سلام
ان شاءالله بعد از نماز صبح فایل بسیار بسیار مهم خدمتون ارسال میشه و گوش بدین
تحت عنوان:
هوش مصنوعی یا هوش دانشجویی
از دکتر حسن عباسی
حرم حضرت معصومه(س) تجلي گاه مرقد حضرت زهرا سلام الله علیها
🌳مرجع عظيم الشأن مرحوم آيت الله العظمي نجفي مرعشي(ره) فرمود:
پدرم مرحوم آيت الله علامه سيد محمود مرعشي(ره) كه در نجف اشرف مي زيست، بسيار علاقمند بود كه به طريقي، محل قبر شريف جده اش حضرت زهرا(س) را بيابد،
براي اين مقصود، ختم مجربي (يعني يكي از دعاهايي كه استجابت آن به تجربه رسيده كه با تكرار آن با حضور قلب و خلوص و شرايط ديگر،
موجب رسيدن به مقصود است) انتخاب نمود، چهل شب به آن مداومت كرد، تا شايد از طريقي به محل مرقد شريف حضرت زهرا(س) آگاه گردد.
شب چهلم بعد از انجام ختم و توسل فراوان، به بستر خواب رفت،
در عالم خواب به محضر امام باقر(ع) (يا امام صادق(ع)) رسيد، امام به او فرمود:
🌳"عَلَيْكَ بِكَريمَهِ اَهْلِ الْبَيْتِ؛ به دامن كريمه اهل بيت(ع) چنگ بزن."
ايشان تصور كرد منظور امام(ع) از اين جمله، حضرت زهرا(س) است، عرض كرد:"آري قربانت گردم، من نيز ختم را براي همين گرفتم كه محل شريف قبر آن حضرت را دقيق تر بدانم و زيارتش كنم."
امام(ع) فرمود:"منظور من قبر شريف حضرت معصومه(ع) در قم است." سپس افزود:
🏴🌷 به خاطر مصالحي، خداوند اراده نموده كه قبر حضرت زهرا(ع) براي هميشه براي همگان مخفي باشد، از اين رو قبر حضرت معصومه(ع) را تجليگاه قبر شريف حضرت زهرا(ع) قرار داده است،
اگر قرار بود قبر حضرت آشكار باشد همان شكوه و عظمت مرقد حضرت زهرا(ع) را خداوند براي قبر حضرت معصومه(ع) قرار داده است.
🔅🌷
مرحوم آيه الله سيد محمود مرعشي، وقتي كه از خواب برخاست، تصمیم گرفت كه به قصد زيارت حضرت معصومه(ع) به قم مهاجرات كند.
🌳او بي درنگ با همه اعضاي خانواده اش از نجف اشرف، عازم قم شد و به زيارت مرقد مطهر حضرت معصومه(س) پرداخت.
آن مرحوم، سرانجام به نجف بازگشت و در سال 1338 هـ . ق در آنجا در گذشت، ولي فرزند برومندش آيه الله العظمي سيد شهاب الدين نجفي مرعشي به قم آمد و در جوار مرقد مطهر حضرت معصومه(ع) مي زيست
تا اينكه پس از 66 سال درس و بحث و خدمات فقهي، فرهنگي، سياسي و اجتماعي بسيار، در هشتم صفر سال 1411 هـ . ق(مطابق با 17 شهريور 1369 شمسي) در سن 96 سالگي در قم به ملكوت اعلي پيوست،
مرقد شريفش در جنب كتابخانه عظيم و بي نظيرش، در قم در خيابان آيه الله مرعشي(اِرُم سابق) قرار گرفته است.
🌳اين فراز عجيب و استثنايي نيز بيانگر ورق ديگري از مقام با عظمت حضرت معصومه(ع) است كه گويي آينه تمام نماي وجود مبارك جده اش حضرت زهرا(ع) است، 🌷🔅
كه مرقدش در اين رؤياي صادقانه همچون مرقد حضرت زهرا(ع) داراي همان شكوه و جلال معنوي شده است.
با توجه به اينكه مرجع تقليد اين رؤيا را از پدر مجتهدش نقل مي كند، و خواب ديدن امام معصوم(ع)، دليل بر صدق آن خواب است.
منبع: خبرگزاری حوزه_کتاب حضرت معصومه (س) فاطمه دوم - به قلم محمد محمدى اشتهاردى
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
برنامه دانشگاه ارومیه 14000916.mp3
26.02M
#صوت_سخنرانی استاد حسن عباسی
🔺 موضوع: هوش مصنوعی یا هوش دانشجویی ! مساله این است .
📌 به همت انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه ارومیه
🗓 ۱۶ آذر ۱۴۰۰
#سال_۱۴۰۰
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#صوت_سخنرانی استاد حسن عباسی 🔺 موضوع: هوش مصنوعی یا هوش دانشجویی ! مساله این است . 📌 به همت انجمن
قابل توجه اساتید، مدیران ،دانشجویان، دانش آموزان
💠همسر شهید بلباسی روز بعد از شهادت سردار به خانه ایشان رفته و اینگونه آن روز را روایت میکند:
خانه ای قدیمی و وسایلی قدیمی تر؛ اما روح انگیز!
