eitaa logo
بِه‌ْروز☀️
110 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
605 ویدیو
10 فایل
مثل بِه مفید و مثل روز ، روشن...☀️ برای ارسال نظرات تون با ما دوست باشید... جهت ارتباط با ما:👇🏼 @Daal_Meem @EVG110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 *یک قاب زیبا از روز عید* 🌸 - از کجا اومدی؟ -قم - ایرانی نیستی؟ لهجه داری انگار - اهل پاکستانم نیم ساعتی بود که کنار اتوبان با سه تا بچه ایستاده بود. دو تا دختربچه محجبه و یک دختر کوچولوی بور و سفید توی کالسکه!🧒 - تهران کسی رو ندارین؟ الان برمی گردی قم؟ - بله صبح زود اومدیم فقط برای نماز حضرت آقا. اشتیاقش از برق چشمهایش پیدا بود. - الانم همسرم رو که پیدا کنم برمی گردیم قم. - آفرین. قبول باشه ازتون. میگم راستی بدون گوشی چطور از هم جدا شدین؟ - آخه خیال کردیم اجازه نمی دن گوشی ببریم داخل مصلی. برای همین گوشیهامون رو گذاشتیم توی ماشین. ماشین رو اون طرف تونل رسالت پارک کردیم. بقیه راه رو با اتوبوس اومدیم. 🚎 - پس چرا ایستادی اینجا توی اتوبان مدرس؟😳 می رفتی سمت تونل رسالت... - ای وای، اینجا رسالت نیست؟ 😳حواسم نبود. اشتباه کردم. تهران رو خوب بلد نیستم آخه 😔 همسرش تلفن را جواب نمی‌داد. معنایش این بود که او هم هنوز به ماشین نرسیده. می‌شد دلشوره را از نگاهش بخوانی. همان موقع همسر من رسید. اصرارش کردم که سوار شود با هم برویم سمت ماشینشان. خیلی تعارف می‌کرد. بالاخره قبول کرد. سوارشان کردیم. با بچه‌ها هفت نفر بودیم. به اضافه یک کالسکه که جمعش کردیم و من نگهش داشتم. به زور و زحمت جا شدیم و راه افتادیم. شکر خدا، ماشینشان را پیدا کردیم. ایستادیم کنار اتوبان تا همسرش برسد.دلش نگران همسرش بود اما صورتش آرام بود و لبخند از روی لبش نمی رفت. - بقیه خانواده‌ت پاکستان هستن؟ - نه! همه آمریکا هستن. با بچه‌ها انگلیسی حرف می‌زد. ولی به فارسی هم مسلط بود. - آمریکا؟ 😳 عجب! ایران چه کار می‌کنین؟ درس می خونین؟ - بله طلبه هستم. - سخت نیست با بچه کوچک؟ - نه خدا رو شکر بچه‌ها دیگه بزرگ شدن. چند دقیقه بعد همسرش رسید. یک پسر بچه هم همراه او بود. توی دلم ماشاءالله گفتم به چهارتا دسته گلش ☺️ خداحافظی کردیم. راهی قم شدند. خوشحال بودم از دیدنش. غبطه می خوردم به همتش به ایمانش به صبوریش به سبک مادریش چهار قل می خواندم برایشان. و احساس می‌کردم روز عید با یکی از آیات زیبای خدا ملاقات کرده‌ام.☺️ سفرت بخیر نازنین رفیق!👋 به امید دیدار☺️ @BehrouzTeam