#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_نهم
استاد راغب مصطفی غلوش آمده بود مشهد.
محسن شش سال بیشتر نداشت. همراه مصطفی آمده بود حرم که غلوش را از نزدیک ببیند و قرائت زنده اش را بشنود.
🔆🔅 اما چیزی که در آن محفل چشم محسن را گرفته بود، قرائت غلوش نبود! قرائت غلوش در "حرم امام رضا علیه السلام" بود.💕
😍🍂 حرم آقا آنقدر در نگاه محسن بزرگ بود که روی بزرگی غلوش سایه می انداخت.
خانه شان، خیابان طبرسی بود .کوچه جوادیه .نزدیک حرم. ❣
صدای تلاوت قاری های حرم تا خانه آنها می آمد. پیش خوانی اذان که شروع می شد گوش های محسن هم تیز می شد سمت قرائت ها.
🎙📢می دانست بلندگوی حرم مال قاری های اسمی است. آن روز در محفل غلوش آرزویی که خیلی وقت توی دلش داشت یک دفعه آنقدر بزرگ شد که به زبانش آمد.
🐝 به مصطفی گفت:
🔶🔸 داداش! من خیلی دوست دارم حرم امام رضا علیه السلام قرآن بخونم.
مصطفی از بلند پروازی محسن خوشش آمد. گفت:
🔻🔺هرچی می خوای از خودش بخواه!
محسن خواست و آقا پذیرفت. 🙏
💖دوسال بعد، صدای نازک ِ هشت ساله اش توی صحن ها و رواق ها پیچید.💖
ادامه دارد...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
بهشت خانواده💞
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ #روایتگری_مدافعان_سلامت #قسمت_هشتم 🕊🌳عصر خمینی 📰یک روز نامه زدند به دکتر قدیر رئ
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐
#روایتگری_مدافعان_سلامت
#قسمت_نهم
بیدار شدم👌🍃
🔹یکی از رفقای طلبه جهادی تعریف میکرد میگفت:
تو بیمارستان با یه بیمار کرونایی رفیق شدم که بعد از چند روز مرخص شد، منم دورادور پیگیر احوالاتش بودم، رفاقتمونم خیلی صمیمی شده بود.😊
☢بعد از چند روز خودمم مریض شدم و تو خونه خودمو قرنطینه کردم، همون رفیقم زنگ زد، بهش گفتم منم مریض شدم، خیلی ناراحت شد 😔گفت خدا شفا بده.
💠چند روزی گذشت حالم خوب شد، وقتی مطمئن شدم مشکلی ندارم دوباره رفتم بیمارستان برای کمک به بیمارا
🏨یه شب که بیمارستان بودم رفیقم زنگ زد، احوالم رو پرسید گفت کجایی گفتم حالم خوبه شده الانم بیمارستانم
دیدم لحن صداش عوض شد گفت داداش چرا دوباره رفتی❓❗️
نمیگی مبتلا میشی❓❗️
خیلی مواظب باش، خلاصه قطع کرد، منم به کارم ادامه دادم.😅
بعد از چند روز رفیقم زنگ زد گفت میام ببینمتون
🥀وقتی اومد باهم رفتیم سر مزار شهدای گمنام و مدافع حرم سوریه، داشتیم راجع به کارای بیمارستان صحبت میکردیم🚶♂🚶♂
رفیقم گفت یه چیزی بهت میگم شاید باورت نشه
گفتم چی❓
گفت من مدتها بود که دیگه نماز نمیخوندم😔، اون شب که زنگ زدم و شما گفتید دوباره رفتید بیمارستان، گوشی رو که قطع کردم و بلند شدم، وضو گرفتم و سجاده رو انداختم
و گفتم: #الله_اکبر
خانومم هاج و واج نگام میکرد 😳
بعد نماز بهش گفتم این طلبه ها جونشونو کف دست گرفتن برا اینکه ما بیدار بشیم اونوقت من تو خواب غفلت حتی نمازامو نمیخونم. حاشا به غیرتم.
😔😢😭
💥در تاریخ ثبت کنید کرونا من را نجات داد...
