eitaa logo
بحار اعتقادات کاشان
166 دنبال‌کننده
43 عکس
22 ویدیو
0 فایل
﷽ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وسَهِّلْ مَخْرَجَهُمْ والعَنْ أعْدَائَهُم.
مشاهده در ایتا
دانلود
😡 سرپیچی از سپاه اُسامه (۱) قالَ رَسُولُ الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: جَهِّزُوا جَيْشَ أُسَامَةَ، لَعَنَ‏ اللَّهُ‏ مَنْ‏ تَخَلَّفَ‏ عَنْ جَيْشِ‏ أُسَامَة ● ... «فَخَلَا أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ بِأُسَامَةَ وَ جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِه»؛ پیامبر صلی‌الله‌علیه‌آله دستور داده بودند که این چند نفر از شهر مدینه بیرون بروند. در همان منطقه اول به نام "جُرف" ابوبکر و عمر و ابوعبیده، اسامه را کنار کشیدند و با او خلوت کردند. گفتند: ما کجا برویم و مدینه را خالی بگذاریم، آنهم در وقتی که بیشتر به حضور ما نیاز است. اسامه گفت: چه نیازی به شما هست؟ گفتند: پیامبر نزدیک است از دنیا برود و ما باید در مدینه باشیم، اگر اتفاقی افتاد ما باید حضور داشته و آنرا اصلاح کنیم و نگذاریم‌ جامعه به انحطاط کشیده شود. ● سپاه اسامه در جُرف، همان پایگاه اول بیرون شهر ماند. «وَ بَعَثُوا رَسُولًا يَتَعَرَّفُ لَهُمْ أَمْرَ رَسُولِ اللَّه» از طرفی کسی را فرستادند به مدینه بیایید و دائما از شهر و احوالات پیامبر، آنها را مطلع کند. فرستاده پیش عایشه آمد و از احوالات پیامبر مخفیانه سوال پرسید. عایشه به او گفت: پیش پدرم و عمر و همفکران آن دو برو و بگو: پیامبر حالش وخیم است ولی هنوز از دنیا نرفته و من لحظه به لحظه سعی می‌کنم به شما خبر برسانم. ● حال پیامبر خیلی وخیم شد. عایشه صُهیب (که ظاهرا غلام عمر باشد) را خواست و به او گفت: برو پیش پدرم و به او بگو: پیامبر در وضعیتی است که امیدی به بهبودی‌اش نیست، تو و عمر و ابوعبیده و هر کس هم فکر شماست بیاید، ولی آمدن شما به شهر شبانه و مخفیانه باشد. اینها مخفیانه داخل شهر شدند. ● پیامبر حالش وخیم بود، در یکی از دفعاتی که حضرت بیدار شدند، فرمودند: «لَقَدْ طَرَقَ لَيْلَتَنَا هَذِهِ الْمَدِينَةَ شَرٌّ عَظِيم» امشب شرّ عظیمی وارد مدینه شد. پرسیدند: آن شرّ عظیم چیست؟ فرمودند: کسانی که من دستور دادم در سپاه اسامه باشند، تخلّف کردند و امشب مخفیانه برگشتند. «أَلَا إِنِّي إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ بَرِي‏ءٌ وَيْحَكُمْ نَفِّذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ فَلَمْ يَزَلْ يَقُولُ ذَلِكَ حَتَّى قَالَهَا مَرَّاتٍ كَثِيرَة» آگاه باشید که من از آنها بریء و بیزارم نسبت به پروردگار، سپاه اسامه را آماده کنید و این را بارها فرمودند. روایت ادامه دارد ... 📚 بحار الانوار؛ ج۲۸؛ ص۱۰۸ @madras_emb
😡 سرپیچی از سپاه اُسامه (۲) - نماز ابوبکر قالَ رَسُولُ الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: لَعَنَ‏ اللَّهُ‏ مَنْ‏ تَخَلَّفَ‏ عَنْ جَيْشِ‏ أُسَامَة ● بلال حبشی هر وقت اذان می‌گفت، دم منزل پیامبر می‌آمد، اگر حال حضرت خوب بود، پیامبر با مردم نماز می‌خواندند، "و اِن هو لَم‌ یَقدِر علی الخروج اَمَرَ علیَ بن ابیطالب فصَلّی بالناس. ● آن شبی که آنها از سپاه اسامه تخلّف کردند و مخفیانه به مدینه آمدند، فردا صبح وقت نماز بلال اذان را گفت و طبق عادتش آمد درب منزل پیامبر که ببیند حال حضرت چگونه است. دید حال پیامبر خیلی وخیم است. اجازه نداند وارد شود. ● عایشه تا این منظره را مشاهده کرد، دید بهترین فرصت است، صُهیب را فرستاد گفت برو پیش پدرم‌ و خبرش کن که حال پیامبر وخیم است و علی بن ابیطالب مشغول اوست، برو مسجد با مردم نماز بخوان که این امتیاز و موقعیت خیلی خوبی است "و حجة لك بعدَ اليوم" و اگر خواستی بعدا در مساله خلافت بحثی کنی، این دلیل محکمی است که بگویی پیامبر در روزهای پایانی، خودش من را به عنوان جانشین معین کرد. ● مردم در مسجد "یَنتَظرون رسولَ الله او علیاً یُصَلّی بهم کعادته التی عَرفُوها فی مرضه" ناگهان دیدند ابوبکر وارد شد. ابوبکر رو کرد به مردم و گفت: حال پیامبر وخیم است "و قد اَمَرَنی اَن اُصَلِّی بالناس" و دستور داده تا من با مردم نماز بخوانم. ● یکی از اصحاب گفت: ابوبکر تو کجا اینجا کجا؟ تو الان باید در سپاه اسامه باشی! به خدا قسم ما باور نداریم کسی تو را مامور کرده باشد بجای پیامبر نماز بخوانی! ● بلال تا این وضعیت را دید، گفت: اجازه دهید بروم‌ خانه پیامبر و از ایشان سوال کنم، آیا واقعا ابوبکر را به عنوان جانشین معین کرده؟ آمد در خانه پیامبر فَدَقّه دقّاً شدیداً ... روایت ادامه دارد .... 📚 بحار الانوار؛ ج۲۸؛ ص۱۱۰ @madras_emb