بهشت خانواده💞
💠✨منبرهای مجازی 🔺✨شماره 28 ✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨السلام علیک یا ابا صالح المهدی 💠✨آیه منتخب؛
💠✨منبرهای مجازی
شماره 29
💠✨ادامه منبر قرض؛
7 .ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻗﺮﺽ ﺩﺍﺩﻥ،
ﺳﺆﺍﻝ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻛﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻗﺮﺽ ﺩﻫﺪ، ﺗﺎ ﻣﺮﺩم ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺍﻛﺮﺍﻩ ﻭ ﺍﺟﺒﺎﺭ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻧﻜﻨﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺎ ﻣﻴﻞ ﻭ ﺭﻏﺒﺖ ﻭ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻗﺮﺽ ﺩﻫﻨﺪ.
8 . «ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻗﺮﺽ ﺩﻫﻴﺪ»،
ﺗﺎ ﻓﻘﺮﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻛﻨﻨﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺿﻌﻒ ﻭ ﺫﻟّﺖ ﻧﻜﻨﻨﺪ. ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ.
9 .ﺍﻣﺎم ﻛﺎﻇﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎم ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺍﺯ ﻣﺼﺎﺩﻳﻖ ﻗﺮﺽ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻛﻤﻚ ﻣﺎﻟﻲ ﺑﻪ ﺍﻣﺎم ﻣﻌﺼﻮم ﺍﺳﺖ.
10 . ﻗﺒﺾ ﻭ ﺑﺴﻂ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﻲ ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻳﺎﺕ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻴﻢ:
ﻫﺮ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻣﺮﺩم ﮔﺸﺎﺩﻩ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺴﻂ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺎ ﻣﺮﺩم ﺑﺨﻞ ﻭﺭﺯﺩ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻨﮓ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ.
11 .ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻗﺮﺽ ﺍﻟﺤﺴﻨﺔ ﻫﻴﺠﺪﻩ ﺑﺮﺍﺑﺮ،
ﻭﻟﻲ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺻﺪﻗﻪ ﺩﻩ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
چون ﻗﺮﺽ ﺭﺍ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻧﺪ، ﻭﻟﻲ ﻫﺪﻳﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﺶ ﮔﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﻏﻴﺮ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﻧﻴﺰ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ.
12 .ﻫﺮﻛﺲ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻗﺮﺽ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﻧﺪﻫﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﻱ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺣﺮﺍم ﻣﻲ ﻛﻨﺪ.
13 .ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ:
«ﻣﻦ ﺟﺎء ﺑﺎﻟﺤﺴﻨﺔ ﻓﻠﻪ ﺧﻴﺮ ﻣﻨﻬﺎ»
ﻫﺮ ﻛﺲ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺑﻲ ﺁﻭﺭﺩ، ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ.
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻘﺎﺿﺎﻱ ﺍﺯﺩﻳﺎﺩ ﻛﺮﺩ، ﺁﻳﻪ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ:
«ﻓﻠﻪ ﻋﺸﺮ ﺍﻣﺜﺎﻟﻬﺎ» ﺩﻩ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ.
ﺑﺎﺯ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻧﻤﻮﺩ، ﺁﻳﻪ ﻗﺮﺽ ﺍﻟﺤﺴﻨﻪ ﺑﺎ ﺟﻤﻠﻪ ﻱ «ﺍﺿﻌﺎﻓﺎً ﻛﺜﻴﺮﺓ» ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ.
14 . «ﻭﺍﻟﻠّﻪ ﻳﻘﺒﺾ ﻭ ﻳﺒﺴﻂ» ﺗﺎ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻳﻬﻮﺩ ﺧﻴﺎﻝ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﻘﻴﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ: «ﺍﻥّ ﺍﻟﻠّﻪ ﻓﻘﻴﺮ ﻭ ﻧﺤﻦ ﺍﻏﻨﻴﺎء»
15 . ﻛﻤﻚ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﺧﺪﺍ، ﻛﻤﻚ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ. «ﻳﻘﺮﺽ ﺍﻟﻠّﻪ» ﺑﺠﺎﻱ «ﻳﻘﺮﺽ ﺍﻟﻨﺎﺱ»
16 . ﺑﺮﺍﻱ ﺗﺮﻏﻴﺐ ﻣﺮﺩم ﺑﻪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺧﻴﺮ، ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻟﺎﺯم ﺍﺳﺖ.
