مستم ولی از روی او غرقم ولی در جوی او
🔰ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کردهام*
زان می که در پیمانهها اندرنگنجد خوردهام
مستم ز خمر من لدن رو محتسب را غمز کن*
مر محتسب را و تو را هم چاشنی آوردهام
ای پادشاه صادقان چون من منافق دیدهای*
با زندگانت زندهام با مردگانت مردهام
با دلبران و گلرخان چون گلبنان بشکفتهام*
با منکران دی صفت همچون خزان افسردهام
ای نان طلب در من نگر والله که مستم بیخبر*
من گرد خنبی گشتهام من شیرهای افشردهام
مستم ولی از روی او غرقم ولی در جوی او*
از قند و از گلزار او چون گلشکر پروردهام
روزی که عکس روی او بر روی زرد من فتد*
ماهی شوم رومی رخی گر زنگی نوبردهام
در جام می آویختم اندیشه را خون ریختم*
با یار خود آمیختم زیرا درون پردهام
آویختم اندیشه را کاندیشه هشیاری کند*
ز اندیشه بیزاری کنم ز اندیشهها پژمردهام
دوران کنون دوران من گردون کنون حیران من*
در لامکان سیران من فرمان ز قان آوردهام
در جسم من جانی دگر در جان من قانی دگر*
با آن من آنی دگر زیرا به آن پی بردهام
گر گویدم بیگاه شد رو رو که وقت راه شد*
گویم که این با زنده گو من جان به حق بسپردهام
خامش که بلبل باز را گفتا چه خامش کردهای*
گفتا خموشی را مبین در صید شه صدمردهام
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۱ /منبع:سایت گنجور
#فاطمیه
#سحر
#نماز_شب
🇮🇷 مسافر ۱:۲۰
@mosafere_yeko_bist
┅═══🍃✼🇮🇷✼🍃═══┅