشتند بار غم بر شانه‌ها بگذاشتند هفت تن، دنبال یک پیکر روان وز پی آن هفت تن، هفت آسمان این طـرف، خیل رُسُل دنبال او آن طــرف، احمد به استقبال او ظــاهراً تشییع یک پیکر ولی باطناً تشییع زهرا و علی امشب ای مَه! مِهر وَرز و خوش بتاب تا ببیند پیش پایش آفتاب ابرها گِریند بر حال علی می رود در خاک، آمال علی چشم، نور از دست داده، پا رمق اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق دل همه فریاد و لب، خاموش داشت مُرده‌ای، تابوت، روی دوش داشت آهِ سرد و بغض پنهان در گلو بود با آن عدّه، گرم گفت و گو آه آه؛ ای همرهان، آهسته‌تر می برید اسرار را، سربسته‌تر این تنِ آزرده، باشد جان من جان فدایش، او شده قربان من همرهان، این لیلة القدر من است من هلال از داغ و، این بدر من است اشک من زین گل، شده گلفام‌تر هستی‌ام را می‌برید، آرام‌تر وسعتِ اشکم، به چشم ابر نیست چاره ای غیر از نماز صبر نیست زین گل من، باغ رضوان نَفحه داشت مصحف من بود و هجده صفحه داشت مَرهمی خرج دل چاکم کنید همرهان، همراهِ او خاکم کنید تا علی ماهَش به سوی قبر بُرد ماه، رخ از شرم، پشت ابر بُرد آرزوها را علی در خاک کرد خاک هم گویی گریبان چاک کرد زد صدا: ای خاک، جانانم بگیر تن نمانده هیچ از او، جانم بگیر ناگهان بر یاری دست خدا دستی آمد، همچو دست مصطفی گوهرش را از صدف، دریا گرفت احمد از داماد خود، زهرا گرفت گفتش ای تاج سر خیل رُسُل وی بَر تو خُرد، یکسر جزء و کل از من این آزرده جانت را بگیر بازگرداندم، امانت را بگیر بار دیگر، هدیه ی داور بگیر کوثرت از ساقی کوثر بگیر می‌کِشد خجلت علی از محضرت «یاس» دادی، می‌دهد «نیلوفر»ت «بَدر» بخشیدی، «هلال»ت می‌دهم تو «الف» دادی و «دال»ت می‌دهم 🔸https://eitaa.com/bazmeroze