در و دیواری که پر از عکس های شهدا بود.
همسر حاجی آرام نشسته بود و خروشش درونی بود، وقتی دور خانم حاجی جمع شدیم و اشک هایمان را دید قربان صدقه مان رفت.
گفت:
اگر حاجی براتون کم کاری کرد بر من ببخشید!😭
انگار زن و شوهر از یک روح بلند مشترک برخوردار بودند و من نمی دانم کدام کم کاری
زینب دختر حاجی وارد اتاق شد و ما را در آغوش گرفت و گفت:
خودم نوکر بچه هاتون هستم پدرم اگه نیست من هستم
با خودم گفتم کاش پیکرت این طور نامرتب نبود تا همسرت بعد از سال ها یک دل سیر تو را تماشا کند...😔😭
#حاج_قاسم🌷
شادی روحش صلوات
بهشت خانواده💞
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 43 💞 "زینبِ علی" 🔷 برگشتم بیمارستان ... واردِ بخش که شدم، حالتِ نگاه همه
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 44
🌷 "کودکِ بی پدر"
🔹 مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها ... می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه ... پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه ... اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم ...
✅ مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم ...
💢 همه دوره ام کرده بودن ... اصلاً حوصله و توانِ حرف زدن نداشتم ...
- چند ماه دیگه یازده سال میشه ... از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم ...
بغضم ترکید ... 😭
❣- این خونه رو علی کرایه کرد ... علی دستِ من رو گرفت آورد توی این خونه ... هنوز دو ماه از شهادتِ علی نمی گذره ... گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده ... 😭
🔸دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد ...
❤️ من موندم و پنج تا یادگاری علی ... اوّل فکر می کردن، یه مدّت که بگذره از اون خونه دل می کنم امّا اشتباه می کردن...
حتی بعد از گذشتِ یک سال هم، حضورِ علی رو توی اون خونه می شد حس کرد ..
🔷 کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم ... همه خیلی حواسشون به ما بود ... حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد ...
🌺 آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود امّا بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد ... حتی گاهی حس می کردم ... توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن ... 🎁
✅ تمامِ این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پُر نمی کرد ...
روزگارم مثل زهر، تلخِ تلخ بود ... 😞
💞 تنها دل خوشیم شده بود زینب ... حرف های علی چنان توی روحِ این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذنِ من، آب هم نمی خورد ... درس می خوند ... پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد...
🔶 وقتی از سر کار برمی گشتم ... خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود ...
هر روز بیشتر شبیه علی می شد ... نگاهش که می کردیم انگار خودِ علی بود ... دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم ...
اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید ... عین علی ...
⭕️ هرگز از چیزی شکایت نمی کرد ... حتی از دلتنگی ها و غصه هاش ... به جز اون روز ...
🔷 از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش ... چهره اش گرفته بود ... تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست ... گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست ...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
🎆 رمان شب #بدون_تو_هرگز 44 🌷 "کودکِ بی پدر" 🔹 مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بر
🎑 رمان شب #بدون_تو_هرگز 45
📄 "کارنامه ات را بیاور"
🔹 تا شب، فقط گریه کرد ... کارنامه هاشون رو داده بودن ... با یه نامه برای پدرها... ✉️
⭕️ بچه یه مارکسیست ... زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره...
–مگه شما مدام شعر نمی خونید ... شهیدان زنده اند الله اکبر ... خوب ببر کارنامه ات رو بده پدرِ زنده ات امضا کنه...
🚫 اون شب ... زینب نهار نخورده ... شام هم نخورد و خوابید...
🌅 تا صبح خوابم نبرد ... همه اش به اون فکر می کردم ... خدایا... حالا با دلِ کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ ... 😢
🌷 هر چند توی این یه سال ... مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد امّا می دونم توی دلش غوغاست ...
کنارِ اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد...
🌺 با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت ... نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز ... خیلی خوشحال بود...
🔷 مات و مبهوت شده بودم ... نه به حالِ دیشبش، نه به حالِ صبحش ...دیگه دلم طاقت نیاورد ... سر سفره آخر به روش آوردم ... اوّل حاضر نبود چیزی بگه امّا بالاخره مُهرِ دهنش شکست ...
❇️ - دیشب بابا اومد توی خوابم ... کارنامه ام رو برداشت و کلّی تشویقم کرد ... بعد هم بهم گفت ... زینب بابا ... کارنامه ات رو امضا کنم؟ ... یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ ... ✨
- منم با خودم فکر کردم دیدم ... این یکی رو که خودم بیست شده بودم ... منم اون رو انتخاب کردم ... بابا هم سرم رو بوسید و رفت ...❤️
🔶 مثلِ ماست وا رفته بودم ... لقمه غذا توی دهنم ... اشک توی چشمم ... حتّی نمی تونستم پلک بزنم ...
بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم ... 📝
🔹 قلم توی دستم می لرزید ... توانِ نگهداشتنش رو هم نداشتم.....
