#زندگی_به_سبک_شهدا🌷
نماز شبش هیچ وقت ترک نمیشد :))
هیچ وقت ندیدم نماز شب شهید سلیمانی قطع شود. آنهم نه نماز شبی عادی، نماز شبهای او همیشه با ناله و اشک و اندوه به درگاه خدا بود. من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزلشان خوابیدم، اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت اما من با اشکها و صدای نالههای او برای نماز بیدار میشدم.
📚راوی سردار معروفی
#سردار_دلها ❤️
#زندگی_به_سبک_شهدا🌷
💠اهمیت به نماز اول وقت 📿
در سوریه برای تماس، تلفن گذاشته بودند
تا بچه ها بتوانند با خانواده هاشون ارتباط داشته باشند.📞
یه روزی حدود یک ساعتی در صف تلفن ایستاده بودیم ، تقریبا نوبت محمد بود
که صدای اذان طنین انداز شد ...😍
همان لحظه محمد از صف تلفن بیرون آمد و آماده نماز اول وقت شد وبعد از اتمام نماز محمد باز در صف تلفن ایستاد.💔
#راویهمرزمشهید
شهید مدافع حرم محمد مسرور
#نماز_اول_وقت🌱
#زندگی_به_سبک_شهدا🕊
نزدیڪِ عملیات بود...
مےدانستم دختردار شده!
یڪ روز دیدم سرِ پاڪت نامه
از جیبش بیرون زده...
گفتم: این چیه؟!
گفت: عڪسِ دخترمه.
گفتم: بده ببینمش...
گفت: خودم هنوز ندیدمش!!
گفتم: چرا؟
گفت: الآن موقع عملیاته.
مےترسم مهر پدر و فرزندی
ڪار دستم بده...
باشه براے بعد :)
#شهید_مهدے_زین_الدین{💛}
#زندگی_به_سبک_شهدا🕊
بهش گفتم: «توی راه که بر میگردی،یه خورده کاهو و سبزی بخر.»
گفت:«من سرم خیلی شلوغه،می ترسم یادم بره.روی یه تیکه کاغذ هر چی می خواهی بنویس بهم بده.»؛
همون موقع داشت جیبش را خالی میکرد.
یک دفتر چه یادداشت ویک خودکار در آورد گذاشت زمین؛
برداشتمشان تا چیزهایی که میخواستم،برایش بنویسم،یک دفعه بهم گفت:
«ننویسی ها!»
جاخوردم،نگاهش که کردم،
به نظرم عصبانی شده بود!
گفتم: «مگه چی شده؟!»
گفت: «اون خودکاری که دستته،مال بیت الماله.»
گفتم: «من که نمی خواهم کتاب باهاش بنویسم!دو-سه تا کلمه که بیش تر نیست.»
گفت: «نه!!.»
#شهید_باکری