eitaa logo
بهشت خانواده💞
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
816 ویدیو
85 فایل
💞بسم الله الرحمن الرحیم💐 💥 با این کانال خونواده خودتون رو وارد بهشت کنید.💞 @beheshtekhanevadeh14 ارتباط با مدیر کانال: نظرات و پیشنهادات @Hassanvand1392 کانال مشاوران تنها مسیر آرامش @MoshaverTM
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هفتادم مهدی را گذاشت زمین و معصومه را بغل کرد: «می خواهم ببرمتان منطقه. دیشب
و یکم فصل شانزدهم سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر می کردم. بیشتر به روستایی مخروبه می ماند؛ با خانه هایی ویران. مغازه ای نداشت یا اگر داشت، اغلب کرکره ها پایین بودند. کرکره هایی که از موج انفجار باد کرده یا سوراخ شده بودند. خیابان ها به تلی از خاک تبدیل شده بودند. آسفالت ها کنده شده و توی دست اندازها، سرمان محکم به سقف ماشین می خورد. از خیابان های خلوت و سوت و کور گذشتیم. در تمام طول راه تک و توک مغازه ای باز بود که آن ها هم میوه و گوشت و سبزیجات و مایحتاج روزانة مردم را می فروختند. گفتم: «اینجا که شهر ارواح است.» سرش را تکان داد و گفت: «منطقة جنگی است دیگر.» کمی بعد، به پادگان ابوذر رسیدیم. جلوی در پادگان پیاده شد. کارتش را به دژبانی که جلوی در بود، نشان داد. با او صحبت کرد و آمد و نشست پشت فرمان. دژبان سرکی توی ماشین کشید و من و بچه ها را نگاه کرد و اجازة حرکت داد. کمی جلوتر، نگهبانی دیگر ایستاده بود. باز هم صمد ایستاد؛ اما این بار پیاده نشد. کارتش را از شیشة ماشین به نگهبان نشان داد و حرکت کرد. من و بچه ها با تعجب به تانک هایی که توی پادگان بودند، به پاسدارهایی که همه یک جور و یک شکل به نظر می رسیدند، نگاه می کردیم. پرسید: «می ترسی؟!» شانه بالا انداختم و گفتم: «نه.» گفت: «اینجا برای من مثل قایش می مانَد. وقتی اینجا هستم، همان احساسی را دارم که در دهات خودمان دارم.» ماشین را جلوی یک ساختمان چندطبقه پارک کرد. پیاده شد و مهدی را بغل کرد و گفت: «رسیدیم.» از پله های ساختمان بالا رفتیم. روی دیوارها و راه پله هایش پر از دست نوشته های جورواجور بود. گفت: «این ها یادگاری هایی است که بچه ها نوشته اند.» توی راهروی طبقة اول پر از اتاق بود؛ اتاق هایی کنار هم با درهایی آهنی و یک جور. به طبقة دوم که رسیدیم، صمد به سمت چپ پیچید و ما هم دنبالش. جلوی اتاقی ایستاد و گفت: «این اتاق ماست.» در اتاق را باز کرد. کف اتاق موکت طوسی رنگی انداخته بودند. صمد مهدی را روی موکت گذاشت و بیرون رفت و کمی بعد با تلویزیون برگشت. گوشة اتاق چند تا پتوی ارتشی و چند تا بالش روی هم چیده شده بود. اتاق پنجرة بزرگی هم داشت که توی حیاط پادگان باز می شد. صمد رفت و یکی از پتوها را برداشت و گفت: «فعلاً این پتو را می زنیم پشت پنجره تا بعداً قدم خانم؛ با سلیقة خودش پرده اش را درست کند.» بچه ها با تعجب به در و دیوار اتاق نگاه می کردند. ساک های لباس را وسط اتاق گذاشتم. صمد بچه ها را برد دستشویی و حمام و آشپزخانه را به آن ها نشان دهد. کمی بعد آمد. دست و صورت بچه ها را شسته بود. یک پارچ آب و یک لیوان هم دستش بود. آن ها را گذاشت وسط اتاق و گفت: «می روم دنبال شام. زود برمی گردم.» روزهای اول صمد برای ناهار پیشمان می آمد. چند روز بعد فرماندهان دیگر هم با خانواده هایشان از راه رسیدند و هر کدام در اتاقی مستقر شدند. اتاق کناری ما یکی از فرماندهان با خانمش