eitaa logo
بهشت خانواده💞
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
816 ویدیو
85 فایل
💞بسم الله الرحمن الرحیم💐 💥 با این کانال خونواده خودتون رو وارد بهشت کنید.💞 @beheshtekhanevadeh14 ارتباط با مدیر کانال: نظرات و پیشنهادات @Hassanvand1392 کانال مشاوران تنها مسیر آرامش @MoshaverTM
مشاهده در ایتا
دانلود
بهشت خانواده💞
#کنترل_ذهن برای #تقرب 10 🔹 گفتیم که انسان باید سعی کنه که ذهن خودش رو کنترل کنه تا به هر چیزی فکر ن
برای 11 🔵 گفتیم که انسان باید تمرین کنه تا کم کم به قدرت تمرکز برسه. وقتی که آدم مومن به قدرت تمرکز برسه میتونه کارای بزرگی بکنه 🔹مثلا چه کاری؟ 🔶 شاید دیده باشید که میگن مرتاض های هندی میتونن با نگاهشون قطار رو نگه دارن درسته؟ 🔶 میخواید کمک کنم یه کار خیییییلی مهم تر انجام بدید؟ ✅ وقتی آدم بتونه قدرت تمرکز بالا پیدا کنه حتی قدرت پیدا میکنه که ✔️✔️✔️ نظر خدا رو هم تغییر بده... و خدا خودش دوست داره که ما این رو به دست بیاریم. 👌 خدا دوست داره که ما قدرتمند بشیم. خدا اصلا ما رو ساخته که قوی بشیم. از آدم ضعیف خیلی بدش میاد 🔶 حاج آقا صبر کن ببینم!🙃 مگه شما نگفتید که آدم باید ذلیل در خونه خدا بشه؟ مگه توی نماز نمیگیم یا لطیف ارحم عبدک الضعیف؟ ولی الان شما گفتی که خدا دوست داره ما قدرتمند بشیم؟! قضیه چیه؟😒 🌹 آفرین چه سوال قشنگی پرسیدی. حالا که این سوال رو پرسیدی صبر کن تا یه نکته ای رو بهت بگم. این نکته رو هیچ جای دیگه نمیشنوی. 🔵 یه حرفی رو حتما زیاد شنیدید که میگن: خدا پیش دل های شکسته هست.💔 بله این حرف درستیه. توی روایات هم اومده اما! اما اگه من بگم خدا دل شاد رو بیشتر خدا دوست داره چی؟😊 ✅👌💕 اتفاقا اگه کسی با شادی بره در خونه خدا، دعاش صد برابر زودتر مستجاب میشه. البته "شادی از سر رضایت از پروردگار". حاج آقا آخه گفتن دلِ شکسته دعاش مستجابه😒😁 بله، اونم هست، ولی... 🔵 امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود: وقتی انسان راضی باشه از خدا، دعاش زودتر مستجاب میشه.... ته دلتون کاااااملا راضی باشید از خدا.... 💕بگو خدایا من راضیم از تو. خیلی راضی ام...😌 -آخه حاج آقا میدونی چیه؟ من از خدا یه چیزی میخواستم بهم نداد! راستی اونجا هم منو زد!😤 عزیزم بی خیال. حتماً اونجا صلاح بوده. میخوای دعا کنی راضی باش. بابا خدا که مثل ما نیست. 💢 ماها فکر میکنیم اگه با حس طلبکاری و ناراحتی بریم در خونه خدا، خدا هم زودتر کارمون رو راه میندازه! عزیزم شما راضی باش از خدا. بعد برو در خونه خدا. ببین چقدر زودتر کارت راه می افته.👌 🔶 بله که خدا دل شکسته رو دوست داره، چون این دل شکسته پناهی غیر از خدا نداره؛ خدا اگه ردش کنه کجا بِره بیچاره؟ ⭕️ ولی این معناش این نیست که تو همیشه هی دلت رو بشکنی! 😒 مثال بزنم، مثلاً یه بچه کتک خورده باشه، مامانش بغلش می‌کنه و نازش میکنه. درسته؟ 🔹 خب پس بچه رو همیشه کتک بزنیم،بِدیم دست مامانش دیگه! عهههه! این دیگه چه حرفیه؟😒 🌹 شما دست بچه یه گل بده بعد بده به مامانش. خب معلومه بیشتر دوستش داره و نازش میکنه.💕 خداوند متعال هم بندگانش رو مورد لطف قرار میده وقتی که شاد هستن....❤️😊 🔹 اونجا هم بله ما میگیم اِرحَم عَبدَکَ الضَعیف... اینطور نیست که خدا از آدمای خوشش بیاد. ✅💕 خداوند میگه: تو باید باشی، ولی پیش من باید ضعیف باشی، شاخ و شونه نکشی. ✔️ ولی تو قوی باش، طوری که عالَم نتونن از پس تو بر بیان،بعد بیا درِ خونه‌ی من بگو: اِرحَم عَبدَکَ الضَعیف... ✅ دل شکسته داشته باش، بیا من دل شکسته رو پیوند می‌زنم. غمگین باش، بیا غمت رو برطرف می‌کنم. اشتباه نشه؛ "نه اینکه از دست من غمگین باشی..." "باید از دست من شاد باشی..." 🌺 ولی هر جایی برات مشکلی پیش اومد بیا بهم بگو... به من که پروردگار عالم هستم متصل شو ... تو بنده ی نازنین منی...💕 ✅ ان شالله از امشب همگی موقع مناجات با خدا با این حس بریم سر سجاده... با لبخند سرشار از رضایت خدا، باهاش حرف بزنیم ✔️ اظهار عجز کنیم تا خود مولا دستمون رو بگیره و بلندمون کنه بزرگمون کنه... بزرگ همه ی عالم.... 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز 20 "شکنجه های ساواک" 🔷 سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب، دومین دخترمون هم
🌠 رمان شب ۲۱ "استقامت" 🔹اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود... اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ...😭 💢 از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی زیاد طول نکشید ... 🔹اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ... ⭕️ من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ... 💢 علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود.😒 🔹اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ... صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ... 🔹با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ... 🔸 با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ... به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ... التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ... 💢 بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ... 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢دست و پا بزن 🖌آیت الله قاضی 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) : بدانید هیچ چیزی مؤمن را به خدا نزدیک نمی کند، مگر آنکه : ⇦ نماز شب ، ⇦ تسبیح و تهلیل گفتن ، ⇦ استغفار و گریه های نیمه شب ، ⇦ خواندن قرآن تا طلوع فجر ، ⇦ متصل نمودن نماز شب به نماز صبح ، پس هر که چنین باشد ، او را بشارت می دهم به فراوانی روزی که بدون رنج و زحمت و زور بازو به دستش آید . 📚 ارشاد القلوب ، ج ۲ ، ص ۱۷ 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 ؛ کینه ؛ نتیجه‌ی خودشیفتگی، و "مَنِ" بزرگ ماست! هرچی آدما کینه‌ای‌تر باشند؛ یعنی "مَنِ" گُنده‌تری دارند ❗️و نه تنها برای کسی که ازش کینه دارند؛ که برای بقیه‌ی آدما هم "اَمن" نیستند! کینه، سرطانی‌ترین و خطرناک‌ترین بیماریِ روح هست؛ که محاله بذاره صاحبش رنگ بهشت رو ببینه. ※ کینه سرطان روح 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز ۲۱ "استقامت" 🔹اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب ها
رمان شب ۲۲ "علی زنده است" 🔹 ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید ... ما همدیگه رو می دیدیم ... ⭕️ اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ... 🔸 از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم. - خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست😢 به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ... ✅ بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ... منم جزء شون بودم ... ⭕️ از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ... 🌷 بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ... تا چشمم بهشون افتاد...اینها اولین جملات من‌ بود... 💢 علی زنده هست...😭 من علی رو دیدم...علی زنده ست... بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ...😭 رمان شب 23 قسمت بیست و سوم:آمدی جانم به قربانت 🌻شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدرکه اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه منم از فرصت استفاده کردم با قدرت و تمام توان درس می خوندم ترم آخرم و تموم شدن درسم با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد التهاب مبارزه اون روزها شیرینی فرار شاه ، با آزادی علی همراه شده بود ... 🌻صدای زنگ در بلند شد در رو که باز کردم ... علی بود ... علی 26 ساله من ... 😭 مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ... ✔️زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... 🔻و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود 🌻من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... 🌻دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ... - بچه ها بیاید یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه 😢 🔹علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ... - مریم مامان،بابایی اومده ... 🔸علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ... 🥃میرم برات شربت بیارم علی جان ... چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی 😭 بغض علی هم شکست ... 😭😭😭😭 محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ... من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ،به سخت ترین شکل می گذشت ... 🔷بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ،علی گویان ... دوید داخل.... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... 😔علی من، پیر شده بود ... 😭😭😭😭❤️ 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⏰ برنامه‌های خود را چگونه تنظیم کنیم تا هم نماز شب بخوانیم و هم از کارهای روزانه نمانیم؟ 📝 آیت الله جوادی آملی: 🔘 اگر می خواهيد نماز شب بخوانيد و درس روز شما هم لطمه‌ای نبيند، شب ها بايد كمی زودتر بخوابيد و شام را سبك‌تر ميل كنيد؛ غذای شام هرچه سبك‌تر باشد، بهتر است. 🔘 همان‌طور كه می‌دانيد بدن ما به بيش از دو وعده غذا احتياج ندارد. در روايات هم آمده است: اگر سير هستيد، غذا نخوريد. [۱] 🔘 غذا خوردن در حال سيری استعداد را كم می‌كند. از بيانات نورانی حضرت اميرمؤمنان عليه‌السلام اين است: «لا تَجْتَمع الفِطْنَةُ والْبِطْنَة»[۲] ؛ يعنی فطانت و هوشمندی با پرخورى جمع نمی شود و پُرخور هرگز خردمند نمی‌شود، زيرا تمام تلاش و كوشش روح او اين است كه غذاها را هضم كند و ديگر فرصت انديشيدن ندارد. 