چقدر قشنگ گفته دوست بسیار عزیزم:
تو نگهبانِ ریحانهها شدی یا محمد(ص) 💜
#میلادتمبارکمان
#زنعفتافتخار
تو معلم من بودی !
تمامِ روزهایی که عاشقانه کنارم بودی
و عاقلانه به من درسِ زیستن می دادی
من تشنهٔ حرفهای شیرین تو بودم
و تو داشتی از من ،
آدم بهتری می ساختی .
از میان ۱۲۴ هزار پیامبر ،
تو عاشق ترینشان بودی !
و رسالت تو تولد منی دیگر از من بود...
#میلادپیامبرمبارک
⏹ گزارشی از یک هیئت دخترانه همزمان با میلاد پیامبر گرامی اسلام(ص):
دختران در کنار دوسِت دارم یا رسول الله، دوسِت دارَم وطنم ایران هم سَر دادند
⏺ دختر ها خوششان آمده بود، صدایِ کَف ها رفت بالا و خواندند:《با حاج قاسم می مونیم، به کوریِ دشمنامون با همدیگه می خندیم، دوسِت دارم وطنم ایران، وطنم ایران》.
متن کامل گزارش در خبرگزاری بسیج 👇🙏🌸
https://basijnews.ir/fa/news/9462280
متن کامل گزارش در خبرگزاری فارس👇🙏🌸
http://fna.ir/1ru3qx
✍ الناز رحمت نژاد
Ali Akbar Ghelich - Iliyaa - 128 - musicsweb.ir.mp3
4.5M
این همون آهنگیِ که منو دخترا زیاد می خونیمش، از صبح ازل تا شام ابد از کودکی ام تا سنگ لحد، بی هوی علی هو هو نشود تیغ کج او کی کج برود، ایلیا ایلیا اول و آخر ایلیا فاتح خیبر ایلیا علی مولا
#پیشنهاددانلود
#بهگوشکردنشمیارزه 👌🏾🌸
سنگرانتفاضه| رحمت نژاد
⏹ گزارشی از یک هیئت دخترانه همزمان با میلاد پیامبر گرامی اسلام(ص): دختران در کنار دوسِت دارم یا رسول
مبارک باد میلاد کسی که با آمدنش
دختران «ریحانه» و «بانو» شدند...
پس از آنکه «بی ارزش» و «زنده به گور» بودند.😌💜^^!'
گرچه این دیوان بُوَد لبریزِ از ابیاتِ ناب
شاه بیتِ شیعگی نامِ امامِ صادق است
#یا_صادقآلمحمد🎊
#میلاد_امام_جعفر_صادق
سنگرانتفاضه| رحمت نژاد
گرچه این دیوان بُوَد لبریزِ از ابیاتِ ناب شاه بیتِ شیعگی نامِ امامِ صادق است #یا_صادقآلمحمد🎊 #میل
به لطفِ مادرتان جعفریست آئینم...
شنبهها بوی امید و مهربانی میدهد
بیخیال غصه با لبخند میگویم #سلام... 🥰
نماز خونه مدرسه بودیم و نماز ظهر و عصر تموم شده بود. بچه ها می خواستن برن سر کلاس، از نماز خونه تا دفترِ منو و دَمِ کلاسِ بچه ها با هم حرف زدیم.
زینب با حالت بغض گفت: خانم؟
تا اومدم بگم جانم؟
ترانه، مهسا، زینب و شیوا زدن زیر خنده و زهرا گفت: خُب خانمُ با اسم اصلیش صدا بزن دیگه! گفتم: منظورت اسم کوچیک هست؟ آره مشکلی نداره، صدا بزن، راحت باش
زهرا چشمکی زد و گفت: نه خانم! زینب پیشِ ما که می خواد از شما حرف بزنه نمی گه خانم رحمت نژاد! می گه عشقم😅
منم خندیدم، زدم رو شونه زینب و گفتم: آخی، عشقم، تا دبیرت نرفته سر کلاس حرفت بزن
زینب گفت: خُب خانمِ عشق خیلی از دوستامون با ما قهر کردن! چون ما تو اعتراضات شرکت نکردیم، چون ما مذهبی هستیم، اصلا انگار ما داریم تنها می شیم! در موردِ خیلی چیزا مثل دین و حجاب نمی تونیم حرف بزنیم تو مدرسه!
نگاهی به همه بچه ها کردم و گفتم: ببینید بچه ها منم تا چند سال پیش دانش آموز بودم، مدرسه می رفتم، منم اون موقع تنها بودم! خیلی از دوستام باهام قهر می کردن! یه بار دیدم یکی رو دیوار مدرسه یه شعار خیلی زشت نوشته! رفتم از آبدارخونه مدرسه سیم ظرفشویی و اسکاچ آوردم، اون شعار زشت پاک کردم، زنگای ورزش کلاس هایی که ورزش داشتن و کلاس خالی بود می رفتم پای تخته شعر از آقا می نوشتم، هیچ وقتم کسی نمی فهمید کی این شعرها رو اومده نوشته و رفته! همونجور که ما نمی فهمیدیم کی اون شعارهای زشته می نویسه و می ره! بچه ها ما تنها نیستیم! ما هر کدوممون یه لشکر هستیم واسه خودمون🥰
ما بریم سمتِ دوستامون، اونا قهر باشن و ما نباشیم، اصلا مگه میلاد حضرت محمد و امام صادق نیست؟ بریم پیششون، حرف بزنیم بگیم بیایید نظر بدید چه طور برنامه بگیریم؟ چیکار کنیم؟ ما همه #باهمهستیم نگاه به دوستاتون نکنید که کمی با هم اختلاف سلیقه داریم، در مورد این چیزا گفت و گو می کنیم و درست می شه.
بچه ها انگار که کمی آروم شده باشن رفتن سر کلاساشون و گفتم زنگ تفریح می بینمتون.
داشتم فکر می کردم! به این فکر می کردم که نباید بین بچه های معترض و غیرمعترض فاصله بیفته، نباید با هم قهر باشن، نباید دیوار کشی بکشه، این همون چیزیِ که دشمن می خواد.
چند تا دختر که موهاشون پسرونه زده بودن و مقنعه هاشون رو دوششون بود اومده بودن اجازه بگیرن توپ بردارن و برن بازی، توپ برداشتن برن، گفتم منم بیام بازی؟ دوتاشون گفتن بله بیایید اما یکیشون جوابی نداد! انگار که راضی نبود! بچه ها رفتن، منم چند دقیقه بعد رفتم پیششون، وسطی بازی می کردن، ملحق شدم بهشون، همونکه دوست نداشت باشم پوزخندی زد و زیر لب گفت: چه قدر ارشاد شدیم ما الآن! چه قدر حضورتون تاثیر گذاشت رو ما!
جوری برخورد کردم که اصلا انگار چیزی نشنیدم!
مشغول بازی شدیم، زنگ تفریح شده بود، زینب و زهرام اومدن، گفتم بیایید بازی، گفتن نه خانم ما با اینا بازی نمی کنیم،
دوست نداشتم بچه ها قهر باشن و فاصله ای بینمون باشه، همون دختری که چشم دیدنمو نداشت، گفت: می خواهید با چادر بازی رو ادامه بدید؟ درش بیارید خَب! آقا نداریم که! دیدم بله آقا نداریم و محیط کاملا خانومانه ست منم مانتو بلند تا روی پا تنم هست و روسری بزرگی که لبنانی پیچیدم و بستم، چادر در آوردم، زینب و زهرا رو صدا زدم و گفتم بیایید حرفه ای وسطی بازی کنیم، حالا یکی شده بودیم، معترض و غیر معترض با هم شده بودیم، قهرم نداشتیم، حرفه ای وسطی بازی کردیم، یه زنگ، دو رنگ، یه روز، دو روز، سه روز تا امروز! حالا اون دختری که چشم دیدن منو نداشت و هر آن منتظر بود بهش بگم مقنعهت سر کن، از حلال و حرام بگم، هر روز خیره می شه و نگام می کنه، انگار که پُر از حرف باشه، انگار که نیاز داشته باشه حرف بزنه و یکی بشنوه، انگار که می گه خانم رحمت نژاد می شه با هم دوست شیم؟ یه روز تو بازی وسط بود، اینقدر خیره به من بود و حواسش نبود که با توپ زدم بهش و گفتم الو، کجایی؟ برو بیرون که سوختی ... و سلانه سلانه رفت بیرون، بی هیچ حرفی،
بعدش یه دختری که باز مقنعه رو دوشش بود و موهاش از فرق باز کرده بود و شعر آوازِ قو رو بین بچه ها پخش می کرد و ریز ریز دعوت به اعتراض می کرد، یه شعرم داد دست منو گفت خانم شمام می یایید اعتراض؟
خندهم گرفته بود! گفتم ببین یه وسطی بازی کردیما! ما رو می بری اعتراض؟ اما گفتم آره هر وقت اعتراض کردید منم صدا بزنید، می یام اعتراض ...
خُب چی می شه یه مربی کنار دانش آموزاش تو صف معترضین باشه؟ بعد ازشون بپرسه دلیل اعتراضتون چی هست؟ بعد گفتگو بُرد بُرد کنن؟ فکر می کنم اینجوری بچه ها خیلی آروم بشن خیلی،
#یادداشتذهنخستم
#مدرسهما #منوگلدخترام
#روزنوشتیکمربیتربیتیفرهنگی
حضرت حجة عجلالله تعالی فرجه الشریف
در پاسخ به نگرانی میرزای نائینی فرمودند:
اینجا شیعه خانهی ماست؛
میشکند، خم میشود، خطر هست
ولی ما نمیگذاریم سقوط کند.
ما نگهش میداریم.