«ﻓﻴﻀﺎﻋﻔﻪ ﺍﺿﻌﺎﻓﺎً ﻛﺜﻴﺮﺓ»
17 . ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﮔﺸﺎﻳﺶ ﻭ ﺗﻨﮓ ﺩﺳﺘﻲ ﺭﺍ ﺑﺪﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﺑﺪﺍﻧﻴﻢ، ﺭﺍﺣﺖ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﻢ. «ﻭﺍﻟﻠّﻪ ﻳﻘﺒﺾ ﻭ یبسط»
18 . ﺍﮔﺮ ﺑﺪﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺍﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ اتفاق کرده ایم را طبق آیات و روایات در آخرت و بلکه در دنیا ﭘﺲ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻳﻢ، ﺭﺍﺣﺖ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﻛﺮﺩ. «ﺍﻟﻴﻪ ﺗﺮﺟﻌﻮﻥ»
«مَن اَیقَن بالخَلَف جادَ بالعَطیة» ؛
کسی که یقین به پر شدن جای اتفاق دارد ، کریمانه بخشش میکند
@asrezohormonji
1_1034151183.mp3
3.46M
🎙 #فایل_صوتی
👤 استاد #رائفی_پور
📝 نگاه فانتزی و غیرواقعی به ازدواج
#قبل_از_ازدواج
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_بیست و دوم فصل ششم شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگ
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_بیست و سوم
خانوادة صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت
این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانة پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا آمده ام. کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم.
عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.»
توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم برمی داشتم و فاصله ام با
بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم.
صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم.
فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانة پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند.
آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم.
دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانة دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانة شهلا، تو شام درست کن.»
در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعلة پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود.
عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم. خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود. کمی
که برنج جوشید، کبری گفت: «حالا وقتش است، بیا برنج را برداریم.»
دو نفری کمک کردیم و برنج را داخل آبکش ریختیم و صافش کردیم. برنج را که دم گذاشتیم، مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت و پیاز شدم برای لابه لای پلو.
شب شد و همه به خانه آمدند. غذا را کشیدم، اما از ترس به اتاق نرفتم. گوشة آشپزخانه نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. کبری صدایم کرد. با ترس و لرز به اتاق رفتم.
مادر صمد بالای سفره نشسته بود. دیس های خالی پلو وسط سفره بود. همه مشغول غذا خوردن بودند، می خوردند و می گفتند: «به به چقدر خوشمزه است.»
فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادرشوهرم آمد. داشتم حیاط را جارو می کردم ،می شنیدم که مادرشوهرم از دست پختم تعریف می کرد. می گفت: «نمی دانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت. دست پختش حرف ندارد. هر چه باشد دختر شیرین جان است دیگر.»
اولین باری بود در آن خانه احساس آرامش می کردم.(پایان فصل ششم)
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
#حدیث_عشق
🍃 پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله:
🌸زهد به دنيا، عبارت است از: راضى بودن به قضا[ى الهى] و صبر در مصائب، و چشم اميد بر كَندن از مردم...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا شده امام زمان (عج) تو را نگاه کند و لذت ببرد؟
#استاد_قرائتی
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
1_1026398422.mp3
9.83M
#ارتباط_موفق ۳
🔺بعضیها شبیه مگسند !
میگردند دنبال عیب و نقطهضعف این و آن ، تا بنشینند روی این ضعفها .. و نقدشان کنند!
⚡️چنین کسانی هرگز به حریم ارتباطی موفق وارد نمیشوند، و هرگز در حفظ محبت و جذب قلوب دیگران موفق نخواهند بود.
#استاد_شجاعی 🎤
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
💠ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ.....
🖌ﺭﻭﺯﮔﺎﺭي ﭘﺎﺩﺷﺎهي بود که ﻭﺯﻳﺮي داشت که همیشه ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ حادثه و ﺍﺗﻔﺎﻕ خير ﻳﺎ ﺷﺮي ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ شاه می افتاد،ﺑﻪ پادشاه ميگفت : "ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ!"
ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ چاقو ﺑﺮﻳﺪ ﻭ ﻭﺯﻳﺮ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﺖ ﺣﻜﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ! »
🖌شاه ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ بسیار ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ به شدت ﺑﺎ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ که ﺑﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ معتقد نبود، ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.
