eitaa logo
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
455 دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
14.3هزار ویدیو
134 فایل
🌸 ظـ‌ه‍وࢪ بسیاࢪ نزدیک استــ :( @Beh_to_az_door_salam ادمین تبادلات: @ya_zah_raa مدیر اصلی @Asmahasani12 ادمین رمان @Loiaa009979
مشاهده در ایتا
دانلود
دستم‌نمی‌رسدبه‌تماشای‌ڪربلا بابغض‌به‌روی‌عڪسِ‌حـرم دست‌می‌ڪشم(:"💔.! السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام 🌷 @Beh_to_az_door_salam
حاج‌قاسم‌یبار‌گفتن‌که: از‌خد‌اخواستم‌‌اینقدر‌به‌من‌ مشغله‌بده،که‌حتی‌فکر‌گناهم‌نڪنم ! خدایا به آبروی شهدا به ماهم اینقدر مشغله بده که فکر گناه هم نکنیم.. 💔 به آقا صاحب الزمان عج آمین.. 🤍🌱 @Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ دکتر جلیلی: هنوز هیچی نشده فریادهایشان علیه من بلند شده است دکتر جلیلی: 🔹می دانند به حساب آنها خواهم رسید به حساب شرکتهای دولتی و به حساب های رانت خورها خواهم رسید. @Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 ⃟ ❁ ⃟ 💚 ⃟ ❁ ⃟ 💚 ⃟ ❁ ⃟ السلام علی الحسین وعلی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین ‍ ‍‍ ೋ❀⛥࿐ ‍ ‍ ‍ೋ❀⛥࿐ ‍ ‍ೋ❀⛥࿐ 💚 ⃟ ❁ ⃟ 💚 ⃟ ❁ ⃟ 💚 ⃟ ❁ ⃟ @Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 ⃟ ❁ ⃟ 💚 ⃟ ❁ ⃟ 💚 ⃟ ❁ ⃟ السلام علی الحسین وعلی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین ‍ ೋ❀⛥࿐ ‍ ‍ ‍ೋ❀⛥࿐ ‍ ‍ೋ❀⛥࿐ 💚 ⃟ ❁ ⃟ 💚 ⃟ ❁ ⃟ 💚 ⃟ ❁ ⃟ @Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍🌱 "بعد‌از‌شھادت‌‌آقامحسن؛دیدم‌علی‌همش‌میوفته میخواستم‌ببرمش‌دڪتر… شب‌محسن‌اومدتو‌خوابـم‌بھم‌گفت خانم،علی‌چیزیش‌نیست.. منومیبینہ‌میخوادبغلم‌ڪنه‌نمیتونہ!🥲💔 بہ‌نقل‌ازهمسرشھید‌؛🌱 @Beh_to_az_door_salam
دست مارا به محــرم برسانید فقط:)🖤
امیرالمؤمنین علیه السلام: زبان خود را به نکوگویی عادت بده، تا از ملامت محفوظ مانى عَوِّدْ لِسانَكَ حُسنَ الكَلامِ تَأمَنِ المَلامَ غررالحكم حدیث۶۲۳۳ •••✾••••✾•🌱🌴🕌🌴🌱•✾••••✾•• @Beh_to_az_door_salam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🎼 خوبی ها تو نمیبرم از یاد...🌱🌷🌱 اٖؒلٖؒسٖؒلٖؒاٖؒمٖؒ عٖؒلٖؒیٖؒکٖؒ یٖؒاٖؒ عٖؒلٖؒےٖؒ اٖؒبٖؒنٖؒ مٖؒوٖؒسٖؒےٖؒ اٖؒلٖؒرٖؒضٖؒاٖٖؒؒ(ع) @Beh_to_az_door_salam
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت45 خدایاچطورهمه ی این اتفاقهاراکنارهم می چینی وبه ا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 دلم برایش ضعف رفت و ناخودآگاه لبخندی بر لبم نشست.چشم هایش از سقف سر خوردند و درعمق چشم هایم افتادند. برای چند ثانیه بی حرکت ماند و مات من شد. سرش بانداژ بود. با کمک دستهایش تقریبا نشست، ولی چشم هایش قفل چشم هایم شده بودند. اولین کسی که باهزارزحمت این قفل رابازکردمن بودم. سلام دادم و گلهارا روی کمد کنارتختش گذاشتم. مریض تخت کناری اش خواب بود و آن دوتخت دیگر هم خالی بودند. آنقدر ذوق زده شده بود که ترجیح دادم یک قدم عقب تر برم و بعدسلام بدهم و حالش را بپرسم. بالاخره خودش را جمع و جور کردو جواب سلامم را دادو تشکر کرد. نگاهش را به گلها انداخت و گفت: –چرا زحمت کشیدید، شما خودتون گلستونید، همین امدنتون برام یه دنیا می ارزید.همانطور که سرم پایین بود گفتم: –قابلی نداره. دستهایش را به هم گره زدو نگاهشان کرد.– وقتی همراه بچه ها نبودید، غم عالم ریخت توی دلم، با خودم فکر کردم یعنی من حتی در حد یه احوالپرسی چند دقیقه ایی هم براتون ارزش نداشتم؟ خیلی حالم گرفته شد. خیلی از حرف های بچه ها رو اصلا نمی شنیدم. نگاهم راروی صورتش چرخاندم و گفتم: –وظیفه خودم دونستم که حالتون رو بپرسم. لبخندی زدو گفت: –وظیفه چیه شما لطف کردید، واقعا ممنونم که امدید. تصادف که کردم، آرزو کردم اگه قراره بمیرم قبلش شمارو یه بار دیگه ببینم. بی محلی اون روزتون این بلا روسرم آورد. از حرفهایش قلبم ضربان گرفت .نگاه سنگینش این ضربان را به تپش تبدیل کرد. اصلا دلم نمی خواست بینمان سکوت جولان دهد. چون حالم بدتر میشد. نگاهش کردم و گوش سکوت راپیچاندم.–با بچه ها نیومدم چون هم معذب بودم، هم به نظرم کار درستی نبود. با دختر خالم امدم. الانم دم در وایساده که اگه همراهتون امد خبرم کنه.بعد آهی کشیدم و گفتم: –دیگه نباید کسی ما رو با هم ببینه، به نفع هر دومونه. از این که حالتون بهتره، خدارو شکر می کنم. یه کم بیشتر مواظب ...حرفم را بریدو گفت: –چرا اینقدردر مورد من سخت می گیرید؟ کاش منم با دختر خالتون تصادف می کردم و شما پرستارم می شدید.از حرفش سرخ شدم، ولی به روی خودم نیاوردم. و گفتم:– با اجازتون من برم. نگاهش رابه چشمهایم کوک کرد.این چشم هاحرفها برای گفتن داشت. نمی دانم ازسنگینی حرفهای دوگوی سیاهش بودیاشرم، که احساس کردم یخ شده ام زیرآفتاب داغ وهرلحظه بیشترآب می شوم وچیزی از من باقی نمی ماند. به زمین چشم دوختم و عزم رفتن کردم. با شنیدن صدایش ایستادم.– کاش خودت می آمدی نه با آرزوی من.این بارنگاهش غم داشت، نه غم رفتن، غم برای همیشه نبودن. حال من هم بهتر از او نبود. چشم هایم پر شد، برای سرریز نشدنش زیر لب گفتم: –خدا حافظ و دور شدم. کنار سعیده که رسیدم گفت: –وایسا منم برم یه احوالی بپرسم ازش زود میام.ــ نه سعیده نیازی نیست.اخم هایش را در هم کشیدو گفت: –زشته بابا.ــ پس من میرم پیش ماشین توام زود بیا. تازه متوجه ی حال بدم شد.با غمی که در چشم هایش دوید گفت:– راحیل با خودت اینجوری نکن.کنار ماشین ایستادم، بلافاصله سعیده امد. پرسیدم: –چی شد پس؟–حالش خیلی گرفته بود.همین که پشت فرمان جای گرفت گفت: –راحیل دلم براش کباب شد.با نگرانی پرسیدم: – چرا؟ــ به تختش که نزدیک شدم دیدم گل تو رو گرفته دستش و زل زده بهش و اشک رو گونه هاشه.دیگه جلوتر نرفتم و از همون جا برگشتم. با گفتن این حرف اشکش از گونه اش سر خورد و روی دستش افتاد.بعد سرش راروی فرمان گذاشت و هق زد. ✍ ...