✍علی اصغر محمدی راد
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
بهشت خانواده💞
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 8⃣ #قسمت_هشتم ☘اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم:حرمت مومن از
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
9⃣ #قسمت_نهم
♨️در کتاب اعمال خودم چقدر گناهانی را دیدم که مصداق این ضربالمثل بود آش نخورده و دهن سوخته! شخصی در میان جمع غیبت کرده یا تهمت زده و من هم که غیبت را شنیده بودم در گناه او شریک شده بودم. چقدر گناهانی را دیدم که هیچ لذتی برایم نداشت و فقط برایم گناه ایجاد کرد! خیلی سخت بود خیلی...
🌀حساب و کتاب خود به دقت ادامه داشت اما زمانی که نقایص کارهایم را میدیدم، گرمای چپ گرمای شدیدی از سمت چپ به سوی من می آمد حرارتی که نزدیک بود و تمام بدنم را میسوزاند! همه جای بدنم می سوخت به جز صورت و سینه و کف دست هایم!
🔆برای من جای تعجب بود چرا این سمت بدنم نمیسوزد.. جواب سوالم را بلافاصله فهمیدم. از نوجوانی در جلسات فرهنگی مسجد حضور داشتم. پدرم به من توصیه میکرد که وقتی برای آقا امام حسین علیه السلام و یا حضرت زهرا و اهل بیت علیه السلام اشک میریزی
✳️قدر این اشک را بدان و به سینه و صورت خود بکش من نیز وقتی در مجالس اهل بیت گریه میکردند اشک خود را به صورت و سینه می کشیدم. حالا فهمیدم که چرا این سه عضو بدن نمیسوزد
💢نکته دیگری که در آن واحد شاهد بودم به اشکال توبه به درگاه الهی بود و دقت کردم که برخی از گناهانم در کتاب اعمال نیست. آنجا رحمت خدا را به خوبی حس کردم... بعد از اینکه انسان از گناه توبه کند و دیگر سمتش نرود گناهانی که قبلاً مرتکب شده بود کاملا از اعمالش حذف می شود.
💥حتی اگر کسی حق الناس بدهکار است،اما از طلبکار خود بی اطلاع است با دادن رد مظالم برطرف میشود. اما حق الناسی که صاحبش را بشناسد باید در دنیا برگرداند... اگر یک بچه از ما طلبکار باشد و در دنیا حلال نکرده باشد باید در آن وادی صبر کنیم تا بیاید و حلال کند
🔰از ابتدای جوانی به حقالناس بیت المال بسیار اهمیت می دادم. لذا وقتی در سپاه مشغول به کار شدم سعی میکردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم به کار شخصی مشغول نشوم و یا اگر در طی روز کار شخصی یا تلفن شخصی داشتم، کمی بیشتر اضافه کاری بدون حقوق انجام میدادم. با خودم میگفتم حقوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است.
🌷این موارد را در نامه عمل می دیدم. جوان پشت میز به من گفت: خدا را شکر که بیت المال بر گردن نداری وگرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب میکردی! اتفاقا در همانجا کسانی را میدیدم که شدیداً گرفتار هستند گرفتار رضایت تمام مردم،گرفتار بیتالمال!
🔴 این را هم بار دیگر اشاره کنم که بُعد زمان و مکان در آنجا وجود نداشت. من به راحتی می توانستم کسانی را که قبل از من وفات کردن ببینم یا کسانی را که بعد از من قرار بود بیایند. یا اگه کسی را میدیدم لازم صحبت نبود به راحتی می فهمیدم که چه مشکلی دارد.
✔️ چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال و آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمامی مردم کشور حتی آنهایی که بعدها به دنیا می آیند حلالیت می طلبیدند!! اما در یکی از صفحات این کتاب قطور یک مطلبی برای من نوشته شده بود که خیلی وحشت کردم!
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هشتم آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوة عموی پدرم بوده و اسم
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_نهم
فصل سوم
آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمی دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او می دادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است.»
پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثر او باعث ناراحتی اطرافیان می شد. حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایت پدرم را به دست آورده بود.
در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریش سفیدهای فامیل می نشینند و با هم به توافق می رسند. مهریه را مشخص می کنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورد می کنند و روی کاغذی می نویسند. این کاغذ را یک نفر به خانوادة داماد می دهد. اگر خانوادة داماد با هزینه ها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا می کنند و همراه یک هدیه آن را برای خانوادة عروس پس می فرستند.
آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج های عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانوادة داماد آن را قبول نکنند که فهمیدم پدرم مهریه ام را پنج هزار تومان تعیین کرده. پدر و مادر صمد با هزینه هایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همین که رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این قدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید.» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج هزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود.
عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچة پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و ته تغاری اش را به خانة بخت فرستاد.
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#اصول_تزکیه🍃🌺 🍃🌺#قسمت_هشتم 💧و این جهان امروز ما جهان تشنه ست ✨آقا امام زمان علیه السّلام جهان رو ب
#اصول_تزکیه🍃🌺
🍃🌺#قسمت_نهم
خداوند متعال میفرماید:
او دشمن شماست و همه علوم رو هم داره. علوم تربیتی بلده. نمیدونم مدیریت بلده همه این دانشها رو داره. دانشهای انسانی همه رو داره. میدونه یه انسان رو چهجوری خراب کنه😒
ترفندها و مکرهایی داره که آدم نمیتونه به این سادگی دستش رو بخونه ولی شما معرفت داشته باشید إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا ما الآن کلاسمون باید بره بالاتر ما نیازهامون بیشتره و معرفت خودمون رو باید افزایش بدیم.
بنده میخوام تمام بچه مذهبی ها،تمام بچه حزب اللهی ها تمام مسئولینی که یک عمری نون اعتقادات و صاحب معرفت بودنشون رو خوردن و خدمت کردند ما به هیچ کدوم نمیخواییم اهانت بکنیم و جسارت بکنیم.
🌺
میخوام همشون رو بترسونم از بیمایگی. چون گاهی از اوقات خدا شاهده آدم اشتباهات فاحشی رو در آدمهایی میبینه که از نظر ایمان و علاقه مشکل ندارند. آگاهیه ساده ،اطلاعات ساده ولی کلیدی نداره. نظم ذهنیش مرتب نیست. نمیتونه بگه الاهم فی الاهم چیه.
چه جوری میتونم تشخیص بدم اهمیتش بیشتره کدوم اولویتش بیشتره یک دفعهای میآد یه ایرادی رو توی جامعه میبینه میگه که جمهوری اسلامی مگه درست نشده برای اسلامی شدن؟!
این چه وضعیفه پس ما شکست خوردیم!!! میگیم آقا سبک سنگین کن. آخه!!! درسته بهشت نیست اوضاع خرابه. ما الآن خودمون داریم از خرابی صحبت میکنیم؛ ولی شکست نخوردیم. چون به اولویتهامون دسترسی پیدا کردیم. میگه کدوم اولویت؟! ببین! اصلاً اولویتها رو درک نمیکنه که بخواد تطبیق بده.
اینا بچههای خوبی هستند که خدای نکرده نعوذ بالله در این سطح بیمعرفتی باقی بمونند یه وقت میشند خوارج .❌❌
خوارج اینقدر حرفهای بودند تو بهره برداری از آیات قران که حد نداره ولی دو سه تا پیچ در این دستگاهشون نبود یا شل شده بود یه دفعهای دستگاه گیرفاژ کرد و بهم ریخت و از بین رفت
ما در آستانه امتحانهای بسیار قوی هستیم. ما بسیار قدرت داریم در مواجهه با همین بحث فرهنگ مبتذلی که ماهوارهها در بعضی از خانوادهها دارند جاری میکنند و تو شهر شما آثارش رو میبینید. ما خیلی قوی هستیم در برخورد با اینها متأسفانه جهالتها اجازه نمیده. امکانات ما زیاده إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا
این امکانات معرفتی روز به روز باید افزایش پیدا بکنه به این دلیل ما الآن ما دور همدیگه نشستیم میخواییم یه کار جدی انجام بدیم.