🖌 ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁن رﻭﺯ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭگاه ﺭﻓﺖ، ﻭﻟﯽ این بار ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﻮﺩ. پادشاه ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﻜﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﺪﻩ ﺍي از ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻮﻣﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ خواستند ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍﻳﺎﻧﺸﺎﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻛﻨﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ کردن، ﻣﺘﻮﺟﻪ شدند ﺩﺳﺖ پادشاه ﺯﺧﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻘﺺ می خواستند. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻴﻦ پادشاه ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ کردند.
🖌 ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ پیش ﻭﺯﻳﺮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻗﻀﻴﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:« ﺣﻜﻤﺖ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺣﻜﻤﺖ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ!»
🖌ﻭﺯﻳﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:« ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺣﺘﻤﺎً ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﻣﯽﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎً قرباني می شدم.»
#ارزش_تفکر
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
امام جواد عليه السلام:
آشكار كردن چيزى، پيش از آن كه استوار گردد، موجب تباهى آن مى شود
إظهارُ الشَّيءِ قبلَ أن يَستَحكِمَ مَفسَدَةٌ لَهُ
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
1_600808095.mp3
16.83M
جلسه سیزدهم آموزشی 👆👆
مبحث🔊
#اصول_تزکیه
[ضرورت احساس ناآرامی برای تغییر وضع موجود]
🔅🌷🕊🌷🕊🌸
#استاد_پناهیان
#دین_نوعی_برنامه_برای_شکوفایی
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
#حـدیـثقـدسـی
《لَئِنْ شَکَرتُم لَاَزیدَنَّکُم
وَ لَئِنْ کَفَرتُم اِنَّ عَذابی لَشَدیدُ》
↫◄ شما بندگان اگر شکر نعمت
بجای آرید بر نعمت شما میافزایم
و اگر کفران کنید
عذاب من بسیار سخت است
↲قسمتی از آیه ۷ سوره ابراهیم
💠🔹امیرالمؤمنین علی علیهالسلام⇩
《مَنْ لَمْ یشْکرِ النِّعْمَةَ مُنِعَ الزِّیادَةَ》
↫◄ كسى كه شكر نعمت را بجا نياورد
از زياد شدن آن جلوگيرى خواهد شد
↲غررالحكم، حديث ۹۱۶۹
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
💢↶ سـجـده شکـر ↷💢
سجده شکر برابر است با تمام گنجهای
دنیا و آخرت پس با دقت آن را بخوانید
⬅️ فضیلت سجده شکر
بسیاری از ما نه فضیلت این سجده را
میدانیم و نه کیفیت قرائت آن را
هرگاه بندهای نماز خود را خوانده
سپس سجده شکر را بجای آورد
خداوند حجاب میان بنده خود و فرشتگانش
را کنار میزند و به ملائکه میفرماید:
ای فرشتگان من به بندهام نگاه کنید
فریضه مرا انجام داده و عهدم را تمام کرده
و پس از آن در جهت پاسداشت تمام
نعمتهایم سجده شکر به جای آورد
ای ملائکهام پاداش این بندهام چیست؟
پس ملائکه میگویند:
خداوندا «رحمتت»
خداوند دوباره از ملائکه میپرسد:
ای ملائکهام پاداش این بندهام چیست؟
پس ملائکه میگویند:
خداوندا «جنت و بهشتت»
خداوند دوباره از ملائکه میپرسد:
ای ملائکهام پاداش این بندهام چیست؟
پس ملائکه میگویند:
خداوندا «رفع هرگونه هم و غم از او»
خداوند دوباره از ملائکه میپرسد:
ای ملائکهام پاداش این بندهام چیست؟
پس ملائکه میگویند:
خداوندا ما علمی جز آنچه به ما آموختی
نداریم!
