فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو نوع درد توی دنیا وجود داره ..:)
@behesht_A
بَنی آدم اعضایِ یِکدیگرن،ولی تـــ♡ــو یه تیکه از وجود مَنـی... 🫶🏻💌🫂•
•❥ @behesht_A
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچکس بعد هیچکس نمرده ولی...🖤
@behesht_A
🤍⛓🤍⛓🤍⛓🤍
🤍⛓🤍⛓🤍
🤍⛓🤍⛓
🤍⛓🤍
🤍⛓
🤍
#𝒟ℴ𝓂𝒾𝓃ℴ
#second_chapter
#part_203
گیج نگاهش کردم دوباره از این حرفا زد .. نمیشه خو دوباره توهم زده باشم ..
نگاهمو دزدیدم و به بیرون از پنجره نگاه کردم
نزدیک شرکت که شدیم گفتم
-میشه همینجا پیاده ام کنی ؟
+نچ
-سیاوش خااان
+جانم؟؟
نامرد نگو جانم .. من بی جنبم.. خودمو جمع و جور کردم
-دردسر میشه بخدا همینجا پیاده ام کنین
اینقدر مظلوم حرفمو زدم که کنار زد ..
+من نمیدونم چرا باید بترسم؟
-قضیه ترسیدن نیست که .. مردمو میشناسین که فقط معطل برای کسی یه کلاغ چهل کلاغ کنن..
+اوکیه برو منم کارامو تو شرکت انجام بدم آخر شب میام دنبالت..
-نمیخواد من کارمو زود تموم میکنم اینجا زودتر میرم خونه ..
+فکر نکنم شاهرخ کار سبک به کسی بده..
🤍
🤍⛓
🤍⛓🤍
🤍⛓🤍⛓
🤍⛓🤍⛓🤍
🤍⛓🤍⛓🤍⛓🤍
✨♥| #عاشقانه #عاشقانه #عاشقانه ♥✨
𝑰'𝒎 𝑪𝒐𝒎𝒎𝒊𝒕𝒕𝒆𝒅 𝑻𝒐 𝑼 𝑻𝒊𝒍𝒍 𝑰 𝑫𝒊𝒆♡︎💌
پـٰایبَنـدَمتـٰاپٰـاےِجـٰانبِـہتـَمٰامـَت🔐🖇
•❥👰🏻🤵🏻
┄┅┄┅┄┄┅┄┅┄┄┅┄┅┄
『 @behesht_A
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو تمام مشکلات ، تا پای جونم باهات هستم ❤️🙈
@behesht_A
#سال_گربه
✨♥ ♥✨
ܣܝ ࡅ݅ߺߊࡅ߭ࡅ࡙ܘ ܢ̣ࡅ࡙ܢܚ݅ࡅ߳ܝ ߊܝ̇ ܧܢ̣ܠܙ ܩࡅ࡙ܟܿߊܩࡅ߳ߺߺܙ🤍🫀
•❥👰🏻🤵🏻
┄┅┄┅┄┄┅┄┅┄┄┅┄┅┄
『 @behesht_A
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی اهمیت ترین موضوع دنیا....🌹
#مهران_مدیری
@behesht_A
✨♥| #عاشقانه #عاشقانه #عاشقانه ♥✨
❰ ꒐ ꋊꏂꏂ꒯ ꌦꄲ꒤ꋪ ꀘ꒐ꋊ꒯ꋊꏂꇙꇙ! 💋🌿❱
منبهمهربونیاتاحتیاجدارم . .♡
•❥👰🏻🤵🏻
┄┅┄┅┄┄┅┄┅┄┄┅┄┅┄
『 @behesht_A
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا دیدمت گفتم خودشه🖤
#گردن_زنی
@behesht_A
🤍⛓🤍⛓🤍⛓🤍
🤍⛓🤍⛓🤍
🤍⛓🤍⛓
🤍⛓🤍
🤍⛓
🤍
#𝒟ℴ𝓂𝒾𝓃ℴ
#second_chapter
#part_204
-نه اتفاقاً کارامون خیلی سنگینه.. خیلی سنگینتر از شرکت خودمونه یعنی.. کاری که تو شرکت خودمون انجام میدیم نسبت به اینجا هیچه..
+راستی مدیر عامل رو عوض کردم..
-چی؟؟اون خانمه رو اخراج کردی؟!
+اخراج خو .. نه یه پیشنهاد کار براش اوکی کردم اونم قبول کرد.. به جاش یه آقایی رو آوردم خیلی تعریفش آشناییتم تو کارش خیلی مهارت داره امروز روز اول کارشه..
عا داشتی میگفتی کاراتون سنگینه..
اینقدر ذوق داشتم که مدیرعامل عوض شده که حد نداشت..
-آره داشتم میگفتم ولی خب کلاً شرکت شاهرخ خان جوریه که اکثر کارمنداشون مردن، بعد من و مریم سعی میکنیم که سریع کارامونو انجام بدیم.. با اینکه واقعاً کارمون سنگینه ولی حدود شش و هفت تموم میشه..
+ میخوای دیگه کار نکنی؟؟. آقای احمدی یا یه نفر دیگه رو بفرستم..
-نه بابا چند روز دیگه بیشتر نمونده.. خوب بیشتر از این مزاحم نشم مرسی که رسوندین .. فعلا خداحافظ
از ماشین پیاده شدم و بقیه راه رو پیاده رفتم ..
🤍
🤍⛓
🤍⛓🤍
🤍⛓🤍⛓
🤍⛓🤍⛓🤍
🤍⛓🤍⛓🤍⛓🤍
May 11
این جماعتی که من میشناسم،
به دو چیز عادت کردهاند
"نکبت و قدرت"!
