eitaa logo
بهشتِ♡‌مادری 🕊|•°
1.1هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
29 فایل
👨‍👩‍👦‍👦مرتبط با وضعیت دهشتناک جامعه یعنی جمعیت!! با ارائه مشاوره فرزندپروری‌ و برگزاری دوره‌های آموزشی ارتباط با ادمین : @Z_latify حرفتو ناشناس بزن: https://harfeto.timefriend.net/16768441384337
مشاهده در ایتا
دانلود
روزتون پر خیر و برکت 🌾 روز دوم و توسل به یکی از کارهای جالب شهید این بود که از دل قهوه‌خانه‌ها و زورخانه‌ها و... افراد شجاع که از نظر اعتقادی در سطح ضعیفی بوده و حتی برخی از آن‌ها نماز نمی‌خواندند را انتخاب می‌کرد. این افراد را با خود به جبهه آورده و علاوه بر آموزش فنون رزمی، خودسازی اخلاقی را نیز شروع کرده و پس از مدتی از آن‌ها یک رزمنده متعهد و معتقد می‌ساخت که بسیاری از آن‌ها در میدان‌های نبرد به شهادت رسیدند. شهید چیت‌سازیان افرادی را جذب می‌کرد که کسی فکر نمی کرد بعدها جزء شهدا و سرآمدان اطلاعات، عملیات شوند و به آن‌ها می‌گفت "همین که منش مردی و پهلوانی داشته باشید؛ بس است بقیه درست می‌شود و خدا شما را دعوت کرده است" و سپس با صبر و صمیمیت، این افراد را به اوج کمال انسانیت می‌رساند. 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
26.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام دلت آباد به ذکر روز سوم و توسل به آقا ملائکه را خیلی به زحمت انداخته ای ! در بیت امام‌، مهدی را دیدم و گفتم‌: "آقا مهدی‌! خواب‌های خوشی برایت دیده‌اند ...‌ مثل اینکه شما هم ... بله ..." تبسمی کرد و با تعجب پرسید: "چه خبر شده است‌؟" گفتم‌: همه خبرها که پیش شماست‌. یکی از فرماندهان گردان که یک ماه پیش شهید شد، خواب دیده بود، در بهشت منزلی زیبا می‌سازند‌. پرسیده بود: "این خانه را برای چه کسی آماده می‌کنید؟" گفتند: "قرار است شخصی به جمع بهشتیان بپیوندد‌." باز پرسیده بود: "او کیست‌؟" بعد سکوت کردم‌. مهدی مشتاقانه سر تکان داد و گفت‌: "خوب ...‌ادامه بده‌." گفتم‌: "پاسخ دادند: قرار است مهدی باکری به اینجا بیاید‌. خلاصه آقا ملائکه را خیلی به زحمت انداختی‌." سرش را پایین انداخت و رنگ رخسارش به سرخی گرایید و به آرامی گفت‌: "بنده خدا! با این کارهایی که ما انجام می‌دهیم‌، مگر بسیجی ها اجازه می دهند که به بهشت برویم‌! جلو در بهشت می‌ایستند و راهمان نمی‌دهند‌." سپس رفت و از من دور شد‌. دیگر مطمئن بودم که مهدی آخرین روزهای فراغ از یار را سپری می‌کند‌. 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
سلام و 🌤 روز چهارم و توسل به 📝 فرازی از وصیت نامه شهید: ای خواهران گرانقدر! با اسلام است که عزیز می مانید و به ارزش واقعی خود پی می برید و به آن دست خواهید یافت.غیر اسلام را بدور اندازید و آگاه شوید که اسلام نظرش درباره زن چیست؟ اگر مکتبی را یافتید که نظرش از اسلام بالاتر و بهتر است و را بهتر درک کرده به آنسوی روید. خواهران مسلمان! جهاد شما همانا خوب همسرداری کردنتان است، هیچ پست و مقامی و شغل و ارزشی را با مقام عظمای عوض نکنید. طوری زندگی کنید و به راهی بروید که اسلام فرموده و زنی باشید که اسلام می خواهد و مادر و همسری باشید که حضرت فاطمه (س) برای همسرش علی (ع) و فرزندانش حسن و حسین (ع) وزینب (س) و ام کلثوم (س) بود. 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