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
#همراه_با_بهشتیان
شهید محمدعلی رهنمون
✍️ خیرات
▫️مادرمون فوت شده بود و میخواستیم براش خیرات کنیم. محمد علی گفت: به جای شام و ناهار و اینجور خرجها، با پولش کتاب بخریم برا بچههای روسـتا... اینو گفت و ساکت شـد. انگار بغـض کرد، بعد ادامه داد: اینطـوری مـادر راضیتره....
📚 یادگاران ۱۶ کتاب رهنمون، صفحه ۱۲
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
حیات بهشتی🌷🔅
❇️ خدا دو تا حرف دارد: یکی اینکه بهشت را معرفی می کند که در بهشت چه خبر است و یکی هم اینکه #مردان_مؤمن چگونه زندگی می کنند.
درباره بهشت فرمود هیچ مشکلی در بهشت نیست؛ در بهشت اصلاً کینه نیست، قهر نیست، دشمنی نیست، آن گاه در سوره «حشر» فرمود
#مردان_الهی همین خواسته را از خدا دارند، می گویند: ﴿لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾؛
❇️ مردان الهی به خدا عرض می کنند خدایا در دل ما کینه هیچ کس را قرار نده! این کم نعمتی نیست! یعنی ما می خواهیم #بهشت_زندگی_کنیم، ما می خواهیم شهرمان را بهشت کنیم، دیگر مرتب شکایت بکنیم، سراغ دستگاه قضایی برویم و دعوا راه بیندازیم و اینها نباشد، پس می شود! 😊
🔸 اینکه به ما می گویند هر حرفی می خواهید بزنید اول «بِسْمِ اللَّهِ» بگویید یعنی چه❓
این دو تا پیام دارد؛ البته نام خداست، ثواب دارد؛ اما یک #قرنطینه است👉 آدم هر حرفی که بخواهد بزند، اگر اول «بِسْمِ اللَّهِ» بگوید، این مثل #ایست_بازرسی است یک قرنطینه است، این حرفش یا واجب است یا مستحب، دیگر فحش و بد و غیبت و اینها که نیست، زیرا آدم نمی تواند حرف بد بزند، اولش بگوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم»!
راه را به ما نشان دادند؛ جایی میخواهیم برویم، حرفی می خواهیم بزنیم، غذایی می خواهیم بخوریم، تجارتی می خواهیم بکنیم، معامله ای بکنیم، اول زیر لب بگوییم:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم»؛ به ما دستور دادند!
این «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم»، یک #قرنطینه است، آن وقت همه ما یا کار واجب میکنیم یا کار مستحب، پس می شود شهر را بهشت کرد.🌷🔅
#آیت_الله_العظمی_جوادی_آملی
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
حجامت
حجامت، پناهگاه پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) 🌷🔅
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند:
پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) هر دردی داشتند پناهگاه ایشان حجامت بود.
قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام: مَا وَجِعَ رَسُولُ الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم)وَجَعاً قَطُّ إِلَّا كَانَ فَزَعُهُ إِلَى الْحِجَامَةِ.
📚 الجعفريات باب الحجامة ص: 162
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
🎑 رمان شب #بدون_تو_هرگز 45 📄 "کارنامه ات را بیاور" 🔹 تا شب، فقط گریه کرد ... کارنامه هاشون رو دا
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز 46
🌷 "گمانی فوقِ هر گمان"
🔹اصلاً نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کارِ خودش رو کرد ...
✅ اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهنِ دیگران، چیزی در نمی اومد ...
با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد ... حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد ... قبل از من با زینب حرف می زدن... بالاخره من بزرگش نکرده بودم ....
💢 وقتی هفده سالش شد ... خیلی ترسیدم ... یادِ خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد ... می ترسیدم بیاد سراغِ زینب ... امّا ازش خبری نشد...
🦋 دیپلمش رو با معدل بیست گرفت ... و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد ... توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود ... پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود ... 👏🏼👏🏼
🌺 هر جا پا می گذاشت ... از زمین و زمان براش خواستگار میومد ...
خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرتِ تمامِ دخترهای اطراف بود ... مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جوابِ رد داد ... دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ... 😊
🔹امّا باز هم پدرم چیزی نمی گفت ... اصلاً باورم نمی شد ... گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن ...‼️
زینب، مدیریتِ پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ...👌🏼
🚸 سال 75، 76 ... تبِ خروجِ دانشجوها و فرارِ مغزها شایع شده بود ...
🎓 همون سال ها بود که توی آزمونِ تخصص شرکت کرد...
و نتیجه اش ... زینب رو در کانونِ توجه سفارتِ کشورهای مختلف قرار داد ...
🔶 مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران ... پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید ... هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری ... پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد ...
✅ ولی زینب ... محکم ایستاد ... به هیچ عنوان قصدِ خروج از ایران رو نداشت ... اما خواستِ خدا ... در مسیرِ دیگه ای رقم خورده بود ... چیزی که هرگز گمان نمی کردیم .....