نکبت را با قناعت تحمل میکنند
و قدرت را با ترس و پرستش...!
محموددولتآبادی
@behesht_A
بهشت عاشقی
چند روز در بیمارستان گذشت. دیدن دوستان و خانوادهام، هر کدام با چشمان نگران، فقط زخمِ درد و ناامیدی
پارت سوم
حالا، من مهراد هستم، کاش میتوانستم بگویم هنوز یک ورزشکارم، اما حقیقت را نمیتوانم انکار کنم. امیدوارم روزی باور کنم که زندگی میتواند با وجود تمام تلخیها دوباره شروع شود، و شاید یک روز دوباره به میدان بروماما نه به عنوان مهرادِ ورزشکار، بلکه به عنوان مهرادِ مقاوم
یک روز که از ملاقات دکتر برمیگشتم، از پارک عبور میکردم و عصا به دست داشتم. قطرات عرق از پیشانیام میچکید و احساس خستگی عمیقی میکردم. فکر میکردم که ورزش دیگر در زندگیام جایی نخواهد داشت، اما ناگهان صحنهای جذاب نظرم را جلب کرد؛ گروهی از بچهها با شور و شوق فوتبال بازی میکردند. صدای خندههایشان در هوا میچرخید و هر کدام به نوعی در تلاش برای به ثمر رساندن گل بودند.
در آن لحظه، حس عجیبی در من بیدار شد. ناخودآگاه به یاد روزهای شاد و پرهیجان فوتبال افتادم، روزهایی که به زمین میرفتم و با دوستانم بازی میکردم. تصمیم گرفتم نزدیکشان بروم. بچهها با حیرت به من نگاه کردند و یکی یکی خودشان را معرفی کردند. نامهایشان جالب و بازیگوشانه بود؛ از «آرمین» تا «نیما» و «سروش». میان آنها، یک پسر کمسن و سال به نام «آریا» بود که بیشتر از همه نظرم را جلب کرده بود. او با شور و شوقی وصفنشدنی مشغول بازی بود و تلاش میکرد همه تکنیکها را به کار بگیرد.
با خود فکر کردم که شاید بتوانم به آنها کمک کنم. به آرامی گفتم: “سلام بچهها، من مهراد هستم. اگر دوست دارید، میتوانیم با هم تمرین کنیم.” نگاههایشان پر از کنجکاوی و شگفتی شد. یکی از آنها پرسید: “میخواهی به ما یاد بدهی؟” با لبخند گفتم: “البته! بیایید شروع کنیم.”
@behesht_A
﮼به همه ی زبون های دنیا بهش بگو
تو همه چیز منی (:♥️
-انگلیسی : you are my everything
-ایتالیایی : sei il mio tutto
-اسپانیایی : eres mi todo
-فرانسوی : tu es tout pour moi
-روسیه : ты для меня все
-ترکی : sen benim herşeyimsin
بفرست واسش 😍😘
@behesht_A
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جک اسپارو : دنیا همون اندازس فقط دیگه ارزشی نداره 🖤🙂
@behesht_A
من نميگويم در زندگى
اشتباه نخواهى كرد، حتماً خواهى كرد.
فقط «يك اشـتباه» را
دوبار تكرار نكن،
«بار دوم» حماقت است نه اشتباه ...
اشو
@behesht_A
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدما موقعی وفاداریشون ثابت میشه که تو سختی باشن♾🖤
@behesht_A
💢💢💢
نگاه کوتاهی به لباسهای سرتاپا خیسم انداخت و نگاه باتاملی به در بسته.
_شما کلید پایینو نداری؟
اخم کرد
_نه، شما که اومدی دادمش به عمو...حواست کجا بود که در رو بستی؟ مدام تو اَبرایی؟
حرصی چشم گرفتمو با همون لباس سرتاپاخیس نشستم لب راه پله
_شما برو بالا، من همینجا میشینم تا عموت بیاد!
نگاهی به بالای راهپله و واحد خودش انداخت و کمحوصله نفسی بیرون داد
_لازم نکرده، بلند شید بریم بالا!
~~~~
آب از نوک موهامو زیر شال روان بود. دستهامو بغل زدمو بیشتر چسبیدم به رادیاتور که از اتاق بیرون اومد. دقت نگاهم رفت رو دستش. یه دست ژاکت و شلوار ورزشی دستش بود و یه کلاهِ کشی مردونه. بدون اینکه مستقیم نگام کنه لباسها رو گذاشت رو مبل و همینطور که خودش طرف چایساز میرفت
_بیا برو تو اتاق لباستو عوضکن تا دوباره سرما نخوردی باز کار عمو در بیاد...
سردیِ دستهامو ها کردم و نگاه خیرهای به کلاه انداختم.این کوه غیرت چرا فکر میکرد من میتونم اینهمه پیچک خیس در هم تابخورده رو تو این یه ذره جا، جا بدم!😳
نگاه تیز کنار چشمی بهش انداختم. کلاه رو برداشتمو...😏😌
عاشقانهیمذهبی♥️
https://eitaa.com/joinchat/3648127820Ccc82d6628b
پسر #غیرتی و باجذبهمون با دخترعموی #نوجوون و تازه برگشتهش حسابی سرناسازگاری دارند🥴🙄 ولی حالا دختر #شیطون و پرزبونمون مونده پشت در و وسط #شُرشُر #بارون!😬
یهعاشقانهیجذابوپرماجرا😍😋‼️
https://eitaa.com/joinchat/3648127820Ccc82d6628b