🍂🍁🌼📸تصویری از پائیز هزار رنگدر شهری که به هلند ایران مشهوره😍👌.
🍂🍁🌼شهرستانِمحلات ؛ استانِ مرکزی.
🍂🍁🌺شهرستان محلات از شهرهای معروف کشور در زمینه سرسبزی و تولید گل است.
🍂🍁💐و بواسطه قطب تولید گل وگیاهِ تزئینی بودنش ؛ به هلند ایران شهرت یافته است.
🍂🍁🥀این شهرستان علاوه بر داشتن آب و هوایی دل انگیز در بهار و داشتن چشمههای آبگرم، روایتی از تاریخ کهنسال ایرانزمین نیز دارد .
بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی ادامه درس چهل و پنجم 💐🙏 بنا نیست یک مولای قوی حتی با 313نفر قوی بیاد یه مشت ضعفارو شرو
#سبک_زندگی
درس چهل و ششم 💐🙏
🔮 گفتیم چجوری قوی میشیم ؟؟
🗝 1_ از نظر فرهنگی و فکری سبک زندگیمون یجوری بشه که هممون آدم های دارای روحیات قوی باشیم ،
🔹قدرتمند که شدیم
💟مهربون هم میشیم ،خداپرست هم میشیم ،سخاوتمند هم میشیم ، متواضع هم میشیم ☺️
2- اقتصادی قوی بشیم . که راهش هم مقاومتی ست.
👈🔺 اقتصاد مقاومتی چی میگه؟
🔹اقتصاد مقاومتی در یک جمله؛
جملات مقام معظم رهبری هست تا اندیشمندان اقتصادی عالم ،
🔆🔆یعنی اقتصاد مردمی بشه🔆🔆
🌀 الان کشورهای مستقل و قدرتمند دنیا همه اقتصاد مقاومتی دارن
👈👈برای اینکه این اقتصاد مقاومتی شکل بگیره تصدی گری دولت باید «««کاهش»»» پیدا کنه!!!!👈 کار مردمی بشه 🌱
🌀دولت ها در زمانهای مختلف هیچکدوم نتونستن اصل 44 قانون اساسی رو درست پیاده کنن( برید تحقیق کنید چیه )!!!!
✅ من از ادبیات مقاومت بیشتر خوشم میاد تا از ادبیات عدالت
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هشتاد و یکم زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_هشتاد دوم
🍃خانم دارابی کسی را فرستاد سراغ شینا و حاج آقایم. عصر بود 🌄که حاج آقا تنهایی آمد. مرا که توی رختخواب دید، ناراحت شد.😔 به ترکی گفت: «دختر عزیز و گرامی بابا! چرا این طور به غریبی افتادی. عزیزکردة بابا! تو که بی کس و کار نبودی.»
بعد آمد و کنارم نشست و پیشانی سردم را بوسید و گفت: «چرا نگفتی بچه ات به دنیا آمده. گفتند مریضی😷! شینا هم حالش خوش نبود نتوانست بیاید.»
همان شب حاج آقایم رفت دنبال برادرشوهرم، آقا شمس الله که با خانمش همدان زندگی می کردند. خانم او را آورد پیشم. بعد کسی را فرستاد دنبال شینا و خودش هم کارهای خرید 🛒بیرون را انجام داد.
یک هفته ای گذشته بود. شینا حالش خوش نبود😞. نمی توانست کمکم کند. می نشست بالای سرم و هی خودش را نفرین می کرد که چرا کاری از دستش برنمی آید. حاج آقایم این وضع را که دید، شینا را فرستاد قایش. خواهرها هم دو سه روز اول ماندند و رفتند سر خانه و زندگی شان. فقط خانم آقا شمس الله پیشم بود، که یکی از همسایه ها آمد و گفت: «حاج آقایتان پشت تلفن☎️ است. با شما کار دارد.»
معصومه، زن آقا شمس الله، کمکم کرد و لباس گرمی🧥 تنم پوشاند و چادرم را روی سرم انداخت. دستم را گرفت و رفتیم خانة🏡 همسایه.
گوشی تلفن ☎️را که برداشتم، نفسم بالا نمی آمد. صمد از آن طرف خط گفت: «قدم جان تویی؟!»
گفتم: «سلام.»
تا صدایم را شنید، مثل همیشه شروع کرد به احوال پرسی؛ می خواست بداند بچه به دنیا آمده یا نه؛ اما انگار کسی پیشش بود و خجالت می کشید. به همین خاطر پشت سر هم می گفت: «تو خوبی، سالمی، حالت خوب است😇؟!»
من هم از او بدتر چون زن همسایه و معصومه کنارم نشسته بودند، خجالت می کشیدم بگویم: «آره، بچه به دنیا آمده.»
می گفتم: «من حالم خوب است. تو چطوری؟! خوبی؟! سالمی؟!»
معصومه با ایما و اشاره می گفت: «بگو بچه👶 به دنیا آمد، بگو.»
از همسایه خجالت می کشیدم. معصومه که از دستم کفری😤 شده بود، گوشی را گرفت و بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «حاج آقا! مژده بده. بچه به دنیا آمد. قدم راحت شد.»
صمد آن قدر ذوق زده شده بود که یادش رفت بپرسد حالا بچه دختر🙇♀ است یا پسر🙇♂. گفته بود: «خودم را فردا می رسانم.»
از فردا صبح چشمم به در 🚪بود. تا صدای تقة در🚪 می آمد، به هول از جا بلند می شدم و می گفتم حتماً صمد است. آن روز که نیامد، هیچ. هفتة بعد هم نیامد. دو هفته گذشت. از صمد خبری نشد. همه رفته بودند و دست تنها مانده بودم؛ با پنج تا بچه و کلی کار و خرید و پخت و پز و رُفت و روب. خانم دارابی تنها کسی بود که وقت و بی وقت به کمکم می آمد. اما او هم گرفتار شوهرش بود که به تازگی مجروح شده بود. صبح🌞 زود بندة خدا می آمد کمی به من کمک می کرد. بعد می رفت سراغ کارهای خودش. گاهی هم می ایستاد پیش بچه ها تا به خرید🛒 بروم.
آن روز صبح🌞، خانم دارابی مثل همیشه آمده بود کمکم. داشتم به بچه ها می رسیدم. آمد، نشست کنارم و کمی درددل کرد. شوهرش به سختی مجروح شده بود.
از طرفی خیلی هم برایش مهمان می آمد. دست تنها مانده بود و داشت از پا درمی آمد.
گرم تعریف بودیم که یک دفعه در🚪 باز شد و برادرم آمد توی اتاق. من و خانم دارابی از ترس تکانی خوردیم. برادرم که دید زن غریبه توی خانه هست، در را بست و رفت بیرون. بلند شدم و رفتم جلوی در. صمد و برادرم ایستاده بودند پایین پله ها. خانم دارابی صدای سلام و احوال پرسی ما را که شنید، از اتاق بیرون آمد و رفت.
برادرم خندید😊 و گفت: «حاجی! ما را باش. فکر می کردیم به این ها خیلی سخت می گذرد. بابا این ها که خیلی خوش اند. نیم ساعت است پشت دریم. آن قدر گرم تعریف اند که صدای در را نشنیدند.»
صمد گفت: «راست می گوید. نمی دانم چرا کلید🔑 توی قفل نمی چرخید. خیلی در🚪 زدیم. بالاخره در🚪 را باز کردیم.»
همین که توی اتاق آمدند. صمد رفت سراغ قنداقة بچه. آن را برداشت و گفت: «سلام! خانمی یا آقا؟! من بابایی ام👨💼. مرا می شناسی؟! بابای بی معرفت که می گویند، منم.»
بعد به من نگاه کرد. چشمکی زد و گفت: «قدم جان! ببخشید. مثل همیشه بدقول و بی معرفت و هر چه تو بگویی.»
فقط خندیدم.☺️ چیزی نمی توانستم پیش برادرم بگویم.
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
24.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 این معیارهای طاغوتی را دور بریزید
🔺رهبرانقلاب اسلامی: چرا بايد بعضى از دخترهايى كه مؤمن هستند، باسوادند، با فرهنگند، اهل دين هستند، به جرم اینکه يك مقدار سنّشان بالا رفته يا چندان از زيبايى بهرهاى ندارند، از نعمت ازدواج و تشكيل خانواده و نعمت تربیت فرزند محروم بمانند. خوشا بهحال آن فرزندى كه در دامن چنين زنان پاكى پرورش پيدا كند. خوشا بهحال آن مردى كه چنين زن پاك و مقدّسى در خانه داشته باشد. اين معيارهاى طاغوتى را دور بريزيد. پدرها! مادرها! تقواى خدا پيشه كنيد در امر ازدواج.
➡️ ۱۳۵۹/۰۸/۰۷
#همراه_با_بهشتیان
شهید حسن تهرانی مقدم
✍️ من ذرهای ناراحتی از این پسر ندارم
▫️بــه اطرافیانش بسیار محبت میكرد. بــه مــن خیلی محبـت داشـت. شاید بــاور نكنید، اما میآمد مــن را میبوییـد و میبوسـید؛ مثل كسی كــه گلی را بــو میكند، مـن را میبویید.
▫️میگفت همه افتخار من این اسـت كـه مادری فداكار مثـل تـو دارم. بـه مـن میگفت هـر چیـزی كه لازم داری و میخواهی بــه مــن بگـو و چــرا بــه بچههای دیگرت میگویی؟ بگذار ایـن اجـر بـه مـن برسـد. مـن ذرهای ناراحتی از ایـن پسـرم نـدارم. ماننـد یـک پسـر هجـده سـاله، شیرینزبان و خندان بــود.
👤راوی مادر شهید حسن تهرانی مقدم،
📚هفته نامه صبح
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی درس چهل و ششم 💐🙏 🔮 گفتیم چجوری قوی میشیم ؟؟ 🗝 1_ از نظر فرهنگی و فکری سبک زندگیمو
#سبک_زندگی
ادامه درس چهل و ششم 💐🙏
💠البته عدالت چیز بدی نیست
👈ولی اگر عدالت معناش اینه من بشینم هی دزد بگیرم هی دزد بگیرم این چه کار احمقانه اییه⁉️
👈 مردم باید قوی بشن توی اقتصاد
✅اون وقت خودشون دولت رو کوچیک میکنن و در اداره کشور قوی میشن ،
✅ اونوقت دیگه رانت خواری پدید نمیاد که بعد هی بخوای دزد بگیری هی دزد بگیری
💠 امیدوارم گرفته باشی. .
🌀شنیدید اون داستانی که امیرالمومنین علی ع فرموده باشن که خلخال از پای دختر یهودی کندن آدم بشنوه، حق داره بمیره؟؟؟
💠میدونید این داستان رو اکثرا یک جوری توضیح میدن و بیان میکنن که مقابله با ظلم تلقی میشه؛ بله؟
⭕️ ولی این داستان علیه ظلم به نفع عدالت نیست ، این داستان یه تیکه ای داره دقت کنی یچیز دیگه ست!!!!
🔮 میفرمایند شنیدم اومدن خلخال از پای دختر یهودی کندن
👈👈 بعد هیچ مردی بلند نشده شمشیر بکشه #دفاع بکنه!!!!
✅ آدم ازینکه میشنوه «مقاومت» نکردید،،، بمیره حق داره‼️
💟این مال ادبیات و گفتمان مقاومته
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020