✊
بنده میخوام یه بحثی رو در این شب ها به گفتگو بگذارم و خدمت سروران خودم مطرح بکنم که چنتا خاصیت داره
۱. راه کمال، سعادت، راه رشد انسان رو برای انسان از اول تا آخر روشن به انسان معرفی کنه. که آدم بعد این بحث بگه ها حالا فهمیدم حالا شد. یکی دو تا محور بسیار ساده و روشن که شما هر روز بتونید روش تاکید کنید کلید کنی و نتیجه بگیری رشد معنوی کار سختی نیست.👌
الان شما بخوایید جسم خودت رو سالم نگه داری کار دشواری نیست کار سختیه؟ یک پزشک متخصص قلب میآد به شما میگه شما بدو روزها ۲۰ دقیقه بدو میگی آقا شما رفتی متخصص قلب شدی به من میگی بدو؟
میگه خب بعله. خیلی کار برده تا این توصیه ی ساده به نتیجه رسیده. من اگه بخوام برات توضیح بدم تو باید ۱۲ سال بشینی من برات توضیح بدم تازه اگه هوش و حافظه خوبی داشته باشی تا برسی به این حرفی که من دارم به شما میزنم. دینداری مثل حفظ سلامت جسم ساده ست با سه، چهار تا توصیه کلیدی خوب آدم میتونه سلامتی روح خودش رو مثل سلامتی جسم حفظ بکنه و تأمین بکنه ولی درک این که اون سه، چهارتا توصیه کلیدی چیا هستند یه دفعهای یک متخصص قلب بر میداره که رفته بعد از دکترای خودش یه تخصص و فوق تخصص هم گرفته حالا میآد به شما یه نصیحت ساده میکنه. میگه روغن نباتی زیاد نخور یک کلمه میگه هآ ولی اون چقدر کار کرده تا به اینجا رسیده⁉️ چقدر آزمایش؟! چقدر مریض زیر دستش مردند؟
!حالا اینجا پیامبر اکرم ، وحی، کلمات پروردگارِ عالم اومده داره راه بسیار روشنی رو جلوی پای ما میگذاره در حالی که خیلیها وقتی که میگی بهشون راه چیه برای حرکت به سوی خدا، یا گیج میشند یا اینقدر حرف یادشون میآد خودشون رو گم میکنند بین این همه حرفهای خوب. ما میخواییم یه بحثی رو با همدیگه در میون بگذاریم که راه روشنی رو جلوی پای ما بگذاره.
ادامه داره...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
بهشت خانواده💞
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 💠#قسمت_هشتم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅ : جوان ایرانی روزهای اول، هم
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
💠#قسمت_نهم داستان جذاب و واقعی
✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅ : هرگز اجازه نمیدهم
من حس خاصی نسبت به ایران داشتم … مادر بزرگم جزء چند هزار پناهنده لهستانی بود که در زمان جنگ جهانی دوم به ایران پناه برده بود …
اون همیشه از خاطراتش در ایران برای من تعریف می کرد … اینکه چطور مردم ایران علی رغم فقر شدید و قحطی سختی که با اون دست و پنجه نرم می کردند … با سخاوت از اونها پذیرایی می کردن …
از ظلم سلطنت و اینکه تمام جیره مردم عادی رو به سربازهای روس و انگلیس می داد … و اینکه چطور تقریبا نیمی از مردم ایران به خاطر گرسنگی مردن …
شاید این خاطراتی بود که در سینه تاریخ دفن شده بود … اما مادربزرگم تا لحظه ای که نفس می کشید خاطرات جنگ رو تعریف می کرد …
متین برای من، یک مسلمان ایرانی بود … خوش خنده، شوخ، شاد و بذله گو … جوانی که از دید من، ریشه و باقی مانده مردم مهمان نواز، سرسخت و محکم ایران بود …
و همین خصوصیات بود که باعث شد چند ماه بعد … بدون مکث و تردید به خواستگاری اون جواب مثبت بدم و قبول کنم باهاش به ایران بیام … همه چیز، زندگی و کشورم رو کنار بگذارم تا به سرزمینی بیام که از دید من، مهد و قلمرو اسلام، اخلاق و محبت بود …
رابطه من، تازه با خانواده ام بهتر شده بود … اما وقتی چشم پدرم به متین افتاد به شدت با ازدواج ما مخالفت کرد … فکر می کردم به خاطر مسلمان بودن متینه … ولی محکم توی چشمم نگاه کرد و گفت …
– اگر می خوای با یه مسلمان ازدواج کنی، ازدواج کن … اما این پسر، نه … من هرگز موافقت نمی کنم … و این اجازه رو نمیدم …
⬅️ادامه دارد...
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