🔘 بنابراين، نماز شب انسان را از تحصيل روز باز نمی‌دارد، با اين شرط كه انسان مراقب مسائل ديگر باشد. بسياری برنامه‌های تلويزيونی، جلسات، گفت و شنودها و... سودمند نيست. 🔘 اگر نيم ساعت پيش از اذان صبح بلند شويد، هم به نماز شب می‌رسيد و هم به نماز اول وقت، پس از نماز هم كمی استراحت می‌كنيد و به درس روز خود می‌پردازيد. 📚 نسيم انديشه، دفتر اول، ص ۱۴۶ تا ۱۴۸ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱. من لا يحضره الفقيه، ج ۲، ص ۶۱۸. ۲. غرر الحكم، ص ۳۶۰، ح ۸۱۵۷. 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید علی آقا ماهانی ✍️ احترام به والدین ▫️می‌گفت: احترام بـه والدین دستور خداست. یه دستش توی عملیات قطـع شـده بـود. یه روز که اومدم خونه دیدم لباس کثیف رو شسته. بهش گفتم: مادر برات بمیره! چطور با یک دست اینها رو شستی؟ گفت: مادر! اگه دو تـا دستم رو هـم نداشـتم باز وجدانـم راضی نمی‌شد کـه من خونه باشم و شما زحمت شستن لباس‌هـا رو بکشی... 📚 کتاب نماز، ولایت، والدین، صفحه 83 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 ✖️ یک‌جور غذا، کافی نیست؛ زشته بابا مهمونا چی میگن! ✖️بعد از اینهمه سال زندگی، بریم چند تا منطقه پایین‌تر خونه بگیریم؟ ... فامیل‌ها چی میگن؟ ✖️ بعد از بیست سال سابقه، الآن تازه شروع کنم توی محل کارم چادر بپوشم؟ ... همکارام چجوری قضاوتم می‌کنن؟ ✖️ برای عروسی طلا نخریم؟ ... دوستام چی فکر میکنن؟ و ..... 💥 اگر آنچه که خواندید، و هزاران مثال و نمونه از آن وجود دارد ... هنوز جزو دغدغه‌های ماست؛ باید بپذیریم شبیهِ کودکانمان، در مرحله‌ی خاله‌بازی سِیر می‌کنیم، و به ماجرای حقیقی زندگی وارد نشده‌ایم! 🔺کسی که نگاه مهمتری را در زندگی، یافته است؛ نگاه‌های کوچکتر، برایش اصلاً به چشم نمی‌آیند، چه رسد به آنکه نگرانشان باشد ❗️ 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
رمان شب #بدون_تو_هرگز ۲۲ "علی زنده است" 🔹 ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک قرن
۲۴ 🔹روزهای التهاب ⭕️ روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود و قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ... 🔹خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت! حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم 😢 🔸علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده! 🙃 توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود👌🏼 🔹اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد. 💢 هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد. ✅ اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ... 🌷و امام آمد ...😊 ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون 🌺 مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ...😍 اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... آخه علی همه چیزش امام بود ...🌷😌 نفسش بود و امام بود ... 🌹 نفس همه ی ما امام بود... رمان شب ۲۵ 🔹با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت خونه اما چه برگشتنی ... 💢 گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد ... 🌺 می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود ... 🌷نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون ... 😌 🔸هر چند زمان اندکی توی خونه بود ... ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو میبرد ... 💞 عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ... ❤️ هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی، قوی تر از محبتش نسبت به من بود ... 🔴 توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود ... آتش درگیری و جنگ شروع شد ... ⭕️ کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود ... ثروتش به تاراج رفته بود ... ارتشش از هم پاشیده شده بود ... حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید ... ✅ و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه ... و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم ... 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ همه زیبایی هر صبح به تکرار این آیه است..؛ 💓الیس الصبح بقریب؟ 💓 آیا،صبح، نزدیک نیست ؟ ❣ومن دوباره بیاد می آورم... که طلوع چشمانت، نزدیک است! ،یگانه صبح زمین. سلام ای بهار روزگاران السَّلامُ عَلَىٰ رَبِيعِ الْأَنامِ، وَنَضْرَةِ الْأَيَّامِ سلااااااام ✋ آدینه‌تون نکو و مملو از شادی روز پرستار بر پرستاران فداکار این سرزمین مبارک باد🙏 ❤️❤️❤️ 💞 https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020