eitaa logo
بهشت شهدا🌷
146 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
765 ویدیو
15 فایل
🌟 پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله):  «یَشفَعُ یَوْمَ الْقِیامَةِ الأَنْبِیاءُ ثُمَّ الْعُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ»؛ (روز قیامت نخست انبیاء شفاعت مى کنند سپس علما، و بعد از انها شهدا) #هر_خانواده_معرف_یک_شهید 🌷خادم الشهدا @Maedehn313 @z_h5289
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 ✨✨✨✨✨✨ 💫صفحه_۲۲۶ 🌷هر روز یک صفحه از هدیه به شهدا🌷 ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔻دختر شهید عباسی با اشاره به جانبازی پدر در دوران هشت سال دفاع مقدس می‌گوید: " ایشان جانباز شیمیایی جنگ تحمیلی بود. ریه‌هایش مشکل داشت و دندان ها و موهایش ریخته بود. عاشق جبهه بود. همین عشقش او را به سوریه کشاند. یک بار به او گفتم می دانم اگر به سوریه بروی بر نمی‌گردی، گفت شهادت دُر گرانبهایی است که به هر کسی نمی‌دهند. گفتم تو آنقدر خوبی که می‌ترسم این خوبی‌ات تو را از من بگیرد. 🔺شهید منصور عباسی در فکر رفتن به سوریه نبود؛ اما یک خواب باعث شد، برود. خواب دیده بود راه سبزی جلویش هست که انتهای آن حرم حضرت زینب (س) قرار دارد، دوستان شهیدش را در خواب دیده بود که گفته بودند حاج منصور مراقب باش جا نمانی. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رویای_نیمه_شب ❣قسمت صدو بیست ✨مجذوب حرف هایش شده بودم. فکر نمی کردم آن قدر با احساس باش
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت صدو بیست و یک ✨قنواء نفس زنان از راه رسید. کفش های پارچه ای به پا داشت. برای همین متوجه نزدیک شدن او نشده بودیم. با خشم به وزیر گفت: آنکه باید بیاید من هستم. 🍁قنواء یکی از قوها را از من گرفت و به نگهبان اشاره کرد که دور شود. نگهبان منتظر دستور وزیر ماند. قنواء به وزیر گفت: می بینی که هاشم خودش به دارالحکومه آمده و قصد فرار ندارد. بگو این نگهبان دور شود. نمی خواهم حرف هایمان را کسی بشنود. وزیر اشاره کرد که نگهبان برود. نگهبان تعظیمی کرد و به سر جایش برگشت. _قوها را به پدرتان بدهید. شاید شما را ببخشد. از دست شما خیلی عصبانی است! _کدورت میان پدر و دختر، زود برطرف می شود. تو به فکر خودت باش! _حاکم بسیار از من خشنود است که توانسته ام توطئه خطرناکی را کشف کنم.هاشم و صفوان و پسرش، قصد جان پدرت را داشته اند. رهبری توطئه با ابوراجح بود که ساعتی پیش نزد حاکم، محاکمه و محکوم شد و تا ساعتی دیگر، در میدان شهر، به مجازات خواهد رسید. هاشم با سوء استفاده از شما موفق شد به دارالحکومه نفوذ کند و مجری نقشه های شوم ابوراجح باشد. بنابراین، هاشم و سایر کسانی که در این توطئه شرکت داشته اند، به مرگ محکوم خواهند شد. _داستان جالبی به هم بافته ای! تنها نقطه ضعفش این است که واقعیت ندارد. به وزیر گفتم: از خدا بترس! تو بهتر از هر کس می دانی که همه ما بی گناهیم. مطمئن باش با ریختن خون بی گناهان، به آنچه آرزو داری نمی رسی! وزیر با پوزخندی از سرِ خشم به قنواء گفت: می بینید؟ این جوانک، مثل ابوراجح، گستاخ و بی باک است! دست پرورده اوست. از همان دفعه که آنها را با هم دیدم، باید حدس می زدم. سابقه نداشته کسی جرأت کند در دارالحکومه به من چشم بدوزد و اهانت کند. او به اتکای شما این طور گستاخی می کند. می ترسم پدرتان بیش از این از شما رنجیده خاطر شود! قنواء گفت: من و هاشم می رویم تا با او حرف بزنیم. وزیر دست هایش را روی سینه درهم انداخت و گفت: نمی توانم این اجازه را بدهم. او قصد جان پدرتان را دارد. شما می خواهید او به مقصودش برسد؟ _نمی توانی جلوی ما را بگیری. برو کنار، وگرنه برای همیشه دشمنت خواهم بود! _کاری نکنید پدرتان مجبور شود مدتی شما را در اتاقکی زندانی کند؛ اتاقکی نیمه تاریک و پر از موش. _از یک دندگی من خبر داری! کاری نکن مجبور شوی مرا نیز به کشتن دهی و یا من مجبور شوم داد و هوار به راه بیندازم و جلوی نگهبان ها آبرویت را ببرم. وزیر دست ها را بالا برد و به پاهایش کوبید. _بسیار خوب. یادت باشد خودت خواسته ای! حالا که این طور است، من هم با شما می آیم. وزیر رو به پسرش کرد و گفت: تو هم با ما بیا. می توانی قدری تفریح کنی. از ایوان و حیاط و پله ها و چند راهرو و سرسرا گذشتیم و به خلوت سرای حاکم رسیدیم. وزیر خبر نداشت که رشید همه ماجراهای پشت پرده را برای من و قنواء تعریف کرده. رشید برای همین مضطرب بود و با بی میلی قدم بر می داشت. طوری که پدرش نشنود به او گفتم: جان چند بی گناه در خطر است. اگر ساکت بمانی، خداوند هرگز تو را نمی بخشد. تصمیم خودت را بگیر! امتحان سختی در پیش داری. آهسته به من گفت: چرا برگشتی؟ واقعا ابلهی! با لبخند گفتم: یا همه می میریم یا همه نجات پیدا می کنیم. گاهی فرار یا سکوت، دست کمی از خیانت یا جنایت ندارد. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 قسمت صدو بیست و دو ✨خلوت سرای حاکم، زیباترین جای دارالحکومه بود. حاکم روی تختی بزرگ به بالش های ابریشمی تکیه داده بود. 🍁از اینکه مجبور شده بود ما را به حضور بپذیرد، ناخشنود بود. کنار تخت، پرده ای آویزان بود و شبحی از همسر حاکم در پشت آن دیده می شد. نزدیک حوض زیبایی که از سنگ یشم ساخته شده بود، ایستادیم. زیر پایمان بزرگ ترین فرش ابریشمی بود که تا آن موقع دیده بودم. رنگ روشنی داشت و نخ های طلا و نقره در میان گل های ارغوانی اش می درخشید. قنواء قویی را که در دست داشت، آرام در حوض رها کرد. قوی دیگر را از من گرفت و به طرف حاکم رفت. گوشه تخت نشست و گفت: نگاهش کنید پدر! هیچ پرنده ای این قدر ملوس و زیبا نیست. چشم های حاکم از خوشحالی درخشید، اما بدون آنکه خوشحالی اش را نشان دهد، گفت: این یکی را هم در حوض رها کن. بعدا به اندازه کافی فرصت خواهم داشت تماشایشان کنم. قنواء لبخند نمکینی زد و به من اشاره کرد که قو را بگیرم و در حوض رها کنم. پیش رفتم. حاکم لب ورچید و با چشمانی هراس انگیز به من خیره شد. قو را گرفتم و در حوض رها کردم. حاکم اشاره کرد که از جلوی حوض کنار برویم. همه کنار رفتیم. قوها که از رسیدن دوباره به آب، خوشحال شده بودند، به آرامی در حوض چرخ زدند. حاکم لبخندی زد و همسرش از کنار پرده نگاه کرد. دیوارها و ستون ها با پرده ها و قالیچه ها و تصاویر و سلاح های گران بها پوشیده شده بود. کاشی ها، آینه ها و گچ بری های زیبا و رنگارنگی روی سقف بود، اما قوهای سفید به آنجا جلوه ای دیگر داده بودند. حدسم درست بود. حاکم با دیدن قوها، کمی نرم شده بود. حاکم پاهایش را از تخت آویزان کرد و ایستاد. _حیف که این دو پرنده زیبا مال ابوراجح اند! او دشمن من و حکومت بود. ساعت تلخی را گذراندم. چقدر گستاخ و بی پروا بود! مرگ را به بازی گرفته بود! کاش در شهری بودم که در آن، شیعه ای یافت نمی شد و ای کاش آدم های فهیم و با جربزه ای چون ابوراجح، شیعه نبودند! وزیر چاپلوسانه گفت: قصد مزاحمت نداشتم. دخترتان اصرار داشت که به همراه این جوان گمراه و خائن به حضور شما برسد. گفتم صلاح نمی دانم چنین موجود خطرناکی را با خود نزد پدرتان ببرید. مرا به داد و قال و آبروریزی تهدید کردند. می ترسم این جاسوس خائن، به بهانه تسلیم شدن و آوردن این دو پرنده، قصد شومی داشته باشد. کسی که از جانش ناامید است، دست به هر کاری می زند. جرم او و دست یارانش روشن و آشکار است. اجازه دهید او را به نگهبان ها بسپارم. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
