eitaa logo
بــــهبود یافتـــــگان وسواس✅
2.2هزار دنبال‌کننده
93 عکس
9 ویدیو
3 فایل
﷽ جهاد اکبرتون قبول 😍 کانال اصلی👇 https://eitaa.com/joinchat/47710244C8039764c17 نظرات 👈 @behbodyafteha مشاوره 👈 @moshaverh3 کارگاه ها👈 @Markaz_moshaverh_dini
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 ✅ 5️⃣4️⃣ نفر چهل و پنجم 👇👇👇 🌹خانم مبارز 🌹 متن گزارش ایشان⬇️⬇️⬇️ ☺️ ❤️«به نام خدا »❤️ خانمی سی و سه ساله هستم ، سیزده ساله که ازدواج کردم و هدیه قشنگ خداوند به من یه شوهر خیلی خوب و خوش اخلاق و یک پسر دوازده ساله و یه دختر نه ساله است . در موقع مجردی خاستگارهای زیادی داشتم و فقط شوهرم را انتخاب کردم ، و زندگی ساده و بی آلایش داریم که خدا را شکر راضی هستم ، تا جایی که تونستم احکام الهی را به جا آوردم نمازم ، روزه کمک به دیگران ، خوش اخلاقی و مهربانی ، قرآن و نیایش و دیگر چیزهای عبادیم را به جا آوردم ، شوهرم ازم خیلی راضی و خوشحال هست خدا را شکر ،در فامیل و اقوام ، و خانواده همه از من راضی بودن و همه از من تعریف میکنند ، بیشتر مواقع در کارها دیگران را راهنمایی میکردم اگر کسی با کسی خصومتی داشت بین آنها آشتی بر قرار میکردم ، تا یک سال پیش همه چیز به خوبی می‌گذشت ولی ، یه روز پسر داییم بهم یه زنگ زد و بعدشم هرروز و شب بهم پیام میداد ، پسر داییم قبلا منو می‌خواسته و من هم اونو میخواستمش ولی نه من و نه اون از این علاقه به همدیگر چیزی نگفتیم ، من فکر میکردم که شاید منو نمی‌خواهد و دوستم نداره و اونم رو این فکر بوده که شاید من نمیخواهمش و فکرم رو کسی دیگر است به این خاطر ، چون نمی‌دونستم که دوستم داره از بین خاستگارام یکی از خاستگارام شوهر گلم بوده 😂جواب دادم و من زودتر ازدواج کردم و بعد از دو سال دیگه پسر داییم به زور و اجبار پدر و مادرش ازدواج می‌کنه ، یک سال پیش همهی جریان علاقه خودش را به من برام گفت و من هم گفتم که منم مثل تو عاشق بودم و تو را میخواستم ولی نمی‌دونستم که تو منو دوست داری و خلاصه از این حرفها ، هر روز بیشتر بهم زنگ میزد، پیام میداد تو تعریفاش و پیامهاش قربون صدقه ام میرفت ، حرفها و چت های عاطفی میزد روزی چند بار می‌گفت عزیزم الهی درون بگردم خیلی دوست دارم کاش پیشم بودی کاش تو از من بودی برات می‌جنگم تا تو را به دست بیارم، دلم میخواد بوست کنم دستتو بگیرم با هم عکس بگیریم کنارم بشینی ، دلم برات تنگ شده خونتون را باید بیارید تو شهر من 🙈، خلاصه از این حرفها ، منم که شیطون رفته بود تو جلدم تحت تاثیر حرفهاش قرار گرفته بودم منم جوابشو مثل خودش میدادم ، دلم براش تنگ میشد، و خلاصه از این حرفها مدتی طول کشید ، در این مدت روال زندگیم از دستم رفته بود ، عصبی بودم کم حوصله شده بودم ، دوست داشتم تنها باشم ، نمی‌خواستم با کسی حرف بزنم ، الکی گریه میکردم ، حوصله شوهر و بچه هام را نداشتم ، زود رنج شده بودم تو این مدت همه میگفتن چقدر تعقیرکرده ایی چی شده ،،،،خلاصه اصلا دلم نمی‌خواست کارهای خونه ام را هم انجام بدهم همه‌ی کارهام مونده بود حوصله یه پرنده را نداشتم بیاد و جیک جیک کنه انگاربا‌همه دعوا داشتم ، نمازم را سر وقت نمیخوندم، با امام زمانم دیگه حرف نمی‌زدم ، به خدا میگفتم چرا من که اینقدر پسر داییم را دوست داشتم و اون هم منو اینقدر دوست داشته چرا بهم نرسوندی ، و خیلی ناراحت بودم، از خدا شاکی بودم😔، ،،،،،،،،ولی خوشبختانه خوشبختانه 😂، (((((((یه روز نشسته بودم تو ایون خونمون و به آسمان نگاه میکردم و گریه میکردم ، به خدا گفتم خدا جون خسته شدم دیگه از این کارها کمکم کن تا از این پیام و چتهای عاطفی خلاص بشم و تو و امام زمانم را دوباره به دست بیارم چون خیلی برای اون روزهایی که شما را داشتم دلم تنگه تنگ شده خدا جون کمکم کن )))))))