🍃 عاشقانه مذهبی( واقعی)
#دخترشینا
👆ریپلای به داستان زندگی و #خاطرات_قدم_خیر_محمدی_کنعان🌺
همسر #شهیدستارابراهیمی
داستانی فوق العاده #عمیق
#تاثیرگزار و#عاشقانه
👆حتمابخونید دوستان👆
🌀خصوصاااا متاهل ها🌀
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣2⃣
#فصل_چهارم
کم کم حرف عقد و عروسی پیش آمد. شب ها بزرگ ترهای دو خانواده می نشستند و تصمیم می گرفتند چطور مراسم را برگزار کنند؛ اما من و صمد هنوز دو کلمه درست و حسابی با هم حرف نزده بودیم.
یک شب خدیجه من را به خانه شان دعوت کرد. زن برادرهای دیگرم هم بودند. برادرهایم به آبیاری رفته بودند و زن ها هم فرصت را غنیمت شمرده بودند برای شب نشینی. موقع خواب یکی از زن برادرهایم گفت: «قدم! برو رختخواب ها را بیاور.»
رختخواب ها توی اتاق تاریکی بود که چراغ نداشت؛ اما نور ضعیف اتاقِ کناری کمی آن را روشن می کرد. وارد اتاق شدم و چادرشب را از روی رختخواب کنار زدم. حس کردم یک نفر توی اتاق است. می خواستم همان جا سکته کنم؛ از بس که ترسیده بودم. با خودم فکر کردم: «حتماً خیالاتی شده ام.» چادرشب را برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم. قلبم می خواست بایستد. گفتم: «کیه؟!» اتاق تاریک بود و هر چه می گشتم، چیزی نمی دیدم.
ـ منم. نترس، بگیر بنشین، می خواهم باهات حرف بزنم.
صمد بود. می خواستم دوباره دربروم که با عصبانیت گفت: «باز می خواهی فرار کنی، گفتم بنشین.»
اولین باری بود که عصبانیتش را می دیدم. گفتم: «تو را به خدا برو. خوب نیست. الان آبرویم می رود.»
ادامه دارد...✒️
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
@ostad_aali110.mp3
1.26M
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
🎥 کمک به #همسر در بندگی خدا
🔴 #استاد_عالی
🔰 #پیشنهاد_دانلود
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#قسمت_چهارم
#مصاحبه_باهمسر
#شهیدمدافع_حرم_حجت_اسدی
۸.خانم اسدی در طول زندگی مشترک جاهای بود که حس کنید آقاحجت عزیز ماندگار نیستن؟
بله هر وقت با هم صحبت میکردیم و من از آینده میگفتم
که نوهامون دختر میشن و ...
اقا حجت میگفت شرمندم خانم من اون موقع نیستم و این رو اینقدر با یقین میگفت که من گریه میکردم
خوشون میگفتن من به شما مشق صبر دادم
مطمئنم بعد من میتونی 😔
۹.لطفا بفرمایید آقاحجت بزرگوار چگونه ب مدافعین حرم پیوستن
اقا حجت خیلی پیگیر شدند که از طریق سپاه قزوین اعزام بشن ولی هر دفعه بهانه ای پیش میامد
اقا حجت یک روز بعد شنیدن اخبار سوریه خیلی ناراحت شد و گفت شما راضی هستی من برم برای دفاع ار حرم
خندیدم و گفتم شما نیازی نداری به اجازه من شما مختار هستی
گفت نه میخوام راضی باشی
گفتم اگه خودت هم نخوای بری من تشویقت میکنم تا پیش بی بی دو عالم سرافکنده نباشیم
اقا حجت خیالش راحت شد و گفت منتظر باشم با سپاه برم دوباره باب شهادت بسته میشه
پیگیری کردند از طریق دوستانشون که تهران بودند
بلیط گرفتند و از مسیر لبنان عازم دمشق شدند
۱۰.آقا حجت بزرگوار چند اعزام ب سوریه داشتن ؟
اولین اعزام ایشون بود
۱۹ بهمن از خونه رفتند و ۲ اسفند به شهادت رسیدند
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 #قاسم_سلیمانی
هزاران
🇮🇷« #سردارسلیمانی» 🇮🇷
#تربیت_کرد.👌🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💜🌸💜
💜🌸💜
🌸💜
💜
سلام آقااااااا......
آمدم ای شاه پناهم بده ....
😭😭😭😭😭
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌸💜🌸💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🌸💜🌸💜
💜🌸💜
🌸💜
💜
🎥سخنان قاسم سلیمانی نوجوان در خوزستان شنیدنی است...مرد تویی!
ما همه #حاج_قاسم_سلیمانی هستیم.
خویشتنداری ایران برای گرفتن #انتقام_سخت از آمریکا ۴۲ساعت دیگر تمام میشود و پس از تشییع پیکر پاک #سردار_دلها در کرمان، آمریکا هر لحظه منتظر باشد تا طرحهای عملیاتی ایران یکییکی اجرا شود.
✅ #پسرانمان را #سلیمانی وار تربیت کنیم🙏🌹
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🌸💜🌸💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
مراسم وداع با پیکر #حاج_قاسم_سلیمانی
هم اکنون منتظر پیکرهای شهدا در مصلای امام خمینی
#انتقام_سخت
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
[@EThemes] Qasem Soleimani Cyan.attheme
94.2K
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
تم "قاسم سلیمانی (فیروزه ای)" تم سردار دلها حاج قاسم سلیمانی برای ایتا.
😞بفرست به عاشقان این بزرگوار...🖤
#حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#انتقام_سخت
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#سردار_دلها
بگذار تا ببینمش اکنون که میرود
ای اشک از چه راه تماشا گرفتهای...!؟
#حاج_قاسم_سلیمانی
#حدیث_دل 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش حاج حسین یکتا به ادعای برخی رسانههای دشمن که مردم به زور به خیابانها آورده شدند
#سردار_آسمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣2⃣
#فصل_چهارم
می خواستم گریه کنم. گفت: «مگر چه کار کرده ایم که آبرویمان برود. من که سرِ خود نیامدم. زن برادرهایت می دانند. خدیجه خانم دعوتم کرده. آمده ام با هم حرف بزنیم. ناسلامتی قرار است ماه بعد عروسی کنیم. اما تا الان یک کلمه هم حرف نزده ایم. من شده ام جن و تو بسم الله. اما محال است قبل از این که حرف هایم را بزنم و حرف دل تو را بشنوم، پای عقد بیایم.»
خیلی ترسیده بودم. گفتم: «الان برادرهایم می آیند.»
خیلی محکم جواب داد: «اگر برادرهایت آمدند، من خودم جوابشان را می دهم. فعلاً تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟!» از خجالت داشتم می مردم. آخر این چه سؤالی بود. توی دلم خدا را شکر می کردم. توی آن تاریکی درست و حسابی نمی دیدمش. جواب ندادم.
دوباره پرسید: «قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟! اینکه نشد. هر وقت مرا می بینی، فرار کنی. بگو ببینم کس دیگری را دوست داری؟!»
ـ وای... نه... نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم.
خنده اش گرفت. گفت: «ببین قدم جان! من تو را خیلی دوست دارم. اما تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دوطرفه باشد. من نمی خواهم از روی اجبار زن من بشوی.
ادامه دارد...✒️
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