eitaa logo
『 ســتارگــان‌خاڪے』
447 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
187 فایل
[بِسمِ الٰلّهِ اَلرَّحمٰن اَلْرَّحیم...🇮🇷] مــا را از این پــس بخوانید : دانش‌آموخــٺگان‌مڪٺب‌حــاج‌قاســم... پرچمٺ‌برزمین‌نخواهدماندســردار✌ 🔹حوزه بسیج دانش آموزی شهید فهمیده شهرستان دهلران استان ایلام
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | به مناسبت روز پدر چند وقت پیش رفتم پیش مشاور مدرسه گفتم _ شما می تونید ازم یه تست بگیرید تا بدونم چقدر خودم و اصرافیانمو میشناسم؟ مشاور _ به نظر خودت تاچه سطحی میشناسی؟ _به نظرم کامل میشناسمشون _خوب توی خونتون کی رو بیشتر از همه دوست داری؟ _مادرم _چرا؟ _چون همه چیز من رو درباره ام میدونه _تو خونتون کی از همه خوش بوتره؟ _خندیدم و گفتم خواهرم ...... چون خیلی عطر میزنه _درداومریضی های کی رو بیشترازهمه میفهمی؟ _برادرم ....چون همه چی رو سریع بهم میگه بعدم مادرم _خوب به نوبت کی رو بیشتر از همه میشناسی؟ _اول برادرم و مامانم بعد بابام بعدش خواهرم _خب کی بیشتر میبوستت و نسبت بهت محبت بیشتری داره؟ _مادرم♡ _وقتی میخوری زمین کی بیشتر آرومت میکنه؟ _مامانم _کی بیشتر نیازاتو میفهمه؟ _مادرم چون هر چی بخوام و برام تهیه میکنه _توی خونه کی بیشتر نگرانته؟ _مادرم _چطور؟ _چون همیشه نصیحتم میکنه _آزمون تموم شد و تو توی آزمون رد شدی _چی؟....چطوری؟ _چون تمام سوال ها رو بدون شناخت جواب دادی چه نسبت به خودت چه خانوادت _ها؟ مشاور با یه لبخند تلخ گفت: منم توی بچگی مثل تو فکر میکردم ولی از یه زمانی به بعد کاملا در اشتباه بودم چون حتی عطر های خواهرم هم بوی خونه رو مثل گذشته نکرد خونه بوی نا آرومی میداد اضطراب میداد بوی پژمردگی دیگه بوسه ی توی خوابم که فکر میکردم رویاست روی صورتم نمی نشست وقتی که می افتادم زمین حس میکردم پشتم خالیه چون بابام با اون نگاه مطمئن نبود وقتی دیگه اثری از گل مورد علاقه ام توی خونه نبود عطرش توی خونه نمی پیچید وقتی دیگه کسی بهم هدیه نمی داد وقتی دیگه مامانم راه و بیراه نصیحتم نمی کرد فهمیدم پشت همه اینها بالام بوده بعد اون اتفاق فهمیدم سکوت بابام نشانه بی درد بودن و رفاه نبود میدونی اون بخاطر سکته قلبی فوت کرد و چند سال بود پنهانی دارو میخورده وقتی چک پاس شده ۳۰ میلیونی که قبل فوتش اونو پاس کرده بود دیدم دلیل اینکه شبا تا دیر وقت بیرون بود رو فهمیدم پس وقتی میتونی بگی یه نفر رو میشناسم که با نگاه کردن به چهرش. حرفا .دردا و .احساسش رو بفهمی درست چیزی که من ازش بی بهره بودم اون شب زمانی که همه خواب بودن منتظر موندم تا بابام بیاد و ازش تشکر کنم موقع ‌اومدنش از پشت پنجره نگاش میکردم وقتی دیدم که لباسای گچی و خاکیشو از تنش درآورد و توی یه ساک گذاشت و لباسای تمیز پوشید پر از غم و بغض. اندوه شدم که امروز هر ثانیه یه چیز جدیدی ازش فهمیدم نمی دونم این کارو کردتا خودش در برابرمون خجالت نکشه یا ما بعدها در برابر دوستا مون ترجیح دادم که باهاش رو به رو نشم در حالی که توی رخت خواب دراز میکشیدم با حسرت گفتم امروز فقط یه چیزو فهمیدم اینکه من اصلا تو رو نمی شناسم 🔺جبهه سایبری بسیج دانش آموزی دهلران @bdshohadaydahloran