ادامه 👇
🌷🌷
آيا در اين همه اشتباهي وجود ندارد كه او تصحيح كند؟ حاجي جان، با تاييد كار تا اينجا به من براي ادامه قوت قلب مي دهي❓
پس چرا خودي به من نمي نمايي❓ تويي كه به جسم كبوتري در مي آيي تا ....
❇️ناگهان برحاشيه دستنوشته من اين خطوط پديدار شد :
بسم الله الرحمن الرحيم🌳🌟
1-اگر شما انتخاب شده ايد، به دليل روش تحليلي كار شماست. پس انتخاب شما همان تاييد كار شماست.
2-اشتباهي صورت نگرفته است كه مجبور به دخالت شوم جز آنكه شفاي مادرم بيشتر از آنكه رحمت خداوند بر من و برادرم مرتضي باشد ، بر پدرم بوده است، زيرا خداوند نمي خواست زندگي بر او بيشتر از آن سخت شود.
مرگ همدم در طاقت او نبود و چون فردي صالح بود، خداوند بر او اين رنج را نپذيرفت.
3-درست است كه پس از مرگ پدرم ، من مرد اول خانه شدم ، اما مادرم قوي تر از آن بود كه به من متكي باشد.
4-مبادا حق مرتضي ضايع شود. او در بيشتر كارها پس از مرگ پدرم همراه و كمك من بود.
5-در نوشتن محكم باشيد و جز به رضاي خدا نينديشيد ، زيرا بسياري از دقايق در زندگي من وجود دارد كه متأسفانه به رضاي ديگران انديشيده ام كه رضاي خدا در آن نبوده است😒. پس شما به حذف آن دقايق همت كنيد،هر چند خداوند مهربان از هر آنچه قصور در زندگي من بوده است، در گذشته است.
والسلام
🔺از شدت هيجان چنان مي لرزيدم كه ترسيدم قلبم تاب نياورد. آقا مرتضي را صدا كردم و با چشماني اشكبار دستخط
حاج يونس را نشانش دادم و گفتم : اين دستخط را مي شناسيد❓
با دقت نگاه كرد و ناباور به من خيره شد. گفت: خط حاج يونس است❗️و حيران به خط نگاه كرد و باز به من.
پرسيد: اين را از كجا آورده ايد❓
او پس از شنيدن توضيح من آنقدر هيجان زده شد كه نوشته شهيد را با خود برد و لحظاتي بعد صداي گريه و فرياد زن ها و بچه ها بلند شد😭
همسرش نام او را صدا مي زد و فرزندانش بابا بابا مي كردند. من كه قادر به حفظ اشك هايم نبودم، به اين فكر مي كردم كه چرا حاج يونس براي ارتباط برقرار كردن با من از روش هاي غير معمول استفاده مي كند❓
آمدن به خواب امري طبيعي تلقي مي شود ، اما تلفن زدن و بر كاغذ نوشتن و در جسم يك كبوتر حلول كردن هر چقدر هم كه ملموس باشد و به چشم خود ببيني و به گوش خود بشنوي ، باز هم باورش براي كسي كه نديده است، سخت است. ناگهان صداي حاج يونس را شنيدم. نه از روبرو يا از پشت سر، كه از همه جهات. به هر سو كه مي چرخيدم ، در وضوح صدا تغييري احساس نمي كردم:
بستگان و دوستان را به همان خوابشان رفتن كفايت است، اما تو كه #راوي مني😊، بايد حضور مرا احساس كني و لمس كني و دريابي كه آنچه نامش #عند ربهم يرزقون است، چيست❓ كه اذن خداوند به شهيد تا به كجاست❓ كه شهيد عزيز كرده خداوند است و هر شهيد بنا به درجه اش نزد حق تعالي مي تواند تا آنجا پيش رود كه علاوه بر حضور در خواب به حضور در بيداري نيز اقدام كند تا مايه عبرت #غافلان گردد. تا اين دنياي فاني را كه كفي بر دهان ابديت است، به هيچ گيرد و بداند آنچه #حقيقي است؛ نه دنيا، كه #آخرت است.
🔺پس تو روايت كن مرا، آنچنان كه به قدرت لايزال حق تعالي دنيا را در مشت دارم و دلم براي دنيا زدگان سخت مي سوزد كه غافلانند😒....
زانو زدم و دست هايم را دراز كردم تا به دستاني كه مي دانستم دست دراز شده ام را رد نمي كنند، لمس شوم. شروع كردم به گريه كردني سخت و به صدايي بلند كه تاب نگه داشتن نفس را در سينه نداشتم. گفتم:
حاجي جان، شفاعت ما يادت نرود... و سر بر سجده گذاشتم و ناليدم : دريغا...
#تنهامسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده 💞
https://eitaa.com/Namazekhoobe
revayati-az-zyarat-emam-hoseyn.mp3
7.28M
🔅🌷
#شب_جمعه
و حضور ارواح طیبه شهداء در کربلا
و زیارت امام حسین علیه السلام
#راوی: حاج عظیم ابراهیم پور
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14