#حاج_قاسم_سلیمانی به آیتالله بهاءالدینی چه جملهای گفت که ایشان ده دقیقه گریستند؟
سردار سلیمانی میگوید #شهید_حسین_عالی یک جوان زابلی بود که در شبهای عملیات وقتی سیم خاردار آخری را باز میکرد روی سیم خاردار میخوابید و با گریه التماس فرماندهان و بچهها میکرد از رویش رد بشوند. این را برای آیتالله بهاءالدینی تعریف کردم بیش از ده دقیقه گریست.
📙 کتاب ذوالفقار، ص۷۳
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷
یادت باشد 7.mp3
8.94M
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 7⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 07:21 دقیقه
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهدا_عاشق_ترند
🍃🌹 🕊 🕊 🕊 🕊 🌹🍃
خداوندا...🙏
رمضان است...
مرا ببخش بخاطر حسین (ع)...
#صبحتون_عسل❤️
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
جزء4.mp3
4.12M
4(7).mp3
3.81M
💫☀️یک مسأله شرعی به همراه
شرح دعای #روز_چهارم ماه مبارک رمضان
حضرت آیت الله #مجتهدی(ره)☀️💫
🔴 #پیشنهادوییییییژه😍
☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣9⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
یک روز آن قدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان اینکه ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پی گیری نکرده بود. خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آن قدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند.
یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم، گوشه پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها وسط محوطه داشتند رژه می رفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از هم روستایی هایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود. در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود. آن قدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند. شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: «چشمم روشن، حالا پشت پنجره می ایستی و مردهای غریبه را نگاه می کنی؟!»
دیگر پشت پنجره نایستادم.
دو هفته ای می شد در پادگان بودیم، یک روز صمد گفت: «امروز می خواهیم برویم گردش.»
بچه ها خوشحال شدند و زود لباس هایشان را پوشیدند. صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت و گفت: «تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور.»
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣9⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
پرسیدم: «حالا کجا می خواهیم برویم؟!»
گفت: «خط.»
گفتم: «خطرناک نیست؟!»
گفت: «خطر که دارد. اما می خواهم بچه ها ببینند بابایشان کجا می جنگد. مهدی باید بداند پدرش چطوری و کجا شهید شده.»
همیشه وقتی صمد از شهادت حرف می زد، ناراحت می شدم و به او پیله می کردم؛ اما این بار چون پیشش بودم و قرار نبود از هم جدا شویم، چیزی نگفتم. سمیه را آماده کردم و وسایل را برداشتیم و راه افتادیم. همان ماشینی که با آن از همدان به سر پل ذهاب آمده بودیم، جلوی ساختمان بود. سوار شدیم. بعد از اینکه از پادگان خارج شدیم، صمد نگه داشت. اورکتی به من داد و گفت: «این را بپوش. چادرت را هم درآور. اگر دشمن ببیند یک زن توی منطقه است، اینجا را به آتش می بندد.»
بچه ها مرا که با آن شکل و شمایل دیدند، زدند زیر خنده و گفتند: «مامان بابا شده!»
صمد بچه ها را کف ماشین خواباند. پتویی رویشان کشید و گفت: «بچه ها ساکت باشید. اگر شلوغ کنید و شما را ببینند، نمی گذارند جلو برویم.»
همان طور که جلو می رفتیم، تانک ها بیشتر می شد. ماشین های نظامی و سنگرهای کنار هم برایمان جالب بود.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
یادت باشد 8.mp3
8.53M
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 8⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان8دقیقه
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهدا_عاشق_ترند
🍃🌹 🕊 🕊 🕊 🕊 🌹🍃
[💛🌙]
••
#السلام_ایها_غریب 🌱
آقا جانم🖐🏽
سالها با زبان از تو خواستیم
عجله کنی برای آمدن
در حالی که این ما بوديم که
باید در عمل عجله میکردیم برای امدنت
هي با دست پس زده
و با پا پیش میکشیم
خودمان خوب میدانیم
که لایق امدنت نیستیم.....
اما تو بیا و نديد
بگیر این بچگی هايمان را....
بیا و یکشبه "حلال مسائل شو "
یکشبه حلال مصائب شو
تا کی بخوانیم
"اللهم ارنه الطلعته الرشيده "
اما از امدنت خبری نباشد
Tahdir-www.DaneshjooIran.ir-joze5.mp3
3.96M
5(3).mp3
4.19M
💫☀️یک مسأله شرعی به همراه
شرح دعای #روز_پنجم ماه مبارک رمضان
حضرت آیت الله #مجتهدی(ره)☀️💫
🔴 #پیشنهادوییییییژه😍
☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
ای صبا گر بگذری
بر کوی مهر افشان دوست
بار ما را گو سلامی
دل همیشه یاد اوست
#ارسالی_اعضا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 2⃣9⃣1⃣
#فصل شانزدهم
صمد پیاده می شد. می رفت توی سنگرها با رزمنده ها حرف می زد و برمی گشت. صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش می رسید. یک بار ایستادیم. صمد ما را پشت دوربینی برد و تپه ها و خاکریزهایی را نشانمان داد و گفت: «آنجا خط دشمن است. آن تانک ها را می بینید، تانک ها و سنگرهای عراقی هاست.»
نزدیک ظهر بود که به جاده فرعی دیگری پیچیدیم و صمد پشت خاکریزی ماشین را پارک کرد و همه پیاده شدیم. خودش اجاقی درست کرد. کتری را از توی ماشین آورد. از دبه کوچکی که پشت ماشین بود، آب توی کتری ریخت. اجاق را روشن کرد و چند تا قوطی کنسرو ماهی انداخت توی کتری. من و بچه ها هم دور اجاق نشستیم. صمد مهدی را برداشت و با هم رفتند توی سنگرهایی که آن اطراف بود. رزمنده های کم سن و سال تر با دیدن من و بچه ها انگار که به یاد خانواده و مادر و خواهر و برادرشان افتاده باشند، با صمیمیت و مهربانی بیشتری با ما حرف می زدند و سمیه را بغل می گرفتند و مهدی را می بوسیدند. از اوضاع و احوال پشت جبهه می پرسیدند. موقع ناهار پتویی انداختیم و سفره کوچکمان را باز کردیم و دور هم نشستیم. صمد کنسروها را باز کرد و توی بشقاب ها ریخت و سهم هر کس را جلویش گذاشت. بچه ها که گرسنه بودند ، با ولع نان و تن ماهی می خوردند.
بعد از ناهار صمد ما را برد سنگرهای عراقی را که به دست ایرانی ها افتاده بود، نشانمان بدهد.
ادامه دارد...✒️
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تعریف رهبر انقلاب از کتاب شهید #ابراهیم_هادی🌹
خیلی کتاب جذابیه..این کتابو خوندم تا مدتی دلم نمی اومد از رو میز بردارم...
امروز روز تولد این شهید بزرگوار بود.. برای شادی روحش صلوات🌹
#کتابی_الگو_برای_نسل_جدید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درنگ
🕊سیره شهید #عباس_کریمی
💠قسمت اول:کولر ماشین
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
🕊 شَهْرُ رَمَضان...
#رمضان است و
ماه عاشقی،
هوا برای دوست داشتنت درد میکند!
#حبیب من،
از میان تمام دنیایی ها
"دلم" را برایت آورده ام
دلی سیاه
با حب #حسين...
#زهـرا_شجاعی