#حب_دنیا #امتحان #خانواده #سوءظن
(آينه داران آفتاب، ج1، ص 207تا221):
🔸نخستین شهید انقلاب عاشورا، سلیمان بن رزین، غلام و سفیر اباعبدالله الحسین علیه السلام به بصره است؛ او از مدینه همراه امام علیه السلام بود.
🔹روزهای پایانی ماه رمضان، ساز و برگ سفر بست ولی لابه های همسر جوانش راه سفر را بر او بسته است.
- سلیمان، من نیز میآیم. تاب هجرانم نیست...
- عزیزم، خطر در پیش است. راه سخت و طولانی است...
- با تو جان میدهم. من نیز دلباخته ی راه حسینم... علیه السلام
- میپذیرم، امید دارم خیر و صلاح تو را نیز در این سفر قرار دهد.
🔹سلیمان همراه با همسرش رهپوی بیابان شد...دیوارهای شهر بصره و انبوه نخلستانها پیش چشم دو مسافر قامت کشیدند...نشانی مسعود بن عمرو را پرسید...مسعود در را گشود. سلیمان آرام سلام کرد و آرامتر گفت: قاصد حسین بن علی هستم. از مکه آمدهام. نامه نورانی مولایم را آوردهام.
مسعود با شوق و شعف در آغوشش فشرد و دو مسافر میهمان، به اندرون آمدند.
🔸مسعود به مسجد رفت. اشراف بصره در مسجد بودند. آنها رای برای فردا به میهمانی در منزلش دعوت کرد: احنف بن قیس، عمرو بن عبیدالله بن معمّر، مالك بن مسمع، منذر بن جارود عبدي.
همه گوش بودند و مشتاق شنیدن پیام امام علیه السلام.
سلیمان آغاز کرد: بسم اللّه الرحمن الرحیم ... مولایم حسین فرموده است: و علی الإسلام السلام إذ قد بلیت الأمّة براعٍ مثل یزید. اکنون من آماده ام تا شمارا به یاری فرزند پیامبر دعوت کنم.
🔹لحظاتی سکوت بر مجلس حکمفرما شد...منذر بن جارود عبدی با نگاهی، همه تردید و سوء ظن، به سلیمان نگریست و آرام به عمرو بن عبیدالله گفت: مطمئنی او سفیر حسین است و توطئه و نیرنگی در کار نیست؟...منذر نامه و پیام فرزند پیامبر را از سلیمان گرفت و به ابن زیاد [که حاکم بصره بود] رساند...سلیمان را دست بسته به دارالإماره بردند...ابن زیاد فرمان داد فردا صبح دار و داروغه آماده شوند...میدان شهر لبریز جمعیت بود...سلیمان را کنار دار آوردند.
🔸ایستاد. چشم را به نرمی و آرامی چرخاند. همسرش را یافت. تبسّمی زد و نگاهش را گرفت. نباید هیچ چیز در ایمان و اراده اش تزلزل می آفرید. سربلند کرد و نجوا کرد: ربنا أفرغ علینا صبرا و توفّنا مع الأبرار.
🔹دار آماده بود، اما شعله خشم عبیدالله زبانه کشید و جلاد را فرمان داد که کار را تمام کند. در پژواک السلام علیك یا أباعبدالله، سری بر خاک غلتید.
🔸سلیمان نخستین و تنها شهید نهضت حسین علیه السلام در بصره شد.
عبیدالله برخاست و به سوی کوفه حرکت کرد.
صدای زنی در سکوت میدان پیچید: هنیئا لك الجنّة یا سلیمان؛ سلیمان! بهشت گوارایت باد!
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
💠 کانال رسمی نشر آثار حضرت آيةالله حاج شیخ کاظم ضرّابی مدّ ظلّه العالي:
❁• ایتا: eitaa.com/behar_zarrabi
❁• تلگرام: t.me/behar_zarrabi