شهید آرمان علی وردی: دعا کنید شهیـد بشم... 📌یه روز آقا آرمان بهمون گفت: بچه‌ها همه‌تون فردا روزه بگیرید بیاید حوزه، قراره افطاری بدیم. 🔸فرداش همه موقع اذان مغرب سر سفره نشسته بودیم. آقا آرمان رو کرد به بچه‌ها گفت: خب ان‌شاءالله که نماز و روزه‌هاتون قبول باشه؛ شما دل‌هاتون پاکه و چیزی به افطار نمونده، ازتون می‌خوام برام یه دعا کنید. 🔹همه گفتیم: آقا چه دعایی کنیم؟ آقا آرمان گفت: دعا کنید شهید بشم... همه‌مون دستامون رو گرفتیم بالا دعا کردیم؛ اصلا انگار نمی‌دونستیم داریم چه دعایی می‌کنیم؛ شاید بعضی‌ها معناش رو هم‌ نمی‌دونستند... راوی:یکی از رفقای شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕗 به نا امیدی از این در نمی‌روم هرگز اگر جواب نگیرم دوباره در بزنم با یک سلام زائر آقا شوید✋ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً* *مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
علی فانی - دعای فرج.mp3
3.91M
🕘❤️ 🎤 علی 🗓روز_سی و نهم 🔮『هر زمان جوانۍ دعاےفرج‌مهدے(عج) رازمزمہ ڪند...همزمان‌ (عج)‌ دست‌هاے مبارڪشان رابہ سوے آسمان‌ بلند میکنند و‌ براے آن ‌جوان‌ دعا میفرمایند؛چہ خوش‌ سعادتند ڪسانی‌ڪہ حداقل‌ روزے یڪبار را زمزمہ مۍڪنند:)』 به‌نیّٺ ‌مےخوانیم 🌱 📿چله ی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝 ششمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊 🔰امروز چهارشنبه ۹ آبان۱۴۰۳ 💐 « چهلمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 🌷 شهید والامقام 🏴لبیک حق:۲۵سالگی ♦️مزار:بهشت زهرا(علیها السلام)،تهران 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹🕊زیارتنامه‌ی شهدا🕊🌹 🤲بسم رب الشهدا و الصدیقین اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 💐💐 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 ✨✨✨✨✨✨ 💫صفحه_227 🌷هر روز یک صفحه از هدیه به شهدا🌷 ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید 🌹🍃"یکم فروردین ۱۳۳۷، در نهاوند چشم به جهان گشود. پدرش سیدحسین و مادرش،کلثوم نام داشت. تا چهارم متوسطه در رشته عمران درس خواند. پاسدار بود. 🥀به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سیزدهم آبان ۱۳۶۲، در پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است" 🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸 "جـزئیات شـهادت تـاریخ شـهادت :۱۳۶۲/۰۸/۱۳ کـشور شـهادت :عراق مـحل شـهادت :پنجوین عـملیـات :والفجر۴ نـحوه شـهادت :حوادث ناشی از درگیری اطـلاعات مـزار مـحل مـزار :بهشت زهرا (س) وضـعیت پـیکر :مـشـخـص موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا قـطعـه :۲۸ ردیـف :۲۱ شـماره :۱۶ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رویای_نیمه_شب ❣قسمت صدو بیست و دو ✨خلوت سرای حاکم، زیباترین جای دارالحکومه بود. حاکم رو
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت صد و بیست و سه ✨حاکم گفت: چنین خواهد شد. خودتان هم بروید. قنواء! تو هم از جلوی چشم هایم دور شو. چقدر مایه تاسف است که دخترم آلت دست دشمنان شده و هنوز هم در خواب است! تنبیهی برایت در نظر گرفته ام. یک هفته در اتاقکی نیمه تاریک و خالی از هر گونه وسایل، زندانی می شوی. پس از آن با رشید ازدواج می کنی و به مدت دو سال، تنها هفته ای یک بار مرا می بینی. 🍁حاکم دو بار دست ها را به هم کوبید. دو نگهبان قوی هیکل وارد شدند و تعظیم کردند. قنواء جلوی پدرش زانو زد و گفت: پدر! هیچ غریبه ای نمی تواند ادعا کند که بیش از من به شما وفادار است. من بدون شما، هیچ پشت و پناهی ندارم، اما هستند کسانی که با نبودن شما به آرزوهایشان می رسند. اگر موجب شرمساری شما شده ام، خودم را مسموم می کنم. می دانید که هیچ کس نمی تواند مرا از این کار باز دارد. حالا که احساس می کنم قدمی تا مرگ فاصله ندارم، دلم می خواهد برای آخرین بار به حرف هایم گوش کنید. _نمایش را بگذار برای وقتی که تماشاگران زیادی داشته باشی. قنواء ایستاد و گفت: افسوس نمی خورم که به زودی می فهمید این بار، نمایشی در کار نبوده. افسوس می خورم که به زودی آرزو می کنید کاش به حرف هایم گوش کرده بودید تا بتوانید توطئه ای را که در پسِ توطئه ساختگی پنهان شده، ببینید. _از پیش چشمانم دور شو. وزیر گفت: اگر اجازه بدهید بروم و به کارهایم برسم. حاکم گفت: وقتم را تلف کردید. همگی مرخصید. مادر قنواء از پشت پرده بیرون آمد و به حاکم گفت: هر وقت دیدی غریبه ای خود را دل سوزتر از خویشانت نشان می دهد، جا دارد تردید کنی. شنیدن حرف های دخترت چه ضرری دارد که بی توجهی می کنی؟ حاکم گوشه تخت نشست و به قنواء گفت: کار زنان این است که رای مردان را بزنند. مختصر بگو! حوصله داستان سرایی ندارم. قنواء رو به وزیر گفت: ابوراجح شاگردی دارد به نام مسرور. ما امروز او را دیدیم که به دارالحکومه آمده بود. پرس و جو کردیم و فهمیدیم جناب وزیر او را پذیرفته اند. رنگ از روی وزیر پرید، ولی هر طور بود، لبخند زد و گفت: کاملا درست است. مسرور از توطئه ابوراجح پرده برداشت و من به پاس این خدمت، حمام آن خائن را به او بخشیدم. حاکم به قنواء گفت: مقدمه چینی نکن! چه می خواهی بگویی؟ _نزد رشید رفتیم و از او خواستیم به ما بگوید که آدم بی سر و پایی چون مسرور با جناب وزیر چه کار داشته. رشید، جوان صادقی است؛ هنوز مثل پدرش آلوده دسیسه گری و توطئه چینی نشده. او، آنچه را بین مسرور و پدرش گذشته بود، برایمان تعریف کرد. من و هاشم و امینه شاهدیم. خلاصه ماجرا این است که وزیر با آلت دست قرار دادن مسرور، توطئه ای چیده که با قربانی کردن چند انسان بی گناه، چند قدم به آرزوهایی که در سر دارد، نزدیک تر خواهد شد. خوب است به رشید دستور دهید تا ماجرا را شرح دهد. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 قسمت صدو بیست و چهار ✨حاکم خمیازه ای کشید و گفت: حرف های رشید چه ارزشی دارد؟! 🍁همسر حاکم گفت: تو فکر می کنی سیاستمدار بزرگی هستی و وزیرت به قدری از تو می هراسد که جرأت نافرمانی و یا توطئه ای را ندارد. برایت سخت است بپذیری ممکن است دخترت به توطئه ای پی برده باشد که تو از آن بی خبری. به وزیر بگو بیرون برود تا رشید بتواند راحت حرف بزند. وزیر نگاه معناداری به رشید کرد و با اشاره حاکم از خلوت سرا بیرون رفت. همسر حاکم به یکی از نگهبان ها اشاره کرد که برود و مراقب وزیر باشد. حاکم نگاه تندی به همسرش کشید و از رشید خواست نزدیک تر برود. رشید به حاکم نزدیک شد و تعظیم کرد. _مطمئن باش که تو و پدرت در امان هستید. حالا بدون واهمه، آنچه را می دانی بگو. راستگویی موجب نجات است و دروغگویی، آن هم به من، سبب نابودی. خدارا شکر کردم که حقیقت داشت خود را نشان می داد. مطمئن بودم که در آن لحظه ها، ریحانه در سجده است و برای سلامتی پدرش و من دعا می کند. تنها نگرانی من به خاطر ابوراجح بود. می ترسیدم تا آن موقع از پا درآمده باشد. رشید باز تعظیم کرد و با صدایی لرزان گفت: من، امینه را دوست دارم. هاشم، ریحانه را دوست دارد.ریحانه، دختر ابوراجح است. پدرم در نظر دارد که من با قنواء ازدواج کنم تا پیوند میان شما و او محکم تر شود. او از این که می دید چند روزی است هاشم به دارالحکومه می آید و قنواء به او علاقه نشان می دهد، ناراحت بود. احساس می کرد اگر قنواء و هاشم با یکدیگر ازدواج کنند، او به منظورش نخواهد رسید. برای همین دنبال بهانه ای بود تا هاشم را از دارالحکومه دور کند. حاکم به تلخی خندید. _چه کسی گفته که قرار است این دو با هم ازدواج کنند؟ _پدرم گمان می کرد شما موافق این وصلت هستید. _فقط کافی بود با من حرف بزند تا بگویم چنین نیست. ادامه بده! _آمدن مسرور به دارالحکومه، این بهانه را به شکلی دلخواه به دست پدرم داد. پدربزرگ مسرور، پیرمردی شیاد است. او از مسرور خواسته که با ریحانه ازدواج کند و پس از آن، با از میان برداشتن ابوراجح، صاحب حمام شود. مسرور پس از آنکه از ریحانه جواب منفی شنیده و احساس کرده که هاشم از او خواستگاری خواهد کرد، نزد پدرم آمد و ادعا کرد که ابوراجح در حمام از صحابه بدگویی می کند و از هاشم خواسته که خبری از دوستش، صفوان، که در سیاه چال است، به دست آورد.پدرم شنیده بود که هاشم و قنواء به سیاه چال رفته اند و صفوان و پسرش به خواست قنواء، به زندان عادی منتقل شده اند. او به مسرور گفت: آیا ابوراجح تنها از هاشم خواسته خبری از صفوان به دست آورد یا اینکه از او خواسته با آلت دست قرار دادن قنواء، صفوان و پسرش را آزاد کند تا در فرصتی مناسب، حاکم را به قتل برساند؟ مسرور که به نفع خود می دید هاشم را نیز از سر راه بردارد، حرف پدرم را تصدیق کرد و گفت: همین طور است که شما می گویید. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💝💍https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادر شهید والامقام مهدی تیکدری نژاد در جوار مزار پسر شهیدش 🌷🌷🌷🌷 🔸در این عالم، صوتی که روزانه من می‌شنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش می‌داد و بزرگترین پشتوانه معنوی خود می‌دانستم، صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان احساس می‌کردم. 👤 شهید حاج قاسم سلیمانی ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰🔰🔰🔰🔰🔰 سلام وعرض ادب خدمت اعضای محترم کانال ✨✨✨✨✨✨✨ 🌹امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبری" ❤️تشکر از همراهی شما عزیزان 🤲خدارو شکر دوره ی ششم "چله زیارت عاشورا " وتوسل به چهل گرانقدر به اتمام رسید ✨✨✨✨✨✨✨ ان شاالله شما عزیزان برای معرفی در دوره ی هفتم مارو یاری کنید لطف کنید اسم شهید مد نظر خودتون رو به ❣همراه عکس ❣ومختصری از زندگینامه شهید به ادمین های کانال ارسال کنید 🌺@z_h5289 🌸@Maedehn313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕗 به نا امیدی از این در نمی‌روم هرگز اگر جواب نگیرم دوباره در بزنم با یک سلام زائر آقا شوید✋ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً* *مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا