eitaa logo
بهشت خانواده💞
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
816 ویدیو
85 فایل
💞بسم الله الرحمن الرحیم💐 💥 با این کانال خونواده خودتون رو وارد بهشت کنید.💞 @beheshtekhanevadeh14 ارتباط با مدیر کانال: نظرات و پیشنهادات @Hassanvand1392 کانال مشاوران تنها مسیر آرامش @MoshaverTM
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 ؛ کینه ؛ نتیجه‌ی خودشیفتگی، و "مَنِ" بزرگ ماست! هرچی آدما کینه‌ای‌تر باشند؛ یعنی "مَنِ" گُنده‌تری دارند ❗️و نه تنها برای کسی که ازش کینه دارند؛ که برای بقیه‌ی آدما هم "اَمن" نیستند! کینه، سرطانی‌ترین و خطرناک‌ترین بیماریِ روح هست؛ که محاله بذاره صاحبش رنگ بهشت رو ببینه. ※ کینه سرطان روح 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
🌠 رمان شب #بدون_تو_هرگز ۲۱ "استقامت" 🔹اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب ها
رمان شب ۲۲ "علی زنده است" 🔹 ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید ... ما همدیگه رو می دیدیم ... ⭕️ اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ... 🔸 از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم. - خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست😢 به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ... ✅ بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ... منم جزء شون بودم ... ⭕️ از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ... 🌷 بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ... تا چشمم بهشون افتاد...اینها اولین جملات من‌ بود... 💢 علی زنده هست...😭 من علی رو دیدم...علی زنده ست... بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ...😭 رمان شب 23 قسمت بیست و سوم:آمدی جانم به قربانت 🌻شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدرکه اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه منم از فرصت استفاده کردم با قدرت و تمام توان درس می خوندم ترم آخرم و تموم شدن درسم با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد التهاب مبارزه اون روزها شیرینی فرار شاه ، با آزادی علی همراه شده بود ... 🌻صدای زنگ در بلند شد در رو که باز کردم ... علی بود ... علی 26 ساله من ... 😭 مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ... ✔️زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... 🔻و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود 🌻من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... 🌻دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ... - بچه ها بیاید یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه 😢 🔹علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ... - مریم مامان،بابایی اومده ... 🔸علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ... 🥃میرم برات شربت بیارم علی جان ... چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی 😭 بغض علی هم شکست ... 😭😭😭😭 محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ... من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ،به سخت ترین شکل می گذشت ... 🔷بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ،علی گویان ... دوید داخل.... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... 😔علی من، پیر شده بود ... 😭😭😭😭❤️ 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⏰ برنامه‌های خود را چگونه تنظیم کنیم تا هم نماز شب بخوانیم و هم از کارهای روزانه نمانیم؟ 📝 آیت الله جوادی آملی: 🔘 اگر می خواهيد نماز شب بخوانيد و درس روز شما هم لطمه‌ای نبيند، شب ها بايد كمی زودتر بخوابيد و شام را سبك‌تر ميل كنيد؛ غذای شام هرچه سبك‌تر باشد، بهتر است. 🔘 همان‌طور كه می‌دانيد بدن ما به بيش از دو وعده غذا احتياج ندارد. در روايات هم آمده است: اگر سير هستيد، غذا نخوريد. [۱] 🔘 غذا خوردن در حال سيری استعداد را كم می‌كند. از بيانات نورانی حضرت اميرمؤمنان عليه‌السلام اين است: «لا تَجْتَمع الفِطْنَةُ والْبِطْنَة»[۲] ؛ يعنی فطانت و هوشمندی با پرخورى جمع نمی شود و پُرخور هرگز خردمند نمی‌شود، زيرا تمام تلاش و كوشش روح او اين است كه غذاها را هضم كند و ديگر فرصت انديشيدن ندارد. 