سلام و 🌤 روز پنجم و توسل به جوان‌ترین شهید مدافع حرم ایرانی «شهید سید مصطفی موسوی» 18 آبان 1374 به دنیا آمد و21 آبان ماه 1394 و تنها 3 روز پس از قدم گذاشتن به سن 20 سالگی، در سوریه، جام شهادت را نوشید.  مادر شهید:‌ «یک روز آمد کنار من نشست و گفت مامان، برای هر کسی یک روز، روز عاشورا است، یعنی روزی که آقا امام حسین(ع) ندای «هل من ناصر» را سر داد و کسانی که رفتند و با امام ماندند، «شهید و رستگار» شدند، ولی کسانی که نرفتند چه چیزی از آن‌ها مانده است؟» تعجب کردم و گفتم: «مصطفی جان مگر تو صدای «هل من ناصر» شنیدی؟» گفت: «دوست داری چه چیزی از من بشنوی؟» گفت: «مامان می‌خواهم یک مژده به تو بدهم، اگر از ته قلب راضی بشوی که به سوریه بروم، آن دنیا را برایت آباد می‌کنم و دنیای زیبایی برایت می‌سازم که در خواب هم نمی‌توانی ببینی» گفتم: «از کجا معلوم می‌شود که من قلبا راضی نشدم؟» مصطفی گفت: «من هر کاری می‌کنم بروم سوریه، نمی‌شود، علت اصلی‌اش این است که شما راضی نیستید، اگر راضی شوی خدا هم راضی می‌شود، اگر راضی نشوی فردای قیامت جواب حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) را چه می‌دهی؟» من در مقابل این حرف، هیچ چیزی نتوانستم بگویم و از ته قلبم راضی شدم. قبل از رفتن، به من گفت: «خیلی برایم دعا کن تا دست و دلم نلرزد و دشمن در نظرم خوار و ذلیل بیاید.» 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
سلام و 🌤 روز ششم و توسل به 📍مقام والای شهید نظری و شفای یک مادر شهید پدر شهید علی‌اکبر نظری ثابت نقل می‌کند به گلزار شهدا که رسیدم دیدم خانم مسنّی دارد سنگ قبر فرزندم را می‌شوید. بالای سرش رسیدم گفتم: «خانم شما این شهید را می‌شناسید؟ گفت: تا یک هفته پیش او را نمی‌شناختم. گفتم: پس چی شد که شناختید؟ در پاسخ گفت: من خودم سیده‌ام و مادر شهید هستم. فرزندم در ردیف دوم پیش پای شهید زین‌الدین مدفون است. بیماری لاعلاجی گرفتم و مدت‌ها دنبال مداوا بودم. هرکاری کردم خوب نمی‌شدم؛ خیلی ناراحت بودم. از خدا خواستم تا حداقل خواب فرزند شهیدم را ببینم. وقتی به خوابم آمد، به پسرم گله کردم که مگر تو شهید نیستی؟ من مادرت هستم و سیده‌ام! کاری بکن و از خدا بخواه شفا بگیرم. پسرم گفت: برو سر قبر علی‌اکبر. گفتم: کجاست تا پیدا کنم؟ گفت: عصر پنج‌شنبه پدرش می‌آید سر قبرش، بگرد پیدا می‌کنی. چند بار آمدم تا پیدا کردم. 🔰به شهید شما متوسل شدم و شفا گرفتم. بار دیگر از خدا خواستم تا خواب پسرم را ببینم. به خوابم آمد. از او پرسیدم: چرا مرا به آن‌ شهید حواله دادی؟ گفت: در این عالم شهداء درجه و جایگاه‌های متفاوتی دارند. هــر کســی در دنـیا اخــلاص و تلاش بیشتری داشته در اینجا درجــه و مقام بالاتری دارد.به همین خاطر شما را به شهید علی‌اکبر نظری ارجاع دادم. 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
سلام و 🌤 الطاف رسول الله شامل حالتون 🏴 روز هفتم و توسل به 🖤 تاسی به شیوه و رفتار پیامبر 🖤 باختران كه بوديم جنب مسجد تركان، پيرمردی مغازه داشت كه با انقلاب و اسلام ميانه خوبی نداشت، چهره و لبخند آقا مهدی و احوالپرسی‌هايشان در پيرمرد تأثير گذاشته بود. پيرمرد می‌گفت: من اصلاً با شماها ميانه خوبی ندارم ولی نمی‌دانم اين يكی چطوری توی دلم جا گرفته، بی‌نهايت دوستش دارم، نمی‌آيد دلتنگش می‌شوم. از آقا مهدی پرسيدم: چطوری اين پيرمرد را آرام كردی و در او تأثير گذاشتی؟ با لبخند مليحی که کرد گفت : با تاسی از ذره‌ای از عمل به  شیوه و رفتار پیامبر و ائمه 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
سلام و 🌤 روز هشتم و توسل به متولد 1344 تهران و اصالتاً تبریزی. شهادت: سال 66 عملیات کربلای 8 شلمچه 🍃🌹شهید پلارک ما شبیه به یکی از سربازان پیامبر در صدر اسلام، "غسیل الملائکه" است. 🧚 "غسیل الملائکه" به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده‌ باشند. در تاریخ اسلام آمده که "حنظله" غسیل الملائکه که از یاران جوان پیامبر بود، شب قبل از جنگ احد ازدواج می کند و در حجله می خوابد. فردا صبح، زمانی که لشکر اسلام به سمت احد حرکت می ‌کرد، برای رسیدن به سپاه بسیار عجله کرد و بنابراین نرسید که غسل کند. او در این جنگ شهید شد و ملائکه از طرف خدا آمدند و او را با آب بهشتی غسل دادند. پیکر او بوی عطر گرفته بود که بعد پیامبر بالای پیکر او آمد و از این واقعه خبر داد. شاید به همین خاطر باشد که همیشه قبر شهید پلارک نیز خوش‌بو و عطر آگین است. به او شهید عطری می گویند. خیلی‌ها سر مزار شهید سید احمد پلارک نذر و نیاز می‌کنند و از خدای او حاجت و شفاعت می‌خواهند. او معجزه خداست. 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
سلام و 🌤 روز نهم و توسل به زائر امام رضا 😢 وقتی محسن [شهید محسن خسروی] در والفجر8 شهید شد و پیکرش در منطقه ماند، ابراهیم خیلی بی تابی می‌کرد و به شدت اشک می‌ریخت. از آن به بعد هر وقت عملیاتی می‌شد، برای اینکه پیمانش را با محسن ادامه دهد، هنگامه عملیات، پلاک و کلیه وسایل شناسایی خود را بیرون می‌انداخت تا در صورت شهادت پیکرش شناسایی نشود و همچون محسن گمنام باشد. کربلای پنج هم همین کار را کرد، اما پس از شهادت همرزمانش پیکر او را شناسایی کردند و به معراج شهدا فرستادند. چند روز قبل از شهادت به یک از دوستانش گفت: «خیلی دلم پر می زند برای (ع)، دوست دارم بروم زیارت امام رضا(ع).» بعد از شهادت، جنازه ابراهیم اشتباهاً توسط تعاون به سمت مشهد رفت و طبق رسم مشهدی ها دور حرم طواف داده شد. آنجا یکی از بچه‌های لشکر از روی اسم تابوت، متوجه قضیه شده بود. خبر داد، به این ترتیب پیکر ابراهیم پس از زیارت امام رضا(ع) به شیراز بعد هم به کازرون منتقل شد! 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و 🌤 روز دهم و توسل به فرازی از وصیت نامه شهید مهدی زین الدین اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسین‌وار زندگی کردن. 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
سلام و 🌤 روز یازدهم و توسل به همه بچه‌ها برادر من هستند در عملیات کربلای۴ از یک گـروه هفت نفری که با قایق به آن طرف اروند رفته بودند، تنها حاج‌ستار توانست جانِ سالم بِدَر ببرد و به عقب برگردد ، و اکثر آنها از جمله صمد برادرِ حاج ستار شهید شدند ... وقتی که از حاجی پرسیدیم : « حاجی، تو که می‌توانستی جنازه‌ برادرت را با خود بیاوری ، چرا این کار را نکردی ؟» در جواب گفت : « همه بچه هـا برادر من هستند ؛ کدامشان را می آوردم؟ 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
سلام و 🌤 روز دوازدهم و توسل به ❣️رزمنده‌ها را عاشقـــــانه دوست داشت حاج حسين رزمنده‌ها را عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جور‌ی نشان می‌داد كه انسان حيران می‌شد. يک شـب تانک‌ها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم. من نشسته بودم كنار برجـک و حواسـم به پیرامونمان بود و تحركاتـی كه گاه بچه‌ها داشتند. يک وقت ديدم يک نفـــر بين تانک‌ها راه می‌رود و با سرنشيــن‌ها گفت و گوهای كوتاه می‌كند. كنجكاو شدم ببينم كيست. مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش. همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــد. گفت: به خدا سپردمتون! تا صداش را شنيدم، نفسم بريد. گفتم: حاج حسين؟ گفت: هيـــــس؛ صدات در نياد! و رفت سراغ تانک بعدی. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
روز سیزدهم و توسل به مادر شهید سال۶۵ از ناحیه پا به شدت آسیب دیده و از خداوند طلب شفا میکند. صبح روز عاشورا در عالم رؤیا می‌بیند چند نفر از شهدا از جمله فرزندش محمد در مسجد المهدی قم به دیدارش آمدند و پسرش شال سبزی را که از حرم سالار شهیدان آورده بود، روی پایش قرار می‌دهد. از خواب که بیدار شد در کمال شگفتی دید باندها از پایش گشوده شده و شال سبز روی پایش قرار داشت و دیگر دردی احساس نمی‌کرد. : قطعات کوچکی از شال سبزی که بر روی پای من بسته شده بود را به برخی از مردم دادم پس از آنکه خبر این ماجرا به محضر آیت‌الله گلپایگانی(ره) رسید و پس از شرح آن موضوع شال خوشبوی معطر به عطر حسینی(ع) مورد تصدیق ایشان قرار گرفت، ایشان گفت:  این امانتی در دست شما بوده و نباید آن را به دیگران هدیه می دادید پس از آگاهی از این مساله به سراغ دریافت کنندگان قطعات پارچه رفتیم اما در کمال ناباوری متوجه شدیم تمام آنها غیب شده اند. ⬅️ خدا را شاکریم که این ماجرا سندی برای اثبات زنده بودن شهدا است. شال سبز اکنون داخل یک شیشه ۱۰ سانتی نگهداری می شود و بوی عطر مخصوص آن باقیمانده است. آیت الله گلپایگانی کمی از تربت امام حسین (ع) را به من داد و گفت یک سانت از این شال را برش بزنید و در داخل بطری به همراه آب و تربت قرار دهید من نیز این کار را انجام دادم و زمانی که مردم برای رفع بیماری و مشکلات خود از من پارچه را طلب می کنند آب این شیشه را در یک بطری کوچک دیگر می ریزم و به آنها می دهم تا با نوشیدن آن شفا یابند. 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و 🌤 روز چهاردهم و توسل به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ توی نماز جماعت‌ همیشه‌ اول‌ صف ‌می ایستاد. . ! همیشه‌ توی جیبش‌ مُهر‌ و‌ تسبیح‌ تربت ‌داشت، گاهی وقت‌ ها‌ که‌ به‌ هر دلیلی توی‌ جیبش‌نبود،موقع‌ نماز‌ در حسینیه ی ِ‌پادگان‌‌ دنبال ‌مُهر تربت‌ می‌گشت. وقتی‌ که‌ پیدا می‌کرد، این‌ شعر‌ رو زمزمه‌ می‌کرد: تا تو زمین سجده‌ای، سر به‌ هوا‌ نمی‌شوم..! 🎞 کلیپ بسیار دیدنی 👌🏻 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدینه تون بخیر 🌤 روز پانزدهم و توسل به شهیدی که شب‌ها در نخلستان با پای برهنه در میان خارها می‌دوید و گریه و توبه می‌کرد. 🌱 حاج قاسم: شهید احمد امینی، آدم عارف عجیب بود. ◇ خوشا کسانی که مردانه مرده‌اند و تو ای عزیز میدانی تنها کسانی مردانه می‌میرند که مردانه زیسته‌اند. 🎞 کلیپ در مورد شهید امینی 😢😢 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
سلام و 🌤 روز شانزدهم و توسل به وصیت این بنده حقیر به همه برادران و خواهران این است که پشتیبان واقعی ولایت فقیه باشید تا ازطوفان حوادث و فتنه‌‌های پیشِ‌رو در امان بمانید و وصایای امام راحل را فراموش نکنید. که فرمود نگذارید این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. شما را همان‌گونه که تمام انبیاء و اولیاء و امامان معصوم(ع) سفارش فرمودند بنده هم سفارش می‌کنم به نماز خصوصاً نماز اول وقت و بعد به احیای امربه معروف و نهی از منکر که موجب سلامت و رشد معنوی جامعه است و همه خواهران دینی خود را سفارش به رعایت و عفاف و حیاء می‌نمایم. ⬅️ که اگر این امر در جامعه رعایت شود بسیاری از مشکلات معنوی جامعه حل خواهد شدو در اثر رعایت این امر الهی موجبات خوشنودی و رضای امام زمان(عج) فراهم و موجبات خشم شیاطین فراهم می‌شود و نتیجه آن رحمت و برکات الهی بر جامعه اسلامی خواهد بود. 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام عیدتون مبارک ❣️ روز هجدهم و توسل به شهید حاج قاسم سلیمانی: شهید علی هاشمی، شهید بهشتی دفاع مقدس است. 🎞 کلیپ، روایتگری مادر شهید 🥺 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز بیست و دوم و توسل به 🎞 کلیپ آزمون مهم تر👆🏻 فرار از گناه به سبک شهدا 👇🏻 مجالس مهمونی یکی از جاهائیه که بستر برای حرف زدن از دیگران آماده‌ی آماده‌س. توی یکی از همین مهمونی‌ها، منم مثل بقیه شروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از آشناها. وقتی از مجلس برمی‌گشتیم، محمد گفت: «می‌دونی غیبت کردی! حالا باید بریم درِ خونه‌شون تا بگی پشتِ سرش چی گفتی». گفتم: « اینطوری که پاک آبروم می‌ره». با خنده گفت:«تو که از بنده‌ی خدا این‌قدر می‌تــرسی، چــرا از خــودِ خدا نمی‌تـرسی؟!» همین یه جمله برام کافی بــود تا دیــگه نه غیبت کننده باشــم و نه شــنونده‌ی غیبــت. 📚کتــاب دل دریایی، ص71 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و 🌱 روز بیست و سوم و توسل به باورتون میشه این بخشی از وصیت نامه یه شهید 15 ساله باشه؟ 🥺🥺🥺 ... کاری نکنید که لیاقت یاوری را از دست بدهید. تا می‌توانید مراقب و محاسب اعمال و احوال خودتان باشید و خود را در محضر خدا حس کنید که اگر شما او را نمی‌بینید او شما را می‌بیند و رئوف و رحیم و قادر و قهار است و حلم و صبر او شما را ظلوم و جهول نکند. 📌 پیکر قهرمان کشورمان به مدت۱۳ سال در خاک منطقه العماره عراق باقی ماند و در سال۱۳۷۶ پیکر سعید طوقانی را به میهن بازگردانیدند و در زورخانه شهدای طوقانی در کاشان به خاک سپردند. 🎞 کلیپ رو ببینید تا این شهید نازنین رو بهتر بشناسید. 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
سلام و 🌸 روز بیست و چهارم و توسل به یک قطعه برای سازمان شده بود بحران امنیت ملی؛ این یعنی تحریم. مگر می‌شد با این تحریم‌ها کار کرد. مصطفی آن قدر از آن قطعه وارد کرد که تا مدت‌ها کار سازمان را راه می‌انداخت. همه می‌گفتند هر کسی غیر از مصطفی می‌خواست آن را تأمین کند، در آن زمان یک‌صدمِ این هم نمی‌توانست وارد کند. قطعه را داد به چند تا از بچه‌های قدیمی که می‌شناخت‌شان. داد که از رویش بسازند. به وارد کردن راضی نبود. ریسکش بالا بود، ولی می‌خواست نتیجه بگیرد. زمان می‌برد، اما مصطفی صبور بود، می‌گفت: وقتی می‌تونیم خودمون بسازیم، چرا باید ارز از کشورمون بره بیرون؟ مدام پیگیری می‌کرد و همه‌جوره هوای‌شان را داشت. به یک گروه هم نداد، کار را به چند تا مرکز دانشگاهی سپرد. طول کشید، اما دست آخر بچه‌ها قطعه را ساختند، تست کردند و جواب گرفتند. حالا مصطفی نیست پای قرارداد تولید انبوه... 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
سلام و 🦋 روز بیست و پنجم و توسل به عنایات ائمه به رزمندگان 🥺 در عملیات بازی دراز شهید محسن وزوایی فرمانده گردان شد. در این عملیات، او با آنکه مجروح شده بود، ولی با گامی استوار و خستگی ناپذیر و روحی امیدوار به نبرد ادامه می‌داد. در حین عملیات، بیشتر رزمندگان شهید یا مجروح شده و تنها محسن و چند رزمنده دیگر زنده بودند؛ و شگفت آنکه همین چند نفر، توانستند ۳۵۰ تن نیروهای کماندوی بعث عراق را به اسارت بگیرند. در حین تخلیه اسیران، یکی از افسران عراقی با اصرار خواستار ملاقات با فرمانده نیروهای ایرانی شده بود. به علت مسائل امنیتی، شخصی دیگر غیر از او را معرفی کردند، ولی افسر بعثی ناباورانه گفت: «نه! این فرمانده شما نیست. او سوار بر یک اسب سفیدی بود و ما هر چه به طرفش تیراندازی می‌کردیم، به او کارگر نمی‌شد. من او را می‌خواهم ببینم». شهید محسن وزوایی در مصاحبه‌ای از این واقعه، به عنوان عنایت ائمه هدی علیهم السلام به رزمندگان اسلام» اشاره کرد. 👩‍🍼 @roya_madari  ••• ❀┐🍓
سلام و 🌿 روز بیست و هشتم و توسل به قرار بود روز جمعه حمید با یکی از دوستانش برود قم. داشتم توی آشپزخانه برایش کتلت درست می‌کردم. ساکش را که بستم از فرط خستگی کنار پذیرایی دراز کشیدم. حمید داشت قرآنش را می‌خواند. وقتی دید آنجا خوابم گرفته، آمد بالای سرم و گفت: «تنبل نشو. بلند شو وضو بگیر راحت بخواب.» با خنده و شوخی می‌خواست بلندم کند. گفت: به نفع خودت است که بلند شوی و با وضو بخوابی وگرنه باید سر و صدای مرا تحمل کنی . شاید هم مجبور شوم پارچ آبی را روی سرت خالی کنم.  حدیث داریم بستر کسی که بی وضو می‌خوابد مثل قبرستان مردار و بستر آنکه با وضو بخوابد همچون مسجد است و تا صبح برایش ثواب می‌نویسند. آنقدر گفت و سرو صدا کرد که به وضو گرفتن رضایت دادم. 📚کتاب یادت باشد 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
روز بیست و نهم و توسل به در آغاز سال 1360 نسرین از فقر فرهنگی شدید کردستان آگاه شد و با برادر بزرگوارش احمد افضل (مفقود الاثر) درمورد رفتن به آنجا به مشورت پرداخت و در همین زمان، جهاد اعلام کرد که جهت رشد هر چه بیشتر فرهنگی خواهران در کردستان احتیاج است که تعدادی از خواهران متعهد به آن خطه عزیمت نمایند و مجدّانه به کار بپردازند. دگر بار شهیده افضل فضیلت الهی خویش را هویدا کرد و با کوشش فراوان خواهران دیگری را جمع کرده و با مشورت با علمای شهر راهی کردستان شد. وی به خاطر نیاز شدید آموزش و پرورش به مربی، با عنوان مربی تربیتی در مهاباد مشغول به کار شد و همزمان معلمان نهضت سوادآموزی نیز تحت تعلیم او قرار گرفتند. این شهیده در آخرین شب زندگیش، با وجود تب شدید و بیماری از همسرش خواست که او را به مجلس دعای توسل برساند؛ با وجود پافشاری همسرش برای استراحت، در مراسم دعا حضور یافت و به گفته دوستانش آن شب مثل همیشه او به شدت منقلب بود. مراسم دعا و نیایش به پایان رسید و این شهیده، در حالی که برای مراجعت به منزل سوار اتومبیل بود، مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و از آنجا که همیشه آرزو داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسد، پس از یک سال حضور در مهاباد، در شامگاه دهم تیر 61 در اوج خلوص و خدمت به اسلام به آرزوی دیرین خود ‌رسید. 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓
روز سی و نهم : توسل به آخرین بار برای اربعین نذر کرد با پای پیاده برود تا شاید نذرش که شهادت باشد، پذیرفته شود. این سفر همان شد که او می‌خواست یک روز پس از بازگشت از کربلا تلفنش زنگ زد و چند دقیقه بعد با خوشحالی به نزدم آمد و گفت مامان کارم جور شده و باید ساکم را ببندم برای سفر به سوریه. اول رضایت ندادم اما با اصرار و پافشاری او قبول کردم. گفت مادر باید برویم و از حریم حرم مطهر اولاد پیامبر در برابر داعشیان بدصفت حفاظت کنیم. 🔹خاطره‌ای که شهیددر دفتر خاطراتش نوشته: در جلسه‌ای که با نیروهای حزب‌الله داشتیم، دور میزی بزرگ نشسته بودیم که ذوالفقار، مسئول و یکی از فرماندهان نیروهای حزب‌الله وارد شد. به من اشاره کرد و پرسید:‌ اسمت چیه؟‌ همه تعجب کرده بودند. من گفتم: کمیل. بعد چیزی به مترجم گفت که متوجه آن نشدم. مترجم رو به من گفت:‌ ایشون می‌گن تو شهید می‌شی! بعد به عکس‌هایی که روی دیوار اتاق بود اشاره کرد و گفت: من به همه اینا گفتم شهید می‌شن و شدن. من از خجالت سرم را پایین انداختم. بعد هم پرسید: توی تیم هجوم هستی؟ مترجم گفت: آره، از بچه‌های شناساییه. دوباره گفت: مطمئن باش در هجوم اول شهید می‌شی! با شنیدن این حرف‌ها دیگر دل توی دلم نبود. جلسه که تمام شد رفتم پیش ذوالفقار. به‌اش گفتم: اگه شهید نشم، میام پیشت و ازت شکایت می‌کنم و یقه‌ات رو می‌گیرم! مترجم که حرف‌هایم را برایش ترجمه کرد، خندید. گفت: من و تو هر دو شهید می‌شیم... 👩‍🍼 @behesht_madari135  ••• ❀┐🍓