eitaa logo
دبستان پسرانه بعثت ناحیه۴ اصفهان
642 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
848 ویدیو
107 فایل
دوره اول و دوم ابتدائی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 رنگ‌آمیزی گروهی، بمناسبت یاد و خاطره‌ی شهدای ۲۵آبان  ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓        @beasat4 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛‌
بمناسبت ایام شهادت حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها، هر روز نقش یک نفر از زنان تاریخ‌ساز و موثر در تاریخ و در مدیریت خانواده‌های اصیل و تربیت چهره‌های نجیب و تمدن‌ساز خدمتتان معرفی می‌گردد.... 1️⃣ حوّا: حضرت حوّا نخستین زن آفریده شده و همسر حضرت آدم و مادر نسل بشر است. او جدّه‌ی انسان محسوب می‌شود. در قرآن کریم، از حوّا در کنار حضرت آدم یاد شده‌ است. در دعای روز عرفه می‌خوانیم: اَللّهُمَ‏ صَلِّ عَلی‏ اُمِّنا حَوَّآءَ الْمُطَهَّرَةِ مِنَ الرِّجْسِ الْمُصَفَّاتِ مِنَ الدَّنَسِ خدایا درود فرست بر مادر ما حواء که از پلیدی پاک و از چرکی و آلودگی مصفا گشت و از میان آدمیان‏ الْمُفَضَّلَةِ مِنَ الْأِنْسِ، الْمُتَرَدِّدَةِ بَیْنَ مَحالِّ الْقُدُْسِ. برتری داشت و در میان جایگاههای قدسیان رفت و آمد کرده. بنا بر نقلی او در شهر جدّه‌ی عربستان مدفون است و علت نامگذاری این شهر نیز بخاطر جدّه‌ی انسان‌ها حوّاست.  ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓        @beasat4 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰پيامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم: فرزند در مورد پدرش، 🔺️او را به اسم صدا نزند، 🔺️جلوتر از او راه نرود، 🔺️پيش از او ننشيند 🔺️ و کاری نکند که دیگران به پدرش دشمنام بدهند. ⬅️ منتخب ميزان الحكمة 🎊 کلیپ جشن نوشتن کلمه بابا 🔸️ کاری از کلاس اول ۴😍 🌺 باتشکر از سرکار خانم محمدزاده  ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ @beasat4 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
باسلام و احترام 🔴 خانواده‌هایی که تمایل دارند دانش‌آموزشان در مسابقات قرآن و عترت(حفظ، قرائت تحقیق، اذان، مداحی و احکام) شرکت کنند، تا تاربخ ۳۰آبان فرصت دارند که در سایت پادا قسمت نورینو ثبت‌نام نمایند.  ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ @beasat4 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🍃  زینبِ علی برگشتم بیمارستان … وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود … چشم های سرخ و صورت های پف کرده…مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد … شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن … با هر قدم، ضربانم کندتر می شد … - بردی علی جان؟ … دخترت رو بردی؟ …هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم … التهاب همه بیشتر می شد … حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم… زمین زیر پام، بالا و پایین می شد … می رفت و برمی گشت … مثل گهواره بچگی های زینب …به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید … مثل مادری رو به موت … ثانیه ها برای من متوقف شد … رفتم توی اتاق …زینب نشسته بود … داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد … تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم … بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم … هنوز باورم نمی شد … فقط محکم بغلش کردم … اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم … دیگه چشم هام رو باور نمی کردم …نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد … - حدود دو ساعت بعد از رفتنت … یهو پاشد نشست … حالش خوب شده بود …دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم … نشوندمش روی تخت…- مامان … هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا … هیچ کی باور نمی کنه … بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود … اومد بالای سرم … من رو بوسید و روی سرم دست کشید … بعد هم بهم گفت … به مادرت بگو … چشم هانیه جان … اینکه شکایت نمی خواد … ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن … مسئولیتش تا آخر با من … اما زینب فقط چهره اش شبیه منه … اون مثل تو می مونه … محکم و صبور … برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم … بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم … وقتش که بشه خودش میاد دنبالم …زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد … دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن … اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم … حرف های علی توی سرم می پیچید … وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود … دیگه هیچی نفهمیدم … افتادم روی زمین …    ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓        @beasat4 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛‌
💠 هرروز حداقل یک صفحه بخوانیم 📖 صفحه ۴۴  ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓        @beasat4 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛‌
⚫ بمناسبت ایام شهادت حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها، هر روز نقش یک نفر از زنان تاریخ‌ساز و موثر در تاریخ و در مدیریت خانواده‌های اصیل و تربیت چهره‌های نجیب و تمدن‌ساز خدمتتان معرفی می‌گردد.... 2️⃣ ساره: ساره بانویی زیبارو و ثروتمند و همسری با وفا برای ابراهیم علیه السلام و مادر اسحاق علیه السلام بود. بنابر آیات قرآن فرشتگان در سن ۹۰سالگیش به او بشارت تولد فرزندی دادند که اسحاق نام گرفت. از آنجا که فرشتگان با ساره سخن گفته‌اند این بانو محدّثه خوانده می‌شود. ساره سال‌ها پیش از تولد اسحاق، کنیز خود هاجر را به ابراهیم بخشید تا از او فرزنددار شود‌.  ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ @beasat4 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
خوابی که تعبیر شد شهيد حمزه خسروى، فرمانده يكى از گروهان‏هاى لشكر المهدى(عجّ) بود. روزى پس از نماز صبح رو به يكى از برادران روحانى كرد و پرسيد: حاج آقا! اگر كسى خواب امام على عليه‏السلام را ببيند، چه تعبيرى دارد؟ روحانى در پاسخ گفت: بايد ديد چه خوابى ديده و ماجرا چگونه بوده.شهيد خسروى ديگر چيزى نگفت. اما دو ساعت بعد وقتى در يكى از محورهاى عملياتى با فرق شكافته به ديدار مولايش شتافت؛ خوابش تعبير شد. کانال خبری گلستان شهدا👇 https://eitaa.com/joinchat/2860187648C196c18fab1
🍃  کودک بی پدر مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها … می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه … پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه … اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم … مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم …همه دوره ام کرده بودن … اصلا حوصله و توان حرف زدن نداشتم … - چند ماه دیگه یازده سال میشه … از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم … بغضم ترکید … این خونه رو علی کرایه کرد … علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه … هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره … گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده … دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد …من موندم و پنج تا یادگاری علی … اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن… حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد …کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم … همه خیلی حواسشون به ما بود … حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد … آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد … حتی گاهی حس می کردم … توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن …تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد … روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود … تنها دل خوشیم شده بود زینب … حرف های علی چنان توی روح این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد … درس می خوند … پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد… وقتی از سر کار برمی گشتم … خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود …هر روز بیشتر شبیه علی می شد … نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود … دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم … اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید … عین علی … هرگز از چیزی شکایت نمی کرد … حتی از دلتنگی ها و غصه هاش … به جز اون روز …از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش … چهره اش گرفته بود … تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست … گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست ….    ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓        @beasat4 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا