eitaa logo
بهشت شهر(شهید سلیمانی)
8.4هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
3هزار ویدیو
8 فایل
🍃 بِهشت شهر، جایے است براے جان گرفتن دوباره عهدها و دغدغه ها 🍃 🌹کانال جامع مطالب شهدایی🌹 تبلیغات 👇 @Afsaran_ads
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
🌹🕊👆👆🕊🌹 ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما ... #هنوز_آواره_ایم کانال شهدائیِ دشت جنون #ویژه_شهداء خصوصا شهدای #نجف_آباد_اصفهان شهر سردار #شهید_احمد_کاظمی و #شهید بی سر #محسن_حججی #همراه_با : ✅#زندگی_نامه ✅#وصیت_نامه ✅#خاطره ✅#مسابقه و... #شهدا منتظر حضور گرمتان هستند بیائید دست به دست هم بدیم تا حد اقل ذره ای از دِین خود به #شهدا را ادا کنیم . 🌹👇🌹 http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
✍️بچه‌ها به حاج قاسم گفتند ما اتاقی داریم که برای باباست. سردار گفت: مرا هم ببرید اتاق بابا را ببینم. اتاقی داریم که عکس‌ها و وسایل اقا مهدی را گذاشتیم. سردار گفت: آفرین کار خوبی کردید. با خاک محل شهادت اقا مهدی دوستانش چند مهر درست کردند. حاج قاسم گفت: می‌خواهم با این مهر‌ها نماز بخوانم. دو رکعت نماز خواند. به من گفت اینجا نماز بخوانید و تبدیلش کنید به نماز خانه، موزه قشنگی است. 🇮🇷 @Hajghasem_ir 🇮🇷
✍شیخ جلال‌الدین الصغیر، عضو شورای مرکزی مجلس اعلای اسلامی عراق، با بیان خاطره‌ای از دیدار خود با سردار قاسم سلیمانی گفت: «هشتم ماه صفر ۱۴۴۱(۱۵ مهرماه ۹۸) بود که شهید حاج قاسم سلیمانی پس از پایان مجلس عزاداری حسینی در منزل ما به پرچم آویخته شده روی دیوار پشت سخنران مجلس که پرچم خاص روی مضجع شریف امام حسین(ع) بوده و چند سال قبل از سوی عتبه مقدس حسینی به بنده مرحمت شده بود، اشاره کرد و گفت: «شیخ من این پرچم را می‌خواهم». به او گفتم: بعد از اتمام مجالس عزاداری ان‌شاء‌الله این پرچم متعلق به شماست. پرچم را برای ایشان کنار گذاشتم تا اینکه حدوداً سه هفته پیش به ما افتخار داد و در منزل مهمان ما شد؛‌ فوراً پرچم را تقدیم ایشان کردم. پرچم را گرفت و بوسید و گفت: «می‌خواهم در کفنم بگذارم». این دیدار بیش از یک ساعت طول کشید؛ از هم و غم درونی‌ و دغدغه‌اش گفت. این دیدار مثل بقیه جلسات نبود. درست مثل جلسه وداع بود. در پایان از من خواست برایش شهادت بطلبم. به شدت مشتاق دیدار دوستانش عماد مغنیه، شهید محراب، شهید همت، شهید کاظمی و بسیاری دیگر از رفقای شهیدش بود که از آن‌ها ‌‌با شوق و حسرت یاد می‌کرد. 🇮🇷 @Hajghasem_ir 🇮🇷
✍نشسته بودم بغل دست حاجی، یک دفعه زد روی پایش، از صدای ناله‌اش ترس برم داشت ! گفتم: حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش اومده؟ گفت: من سه چهار روزه از حال آقا بی‌خبرم.... پدرش فوت کرده بود ، میان سنگینی غم از دست دادن پدر، قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود. آنوقت اینطور آه میکشید. اینطور خودش را سرزنش میکرد... 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز 🇮🇷 @Hajghasem_ir 🇮🇷
🔰 باران می بارید 💠 همسر شهید مصطفی احمدی روشن از ایشان : 🔷 سر قبر نشسته بودم باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود : شهید مصطفی احمدی روشن. از خواب پریدم.مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم. بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم. زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره ولی یه بار خیلی جدی پاپی اش شدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد و گفت :سی سالگی باران می بارید شبی که خاکش می کردیم... ┈•••✾••┈ ┈•••✾••┈┈•••✾••┈ 🆔️ ┈•••✾••┈┈•••✾••┈┈•••✾••┈ @beheshte_shahr1
♦️ 🔻 فوتبالش‌ خیلی خوب‌ بود داشتیم مسابقه می‌دادیم که تیمِ مهدی، یک گُل عقب افتاد.. یه فرصت عالی جور شد ، توپ‌ روپای مهدی افتاد و راحت‌ می‌تونست‌ گل‌ بزنه تا بازی مساوی بشه‌، اما‌ یهو‌ مادرش‌ صداش‌ زد و‌ گفت: مهدی برو‌ نون بگیر مهدی هم‌ توپ رو ول‌ کرد و رفت نونوایی! 🔹 شهید مهدی‌ زین‌الدین 📌 کانال شهدایی بهشتِ شهر ┈•••✾••┈┈•••✾••┈┈•••✾••┈ @beheshte_shahr1