1_1210688760
8.28M
🏴 #وداع_با_محرم_صفر
😭خداحافظ ای ماه غم
😭کتیبه و سنج و علم
🎤 #حمید_علیمی
⏯ #واحد
👌بسیار دلنشین
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹حلول ماه ربیع الاول بر همگان مبارکباد 🌹🍃
✨﷽✨
دست ما بر ڪرم و رحمت مهدے باشد
عشق ما آمدن دولت مــهدے باشد ؛
اول ماه ربیع از ڪرمت یا سلطان
روزے ما فرج حضرت مـــ❣ــهدے باشد
#ربیع_الاول
سلام
عصر آدینه تک تک شما بخیر .
خداروشکر ، از این مبحث تربیتی استقبال شد ؛
و طبق روال گذشته ؛ از این جمعه مجدد ،ارسال
متنی قسمتهای بعدی اون رو آغاز می کنیم .
یادمون نره دانش و تقوی دو بال پرواز و لذت ما انسانهاست .
اون هم علوم و معارف اهل بیت علیهم السلام
راستی شما و من چقدر قال الصادق قال الباقر تو زندگی هامون هست و روش زندگی ما روش این مکتب نورانی ست؟
اگه نباشه شک نکنیم ما به نفس اماره و شیطان واگذار شدیم .
خدا نکنه ما در این جمع دوم قرار گرفته باشیم
یاد دعای ابو حمزه ثمالی افتادم...
چقدر خود ما در سعادت و لذت بردن خود و دیگران میتونیم موثر باشیم الله اکبر 😊
بهشت خانواده💞
#اصول_تزکیه🍃🌺 🍃🌺#قسمت_ششم 📝کسانی که میخواند داشتههای قبلی خودشون رو منظم کنند. یافتههای قبلی خود
#اصول_تزکیه🍃🌺
🍃🌺#قسمت_هفتم
🔵شما امروزه به سختی میتونید این نیازهای جدید ضد دین مسائلی که در ذهن بچهها ایجاد میشه؛ خلاف دینداری چه قدرت بیآن داشته باشند چه قدرت بیانش رو نداشته باشند.
☢بعضیا میآن با شما بحث میکنند بعضیا نمیتونند بحث کنند با شما همین طوری توی دلشون میگذره و بی دینی میکنند.
❌شما امروز به سختی میتونید این نیازها و حجمههای جدید و مسایل جدید رو جلوش رو بگیرید .
📡ماهواره ها دارند ۲۴ ساعته کار میکنند.
⬅️اتفاقاً اینها پاسخهای شیرینی هم دارند
✅ اگر ما معرفت دینیمون دقیق باشه
✅ منظم باشه
✅جامع باشه
معرفتهای کلیدی رو در ذهن خودمون در مسیر محوری قرار بدیم👌
👈معرفتهای فرعی رو بگذاریم فرعی باشند
✅اصل و فرع بکنیم
🔺بالاخره توی اسلام همه یکسان نیست معارف همه دستورالعملها یعنی یکسان نیستند.
🍃همه معارف حق اند اما دستورالعملها سبک و سنگین دارند.
🔆مثل نماز که نسبت به بقیه عبادات جنبهی محوری داره.
🌀برخی از معرفتها هم جنبهی محوری دارند اگر ما آگاهیهامون درست و مرتب باشه نه تنها خداشاهده این ماهوارهها حجمههای فرهنگی به جامعه ما آسیب نخواهد زد
👈 بلکه فرصتی است برای اینکه ما از پس اونها بر بیاییم.
بگیم آقا اخر حرفت این بود این که جوابش اینه که بلکه چهارتا از جوونهای ما غیرت داشته باشند ، مهارت کسب کنند بردارند جواب این وضعیت فرهنگی مبتذل جهان رو به جوانان غربی بدند.
✅به خدا قسم نجات پیدا میکنند. من امتحان کردم توی کشور های دیگه با یک جوانی صحبت میکنی که هیچ چیز رو قبول نداره اصلاً میگی اسلام با این کلمهی اسلام بعضیهاشون آشنا نیستند
🔷 با ۶-۵ دقیقه گفتگو ۶-۵ دقیقه هم گاهی از اوقات بیشتور نیست یک دفعهای تأمل میکنه میگه آقا من رو به فکر فرو انداختی، من به فکر فرو رفتم. من رو به فکر انداختی، صبر کن ببینم🤔⁉️❗️
ادامه داره...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
سلام🌹
روزتون بخیر .
عنایت بفرمایید پیام قبلی رو برای
دوستان فرهنگی و معلمین گرامی
فوروارد کنین
(اصول تزکیه)
39_09_Afasi_138774.mp3
269.6K
آیه 9 سوره زمر🌺
آیه بیستم و پنجم با مضمون سوال خدا از مردم؛
«أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ ۗ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ»: 🌷🔅
[آیا چنین انسان کفران کننده ای بهتر است] یا کسی که در ساعات شب به سجده و قیام و عبادتی خالصانه مشغول است،
از آخرت می ترسد و به رحمت پروردگارش امید دارد؟
بگو: آیا کسانی که معرفت و دانش دارند و کسانی که بی بهره از معرفت و دانش اند، یکسانند؟
فقط خردمندان متذکّر می شوند.
🔅🕊آیه 9 سوره «زمر» با تلاوت «مشاری العفاسی» (00:33)
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هفتاد و نهم همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_هشتادم
گفتم: «حالا مرا درک می کنی؟! ببین چقدر سخت است.»
خانم ها آرام آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه ها گریه می کردند و می خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن ها را تنها می گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می کردم گریه نکنم، نمی شد.
سرم را برگرداندم تا بچه ها گریه ام را نبینند. کمی بعد دیدم صمد و بچه ها آن طرف تر، روی پله ها ایستاده اند و برایم دست تکان می دهند. تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد، صمد را دیدم که دست بچه ها را گرفته و دنبال اتوبوس می دود.
همان طور که صمد می گفت، شد. زیارت حالم را از این رو به آن رو کرد. از صبح می رفتیم می نشستیم توی حرم. نماز قضا می خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می شدیم. گاهی که از حرم بیرون می آمدیم تا برویم هتل، نیمه های راه پشیمان می شدیم. نمی توانستیم دل بکنیم. دوباره برمی گشتیم حرم.
یک روز همان طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یک دفعه متوجه جمعیتی شدم که لااله الاالله گویان وارد حرم شدند. چند تابوت آرام آرام روی دست های جمعیت جلو می آمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می کردند. وقتی پرس وجو کردم، متوجه شدم این ها شهدای مشهدی هستند که قرار است امروز تشییع شوند. نمی دانم چطور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم هایم جمع شد. بچه ها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت ها. همه اش قیافة صمد جلوی چشمم می آمد، اما هر کاری می کردم، نمی توانستم برایش دعا کنم. حرفش یادم افتاد که گفته بود: «خدایا آدمم کن.» دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد. همان جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یک دفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمی اش می دیدم. دست هایم را به ضریح قفل کردم و همان طور که اشک می ریختم، گفتم: «یا امام رضا! خودت می دانی در دلم چه می گذرد. زندگی ام را به تو می سپارم. خودت هر چه صلاح می دانی، جلوی پایم بگذار.» هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یک دفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصه ای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانم ها بدجوری فشار می آوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچه ها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم.
رفتیم بازار رضا. همین طور یک دفعه ای تصمیم گرفتیم همة خریدهایمان را بکنیم و سوغات ها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت می کرد؛ اما هر چه می خواستیم، خریدیم و آمدیم هتل.
روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم، داشتیم ناهار می خوردیم که یکی از خانم هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت: «خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان.»
هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»
زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده. شروع کرد به معذرت خواهی. واقعاً شوکه شده بودم. به پِت پِت افتادم و پرسیدم: «مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم...»
زن دستم را گرفت و گفت: «نه خانم محمدی، طوری نشده. اتفاقاً حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند.»
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14