eitaa logo
بچا‌‌نجباد(شهرستان‌ نجف آباد)
11.4هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
15.1هزار ویدیو
71 فایل
روبیکا https://rubika.ir/becha_nejebad ادمین کانال @salehe_saber ادمین تبلیغات @Roze_seffid کانال سدرة‌المنتهی https://eitaa.com/joinchat/4122804534C045091838b کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/3697410320C54660e1e4f
مشاهده در ایتا
دانلود
یادی از سردار رشید اسلام و همرزمان و به نقل از همرزمان سال 1361 خرمشهر عملیات الی بیت المقدس دارخوئین محل استقرار نیروهای تیپ14 امام حسین(ع) بود . بچه های جهاد نجف آباد هم اونجا آمده بودند . قبل ازظهر بود که من به دارخوئین رسیدم ، هم بیشتر از چند ساعت نبود که آمده بود . بعد از سلام و احوالپرسی ، چند نفری بیرون محوطه قدم می زدیم که ایشون با صدایی که پر بود از غم و غصه ، گفت : من زمان انقلاب وقتی توی راهپیماییها و تظاهرات شرکت می کردم دلم نمی خواست بشم . راستش می خواستم سرانجام هدفی رو که دنبال می کردیم ببینم . بعد از پیروزی انقلاب در درگیرهایی که منافقین و گروهکها توی شهرهای مختلف ایجاد کرده بودند هم دلم نمی خواست بشم . دلم می خواست روند تشکیل جمهوری اسلامی و ایجاد ارگانها و پایه های اصلیش رو ببینم . امّا حالا واقعاً برای آماده ام . بچه ها به این نتیجه رسیدند مسیری رو شناسایی کنند که هم طولانی نباشه و هم بر خلاف مرحله ی اوّل عملیات که خاک جاده لَمری بود و برای انتقال آمبولانس و بسیار نامناسب بود دچار مشکل نشوند . سه روز پس از مرحله ی اوّل عملیات در حالی که چیزی تا ظهر نمانده بود به اتفاق و برای شناسایی مسیری فرعی که هم برای تردد و هم جا به جایی به موقع و مناسبتر باشه ، براه افتادند . نیروهای عراقی بعد از رؤیت ، آنها را به رگبار می بندند. وقتی میاند طرف ماشین سرنشینانش همگی به رسیده بودند . با دیدن کارتهاي شناساييشون متوجه می شند که اینها فرمانده اند . بعد از انتقال آنها به پادگاني بین راه بصره و ناصریه ، بالگردی که حامل یکي از فرماندهان ارتش عراق بود در محل می نشیند . با گرفتن سی و شش روي يك حلقه فیلم ، در مراحل مختلف ، پيكر بيجان اين را گاه داخل ماشين و گاه بيرون مي آورند و از آنها مي كنند . حدود یک هفته بعد ، من با در نزدیکی جادّه ی به آقای شریفي که قبلاً با توی خرمشهر بود ، برخوردیم . آقای جلالی هم ایشون رو از همون موقع می شناخت . چون حدود یک سال بود که همدیگر را ندیده بودند ، ایستادیم تا با هم حال و احوالپرسی کنند . آقای شریفي سراغ و را از آقای جلالی گرفت . آقای جلالی هم جواب داد که ، شده امّا از چند روزی است که بیخبریم . ایشون گفتند : امّا من چند روز پیش با دو نفر دیگه سوار دیدمشون . بعداً متوجه شدیم همان روزی را می گوید که آنها شده اند . بعد از آزادی یکی از بچه های تیپ 25 کربلا در یکی از عراقی ، یک حلقه فیلم رو پیدا میکنه و با خودش به می بره . پس از ظهور ، اونها رو به فرماندهشان آقاي مرتضی قربانی که از قبل رو می شناخت نشان میده و به این ترتیب ناپدید شدن این برای همه فاش میشه . یادمه یک جایی برادر بزرگ تعریف می کرد که بعد از برادر « » ، هیچکس جرأت نداشت خبر رو به گوش برسونه . همه جمع شدیم و رفتیم پیش حاج آقا مُطلبی که امام جمعه ی رضوان شهر بود و در ضمن از دوستان هم بود . قرار گذاشته بودیم موضوع رو با حاج آقا در میون بگذاریم تا ایشون به هر نحوی که صلاح می دونند خودشون خبر رو بدهند . حاج آقا چون آدم شوخی بود رو به گفت چه قدر دیگه می خوای عمر کنی ؟ ایشون جواب دادند هر وقت خدا بخواهد ما رو میبره . حاج آقا پرسید از چه خبر ؟ جواب دادند بیخبر نیستم . هفته ی قبل اینجا بود و بعد حاج آقا رفته رفته موضوع رو به گفت . ایشون کمی کرد و سجده ی به جا آورد . بعد به طرف بلند کرد و گفت خدایا هستم به خودت . حتّی هم کنار جنازه قرآن خواند و سجده ی به جا آورد . لازم به ذکر است که بزرگوار به نام های ، و و شوهر خواهرش و برادرزاده عزیزش نيز در طول هشت سال دفاع مقدس شده اند . شادی روح و @becha_nejebad