eitaa logo
مجتمع تربیتی وتعلیمی شهید بهشتی کرج
731 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1هزار ویدیو
14 فایل
"ما به دنبال زمینه سازی تربیت نسل آینده انقلاب اسلامی هستیم." ان شاءالله ⏹⏹⏹ دبستان: حصارک خیابان شهید بهشتی ضلع جنوبی دانشگاه خوارزمی ⏹⏹⏹ خانه بهشتی: گلشهر ۴۵ متری خیابان شهید میرزایی ⏹⏹⏹ همراه: 09309102218 Www.Beheshtiha.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از والدین سال تحصیلی ۹۸ -۹۹ دبستان پسرانه غیردولتی شهید بهشتی کرج
پسر خوبمون آقای موحد از دانش آموزان کلاس پنجم هستن 🌹 ایشون لطف کردن و های مثنوی رو به ی مدرسه اهدا کردن وقف فرهنگیشون قبول حق🌹 شما عزیزان رو به مطالعه این کتاب و دعوت میکنیم . ➰〰➰〰➰〰➰ مجتمع تربیتی و تعلیمی شهید بهشتی کرج @Beheshtiha_ir
پیرمرد باغبان و امام خمینی رحمه الله علیه ✅آن وقت ها،توی شهر کوچکی ،امام ما در خانه ای کوچک زندگی می کرد. خانه ی او یک باغچه داشت.باغچه ای بی گل .بچه های امام آن باغچه را دوست داشتند.دلشان میخواست توی آن گل بکارند.گل های سفید وصورتی ،گل اطلسی،لاله عباسی،یاس سفید وخوشبو . اماخاک باغچه خوب نبود،باید عوض میشد.قرار شد که برای باغچه خاک تازه بیاورند.یک روز سرظهر ،وقتی مادر سفره نهار ،صدای در خانه که بلند شدیکی از بچه ها دویدو در باز کرد.پشت در پیرمردی بود که کیسه بزرگی را بر روی شانه اش انداخته بود .توی آن کیسه خاک بود پیرمرد پیرمرد برای باغچه کوچک خانه خاک آورده بود او نفس نفس میزد و زیر ان بار سنگین عرق میریخت با دست های پیر وخاکی پیشانی اش را پاک می کرد بازبان لبهای خشکش را خیس می کرد . امام وبچه ها دور سفره نهار نشسته بودند بوی غذا در اتاق پیچیده بود بچه های کوچک گرسنه بودند بوی غذا گرسنه ترشان کرده بود مادر برایشان غذا می کشید بچه ها میگفتند بیشتر یکم بیشتر!.... و مادر می گفت:بس است !غذا کم است با نان بخورید تاسیر شوید.مادر برای خودش وامام هم غذا کشید .بعد همه آماده غذا خوردن شدندیک مرتبه چشم امام از پنجره باز به حیاط افتاد.پیرمرد را دید.او داشت کیسه خاک را توی باغچه خالی می کرد .امام فهمید او خسته است .تشنه است.فهمید که حتما گرسنه هم هست . با خودش گفت:باید برای او هم غذا ببریم اما توی قابلمه غذایی باقی نمانده بود .. مادر همه را کشیده بود.امام فکر کرد یک بشقاب خالی برداشت چند قاشق از غذای خودش را در آن بشقاب ریخت بعد بشقاب را جلوی بچه ها گرفت وگفت:بچه ها شما هم چند قاشق از غذایتان را توی این بشقاب بریزیدتا برای آن پیرمرد ببریم او هم مثل شما گرسنه است. بچه ها ومادر هرکدام چند قاشق از غذایشان را توی بشقاب ریختند.بشقاب پرشدیکی از پسرها بشقاب غذا را برای پیرمرد برد .پیرمرد خوشحال شد خندید وتشکر کرد . بعد دستهای خاکی اش را شست وبعد شروع کرد به خوردن .با چه لذتی می خورد!....غذای ان روز برای بچه ها با همیشه فرق داشت ازهمیشه خوشمزه تر وبهتر بود .آنئ روز بچه ها خیلی خوشحال بودند.آن ها یک درس خوب از پدرشان یاد گرفته بودند. به نقل از دختر امام خمینی رحمت الله علیه 99/3/13
هدایت شده از دومی‌های بهشتی ۱۴۰۱ - ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜بسم الله الرحمن الرحیم💜 🛎کتابخوانی سلام فعالیت زنگ کتابخوانی دومی های بهشتی: امروز پس از خواندن کتاب داستان صبح بخیر همسایه ازپسرهای گل خواسته شد که به جای آقای نویسنده برای کتاب اسم انتخاب کنند وسپس جلد کتاب را طراحی کنند.اسم های جالبی برای کتاب امروزمون انتخاب کردند🤩 شنبه ۱۲/ ۹/ ۱۴۰۱