#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_یازدهم
😍 👏 خانواده و مخصوصا استادش مصطفی، تشویقش می کردند.
می خواستند درسش را خوب بخواند و قرائت را هم با قوت پی بگیرد.
💖 محسن، از همان بچگی شش دانگ حواسش را جمع کرده بود و اوضاع را مدیریت می کرد.
ماه رمضان، از مدرسه که بر می گشت، بدو می رفت سر درس و مشق.
همه را زود می نوشت و کاری باقی نمی گذاشت .
👕 عصر که می شد آب و شانه می کرد لباس می پوشید و منتظر می نشست.
آقای سجادی از طرف اوقاف می آمد دنبالش. می بردش شهرستان برای تلاوت.
یک شب محسن از خستگی در راه برگشت خوابش برد.
آقای سجادی از توی ماشین برش داشت و آورد درِ خانه.
مامان دید محسن، مثل یک تکه ماه روی دست های آقای سجادی خوابیده.
😘❤️ دلش غنج رفت از داشتن پسری که نگفته بود من صبح مدرسه بودم و ظهر مشق نوشته ام و حالا چطور این همه راه را بروم شهرستان که قرآن بخوانم؟!
🌺 ده ـ یازده سال بیشتر نداشت که یک روز در خانه را زدند.
مرد جا افتاده ای آمده بود و با محسن کار داشت.
گفته بود جلسه قرآنی دارند و می خواهد محسن آن را اداره کند.
🍁🍂 همان وقت ها یک روز از مامان اجازه گرفت:
_ برام کلاس گذاشتن. گفتن برم قرآن درس بدم.
کلاسش چهار راه خواجه ربیع بود.
جایی دور از کوچه جوادیه.
😢 مامان گفت:
_ می خوای این مسیر رو هی بری و بیای؟! دلواپس می شم!
محسن گفت:
_ من دیگه مــرد شدم! 😌😉
ادامه دارد...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐
#روایتگری_مدافعان_سلامت
#قسمت_یازدهم
جنگ شیرین🍭😊
👥بابچه های هیأت راجع به شبای بیمارستان صحبت میکردیم
🍃یکی میگفت حضور تو بیمارستان هنوز ضروریه
🍃یکی میگفت علاوه بر کار بیمارستان جبهه های جدیدی باز شده و ما باید ببینیم الان ولی جامعه چی میخواد بریم همون نقطه بایستیم.
🔻گفتم بزنیم تو دل کارهای معیشتی برای افرادی که ضربه مالی دیدن تو دوران کرونایی که البته تا قبل از این شاید جزو افراد متوسط به بالای جامعه بودن و الان بیکارشدن و محتاج.
💠بیمارستان و باتمام وجود دوست دارم، از اینطرف حس میکنم رزمایش همدلی مهمتره، حس کردم وظیفه چیز دیگست.👌😌
⬅️جنگ بین علاقه و تکلیف بود➡️
👈علاقه میگفت بمون
👈تکلیف میگفت پاشو برو دنبال وظیفت.
دعوای درونی زیادی داشتم.🤔❓
⭕️دانش آموزا وقتی میخوان انتخاب رشته کنند، بهشون میگن ببین به چی علاقه داری
انگار این آدم برای علاقه هاش خلق شده نه برای انجام مأموریت❗️
خب این چه حرفیه، معلومه که باید دنبال تکلیف رفت نه علاقه.👌✅
💯البته علاقه تو دل تکلیف به وجود میاد، اگه اندیشه با محوریت ولی جامعه باشه، انگیزه میشه برای ایجاد علاقه در کاری که خیلی مشتاقش نیستی.
🌞جنگ شیرینی بود، جنگ علاقه و تکلیف
الحمدلله حل شد👌😊
✍علی اصغر محمدی راد
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
1⃣1⃣ #قسمت_یازدهم
🔰نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود.
❤️جوان پشت میز گفت: عقرب مامور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که دادی مرگ تو را به عقب انداخت. لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. همان روز خانم من زنگ زد و گفت: همسایه خیلی مشکل مالی دارد وچیزی برای خوردن ندارند. اجازه میدهی از پولهایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟
🦋من هم گفتم آخر این پولها رو گذاشتم برای خرید موتور. اما عیب ندارد هرچه می خواهی بردار. جوان ادامه داد: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این لگد را میخورد ولی به نفرین ایشان پای توام شکست.
💢و به اهمیت صدقه و خیرخواهی مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند: کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند از آنچه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق میکند تجارت (پرسودی)را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست.
✳️البته این نکته را باید ذکر کنم به من گفته شد که: صدقات صلهرحم نماز جماعت و زیارت اهل بیت و حضور در جلسات دینی و هر کاری که خالصانه برای رضای خدا انجام دهید جزو مدت عمر حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می شود. بسیاری از ما انسان ها از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور میکنیم. اگر انسان بداند حتی قدمی کوچک در حل مشکلات بندگان خدا بر می دارد اثر آن را در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید در بررسی اعمال خود تجدید نظر میکند.
💥آنجا مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود مثلاً شخصی از من آدرس میخواست او را کامل راهنمایی کردم و او هم مرا دعا کرد و رفت. نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عمل می دیدم ما در طی روز حوادثی را از سر میگذرانیم که میگوییم: خوب شد این طور نشد، نمیدانیم بخاطر دعای خیر افرادی که مشکل از آنها برطرف کردیم.
♦️این را هم بگویم که صلوات واقعاً ذکر دعای معجزه گر است آنقدر خیرات و برکات در این دعا است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم. یادم می آید که در دوران دبیرستان بیشتر شب ها در مسجد و بسیج بودم یک نوجوان دبیرستانی در بسیج ثبت نام کرده بود چهره زیبا داشت و بسیار پسر ساده ای بود.
🔰یک شب پس از اتمام فعالیت بسیج ساعتم را نگاه کردم یک ساعت بعد از آن صبح بود من به دارالقرآن بسیج رفتم و مشغول نماز شب شدم. ناگهان این جوان وارد اتاق شد و کنارم نشست. وقتی نمازم تمام شد گفت شما الان چه نمازی می خوندی؟ گفتم نماز شب قبل از نماز مستحب است این نماز را بخوانیم خیلی ثواب دارد.
💠گفت به من هم یاد میدهی؟ به او یاد داده و در کنارم مشغول نماز شد. میدانستم از چیزی ترسیده. گفتم اگر مشکلی برات پیش آمده بگو من مثل برادرتم. گفت: روبروی مسجد یک جوان هرزه منتظر من بود و میخواست من را به خانه اش ببرد تا نیمه شب منتظر مانده بود و فرار کردم و پیش شما آمدم.
🌿 روز بعد یک برخورد جدی با آن جوان هرزه کردم و حسابی او را تهدید کردم و دیگه به سمت بچه های مسجد نیامد. مدتی بعد از دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند خیلی درگیر مسائل گزینش شدند اما کل زمان پیگیری استخدام من یک هفته هم بیشتر طول نکشید.
⚜همه فکر کردند که من پارتی داشتم اما در آن وادی به من گفتند: زحمتی که برای رضای خدا برای نوجوان کشیدی باعث شد که در کار استخدام کمتر اذیت شوی و کارشما زودتر هماهنگ شود. این پاداش دنیایی، پاداش اخروی هم در نامه عمل شما محفوظ است.
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_یازدهم
باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درخت ها جوانه زده بودند و برگ های کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری می درخشید. بعد از
پشت سر گذاشتن زمستانی سرد، حالا دیدن این طبیعت سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذت بخش بود. یک دفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشت درخت ها صدایم می کرد. اول ترسیدم و جا خوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضح تر شد و بعد هم یک نفر از دیوار کوتاهی که پشت درخت ها بود پرید توی باغچه. تا خواستم حرکتی بکنم، سایه ای از روی دیوار دوید و آمد روبه رویم ایستاد. باورم نمی شد. صمد بود. با شادی سلام داد. دستپاچه شدم. چادرم را روی سرم جابه جا کردم. سرم را پایین انداختم و بدون اینکه حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم، دو پا داشتم، دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پله ها را دو تا یکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم.
صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بود خبری از من نیست، با اوقات تلخی یک راست رفته بود سراغ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود: «انگار قدم اصلاً مرا دوست ندارد. من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچة خانه شان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بی انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار کرد و رفت.»
نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانة ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دست تنهام.»
عصر رفتم خانه شان. داشت شام می پخت. رفتم کمکش. غافل از اینکه خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همین که اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج آقا بفهمند، هر دویمان را می کشند.»
خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ کس نمی فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سر زمین، آبیاری.»
بعد از اینکه کمی خیالم راحت شد، زیر چشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟! کچل بود. خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. باز هم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم. کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم. خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار درستی نمی کنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
#اصول_تزکیه🍃🌺
🍃🌺#قسمت_یازدهم
هدف اصلی تزکیه ست 🔅🌷
مرتبه پایینتری داره يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَةَ تزکیه بشند آدمها.
حالا تزکیه چیه❓و چهجوری محقق میشه
آیا برنامه داره؟ آدمها با هم خیلی تفاوت دارند.
آیا میشه برنامه مشترک برای آدم ها طراحی کرد❓ که همه توی اون برنامه مشترک باشند. بله که برنامه داره. مگه میشه برنامه نداشته باشه.
همینجوری کلاً خوب باش❗️ سعیت رو بکن!! حالا ببین چی میشه!! دیگه کلاً اینجوری یقیناً نیست☺️. برنامه داره خودشون برنامه رو توضیح دادند.
منتهی خداوند متعال اینجوری آیات قرآن رو نازل کردند. اینجوری دین رو برای ما فرستادند که برای درکش نیاز به یه مقدار تأمل داریم.