🔘 بنابراين، نماز شب انسان را از تحصيل روز باز نمی‌دارد، با اين شرط كه انسان مراقب مسائل ديگر باشد. بسياری برنامه‌های تلويزيونی، جلسات، گفت و شنودها و... سودمند نيست. 🔘 اگر نيم ساعت پيش از اذان صبح بلند شويد، هم به نماز شب می‌رسيد و هم به نماز اول وقت، پس از نماز هم كمی استراحت می‌كنيد و به درس روز خود می‌پردازيد. 📚 نسيم انديشه، دفتر اول، ص ۱۴۶ تا ۱۴۸ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱. من لا يحضره الفقيه، ج ۲، ص ۶۱۸. ۲. غرر الحكم، ص ۳۶۰، ح ۸۱۵۷. 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید علی آقا ماهانی ✍️ احترام به والدین ▫️می‌گفت: احترام بـه والدین دستور خداست. یه دستش توی عملیات قطـع شـده بـود. یه روز که اومدم خونه دیدم لباس کثیف رو شسته. بهش گفتم: مادر برات بمیره! چطور با یک دست اینها رو شستی؟ گفت: مادر! اگه دو تـا دستم رو هـم نداشـتم باز وجدانـم راضی نمی‌شد کـه من خونه باشم و شما زحمت شستن لباس‌هـا رو بکشی... 📚 کتاب نماز، ولایت، والدین، صفحه 83 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 ✖️ یک‌جور غذا، کافی نیست؛ زشته بابا مهمونا چی میگن! ✖️بعد از اینهمه سال زندگی، بریم چند تا منطقه پایین‌تر خونه بگیریم؟ ... فامیل‌ها چی میگن؟ ✖️ بعد از بیست سال سابقه، الآن تازه شروع کنم توی محل کارم چادر بپوشم؟ ... همکارام چجوری قضاوتم می‌کنن؟ ✖️ برای عروسی طلا نخریم؟ ... دوستام چی فکر میکنن؟ و ..... 💥 اگر آنچه که خواندید، و هزاران مثال و نمونه از آن وجود دارد ... هنوز جزو دغدغه‌های ماست؛ باید بپذیریم شبیهِ کودکانمان، در مرحله‌ی خاله‌بازی سِیر می‌کنیم، و به ماجرای حقیقی زندگی وارد نشده‌ایم! 🔺کسی که نگاه مهمتری را در زندگی، یافته است؛ نگاه‌های کوچکتر، برایش اصلاً به چشم نمی‌آیند، چه رسد به آنکه نگرانشان باشد ❗️ 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
رمان شب #بدون_تو_هرگز ۲۲ "علی زنده است" 🔹 ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک قرن
۲۴ 🔹روزهای التهاب ⭕️ روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود و قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ... 🔹خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت! حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم 😢 🔸علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده! 🙃 توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود👌🏼 🔹اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد. 💢 هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد. ✅ اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ... 🌷و امام آمد ...😊 ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون 🌺 مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ...😍 اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... آخه علی همه چیزش امام بود ...🌷😌 نفسش بود و امام بود ... 🌹 نفس همه ی ما امام بود... رمان شب ۲۵ 🔹با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت خونه اما چه برگشتنی ... 💢 گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد ... 🌺 می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود ... 🌷نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون ... 😌 🔸هر چند زمان اندکی توی خونه بود ... ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو میبرد ... 💞 عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ... ❤️ هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی، قوی تر از محبتش نسبت به من بود ... 🔴 توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود ... آتش درگیری و جنگ شروع شد ... ⭕️ کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود ... ثروتش به تاراج رفته بود ... ارتشش از هم پاشیده شده بود ... حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید ... ✅ و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه ... و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم ... 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ همه زیبایی هر صبح به تکرار این آیه است..؛ 💓الیس الصبح بقریب؟ 💓 آیا،صبح، نزدیک نیست ؟ ❣ومن دوباره بیاد می آورم... که طلوع چشمانت، نزدیک است! ،یگانه صبح زمین. سلام ای بهار روزگاران السَّلامُ عَلَىٰ رَبِيعِ الْأَنامِ، وَنَضْرَةِ الْأَيَّامِ سلااااااام ✋ آدینه‌تون نکو و مملو از شادی روز پرستار بر پرستاران فداکار این سرزمین مبارک باد🙏 ❤️❤️❤️ 💞 https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
mdhy_anlyn_-_mdfn_slmt_srtwn_slmt_-_myr_bsy.mp3
4.37M
🍃نداره کار پرستار کم از شهادت 🍃مدافعان سلامت سرتون سلامت 🎤 👌فوق زیبا 🎊 🎊 ❣️ ❣️ 🎊 🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#اصول_تزکیه🍃🌺 🍃🌺#قسمت_سیزدهم 🔷ما بحث خودمون رو از کلمه و مفهوم تزکیه آغاز می کنیم تزکیه نامی آشنا ب
🍃🌺 🍃🌺 ❌مواظب باشه بدی‌ها به روحش رسوخ نکنند مواظب باشه بدیهایی که به صورت طبیعی، حالا چرا بدی به صورت طبیعی میاد سراغ انسان، این هم یه داستان مفصلی داره. ☢بدیهایی که به صورت طبیعی سراغ انسان میان، اونها رو حرس بکنه مثل خارهایی که تو یه دونه کشتزار از بین می برند تا این آبیاری به اصل درختان برسه💧🌴 ✨قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا (9) در سوره دیگری از قرآن باز خداوند متعال تعبیری شبیه به همین تعبیر رو بکار می برند که آیات قرآن در این باره هست. خب پس ما یه کار داریم انجام بدهیم تا به اون هدف غایی برسیم، اون هم تزکیه است👌 همه کارهای خوب در کلمه تزکیه جمع میشه ✅ 🌀در حالی که دوستان دقت بکنند، همه خوبی ها در اخلاق جمع نمیشه ها، به همین دلیل ما یه کمی پرهیز داریم بگیم این بحث بحث اخلاقیِ. 🔷مثلا در بحث اخلاق، شما صفات روحی خودتون رو بهش توجه می کنید که صفات خوبی باشند ♨️به بخش های دیگر زندگی خودتون ضرورت نداره که حتما در بحث اخلاق توجه کنید مگر اینکه کلمه اخلاق رو تعمیم بدهیم، خیلی بیشتر از کلمه اخلاق معنا سرش سوار کنیم، بعد بگیم منظور ما از اخلاق همه این معانی است.✅ خب اونوقت دیگه یه مقدار زحمت داره😊 🔰خود قرآن هم و در روایات هم کمتر از کلمه اخلاق استفاده شده، بله به عنوان یکی از شاخصه‌های بعثت پیامبر، پیامبر فرمود که ☘ انَّی بُعِثتُ لِاُتَمّمَ مَکارِمَ الاخلاق من مبعوث شدم تا مکارم اخلاق رو تمام کنم، برای تمام کردن مکارم اخلاق مبعوث شدم. ولی اون هدفی که در قرآن صریحاً ذکر شده، کلمه اخلاق نیست کلمه تزکیه است.✅👌 👈تزکیه ثمره تمام فعالیت های انسان است 💠یعنی افعال عبادی ما رو هم در بر می گیره 💠افعال حقوقی ما رو هم بر می گیره ❇️حق الناس رو رعایت بکنی مثلا در قرآن کریم ایاتی داره می فرماید اینها زکات بدهند، آدم های خوب زکات میدن تا تزکیه بشن پول میدن در راه خدا تا تزکیه بشن👌 🔴ما ممکن خمس و زکات دادن رو مساله مساله اخلاقی ندونیم بگیم این مساله احکامه🤔 یا ممکن مساله عبادت رو با اخلاق جدا کنیم، عباداتی که انجام میدیم ولی زیرمجموعه تزکیه است.✅ ❇️پس اخلاق اون شمولیت رو برای همه رفتارهای ما، لااقل از نظر لغوی نداره، ولی تزکیه شامل تمام فعالیت های خوب انسان میشه، حتی شما برای معیشت خودت فعالیت بکنی، کار اقتصادی داری انجام میدی، درست کار خودت رو انجام بدهی، در تزکیه روح شما موثرِه . حالا ما در روند بحث این رو خواهیم دید. شما کاری انجام ندید با یه بلایی مواجه شدی با این بلا قشنگ برخورد کنی، این هم موجب تزکیه تو میشه. 🕊😍 ❇️پس تمام فعل و انفعالات انسان رو کلمه تزکیه در بر می گیره، یه وقت دوستان تصور نکنند که تزکیه یعنی اخلاق، حالا ما غیر از اخلاق چهار تا بحث دیگه هم داریم برای انسان. قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي (14)در یکی از آیات کریمه قرآن داره، قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا (9) هر دوی آنها آمده. رستگار کسی که تزکیه کنه خودش رو، رشد بده خودش رو. هر کاری موجب رشد شما بشه، در واقع موجب تزکیه شما شده، موجب رستگاری شما شده،👏 ❇️ خیلی بنده علاقه دارم اصلا به جای کلمه ای بنام درس اخلاق، ما اصلا بگیم درس تزکیه، چرا بگیم درس اخلاق؟ که حالا نمی خوام وارد این بحث بشم بحث بسیار طولانی بر می داره. ❇️پس اسمی که بتونه تمام فعالیت های ما رو در بربگیره، تمام فعالیت های رشد دهنده ما رو در بر بگیره و این فعالیت ها، فعالیت های خوب و ثمربخشی باشند میشه تزکیه. در قرآن این جوری صدا زده شده.