حیدر حیدر_۲۰۲۲_۰۲_۲۶_۱۴_۴۵_۲۵_۴۲۷.mp3
3.98M
◾️حیدر حیدر...💔😭
◾️#مرد_خیبر_شکن
🎤 حاج محمود کریمی
پنجشنبه است
و یاد درگذشتگان
🌸اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
التماس دعا🤲🏻
🕯🌸🕯🌸🕯🌸🕯
آخر هفته و دلتنگی برای عزیزانی
که دیگر در کنار ما نیستند...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
شبجمعه منتسب به آقا امامزمان(عج)
به نیت ۱۴ معصوم، ۱۲۴ هزار پیامبر
وبرای شادی روح
🌷همه شهداوصالحان🌷
بد وارثان و بی وارثان
🌹اموات اعضایکانال🌹
🌱اموات خادمان کانال🌱
و تمامی پدران و مادران آسمانی
یهفاتحه بههمراهصلوات،قرائتبفرمایید
🕋بسم الله الرحمن الرحیم🕋
📖ثانیه ای پای مکتب حاج قاسم
🔺خدایا !ازکاروان دوستانم جا مانده
خالق من ؛ محبوب من ؛ عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسروجودم را مملو از عشق به خودت کنی ؛ مرا در فراق خودبسوزان وبمیران .
عزیزم ! من از بی قراری ورسوایی جاماندگی ؛ سربه بیابان ها گذارده ام
من به امیدی از این شهر به آن شهر وازاین صحرا به آن صحرا درزمستان وتابستان می روم .
کریم ؛ حبیب ؛ به کرمت دل بسته ام ؛
تو خود می دانی دوستت دارم .
خوب می دانی جز تو را نمی خواهم .
مرا به خودت متصل کن .
معبود من؛ عشق من ومعشوق من؛ دوستت دارم.
بارها تورادیدم وحس کردم؛ نمی توانم ازتو جدا بمانم. بس است؛ بس. مرابپذیر
اما آن چنان که شایسته تو باشم.🇮🇷
@beeeee🇮🇷🕊
🟣 همسر شهید #نواب صفوی:
بعد از افطار به آقا گفتم :
دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم حتی نان خشک!
فقط لبخندی زد!
این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم!
سحر برخاست، آبی نوشید!
گفتم: دیدید سحری چیزی نبود؛
افطار هم چیزی نداریم!
باز آقا لبخندی زد!
بعد از نماز صبح هم گفتم!
بعد از نماز ظهر هم گفتم!
تا غروب مرتب سر و صدا کردم
که هیچی نداریم!
اذان مغرب را گفتند، آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمود :
امشب افطارى نداریم؟
گفتم: پس از دیشب تا حالا چه عرض میکنم؛ نداریم، نیست!
آقا لبخند تلخی زد و فرمود :
یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست؟!
خندیدم و گفتم :
صد البته که هست؛
رفتم و با عصبانیت سفرهای انداختم، بشقاب و قاشق آوردم و پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا!
هنوز لیوان را پر نکرده بود كه در زدند!
طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در!
آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند.
آقا فرمود: تعارف کن بیایند بالا
همه آمدند!
سلام و تحیت و نشستند.
آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند!
من هم گفتم:
بله آب در لولهها به اندازه کافی هست!
رفتم و آوردم!
آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند!
در همین هنگام باز صدای در آمد.
به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم :
برو در را باز کن، این دفعه حتماً از مشهدند!
الحمدلله آب در لولهها هست فراوان!
مرحوم نواب چیزی نگفت!
یوسف رفت در را باز کرد،
وقتی كه برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمده است!
گفتم: اینها چیه؟!
گفت: همسایه بغلی بود؛
ظاهراً امشب افطاری داشتهاند،
و به علتی مهمانی آنان بههم خورده است!
آقا نگاهى به من کرد، خندید و رفت.
من شرمنده و شرمسار!
غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم.
ميل کردند و رفتند.
📌آقا به من فرمود :
یک شب سحر و افطار بنا بر حکمتی تاخیر شد چهقدر سر و صدا کردی؟!
وقتی هم نعمت رسید چهقدر سکوت کردی؟! از آن سر و صدا خبری نیست!
@beeeee🇮🇷🕊