May 11
♥️ #امام_زمان(عج) در نامه ای به شیخ مفید میفرمایند:
🍃اگر شیعیان ما در راه وفای به عهدی که بر عهده دارند، همدل می شدند، هرگز برکت ملاقات با ما از آنها به تأخیر نمی افتاد، و سعادت دیدار ما به سرعت نصیب آنان میشد.
📖 الإحتجاج، ج2، ص602.
🙏🙏🙏
کانال بهشت زندگی
@beheshtzendegi
🌷 به مناسبت سالروز شهادت سرلشکر پاسدار "مهدي زين الدّين" فرمانده لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع)
✍ سردار رشيد اسلام، شهيد مهدي زين الدين در سال 1338 در يك خانواده مذهبي در تهران به دنيا آمد. در 5 سالگی به همراه خانواده به خرم آباد لرستان مهاجرت نمود. فعالیت سیاسی او از زمانی آغاز شد که آیت الله مدنی به خرم آباد تبعید شد. مهدی به شدت جذب ایشان شد و در خدمت او بود و در آنجا شکل سیاست و مبارزه را آموخت. علاقه متقابل آيت اللَّه مدني به مهدي زين الدين موجب شد كه او بيشتر اوقات را در كنار آن عالم فرزانه سپري كند.
✅ مهدي در سال 1356 رتبه چهارم كنكور سراسري از دانشگاه شيراز را اخذ نمود. خانواده شهيد زين الدين در اوايل انقلاب به شهرستان قم مهاجرت كردند. شهيد زين الدين پس از انقلاب فعاليتهاي خود را از جهاد سازندگي شروع كرد و سپس به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد.
✅ وي در آزادسازي كردستان از سيطره ضدانقلاب، فعاليتهاي فراواني به عمل آورد و پس از شروع جنگ تحميلي مسؤوليتهاي مختلفي به عهده گرفت و تا زمان شهادتش، در عملياتهاي متعددي شركت نمود، تا اينكه به سبب لياقت توصيف ناپذيرش مفتخر به فرماندهي لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) قم گرديد.
✅ سرانجام ۱۳۶۳/۸/۲۷ سردار مهدي زين الدين به همراه برادرش مجيد، در يكي از مناطق كردستان از سوي ضدانقلاب به شهادت رسیدند و پس از تشييع با شكوه در گلزار شهداي قم به خاك سپرده شدند.(کانال مفاخر)
🌷🌷کانال بهشت زندگی
@beheshtzendegi🌷🌷
#علامه_حسن_زاده_آملی
#پندهای_اخلاقی
🌱در حیرتم که چه نویسم؟ روی سخنم با کیست با خفته است یا با بیدار؟ اگر با خفته است خفته را خفته کی کند بیدار . و اگر با بیدار است بیدار در کار خود بیدار است .
وانگهی نویسنده چه نویسد که خود نامه سیاه و از دست خویشتن در فریاد است .
پیری و جوانی چو شب و روز برآمد
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
بد نوع پشمها که رشتیم و بد جنس تخمها که کشتیم .
خرما نتوان خورد ازین خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم
چون ازکشتزار خودبی خبرم آسوده می چرم، آه اگراز پس امروز بود فردایی .
ولیکن به قول شیخ اجل سعدی:
گاه باشد که کودک نادان
به غلط بر هدف زند تیری
📚پایگاه اطلاع رسانی حوزه
(@beheshtzendegi)
🍃🌿❣🍃🌿❣🌿❣🍃🌿
💐تعریف زندگی💐
✂️ از خیاطی پرسیدند:
"زندگی" یعنی چه ؟
خیاط گفت :
"دوختن" پارگی های
"روح"
با نخ "توبه" !!!!
🌷بهترین تعبیر زندگی به کامتان.🌷
@beheshtzendegi
هدایت شده از احکام به زبان ساده/ احکامیار
#طنز_جبهه😄😂
خاطره ای زیبا و خنده دار از جبهه و جنگ😃
نخونیش از دستت رفته!! 😄😉
👤بین ما یکی بود که چهرهی سیاهی داشت؛ اسمش عزیز بود.
توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب..
بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش..
🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش.
پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛
اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود.
دوستم گفت: اینجا که نیست، بریم شاید اتاق بغلی باشه!
یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! 😅
گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! 🤭
یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! 😶
پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!!
همگی گفتیم: نه! کجاست؟
پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟
همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! 😳
رفتیم کنار تختش..
عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود !
👤با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ ☹️🙄
یهو همه زدیم زیر خنده 😅😁
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد!
👤عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !!
بچه ها خندیدند. 😄
اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:
👤 وقتی ترکش به پام خورد، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند.
توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت میکشمت. 😱
چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمیکنم. حالا من هر چه نعره میزدم و کمک میخواستم ، کسی نمیاومد.
اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم... 😕😭
بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😁
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂
👤عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم:
یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂😂
رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات میفرستادند.
دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین.😅😅😅
دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید!
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 😂😂
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه، برید بیرون
خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! میکشمت!!! 😱
👤عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه، جان مادرتون منو نجات بدین ...😂😂😂
📚منبع: کتاب" رفاقت به سبک تانک"
✍مثبت حرف بزنیم
ﻧﮕﻮ:ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ! ﺑﮕﻮ:ﺧﻮﺑﻢ
ﻧﮕﻮ:ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ ! ﺑﮕﻮ:ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﻧﮕﻮ:ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ! ﺑﮕﻮ:ﺁﺳﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﻧﮕﻮ:ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭه
ﺑﮕﻮ:ﺧﻮﺩﻡ ﺣﻠﺶ ﻣیکنم!
ﺧﻮﺏ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ؛
ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﻣﯽ کند❤️(کانال انرژی مثبت)
🍭@beheshtzendegi بهشت زندگی🍭