🍑همچین زیاد هم هلو بیا برو تو گلو نیست. فرمود
باید تدبیر کنی در قرآن فرمود باید تعقل کنی. یک کمی متوجه بشی.🌼 نام امیرالمومنین علی علیه السلام ننوشته در قرآن ولی همه آیات قرآن به او اشاره میکنه میگه ببین خودت باید بفهمی یک کمی خدا مارو به زحمت تفکر انداخته مثل بروشور یخچال نیست که اگه یخچال بخری یک بروشوری بهت میدند دیگه سطح معلومات شما هر چی باشه بدون زحمت از روی اون بروشو یک، دو، سه علامت میزنی من گاهی دستگاه موبایلی یا وسیله ای میخرم این بروشورهاش رو نگاه میکنم خنده ام میگیره.🥀
اینقدر جزئیات رو قشنگ اونجا نوشته اون حساب میکنه که آقا طرف من ممکنه یک ذره سواد نداشته باشه. حتی سواد خوندن نوشته هم نداشته باشه. نقاشی میکنه. میگه این سیم برقه.
این سیم برق این قسمتش رو میزنی به برق این قسمتش رو وصل میکنی به دستگاه. 🔌
همش رو توضیح میده دین اینجوری به ما آموزش نمیده.
❇️ دین میفرماید از ما به یک اشاره از شما به سر دویدن
این رفتار خداوند متعاله إن شآءالله توفیق پیدا کنیم در باره اصول تزکیه با هم گفتگو کنیم.
این در معرفی بحث و انگیزه بحث فکر میکنم کافی باشه از فردا شب وارد بحث میشیم.
دیگه هر که دارد هوس کربُبَلا بسم الله... . 🌳
اما در این شب اول جلسهمون در روز اول ماه مبارک رمضان یکی از توصیههای پیامبر گرامی اسلام رو یادآوری کنیم.
❇️پیامبر گرامی اسلام در خطبه شعبانیه فرمودند که از خدا با دل پاک و نیت صادق تمنا کنید
برید درخونه خدا گریه کنید از خدا بخوایید توفیق بهرهبرداری توی ماه رمضون به شما عنایت کنند.
مهمانی در بهشت طبقات مختلفی داره. السابقون السابقون اولائک المقربون اونا یه جا هستند.
❇️ اصحاب یمین یه جا هستند. تازه بهشتیها هآ. توی ضیافت الهی هم حضرت امام میفرمودند بالاخره مراسم مختلفی هست. شمایید که باید تمنا بکنید دست ضعفایی مثل بنده هم بگیرید همراه خودتون ببرید و بعد بخوایید مراتب عالی رو بهتون بدند . ♻️
خدا حرفی نداره. ماه کرامته. ماه برکته. ماه رحمته. خداشاهده، خدا روش نمیشه در این ماه مبارک رمضان درخواست بنده خودش رو رد کنه.
در یک روایت داره که میفرماید بنده های من دستشون رو در خونه من بالا ببرند من روم نمیشه دستشون رو خالی رد کنم.
در خطبه شعبانیه پیامبر گرامی اسلام میفرماید بعد از نمازها دستتون رو ببرید بالا این یعنی خدا رد نکنه یه وقتی.
ادامه داره ...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
💠#قسمت_یازدهم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #قیمت_خدا 🌹
✅ : تقصیر کسی نیست
پدر و مادر متین و عده دیگه ای از خانواده شون برای استقبال ما به فرودگاه اومدن …
مادرش واقعا زن مهربانی بود … هر چند من، زبان هیچ کس رو متوجه نمی شدم ولی محبت و رسیدگی اونها رو کاملا درک می کردم …
اون حتی چند بار متین رو به خاطر من دعوا کرده بود که چرا من رو تنها می گذاشت و ساعت ها بیرون می رفت … من درک می کردم که متین کار داشت و باید می رفت اما حقیقتا تنهایی و بی هم زبونی سخت بود …
اوایل، مرتب براشون مهمون می اومد … افرادی که با ذوق برای دیدن متین می اومدن … هر چند من گاهی حس عجیبی بهم دست می داد …
اونها دور همدیگه می نشستن … حرف می زدن و می خندیدن … به من نگاه می کردن و لبخند می زدن … و من ساکت یه گوشه می نشستم … بدون اینکه چیزی بفهمم و فقط در جواب لبخندها، لبخند می زدم … هر از گاهی متین جملاتی رو ترجمه می کرد … اما حس می کردم وارد یه سیرک بزرگ شدم و همه برای تماشای یه دختر بور لهستانی اومدن …
کمی که می نشستم، بلند می شدم می رفتم توی اتاق … یه گوشه می نشستم … توی اینترنت چرخی می زدم … یا به هر طریقی سر خودم رو گرم می کردم … اما هر طور بود به خاطر متین تحمل می کردم … من با تمام وجود دوستش داشتم …
اون رو که می دیدم لبخند می زدم و شکایتی نمی کردم … با خودم می گفتم بهش فشار نیار آنیتا … سعی کن همسر خوبی باشی … طبیعیه … تو به یه کشور دیگه اومدی … تقصیر کسی نیست که زبان بلد نیستی …
⬅️ادامه دارد...
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