↫◄ پس آنگاه خداوند میفرماید:
پاداش این بندهام این است↯
◽️همانگونه که او از من تشکر کرد
◽️من نیز از او تشکر میکنم
◽️و با فضلم به سوی او خواهم رفت
◽️و رحمتم را به او نشان میدهم
↫◄ چه ضرری دارد تا ما هر روز
سجده شکر را بجای آوریم؟
بهتر است که فرد با طهارت و بسوی قبله
سجده شکر را بجای آورد
و هر کسی که نعمتی بر او نازل شده
و یا بلایی از او دفع گردیده
زیباست که سجده شکر بر درگاه خداوند
بجای آورد
خواه این فرد با وضو باشد یا نباشد
و خواه به سوی قبله بوده باشد و یا خیر
سجده شکر را پس از هر نماز بجای آورید
به این شکل که بعد از نماز سجده کنید
◽️⇦ سه مرتبه بگوئید
《شُکْراً للهِ》
◽️⇦ چهار مرتبه بگوئید
《حَمْداً للهِ》
↫◄ عددها اهمیت دارد
باشد که این فرصت طلایی را از دست ندهید
این پیام را برای تمام دوستانت بفرست
که هرگاه سجده شکری بجای آوردند
تو نیز در اجر و ثواب آنان سهیم خواهی بود
حتی بعد از مرگ نیز این ثواب نصیب تو
خواهد بود
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_بیست و سوم خانوادة صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی ای
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_بیست و چهارم
فصل هفتم
دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید.
عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم. می خواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: «قدم! بدو... بدو... حال مامان بد است.»
به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادرشوهرم آنجا بود. داشت از درد به خود می پیچید. دست و پایم را گم کردم. نمی دانستم چه کار کنم. گفتم: «یک نفر را بفرستید پی قابله.»
یادم آمد، سر زایمان های خواهر و زن برادرهایم شیرین جان چه کارهایی می کرد. با
خواهرشوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشة اتاق گذاشتیم و روشنش کردیم. مادرشوهرم هر وقت دردش کمتر می شد، سفارش هایی می کرد؛ مثلاً لباس های نوزاد را توی کمد گذاشته بود یا کلی پارچة بی کاره برای این روز کنار گذاشته بود. چند تا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پله های حیاط بود. من و خواهرشوهرهایم مثل فرفره می دویدیم و چیزهایی را که لازم بود، می آوردیم.
بالاخره قابله آمد. دلم نمی آمد مادرشوهرم را در آن حال ببینم، پشتم را کردم و خودم را با سماور مشغول کردم که یعنی دارم فتیله اش را کم و زیاد می کنم یا نگاه می کنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صدای فریاد و ناله های مادرشوهرم به گریه افتادم. برایش دعا می خواندم. کمی بعد، صدای فریادهای مادرشوهرم
بالاتر رفت و بعد هم صدای نازک و قشنگ گریة نوزادی توی اتاق پیچید.
همة زن هایی که دور و بر مادرشوهرم نشسته بودند، از خوشحالی بلند شدند. قابله بچه را توی پارچة سفید پیچید و به زن ها داد. همه خوشحال بودند و نفس هایی را که چند لحظه پیش توی سینه ها حبس شده بود با شادی بیرون می دادند، اما من همچنان گوشة اتاق نشسته بودم. خواهرشوهرم گفت: «قدم! آب جوش، این لگن را پر کن.»
خواهرشوهر کوچک ترم به کمکم آمد و همان طور که لگن را زیر شیر سماور گذاشته بودیم و منتظر بودیم تا پر شود، گفت: «قدم! بیا برادرشوهرت را ببین. خیلی ناز است.»
لگن که تا نیمه پر شد، آن را برداشتیم و بردیم جلوی دست قابله گذاشتیم. مادرشوهرم هنوز از درد به خود می پیچید. زن ها بلندبلند حرف می زدند. قابله یک دفعه با تشر گفت: «چه خبره؟! ساکت. بالای سر زائو که این قدر حرف نمی زنند، بگذارید به کارم برسم. یکی از بچه ها به دنیا نمی آید. دوقلو هستند.»
دوباره نفس ها حبس شد و اتاق را سکوت برداشت. قابله کمی تلاش کرد و به من که کنارش ایستاده بودم گفت: «بدو... بدو... ماشین خبر کن باید ببریمش شهر. از دست من کاری برنمی آید.»
دویدم توی حیاط. پدرشوهرم روی پله ها نشسته و رنگ و رویش پریده بود. با تعجب نگاهم کرد. بریده بریده گفتم: «بچه ها دوقلو هستند. یکی شان به دنیا نمی آید. آن یکی آمد. باید ببریمش شهر. ماشین! ماشین خبر کنید.»
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14