✌️ ❇️ماها هر کاری داریم می کنیم برای تزکیه خودمون می کنیم، روزه هم برای تزکیه می گیریم، نماز هم در نهایت برای تزکیه، کارم برای تزکیه انجام میدیم، بعد کار می کنیم، میریم شغل و درآمد داریم، میایم تو این جور مجالس اخلاقی برای تزکیه میایم، عزاداری برای ابا عبدالله الحسین علیه السلام می کنیم نتیجه اش تزکیه است، 🕊🌷 وَ ما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ طيبا لِخَلْقِنَا وَ طَهارَةً لأِنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنا، همه این فعالیت های ما رو در بر می گیره. 🌿خب حالا اگر ما یک مفهوم اساسی پیدا کردیم بنام تزکیه، وقتی چارچوب تزکیه رو پیدا بکنیم و اصول تزکیه و قواعد تزکیه رو باهاش آشنا بشیم کل زندگی مون رو می تونیم تنظیم کنیم. کلمه تزکیه کلمه بسیار شریف و فرصت بسیار خوبیِ برای تنظیم همه ابعاد زندگی. ❤️☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#بدون_تو_هرگز ۲۴ 🔹روزهای التهاب ⭕️ روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود و قرار بود امام بر
🎆 رمان شب 26 رگ یاب! 🔷 اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی در استقبالش ... 😊 ✅ بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ... دنبالم اومد توی آشپزخونه ... - چرا اینقدر گرفته ای؟ 💢 حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! ... با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش...😒 خنده اش گرفت ... - این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ 😊 - علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ...🙄 صدای خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم ... - ساکت باش بچه ها خوابن 😒 🔸صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید! - قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته 🙂 🔸 رفت توی حال و همون جا ولو شد ... - دیگه جون ندارم روی پا بایستم ... با چایی رفتم کنارش نشستم ... 🔷 راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن... - اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن😌 - جدی؟ لای چشمش رو باز کرد ... - رگ مفته ... جایی هم که برای در رفتن ندارم ... 😊 و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ... - پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی؟! و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم... 🎆 رمان شب 27 "حمله زینبی" 🔸 بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم ... با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست ... از حالتش خنده ام گرفت ... - بزار اول بهت شام بدم ... وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ... کارم رو شروع کردم ... یا رگ پیدا نمی کردم ... یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد ... ✅ هی سوزن رو می کردم و در می آوردم ... می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم ... نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم ... - آخ جون ... بالاخره خونت در اومد ... یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده ... زل زده بود به ما ... با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد ... خندیدم و گفتم ... - مامان برو بخواب ... چیزی نیست ... انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ... - چیزی نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردی ... 😒 🔸اون وقت میگی چیزی نیست؟ ... تو جلادی یا مامان مایی؟ ... و حمله کرد سمت من ... علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ... محکم بغلش کرد... - چیزی نشده زینب گلم ... بابایی مرده ... مردها راحت دردشون نمیاد ...☺️ 🔷سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت ... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد ... 💢 حتی نگذاشت بهش دست بزنم ... اون لحظه تازه به خودم اومدم ... اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم ... هر دو دست علی ... سوراخ سوراخ ... کبود و قلوه کن شده بود . 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا