.
.
یکی بود، که هنوزم هست🌥
زیرگنبد کبود ، مهربون تر از همه ست...❤️😓👌
دنیا یه جوری شده بود...😣 ،
هوای دلمون خوش نبود ، #کرونا مثل بختک سایه انداخته بود رو زندگی هامون ...
#قرنطینه و حبس شدن تو فضای ارتباطاتِ سرد و بی روح مجازی ، ما آدمهای برونگرای فعال رو بیش از پیش، فرسوده میکرد😫😭 ...
زنگ در خونه رو زدند...😳
+بله؟
-ببخشید خانوم میشه یه لحظه بیایید دم در !؟
+شمااا ؟؟؟!😧🤔😶
-ما از مسجدمحل مزاحم تون شدیم، براتون بسته ی #هدیه و #عیدی آوردیم...🎁🛍
🎊🎉🎈🎉🎊 یهو گل از گلم شکفت!😍😣😭😍 ... ااانقدرررر این #بسته برام ارزشمند بود که دنبال چادر مشکی نگشتم! (بعد از قرنطینه لباسهای بیرون رفته مون رو سوا میگذاشتیم از لباس بیرون های روی رخت آویز 🤦🏻♀)
با همون چادرگلدارصورتی🌸🍃 که بعد از نمازعصر رو سرم مونده بود ، بدو بدو جوراب پام کردم و دوییدم سمت راه پله!
حتی صبر نکردم آسانسور بیاد...🤯
نگران بودم یکی از همسایه ها بسته ها رو بگیره بیاره بالا ...🤭
آخه ما تازه به این محل اومده بودیم!
اصلا اسباب کشی مون خورده بود به کرونا🤦🏻♀😣😓
... بدو بدو و دوتا یکی پله ها رو ممممیدوییدم پایین...🏃🏻♂
تا برسم به حیاط خلوت کوچیک خونه و در ، اشک شوق و بارون ، قاطی شده بودن...🌧😭🌧
درو باز کردم و دیدم کسی نیست😱😳... دمپایی همسرمو پوشیده بودم... ؛ در کسری از ثانیه ، پاهام سست شد.. لللَخت لللَخت ِ دمپایی کمتر شده بود چون چادرم گیر میکرد زیر پام...😣
دوباره آسمونِ تیره هوار شد رو سرم...☁️⚡️⛈
یا صاحب الزمان! 😭من میخواستم با اهالی مسجد سر کوچه ارتباط بگیرم!😣 ... درش بسته ست... همسایه های داخل آپارتمان اهل مسجد نیستن، کسی رو تو این محل نمیشناسم...
غریب و تنها موندم!
منه برونگرای فعّال احساسی!!😫❤️...☺️که لاقل بشه برم کمک کنم به فعالیت های اینجوری شون...
برای هدایا ،
برای اعیاد ،
برای بچه های دوران کرونا😔 ...
بازم زمان قصهمون به سر رسید☺️
ایشالا بعدا بقیهشو تعریف میکنم😅❤️
مثل بِه مفید و مثل روز روشن✨🤗
@behrouzteam