بهشت خانواده💞
رمان شب #بدون_تو_هرگز ۳۲ "تنبیه عمومی" 🔹 علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... ✅ اما یه بار خ
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز ۳۳
"نغمه اسماعیل"
🔹این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ...
🔸 دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ...
⭕️ هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ... 😕
🔸اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ..
🔵 عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ...
توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ...
✔️ پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ...
علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...✅
🔵 بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...
- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ...
مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- به کسی هم گفتی؟
💢 یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...😣
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#کنترل_ذهن برای #تقرب 11 🔵 گفتیم که انسان باید تمرین کنه تا کم کم به قدرت تمرکز برسه. وقتی که آدم
#کنترل_ذهن برای #تقرب 12
✔️ گفتیم که انسان باید تلاش کنه تا به #قدرت برسه.
اونم نه قدرت کم... بلکه قدرت زیاد....
و وقتی قدرتمند شد بره در خونه خدا اظهار ضعف کنه... چقدر این بنده قشنگ میشه...
خداوند جلوی فرشته ها به بنده خودش مباهات میکنه💕❤️
🌺 بذارید امروز از یه نفر مثال بزنم
از اول تا آخر درس میخوام همینطور بخونی و بگی جااااانم... جانم...💕😍
🔹 از علیبن ابی طالب امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند:
شما چطور دشمنانت رو به سهولت به خاک و خون میکشیدی؟ آخه گاهی اسلحه ی از تو بزرگتر داشتند، قَدشون از تو بزرگتر بود، بازوشون از تو قویتر بود، اما به هر دشمنی میرسیدی اون رو به خاک میکشیدی؟ تو چه میکردی یا علی؛ روش تو چطور بود؟
❤️ آقا میفرمود: من اوّل با اُبهت خودم اون ها رو میزدم، همچین که جا میخورد با شمشیرم بهشون ضربه میزدم...
با #ابهت خودش...
حتی از آقا پرسیدند: درِ خیبر که حالا دیگه دشمن نبود، دَر بود، اون دَر روچهجوری بلند کردی؟ صدنفر نمیتونن بلندش کنن، با قدرت جسمی خودت؟🙄😳
🌹 فرمود: خیر با "قدرت روحی خودم"، جسم نمیکِشید اون در رو....
✅ اون وقت این علی (ع) یه یتیم میدید یه گوشهای، زانوهاش سست می شد و مینشست.
قدرت روحی داشته باش بعد برو درِ خانهی خدا....
⭕️ کسی که آدم ضعیف و بیچاره ای باشه و بره در خونه خدا
🔹 خدا میگه این دیگه کیه؟!
فرشته ها میگن: هیچی، این اومده سجده کرده درِ خونهی تو!
خدا میفرماید: این که همهجا سجده میکنه!
حالا خدا، دیگه روحیهاش اینه، کُلاً همهجا سجده میکنه!
⭕️ بابا مگه بهش یاد ندادند که «لا اِلهَ» اوّل بگو بعد بگو «اِلّاالله»...
✅ اوّل یه نَهای به دیگران بگو؛ اما این کُلاً قدرت نَه گفتن نداره!!!
🔵 تا آدم به خواهش های هوای نفسش "نه" نگه خب قوی نمیشه دیگه!
این آدم سجده هم که بکنه، سجده های مشرکانه هست!
- عه! حاج آقا خب این که به خدا تواضع میکنه!
عزیزم این به همه تواضع میکنه! توی ادارش هم از سر ترس و ضعفشه که به رئیسش تواضع میکنه نه از سر تقواش!😒
نَه این خوشش نمیاد خدا.
👌 خداوند میفرماید: قوی باش... جایی قد خم نکن... فقط جلوی خودم...
🌷 من نه بیقَدرم که عالم در سجود
از برای من به خاک افتاده بود
🌷 هان ببین افتادهام از پا بَرَت
سودهام سر تا قَدم را بَر دَرت
🌷 خواستی صورت به خاکم بنگری
بهر مویت در هلاکم بنگری....
✅ وقتی آدم به قدرت ذهنی برسه، بعد میتونه با توجه کامل بره در خونه خدا
👈 و اونوقت "اصلا میفهمه که چی از خدا بخواد" و وقتی اون چیز رو میخواد خدا میدونه که اون حتما عاقلانه خواسته و حتما هم خدا بهش میده.
⭕️ واقعا خیلی از چیزایی که ما از خدا میخوایم اصلا متوجه نیستیم. یه آدم آشفته ی ذهنی رفته در خونه خدا ازش چیز میخواد!
فرشته ها هم میگن این دیگه چی میخواد!
✅ با قدرت ذهن میشه حتی نظر خدا رو هم تغییر داد...
بذارید یه روایت هم در این زمینه بخونم و بحث رو جمع کنم:👇
🔶 در کتاب ارشاد دیلمی اومده که خداوند به حضرت عیسی فرمود:
عیسای من.. مرا صدا نزن، دعا نخوان مگر وقتیکه #متضرع هستی.
متضرع یعنی چی؟ یعنی وقتی که فقط به یه موضوع توجه داری.
در ادامه روایت میفرماید: فَاِنَّکَ مَتی تَدعُنِی کَذلِکَ اَجِبکَ
✅ تو هر موقع اینجوری مرا صدا بزنی من جواب تو رو میدم.
👈 بهش میگیم موقع دعا، با نهایت توجه، به یک نقطه توجه کن.
خدایا من کُلاً به یک نقطه نمیتونم توجه بکنم جز یه لحظه!🙃
خُب اون فایده نداره!
توجه بکن خیلی عمیق....
⭕️ توجه عمیق خیلی کار مشکلیه. تمرین میخواد، وقت میخواد و...
در واقع شما فکر میکنید عرفا چطور به مقامات و قدرت های برتر میرسن؟
👈 با همین توجه عمیق در خونه خدا...
ولی کو توجه های ما؟😒
در خونه خدا که میریم حواسمون به همه جا هست غیر از جایی که باشه!
💢حتی حواسمون دقیقا روی درخواست هامونم نیست چه برسه به خدا!
✅ خلاصه تلاش کنیم که ذهنمون رو متمرکز کنیم تا بتونیم به قدرت برسیم.
استفاده از اون تمرینی که عرض کردم خوبه و استفاده از تمرین بسیار خوبی به نام نماز
به میزانی که قدرت ذهنی تون بالاتر بره، بهتر میتونید نظر خدا رو جلب کنید.
حالا برید خودتون رو حسابی قوی کنید😊
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز ۳۳ "نغمه اسماعیل" 🔹این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... 🔸 د
🌷 🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 34
❣️ دو اتفاق مبارک
با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ...
- اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم می کنم ...
گل از گلش شکفت ... لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد ...
توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود ...
موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن ...
🔷 البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ...
🔸 حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ...
خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ...
✅ خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت...
اسماعیل، نغمه رو دیده بود ...
مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ...
🔷 تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش می ترسید ...
⭕️ این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ...
و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ...
✅ سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود ...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
🌷 🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 34 ❣️ دو اتفاق مبارک با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ... - اتفاقا به نظر م
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 35
💢 برای آخرین بار 🌷
🔸 این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ...
زنگ زد، احوالم رو پرسید ...
گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ...
✅ وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتی شون رو پرسید ...
- الحمدلله که سالمن ...
- فقط همین ... بی ذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن...🙁
- همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ...
مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ...
دختر و پسرش مهم نیست ...
🔷همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ذوق کردن یا نکردنش برام مهم نبود الکی حرف میزدم که ازش حرف بکشم...
خیلی دلم براش تنگ شده بود ...😢💞
✅ حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم ...
زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم ...
تازه به حکمت خدا پی بردم ...
شاید کمک کار زیاد داشتم ...
✔️ اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ...
سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک!!!🙄
🔸 هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن ...
🔺 توی این فاصله، علی، یکی دو بار برگشت ...
خیلی کمک کار من بود ...
اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... 🌷
✅ هر بار که بچه ها رو بغل می کرد، بند دلم پاره می شد ...
ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم ...😢
انگار آخرین باره دارم می بینمش ...
نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ...
✅ برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه ...
هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن ...
🌹 موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد ... دوباره برمی گشتن بغلش می کردن ..
🔸 همه ... حتی پدرم فهمیده بود ...
این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ...
واقعا برای آخرین بار ... رفت ...🌷
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 35 💢 برای آخرین بار 🌷 🔸 این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد،
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 36
⭕️ اشباحِ سیاه
🔹 حالم خراب بود ... می رفتم توی آشپزخونه ... بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم ...
قاطی کرده بودم ... 😞
💢 پدرم هم روی آتیشِ دلم نفت ریخت ...
🔴 بر عکس همیشه، یهو بی خبر اومد دمِ در ... بهانه اش دیدنِ بچه ها بود ... امّا چشمش توی خونه می چرخید ... تا نزدیکِ شام هم خونه ما موند ...
* آخر صداش در اومد ...
- این شوهرِ بی مبالاتِ تو ... هیچ وقت خونه نیست ...😒
🔸 به زحمت بغضم رو کنترل کردم ...
- برگشته جبهه ...
🔺حالتش عوض شد ... سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره...
🌷 دنبالش تا پایِ در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه ...
🔵 چهره اش خیلی توی هم بود ... یه لحظه توی طاقِ در ایستاد ...
- اگر تلفنی باهاش حرف زدی ... بگو بابام گفت ... حلالم کن بچه سید ... خیلی بهت بد کردم ...😓
🔸دیگه رسماً داشتم دیوونه می شدم ... شدم اسپندِ روی آتیش ... شب از شدّتِ فشارِ عصبی خوابم نمی برد ...
⭕️ اون خوابِ عجیب هم کارِ خودش رو کرد ... خواب دیدم موجوداتِ سیاهِ شبح مانند، ریخته بودن سرِ علی ... هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کَند و می بُرد...
🌅 از خواب که بلند شدم، صبح اوّلِ وقت ... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم درِ خونه مون ...
🔷 بابام هنوز خونه بود ... مادرم از حالِ بهم ریخته من بدجور نگران شد ... بچه ها رو گذاشتم اونجا ... حالم طبیعی نبود ... چرخیدم سمت پدرم...
- باید برم ... امانتی های سید ... همه شون بچه سید ....
♻️ و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمتِ در ...
🌹 مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید ...
- چه کار می کنی هانیه؟ ... چت شده؟ ...
¤ نفس برای حرف زدن نداشتم ...
🌺 برای اولین بار توی کلّ عمرم... پدرم پشتم ایستاد ... اومد جلو و من رو از توی دستِ مادرم کشید بیرون ...
- برو ...
و من رفتم.....
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 36 ⭕️ اشباحِ سیاه 🔹 حالم خراب بود ... می رفتم توی آشپزخونه ... بدون اینکه
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 37
🌷"بیت المال"
❣اَحَدی حریفِ من نبود ... گفتم یا مرگ یا علی ... به هر قیمتی باید برم جلو ... دیگه عقلم کار نمی کرد ...
🔵 با مجوّزِ بیمارستانِ صحرایی خودم رو رسوندم اونجا ... اما اجازه ندادن جلوتر برم ...
📛 دو هفته از رسیدنم می گذشت ... هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن ... آتیش روی خط سنگین شده بود ... جاده هم زیرِ آتیش ... 🔥🔥
⭕️ به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه ... توپخونه خودی هم حریف نمی شد...
🎴حدس زده بودن کارِ یه دیدبانه و داره گِرا میده ... چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن ...😢
📵 علی و بقیه زیر آتیشِ سنگینِ دشمن ... بدون پشتیبانی گیر کرده بودن... ارتباطِ بی سیم هم قطع شده بود ...😔
🦋 دو روز تحمّل کردم ... دیگه نمی تونستم ... اگر زنده پرتم می کردن وسطِ آتیش، تحمّلش برام راحت تر بود ... ذکرم شده بود ... علی علی ... خواب و خوراک نداشتم ...
🗝 طاقتم طاق شد ... رفتم کلیدِ آمبولانس رو برداشتم ...یکی از بچه های سپاه فهمید ... دوید دنبالم ...
- خواهر ... خواهر ...
🚫 جواب ندادم ...
🔹 پرستار ... با توام پرستار ...
💢 دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه ... با عصبانیت داد زد ...
- کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟...فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟🗣
⛔️ رسماً قاطی کردم ...
- آره ... دارن حلوا پخش می کنن ... حلوای شهدا رو ... به اون که نرسیدم ... می خوام برم حلوا خورونِ مجروح ها ...
🔷 فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ ... توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و ... جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست...
🌷 بغض گلوش رو گرفت ...
به جاده نرسیده می زَنَنت ... این ماشین هم بیت الماله ... زیرِ این آتیش نمیشه رفت ... ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن ...
🔸- بیت المال اون بچه های تکه تکه شده ان ... من هم مَلک نیستم ... من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن ...
-- و پام رو گذاشتم روی گاز ... 🚐
دیگه هیچی برام مهم نبود ... حتّی جونِ خودم .......
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 37 🌷"بیت المال" ❣اَحَدی حریفِ من نبود ... گفتم یا مرگ یا علی ... به هر قی
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 38
🌷 "وَ جَعَلْنٰا"
🔹 "وَ جَعَلْنٰا" خوندم ... پام تا ته روی پدالِ گاز بود ... ویراژ می دادم و می رفتم ...
حق با اون بود ... جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته... بدن های سوخته و تکه تکه شده ...😔
⭕️ آتیشِ دشمن وحشتناک بود ... چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود ...
🚷 تازه منظورش رو می فهمیدم ... وقتی گفت ... دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ... واضح گِرا می دادن...
آتیش خیلی دقیق بود ...🔥🔥
باورم نمی شد ... توی اون شرایطِ وحشتناک رسیدم جلو ... تا چشم کار می کرد ... شهید بود و شهید ... بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن ...😭
🔺 با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... صدای سوتِ خمپاره ها رو نمی شنیدم ... دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن ...
🔸چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم ... بین جنازه شهدا دنبال علی خودم میگشتم...😔
🌷غرق در خون تکه تکه و پاره پاره ...بعضی ها بی سر... بی پا... بی دست... بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده ... هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود ...😢
تعبیرِ خوابم رو به چشم می دیدم ...
🔷 بالاخره پیداش کردم ... به سینه افتاده بود روی خاک ...😭
چرخوندمش ... هنوز زنده بود ... به زحمت و بی رَمَق، پلک هاش حرکت میکرد...
سینه اش سوراخ سوراخ و غرقِ خون ... از بینی و دهنش،خون می جوشید... با هر نفسش حبابِ خون می ترکید و سینه اش می پَرید . . . 😭
❣ چشمش که بهم افتاد ... لبخندِ ملیحی صورتش رو پر کرد ... با اون شرایط ... هنوز می خندید...
🔶 زمان برای من متوقف شده بود ...
سرش رو چرخوند... چشم هاش پر از اشک شد ... محوِ تصویری که من نمی دیدم ... لبخندِ عمیق و آرامی،پهنای صورتش رو پر کرد ... آرامشی که هرگز،توی اون چهره آرام ندیده بودم ...
🌷 پرش های سینه اش آرام تر می شد ... آرامِ آرام ... آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهرِ مادرش خوابیده بود ... 😭😭
✍🏼 پ.ن: برای شادی ارواحِ مطهرِ شهدا
علی الخصوص شهدای گمنام ...
و شادی ارواحِ مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظارِ بازگشتِ پاره های وجودشان ... سوختند و چشم از دنیا بستند ... صلوات...
✅ ان شاء الله به حرمتِ صلوات "ادامه دهنده راه شهدا باشیم" .... نه سربارِ اسلام ...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 38 🌷 "وَ جَعَلْنٰا" 🔹 "وَ جَعَلْنٰا" خوندم ... پام تا ته روی پدالِ گاز بو
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 39
❣ "برمی گردم..."
🔷 وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... محکم علی رو توی بغل گرفته بودم ... صدای ناله های من بین سوتِ خمپاره ها گم می شد ...
از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علی رو روی زمین می کشیدم ... بدنم قدرت و توان نداشت ...
🌷 هر قدم که علی رو می کشیدم ... محکم روی زمین می افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ... دوباره بلند می شدم و سمتِ ماشین می کشیدمش ...
🔸آخرین بار که افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ... علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ...
💢 بینِ اون همه جنازه شهید، هنوز یه عدّه باقی مونده بودن ... هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ... تا حرکت شون می دادم... ناله درد، فضا رو پر می کرد ...
🔵 دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم ... با این امید که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیرِ هم، خفه نشن ...
نفس کشیدن با جراحت و خونریزی ... اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه ...😔
آمبولانس دیگه جا نداشت ...
❤️ چند لحظه کوتاه ایستادم و محوِ علی شدم ... کشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم ...
- بر می گردم علی جان ...
برمی گردم دنبالت .....
🔹و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس ...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩 ✨بچه با دعای مادرش زنده ست دعام کن مادر ☘🙏 🔻🔻
🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩
✨بچه با دعای مادرش زنده ست
دعام کن مادر ☘🙏
✨بچه با نگاه مادرش زنده ست
نگام کن مادر☘🙏
🌟صدام کن مادر ، صدام کن مادر 🌟
صدای تو آرامش این دل خسته ی من
صدای تو آراش قلب بشکسته ی من💔
🌟صدات میزنم ، صدات میزنم ، صدات میزنم ، مادر🌟
❤️مادر صدای قلب من تویی
🤲مادر دعای سینه زن تویی
🕊مادر دلیل پر زدن تویی
🔆مادر تو سایه ی سر منی
🍃مادر امید آخر منی
✨مادر همیشه مادر منی
❇️مادر ای کس و کار دل من
😔مادر ببین که زاره دل من
❣مادر بمون کنار دل من
😩مادر برام نمونده نفسی
😭مادر تو لحظه های بی کسی
🙏مادر بگو به دادم میرسی
بچه هات کنار سفره ی اشکن
کجایی مادر😭🥀
سینه زن ها چشم به راهتن شاید
بیایی مادر😭🥀
🌟دعایی مادر ، دعایی مادر ، دعایی مادر🌟
دعام کن که من پای سفره ت بمونم همیشه🙏☘
برا بچه ها هیچی لبخند مادر نمیشه😔
🌟صدات میزنم ، صدات میزنم ، صدات میزنم ، مادر🌟
❤️مادر صدای قلب من تویی
🤲مادر دعای سینه زن تویی
🕊مادر دلیل پر زدن تویی
💧مادر فدای اشک و آه و تو
😞مادر آخه چی بود گناه تو
😭مادر کی بست تو کوچه راهتو
💫مادر دلم فدای غربتت
😔مادر چرا شکسته حرمتت
😭مادر چرا کبوده صورتت
کاش می شد تو کوچه دست اون پستو
بگیرم مادر😡
کاش می شد که پشت در به جای تو
بمیرم مادر🔥🚪
🌟بمیرم مادر ، بمیرم مادر ، بمیرم مادر🌟
بمیرم که دستای تو دیگه بالا نیومد😭
بمیرم که شش ماهه ت هیچ وقت به دنیا نیومد🍁🍂
🌟بمیرم برات ، بمیرم برات ، بمیرم برات ، مادر🌟
❤️مادر صدای قلب من تویی
🤲مادر دعای سینه زن تویی
🕊مادر دلیل پر زدن تویی
🔅مادر تو سایه ی سر منی
🍃مادر امید آخر منی
✨مادر همیشه مادر منی
🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 39 ❣ "برمی گردم..." 🔷 وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... م
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 40
🌷 "خون و ناموس..."
🔥آتیشِ برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیمِ خدا ما رو تا بیمارستان سالم رسوند ...
از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک کنم ...
⭕️ بیمارستان خالی شده بود ... فقط چند تا مجروح با همون برادرِ سپاهی اونجا بودن ... تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید ... باورش نمی شد من رو زنده می دید ...
🔹مات و مبهوت بودم ...
- بقیه کجان؟ ... آمبولانس پر از مجروحه ... باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ...
🔶به زحمت بغضش رو کنترل کرد ...
- دیگه خطی نیست خواهرم ...خط سقوط کرد ...الان اونجا دست دشمنه ...😔
✅ یهو حالتش جدی شد ...
- شما هم هر چه سریع تر سوارِ آمبولانس شو برو عقب ... فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان رو تخلیه کردن ... اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه ...
یهو به خودم اومدم ...
- علی ... علی هنوز اونجاست ... ❤️
و دویدم سمت ماشین ...
🔷 دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد ...
- می فهمی داری چه کار می کنی؟ ... بهت میگم خط سقوط کرده ...
هنوز تو شوک بودم ...
❇️ رفت سمتِ آمبولانس و درِ عقب رو باز کرد ... جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مکثِ کوتاهی کرد ...
- خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود ... بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده... بیان دنبال مون ...
من اینجا، پیششون می مونم ...
🔸سوتِ خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد ... سر چرخوند و نگاهی به اطراف کرد ...
- بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ...
🚐 سریع سوارِ آمبولانس شدم ... هنوز حالِ خودم رو نمی فهمیدم ...
- مجروح ها رو که پیاده کنم سریع بر می گردم دنبالتون ...
✅ اومد سمتم و در رو نگهداشت ...
- شما نه ... اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ... ارزشِ گیر افتادن و اسارتِ ناموسِ مسلمان ، دستِ اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره ...
"جون میدیم ... ناموسِ مون رو نه ..."
یا علی گفت... و در رو بست ...
🔷 با رسیدنِ من به عقب ، خبرِ سقوطِ بیمارستان هم رسید ...😞
✍🏼 پ.ن: "شهید سید علی حسینی" در سن ۲۹ سالگی به درجه رفیعِ شهادت نائل آمد ... پیکرِ مطهر این شهید هرگز بازنگشت ....
جهتِ شادی ارواحِ طیبه شهدا صلوات...🌷
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 40 🌷 "خون و ناموس..." 🔥آتیشِ برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیمِ خد
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 41
🌷 "که عشق آسان نمود اول ..."
🔹نه دلی برای برگشتن داشتم ... نه قدرتی ... همون جا توی منطقه موندم ... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن ...
- سریع برگردید ...
موقعیت خاصی پیش اومده...📞
✈️ رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پروازِ انتقالِ مجروحین برگشتم تهران ... دل توی دلم نبود ...
نغمه و اسماعیل بیرونِ فرودگاه با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن ... انگار یکی خاکِ غم و درد روی صورتشون پاشیده بود ...
⭕️ سکوتِ مطلق توی ماشین حاکم بود ... دست های اسماعیل می لرزید ... لب ها و چشم های نغمه ... هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت ...
- به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟
- نه زن داداش ...
صداش لرزید... - امانته ...
🔶 با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گُر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم....
- چی شده؟ ... این خبرِ فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم....؟⁉️
🔷 صورتِ اسماعیل شروع کرد به پریدن ... زیر چشمی به نغمه نگاه می کرد ... چشم هاش پر از التماس بود ...
✅ فهمیدم هر خبری شده ... اسماعیل دیگه قدرتِ حرف زدن نداره ...
⛔️ دوباره سکوت، ماشین رو پُر کرد ...
- حالِ زینب اصلاً خوب نیست ...
🔹بغضِ نغمه شکست ...
- خبرِ شهادتِ علی آقا رو که شنید تب کرد ... به خدا نمی خواستیم بهش بگیم ... گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم ... باور کن نمی دونیم چطوری فهمید...😔
💢 جملاتِ آخرش توی سرم می پیچید ... نفسم آتیش گرفته بود ... و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد ... چشم دوختم به اسماعیل ... گریه امانِ حرف زدن به نغمه نمی داد... 😭
- یعنی چقدر حالش بده؟ ...
🔸بغضِ اسماعیل هم شکست ...
- تبش از ۴۰ پایین تر نمیاد ... سه روزه بیمارستانه ...💉🌡
صداش بریده بریده شد ...
- ازش قطعِ امید کردن ... گفتن با این وضع.....
🔹 دنیا روی سرم خراب شد ... اول علی ... حالا هم زینبم ...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بسم الله الرحمن الرحیم
إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ
🔸ایکاش این جمله حضرت امیر علیه السلام را جدی میگرفتیم که فرمود بین حق و باطل چهار انگشت فاصله است(باطل می گوید سمعتُ و حق رایتُ)
🌐 این روزها که تمام برنامه ریزی دشمن منعطف شده بر خدشه وارد کردن به جایگاه ولایت فقیه و شخص رهبری عزیز،متاسفانه اخیرا کانال های مختلف با انتصاب مطالب خلاف واقع که نوعا با تحریف و تغییر کلمات(درقالب کپشن) به #فعالان حوزه جمعیت،خصوصا بنده، ناخواسته منجر به حاشیه بردن مسأله مهم پیگیری مباحث مرتبط با جمعیت و #فرزندآوری شده اند.
🔸ضمن دعوت از همه عزیزان به دقت بیشتر در نقل قول ها اعلام میکنم تا آخرین قطره خون تلاش میکنیم که فرمایشات حضرت آقا حداقل در حوزه #جمعیت روی زمین نماند.
محمدمسلم وافی@andishekosar
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14