اما گزیده ای از درس قبل (درس ۴۲ از خانه تا خدا):
🔹در مقابل گناهان که آرامشِ آدم رو از بین میبرن،
👈 "عبادات و اخلاقیاتِ خوب همیشه باعثِ آرامشِ انسان میشن".
🌺💞🌷
🌹 مثلاً "توکل کردن" به خداوند متعال باعث آرامشِ انسان میشه.
✅ کسی که خداوند رو به عنوان مولای خودش میدونه، همیشه "طبقِ دستورِ خداوند" عمل میکنه
و دیگه حرفِ دیگران براش مهم نیست.
تلاشش رو میکنه و نتیجه رو به "تقدیرِ الهی" واگذار میکنه...👌
🔹🌸🔸🔷
💞 انسان مومن سعی میکنه این احساس رو درون خودش به وجود بیاره که "توی دستانِ خداست..." 😍😌
اینکه "خارج از ارادۀ پروردگار هیچ اتفاقی نمی افته...."
آدم چقدر آروم میشه؟! 😊😌
✔️ "حسّ صاحب داشتن" خیلی میتونه قلبِ آدم رو #آروم کنه.
آدم نیاز داره که کوچولوی یه بزرگ باشه...😌💞
بهشت خانواده💞
#از_خانه_تا_خدا.... #درس چهل و دوم 👇 💎 " دینِ آرامش "
ابتدای درس چهل و دوم👆🌷
⭕️ متاسفانه در جامعۀ ما مصرفِ قرصِ اعصاب توسط خانمها فوق العاده زیاد شده. 💊
👆این موضوع علّتهای زیادی میتونه داشته باشه.
✔️ یکی از مهمترین علّت هاش اینه که "مردها نمیتونن به همسرشون آرامش بدن".
📳 با ورود شبکه های اجتماعی، امکان ارتباط با نامحرم خیلی راحتتر شده.
🔹توی این وضعیت خانمها خیلی نگران این هستن که یه موقع شوهرشون دچار ارتباطاتِ خارج از چارچوبِ خانواده نشه.
🔞🔞🔞
✅ خب اینجا، آقایون خیلی باید "مراقبِ هوای نفسشون" باشن
➕ و علاوه بر اون مدام به همسرشون اطمینانِ خاطر بدن که اصلا فکرِ همچین گناهانی رو هم توی ذهن خودشون نمیکنن! 😌
💯 طبیعتاً یه خانم هر چقدر که از سنّش بگذره، این ترس رو پیدا میکنه که یه موقع از چشمِ آقاش نیفتاده باشه!😥
💕 اینجا آقا باید به خانومش آرامش بده و بگه:
👇👇❣
❤️ خانوم گلم، من همیشه دوستت دارم. اگه تمام حورالعین های بهشتی هم بیان روی زمین، تو یه چیز دیگه ای... 😌
آخ که چقدر لذّت میبرم نگاهت میکنم😍
💞چقدر صورتت رو دوست دارم...جووونم! 😊
فدای چشای قشنگت بشم...
تو ماهِ منی...از نظر من تو زیباترین زن دنیایی...💖
✅ هر از گاهی آقایون از همسرشون تعریف کنن و بهش "آرامش" بدن.
چقدر قشنگ میشه این زندگی؟!😊
🔷 البته اینم عرض کنیم که به فرض اگه یه آقایی هم بلد نبود به خانمش آرامش بده
این دلیل نمیشه که خانم بره قرصِ اعصاب مصرف کنه! 💊❌
🌺 خانمها باید سعی کنن انقدر #خودسازی داشته باشن که اگه شوهرشون این مسائل رو هم بلد نبود،
اصلاً ناراحت نشن و توکل به خدا کنن✔️
👌سعی کنن که "به شوهرشون کمک بدن تا دینداری #عمیق تری داشته باشه".
🔶 مردی که عمیقاً متدیّن باشه، حتماً میره دنبالِ "دستور خدا" و رفتارش با خانوادش عالی خواهد بود...
✅🔷🏵🌷➖💖
خب تا همین جا کافی باشه برا امشب😊
🕊❤️🕊اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
و العن اعدائهم اجمعین الی قیام یوم الدین
🕊❤️🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرآغاز هفتـه رو منـور کنیـم
به ذکر شریـف صلـوات
بر حضـرت محمـد ﷺ
و خانـدان پـاک و مطهـرش
🌸🍃اَللَّهُـمَّ صَـلِّ عَـلىٰ مُحَمَّـدٍ
وَ عَـلىٰ آلِ مُحَمَّـدٍ
كَمَـا صَلَّيتَ عَـلىٰ اِبْرَاهِيـمَ
وَ عَـلىٰ آلِ اِبْرَاهِيـمَ
اِنَّکَ حَمِيـدٌ مَجِيـدٌ
🌸🍃اَللَّهُـمَّ بَارِكْ عَـلىٰ مُحَمَّـدٍ
وَ عَـلىٰ آلِ مُحَمَّـدٍ
كَمَـا بَارَكْتَ عَـلىٰ إِبْرَاهِيـمَ
وَ عَـلىٰ آلِ إِبْرَاهِيـمَ
اِنَّکَ حَمِيـدٌ مَجِيـد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
1_1228724204.mp3
2.39M
🌸 #آغاز_ولایت_امام_زمان(عج)
♨️عشق والاتر
🎤حجت الاسلام #عالی
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
🔅🌷سلام
این روز بر شما پر از عیدی های دلچسب مالی و معنوی و مورد نیاز روحی☺️
مبارک باد روزی که وعده حکومت صالحان بر روی زمین ؛
توسط این آقا و مقتدا و ناجی بشریت ، تحقق پیدا می کند و کام جهانیان شیرین می شود ❤️🌷
برچینی بشکسته ي دل بند زدند
مـا رابه ولایت تـو پیوند زدند
آغاز امامت تـو گویی بـه بهشت
زهرا و علی زِشوق لبخند زدند🌷🔅
زن آرامشگر مرد نوازشگر
💕 کانون خانواده، با عنصرآرامش، گرم با چاشنی عشق، شیرین و با ضمانت مهربانی، شکوفا میشه. رابطه مشترکی که براساس این سه محور، تعريف و تنظيم نشه همزیستی مسالمتآمیز هست نه همدلی ملاطفتانگیز.
زنده مانیست نه زندگانی...
تصویر باز شود👆👆
#پس_از_ازدواج
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #آغاز_ولایت_امام_زمان(عج)
💐تو میایی همه دردامون دوا میشه
💐تو میایی و دلا خونه خدا میشه
🎤 #حاج_محمود_کریمی
👏 #سرود
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هشتاد دوم 🍃خانم دارابی کسی را فرستاد سراغ شینا و حاج آقایم. عصر بود 🌄که حاج
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_هشتاد و سوم
به برادرم نگاه کرد و گفت: «سفارش ما را پیش خواهرت بکن.»😉
برادرم به خنده ☺️گفت: «دعوایش نکنی. گناه دارد.»
بچه ها که صمد را دیده بودند، مثل همیشه دوره اش کرده بودند. همان طور که بچه ها را می بوسید 😘و دستی روی سرشان می کشید، گفت: «اسمش را چی گذاشتید؟!»
گفتم: «زهرا.»😇
تازه آن وقت بود که فهمید بچه پنجمش دختر است. گفت: «چه اسم خوبی، یا زهرا!»✅
فصل هفدهم
سال 1365 سال سختی بود. در بیست و چهار سالگی، مادر پنج تا بچة قد و نیم قد بودم. دست تنها از پس همة کارهایم برنمی آمدم. اوضاع جنگ🚀 به جاهای بحرانی رسیده بود. صمد درگیر جنگ و عملیات های پی درپی بود.
خدیجه به کلاس دوم می رفت. معصومه کلاس اولی بود. به خاطر درس و مدرسه بچه ها کمتر می توانستم به قایش بروم.
پدرم به خاطر مریضی شینا دیگر نمی توانست به ما سر بزند. خواهرهایم سخت سرگرم زندگی خودشان و مشکلات بچه هایشان بودند. برادرهایم مثل برادرهای صمد درگیر جنگ
شده بودند. ✖️
اغلب وقت ها صبح که از خواب بیدار می شدم، تا ساعت ده یازده شب سر پا بودم. به همین خاطر کم حوصله، کم طاقت و همیشه خسته بودم.😔
دی ماه آن سال عملیات کربلای 4 شروع شد. از برادرهایم شنیده بودم صمد در این عملیات شرکت دارد و فرماندهی می کند. برای هیچ عملیاتی این قدر بی تاب نبودم و دل شوره نداشتم.
از صبح که از خواب بیدار می شدم، بی هدف از این اتاق به آن اتاق می رفتم. گاهی ساعت ها تسبیح📿 به دست روی سجاده به دعا می نشستم. رادیو 📻هم از صبح تا شب روی طاقچة اتاق روشن بود و اخبار عملیات را گزارش می کرد.
چند روزی بود مادرشوهرم آمده بود پیش ما. او هم مثل من بی تاب و نگران بود. بندة خدا از صبح تا شب نُقل زبانش یا صمد و یا ستار بود.
یک روز عصر همان طور که دو نفری ناراحت و بی حوصله توی اتاق نشسته بودیم، شنیدیم کسی در 🚪می زند. بچه ها دویدند و در را باز کردند. آقا شمس الله بود. از جبهه آمده بود؛ اما ناراحت و پکر. فکر کردم حتماً صمد چیزی شده.
مادرشوهرم ناله و التماس می کرد: «اگر چیزی شده، به ما هم بگو.» آقا شمس الله دور از چشم مادرشوهرم به من اشاره کرد بروم آشپزخانه. به بهانة درست کردن چای رفتم و او هم دنبالم آمد. طوری که مادرشوهرم نفهمد، آرام و ریزریز گفت: «قدم خانم! ببین چی می گویم. نه جیغ و داد کن و نه سر و صدا. مواظب باش مامان نفهمد.»😶🤫
دست و پایم یخ کرده بود. تمام تنم می لرزید😰. تکیه ام را به یخچال دادم و زیر لب نالیدم: «یا حضرت عباس! صمد طوری شده؟!»
آقا شمس الله بغض کرده بود. سرخ شد. آرام و شکسته گفت: «ستار شهید شده.»
آشپزخانه دور سرم چرخید. دستم را روی سرم گذاشتم. نمی دانستم باید چه بگویم. لب گزیدم. فقط توانستم بپرسم:
«کِی؟!»
آقا شمس الله اشک چشم هایش😥 را پاک کرد و گفت: «تو را به خدا کاری نکن مامان بفهمد.»
بعد گفت: «چند روزی می شود. باید هر طور شده مامان را ببریم قایش.»
بعد از آشپزخانه بیرون رفت. نمی دانستم چه کار کنم. به بهانة چای دم کردن تا توانستم توی آشپزخانه ماندم و گریه کردم😭. هر کاری می کردم، نمی توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. آقا شمس الله از توی هال صدایم زد. زیر شیر ظرف شویی صورتم را شستم و با چادر آن را خشک کردم. چند تا چای 🥃ریختم و آمدم توی هال.
آقا شمس الله کنار مادرشوهرم نشسته و به
تلویزیون خیره شده بود، تا مرا دید، گفت: «می خواهم بروم قایش، سری به دوست و آشنا بزنم. شما نمی آیید؟!»
می دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: «چه خوب، خیلی وقته دلم می خواهد سری به حاج آقایم بزنم. دلم برای شینا یک ذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کم طاقت شده. می گویند بهانة ما را زیاد می گیرد. می آیم یکی دو روز می مانم و برمی گردم.»
بعد تندتند مشغول جمع کردن لباس های بچه ها شدم. ساکم👝👜 را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: «من آماده ام.»
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
قطعا شما هم وضعیت فعلی که در جهان بخصوص ایران کشور درجه ۱ شیعه بوجود اومده
بهتره بگیم بوجود آوردن دلتون به تنگ اومده
و نمی دونید باید چکار کنین که نجات پیدا کنیم
کوتاه سخن بگم:🍁🍂🍃
شاید یکی از حکمت های اون این هست که باید بریم سراغ صاحب اصلی مون🌷
کلیپذیل رو تقدیم محضرتون می کنم :
بعدش از حال و هواتون برای ما بفرستین که
دیگر اعضای کانال هم حال و هواشون عوض بشه
الهی که مولای مان دست همه رو بگیره .
اصلا شاید با اون دلهای پاک تونستین آقا رو بیارین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازی از دعای ندبه،100 درصد پیشنهادی،حالتون عوض میشه!!!!
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020