eitaa logo
سنگرانتفاضه| رحمت نژاد
538 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
501 ویدیو
11 فایل
الناز رحمت نژاد ✍️خبرنگار جبهه مقاومت/ مربی تربیتی و مدرس عضوفعال باشگاه ادبی بانوی فرهنگ طلبه مملکت و شاگردی در حال‌ آموختن عظیم‌ترین آرزویی که در سینه‌ام جا خوش کرده؛ پیروزی مقاومت فلسطین است...✌️ 🆔 @Elnaz_rahmatnejad
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی داشتم روزهایِ سختم رو بدون یاریِ آدم‌ها پشت‌سر میذاشتم و هیچ‌کس رو برای مساعدت و دلگرمی نداشتم فهمیدم من در نهایتِ ضعفم قدرتمندم. در نهایت شوخ‌طبعی‌ام قاطعم. در نهایت بی‌طاقتی‌ام صبورم و در نهایت شکنندگی‌ام ادامه‌دهنده‌ام. من در نهایتِ اضطرابم آرامم، در نهایت محدودیتم بلند پروازم و در نهایت پناهندگی‌ام پناه‌دهنده‌ام. من در سخت‌ترین لحظات، خودم را محک زدم، دورتر ایستادم و به خودِ به استیصال رسیده و ادامه‌دهنده‌ام نگاه کردم و دلم خواست او را بغل بگیرم. او که به انتهای خط طاقتش رسیده‌بود و همچنان داشت امیدوارانه ادامه میداد، که نا امید میشد، بغض میکرد، خسته میشد، کنار میکشید، اما خیلی زود خودش را آرام میکرد، به خودش دلداری میداد، اشک‌های خودش را پاک میکرد، بلند میشد و با نگاهی رو به جلو، ادامه میداد. من در سخت‌ترین روزهای زندگی‌ام، خودم را شناختم و قول دادم بیشتر حواسم به خودم باشد. من همیشه بیش از توانم جنگیده‌ام. هرکس جای من بود همان ابتدای راه برای همیشه تسلیم میشد و در نقطه‌ی امنی از زندگی‌اش برای همیشه پناه میگرفت ...
دلم اون قطاری رو میخواد که مقصدش مشهد باشه و صبح تو یک ایستگاه سرد، مسئول واگن بیاد با دست بزنه به شیشه‌ی کوپه و صدا کنه نمازه نماز...
قَشنگیِ یه دختر به باورهاشِ ... به می‌تونم‌هایی که هر روز به خودش می گه!تلاشاش واسه رسیدن به موفقیت و آزادی و استقلالِشِ، به کیفیت افکارش تویِ جامعه ست، اصلا تَمومِ قَشنگیِ دختر به خودِش بودَنِشِ ... به قدرتمند دیدنِ خودش در آینه!
خدایا ممنونتم به خاطر همه‌ی روزهای پرکاری که رسما از تاریکی سه چهارصبح شروع می‌شن ، حتی اگر کم‌خوابیِ بیچاره‌کننده‌ای همیشه پشت سرشون به گله و شکایت نشسته باشه.
دلم اون قطاری رو میخواد که مقصدش مشهد باشه و صبح تو یک ایستگاه سرد، مسئول واگن بیاد با دست بزنه به شیشه‌ی کوپه و صدا کنه نمازه نماز...
هدایت شده از  | متصل |
بعد از چند دقیقه ای که به مدارکِ پزشکیم خیره شد، خودکارِ آبی رنگشُ از جیبِ روپوشِ سفیدش درآورد بیرون، قبل از پیچیدنِ نُسخه نگاهی به من و مادرم کرد و رو به مامان گفت:" دخترت میگرِن خَفیف داره! براش دارو می نویسم، بعضی هاش روزانه مصرف می کنه بعضی هاش موقعِ سر درد" سَرمو تکیه دادم به صندلی و تو دِلَم گفتم:" هووووف، حالا این حجم از سر درد میگرنِ خَفیفِ؟ اگر شدید بود چی؟ بعید می دونم با میگرِن شدید می تونستم این همه فعالیت کنم! پس خُدایا برا همین میگرِن خَفیفَم شکرت" دکتر نسخه پیچیدنش تموم شد و گرفت سمتم:" بفرمایید سرکار خانم" نسخه رو گرفتم و گفتم:" جناب دکتر، کاش سَر دَرد مثلِ مِهمونِ سَر زده ای بود که سَر می زد و می رفت! نه مِثلِ مِهمانِ کَنگَر خورده ای که لَنگَر میندازه ..." ✍ الناز رحمت نژاد 🏴|🧕 @Zaneasil
خدایا ممنونتم به خاطر همه‌ی روزهای سرد و پرکاری که رسما از تاریکی پنج و شش صبح شروع می‌شن. حتی اگر کم‌خوابیِ بیچاره‌کننده‌ای همیشه پشت سرشون به گله و شکایت نشسته باشه.
‌ عَجَب از این عقل باژگونه که ما را درجست‌جویِ شهدا به قَبرستان‌ها می‌کِشانَد...
جایی در زندگی‌ام می‌ایستم و می‌گویم :«این تماما من بود که دوام آورد، که ادامه داد و رسید .. »
دارم به این فکر می‌کنم که در آخرین روزهای عمرم، آن روزهایی که شاید هیچکس را به خاطر نیاورم، آن وقت هایی که حتی چشم‌های پدرم را نشناسم، تو را هنوز یادم هست؟ عشق تو را هنوز به خاطر دارم؟ هنوز با شنیدن اسمت اشک سیل می‌شود روی گونه‌هایم؟ سرانجام این محبت به کجا خواهد رسید عزیز دلم؟ آن قسمت روح و قلبم، که هیچ‌کس را یارای ورود به آن نیست، فراموشیِ نامت پُر خواهد کرد؟ یعنی می‌شود یک روز کسی بگوید «حسین(ع)» و من های های اشک نریزم؟ کاش قبل از آن روز، قبل از آنکه در این کالبد کوچک و حقیر، جای تو خالی بماند، من به آغوشت رسیده باشم... @be_vaghte_del313
وَ زندگی، دویدن هایِ پيوسته بود . @be_vaghte_del313
تَصورِ ترکیدنِ بُغضِ آقا حین نماز میکُشَتَم...