زندگی می کرد که اتفاقاً آن خانم دوماهه باردار بود. صبح های زود با صدای عقِّ او از خواب بیدار می شدیم. شوهرش ناهارها پیشش نمی آمد. یک روز صمد گفت: «من هم از امروز ناهار نمی آیم. تو هم برو پیش آن خانم با هم ناهار بخورید تا آن بندة خدا هم احساس تنهایی نکند.» زندگی در پادگان ابوذر با تمام سختی هایش لذت بخش بود. روزی نبود صدای انفجاری از دور یا نزدیک به گوش نرسد. یا هواپیمایی آن اطراف را بمباران نکند. ما که در همدان وقتی وضعیت قرمز می شد، با ترس و لرز به پناهگاه می دویدیم، حالا در اینجا این صداها برایمان عادی شده بود. 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣از رحمت خدا ناامید نشوید، که تنها گروه کافران از رحمت خداوند ناامید می‌شوند... 📚 / ۸۷ خدایا کنارم باش و تنهایم نگذار ضعیفم "؛حقیرم 😢 خودت بر همه چیز آگاهی و میدانی که سراپای وجودم از توست کمکم کن با اصل و ریشه ام ؛با اقای مهربانی ها ؛با حسین زمانم ؛با ولی نعمتم بهترین ارتباط رو بگیرم 🤲 کمکم کن شرمنده ی آیندگان نباشم ✅ اللهم ارزقنا زیارت الحسین علیه السلام اللهم ارزقنا شفاعه الحسین علیه السلام
📝 "خواندن ادعیه مربوط به امام زمان" ✨ خواندن برخی از ادعیه که اهل بیت بر آن تاکید نموده اند از وظایفی است که امامان معصوم بر آن تاکید داشته اند. ❤️ امام صادق میفرمایند:برای آن جوان (حضرت مهدی)،پیش از آنکه قیام کند، غیبتی است.زُراره (از شاگردان امام) پرسید چرا؟امام فرمود:می ترسد (از کشته شدن.)ای زُراره اوست منتظَر (کسیکه در انتظارش هستند) و اوست که در ولادتش شک می شود و بعضی می گویند:در حالیکه در شکم مادرش بود، پدرش فوت نمود...اوست منتظَر الّا اینکه خدا دوست دارد که شیعیان را امتحان کند.در آن هنگام اهل باطل،شک و توهّم خود را آغاز می کنند.ای زُراره اگر آن زمان را دریافتی،پس این دعا را بخوان: اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَکَ‏.اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ‏.اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی‏ 📚 کافی جلد ۱ ص۳۳۷ حدیث۵ 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ 👤 استاد #رائفی_پور 🔸اباعبدالله صراط مستقیمه... #تنها_مسیری_ام #کانال_بهشت_خانواده💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نا امیدی از رحمت خدا تا حد جنون #کلیپ_تصویری #دکتررفیعی #تنها_مسیری_ام #کانال_بهشت_خانواده💞 @beheshtekhanevadeh14
❣ براي يک بانو... ❤️سرسنگین باش ولی قهر نکن. سعی کنین قهر کردن رو از زندگیتون حذف کنین چون با قهر کردن فاصله ها بیشتر میشه. ❤️وقتی ناراحت می شین یکم سر سنگین تر باشین، کمتر بخندین ولی قهر و لجبازی نکنین. ❤️اینجوری اولاً راه آشتی و ناز کشی رو برای شوهرتون بازتر میذارین و دوما مشکل سریعتر حل میشه. ❤️البته به شرطی که برای سر سنگینی و اخم تون ارزش قائل باشن و این سر سنگینی تو چهره تون مشخص بشه. ❤️معمولا خانمهایی که همیشه شاد هستن این سرسنگینی زودتر تو چهره شون مشخص می‌شه 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Tazkeye 21.mp3
23.4M
جلسه بیستم و یکم آموزشی 👆👆 مبحث🔊 [ضرورت احساس ناآرامی برای تغییر وضع موجود] 🔅🌷🕊🌷🕊🌸 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هفتاد و یکم فصل شانزدهم سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر می کردم. بیشتر به روس
و دوم یک بار نیمه های شب با صدای ضد هوایی ها و پدافند پادگان از خواب پریدم. صدا آن قدر بلند و وحشتناک بود که سمیه از خواب بیدار شد و به گریه افتاد. از صدای گریة او خدیجه و معصومه و مهدی هم بیدار شدند. شب ها پتوی پشت پنجره را کنار می زدیم. یک دفعه در آسمان و در مسافتی پایین هواپیمایی را دیدم. ترس تمام وجودم را گرفت. سمیه را بغل کردم و دویدم گوشة اتاق و گفتم: «صمد! بچه ها را بگیر. بیایید اینجا، هواپیما! الان بمباران می کند.» صمد پشت پنجره رفت و به خنده گفت: «کو هواپیما! چرا شلوغش می کنی هیچ خبری نیست.» هواپیما هنوز وسط آسمان بود. حتی صدای موتورش را می شد به راحتی شنید. صمد افتاده بود به دندة شوخی و سربه سرم می گذاشت. از شوخی هایش کلافه شده بودم و از ترس می لرزیدم. فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. می گفت: «آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچه ها زدندش. خلبانش هم اسیر شده.» گفتم: «پس تو می گفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه می کنم.» گفت: «دیشب خیلی ترسیده بودی. نمی خواستم بچه ها هم بترسند.» کم کم همسایه های زیادی پیدا کردیم. خانه های سازمانی و مسکونی گوشة پادگان بود و با منطقة نظامی فاصله داشت. بین همسایه ها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاج آقا سمواتی هم بودند که هم شهری بودیم. در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود. بعد از نماز صبح می خوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار می شدیم. صبحانه ای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، می خوردیم. کمی به بچه ها می رسیدیم و آن ها را می فرستادیم توی راهرو یا طبقة پایین بازی کنند. ظرف های صبحانه را می شستیم و با زن ها توی یک اتاق جمع می شدیم و می نشستیم به نَقل خاطره و تعریف. مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمی آمدند. ناهار را سربازی با ماشین می آورد. وقتی صدای بوق ماشین را می شنیدیم، قابلمه ها را می دادیم به بچه ها. آن ها هم ناهار را تحویل می گرفتند. هر کس به تعداد خانواده اش قابلمه ای مخصوص داشت؛ قابلمة دونفره، چهارنفره، کمتر یا بیشتر. یک روز آن قدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان اینکه ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پی گیری نکرده بود. خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آن قدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند. یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم، گوشه پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها وسط محوطه داشتند رژه می رفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از هم روستایی هایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود. در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود. آن قدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند. شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: «چشمم روشن، حالا پشت پنجره می ایستی و مردهای غریبه را نگاه می کنی؟!» دیگر پشت پنجره نایستادم. دو هفته ای می شد در پادگان بودیم، یک روز صمد گفت: «امروز می خواهیم برویم گردش.» بچه ها خوشحال شدند و زود لباس هایشان را پوشیدند. صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت و گفت: «تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور.» پرسیدم: «حالا کجا می خواهیم برویم؟!» گفت: «خط.» گفتم: «خطرناک نیست؟!» گفت: «خطر که دارد. اما می خواهم بچه ها ببینند بابایشان کجا می جنگد. مهدی باید بداند پدرش چطوری و کجا شهید شده.» 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای تقرب 1 بسم الله الرحمن الرحیم 🔶 کارهایی که ما آدم ها میتونیم انجام بدیم به دو قسمت قابل تقسیم هستن: 👈کارهایی که هستن و با دست و پا و اعضای بدن اونها رو انجام میدیم. مثل انفاق و عزاداری و ... 👈 نوع دوم، کارهای هستن. اتفاقاتی که توی ذهن انسان می افته و اون هم کار حساب میشه. کارهای ذهنی، میتونن ارزشمندتر از رفتار اعضا باشن. مثل اینکه آدم به چه چیزی دل بسپاره، عاشق چه چیزی بشه و ✅ یادتون باشه که مهم ترین افعال خوب در درون انسان اتفاق می افته و مهم ترین افعال بد هم درون انسان به وجود میاد. 🔵 بله رفتار هم مهمه ولی کنترل رفتارهای خیلی مهم تره و باید براش بیشتر وقت بذاریم. چون چیزی از جنس "مدیریت علاقه ها" هست ✔️ و میدونید که مهم ترین کاری که هر انسانی توی دنیا مامور به انجامش هست، "مدیریت علاقه هاست". حالا خود رفتارهای درونی ما هم به دو قسمت قابل تقسیم هست: 1- رفتارهایی که مربوط به و احساسات ما میشن که کنترلشون کار سختیه. 2- رفتارهایی که مربوط به و اندیشه انسان هست که کنترلشون یه مقدار آسون تر هست. 👆👆👆✔️✅ و اتفاقا بیشتر کار ما هم با همین قسمت دوم هست. اینکه ما حواسمون باشه که به چه چیزایی فکر کنیم و به چه مسائلی فکر نکنیم. 👈🔵 هر انسانی در زمینه های مختلف قدرت داره ولی "بیشترین قدرت رو کسانی دارن که میتونن روی خودشون کنترل داشته باشن". 🔶 مثلا کسی که وزنه برداری میکنه داره روی عضلات خودش کار میکنه یا کسی که مچ میندازه یا بدن سازی میره و... اینا همش برای جسم هست حالا برای تقویت باید چیکار کرد؟ ✅ تمرینات منسجم کنترل ذهن رو باید انجام داد. واقعا کنترل ذهن یه ورزش هست... 🔵 حتی مرحوم علامه طباطبایی برای کنترل ذهن تمریناتی رو هم میدن. تمرینی شبیه برخی ورزش های شرقی مثل کونگ فو و... 🔶 همونطور که میدونید هر کی توی ورزشهای رزمی به مراحل بالا میرسه کم کم ورزشهایی که میکنه بیشتر از نظر ذهنی خواهد بود. مثلا ساعت ها یه جایی میشینه و تمرین تمرکز میکنه. 🔵 بعدش میبینی راحت متوجه میشه که کسی پشت دیوار هست و... و دقیقا نقطه مقابل این تمرکز ذهنی، فرهنگ شلوغ و پلوغ و خسته کننده غربی هست.❌ ⭕️ چون حاکمین اون جوامع برای سواری گرفتن از اون مردم نیاز دارن که حسابی سرشون رو به انواع سر و صداها و موسیقی و رقاصی بند کنن که دیگه نتونن متوجه چیزی بشن. دیگه براشون مهم نباشه که کی برسرشون حکومت میکنه ⭕️ توی فرهنگ غرب که تلاش شدیدی میکنن توی ایران گسترش بدن، چیزی به نام کنترل ذهن وجود نداره، بلکه حتی ترویج بی ارادگی مطلق رو هم میکنن. مثلا یکی از مهم ترین کارهای موسیقی اینه که کنترل ذهن رو از دست انسان خارج میکنه. 🎼🎧🎹🎤 کسی که زیاد موسیقی گوش بده، دیگه نمیتونه روی کاراش تمرکز کنه و خیلی زود اراده ش از بین میره. 😒 ✅ اما جالبه که اسلام اصرار زیادی برای کنترل ذهن انسان داره. حتی از ما خواستن که افکارمون رو توی خواب هم کنترل کنیم... ⭕️ علت بسیاری از رفتارهای غلط و گناهانی که آدم ها انجام میدن همینه که کنترل مناسبی روی ذهن خودشون ندارن خصوصا با گسترش زندگی شهری، این کنترل ذهن خیلی کمتر و ضعیف تر شده. 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا