#بسم_الله_الرحمن_الرحيم 🌱
امید را برای روزهای بد ساختهاند؛ چراغ را برای تاریکی.
انسان اگر با مشقت و درد و سختی رو به رو نمیشد، نه به چیزی ایمان میآورد،
نه به آیندهای دل میبست، و نه از امید سلاحی میساخت به پایداری کوه...
#نادر_ابراهیمی
سلام صبح یکشنبه تون بخیر
زندگیتون پر از چراغ ، پر از امید،پراز ایمان
@behesht_e_khane
✨
یا به میدان نیا، یا تمام بیا...
جنگ کاهلانه همیشه بهنفع دشمن است؛
هیچ موجودی نفرتانگیزتر از عاشق نیمبند نیست!
#نادر_ابراهیمی
برای همه ی ما که گاهی دلسرد می شویم،گاهی خسته و ناتوان می شویم ...
@behesht_e_khane
یادم هست ـ سال های پیش ـ روزی شاهد گفت و گوی مردی با طفلی چهارـ پنج ساله بودم. مرد به جای طرح آن سوآل بیهوده [وقتی بزرگ شدی، میخواهی چهکاره بشوی؟]، به طفل گفت: «اگر از یک تا صد بشماری یک تومان میدهم.» طفل با هیجان و اشتیاق شروع کرد به شمردن. شاید پول برای او مهم نبود و در فکر آن هم نبود. فقط دلش میخواست آن مرد بداند که او شمردن را میداند. شمرد و شمرد تا رسید به عدد «سی». پسرک، این عدد را نمیدانست اما خیال میکرد که میداند. این بود که بدون مکث و ترس، به جای «سی» گفت: «بیستوده» و ادامه داد: «بیستویازده، بیستودوازده، بیستوسیزده، بیستو…»
مرد به آرامی گفت: «این طور درست نیست. سی، چهل، پنجاه... اما اگر حالا نمیتوانی یکجا تا صد بشمری، پنج دفعه از یک تا بیست بشمر، همان صد میشود. من هم قبول میکنم. بعدها یاد میگیری که چطور باید تا صد بشمری.» و طفل، شادمانه و بدون معطلی از یک شروع کرد.
مرد نگفت: «حالا دیدی بلد نیستی؟» و یا «تو که تا بیست و نه بیشتر بلد نیستی. بنابراین بازی را باختی.» اگر این کار را میکرد پسرک حسابی دلگیر می شد و قلبش میشکست. و مسلماً اگر مرد در آن چند دقیقه میخواست معلم حساب طفل شود، راه به جایی نمیبرد و طفل را هم خسته میکرد. درعوض او به طفل آموخت که با همان چند عدد که میداند به «صد» برسد و شکست نخورد.
#برشی_از_کتاب
#ابن_مشغله
#نادر_ابراهیمی
@behesht_e_khane