و تا ابد به آنانکه
پلاکشان را از گردن خویش درآوردند
تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار
بمانند مدیونیم …!!!(:
#شهید_گمنام
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
باران میبارد،انگار لالایی میگوید،یاس آرام میشود و میخوابد...
صدای انتظار به گوش میرسد،بوی خاک می آید،غربت به آسانی لمس میشود🥀
یاس خود را در بیابانی برهوت میبیند،مادری را میبیند که چندین فانوس در دست دارد و هر کدام را در جایی معین میگذارد سپس لبخند می زند و با زمین سخن میگوید،از زیر آن شن ها صدا های مختلف می آید که تشکر میکنند و او را می ستایند.💗
هوا از عطر گل محمدی پر میشود هنگامی که مادر به یکی از صدا ها میگوید دیگر وقت رفتن است...صدا گریه کنان میگوید نه آخر من به شما عادت کردم من که مادری جز شما ندارم❤️🩹
مادر لبخند میزند و میگوید همه شما برای همیشه پسران من خواهید بود...
مدتی بعد گروهی میآیند و آن صدا را میابند،آری آن صدا شهید گمنامی بود که پیدا شده اما چرا غربت بیشتر احساس میشود...
شهید بی قراری میکند،در تابوتی پر از عشق ملت و روکشی از پرچم ایمان و ایران راهی دیارش میشود😇 اما این هیاهو دیگر چیست؟
وقتی به شهر میرسد،پدری که چند سال پیش جوانش را با عطر نرگس راهی جبهه کرد میگوید:(آری این پسر من است،پسر من،او وقتی از جبهه برمیگشت بوی گل نرگس میداد.)
از آن طرف مادری که ورد زبانش پسرم،پاره تنم،است می آید و میگوید:(نه این پسر من است کلی نذر کردم که تا دوباره برگردد،دیشب به خوابم آمد و گفت که می آید
او هیچ وقت به من دروغ نمیگوید...)
چه می توان گفت با پدر داغدیده همراه شود یا مادر منتظر؟
آنقدر بحث بالا میگیرد که میگویند حق با این مادر منتظر است، همیشه حس مادری درست میگوید.
یاس هم تایید میکند،آخر آن مادر نورانی حتما صدای نذر و نیاز های مادر شهید به درگاه خدا را شنیده و از او خواسته که پسر جوانش
به خانه برگردد وگرنه چه دلیلی داشت که آن شب مادر نورانی گفت: باید برگردی!
تشییع تمام میشود با شکوهی بسیار،یاس خوشحال است که شهید مادرش را یافته اما شهید هنوز بی قراری میکند مانند کودکی که دلش برای مادرش تنگ شده باشد،شاید میخواهد مادرش با او سخن بگوید🥲
مادر سخن ها از انتظارش میگوید،سنگ قبر را میبوسد و قربان صدقه اش میرود.
یاس اما میبیند که شهید آرام اشک میریزد و میگوید:از خدا میخواهم آرام جان واقعی ات را بیابی.
شب که میشود از دور مادر نورانی با فانوسی به دست به مزارش نزدیک میشود،شهید میگوید:ای کاش میتوانستم انتظارش را به سر آورم و آرام جانش باشم،همان گونه که شما هستی...
یاس گیج میشود،آخر مادر نورانی هر شب به دیدار شهدای گمنام میرفت،اما...
چندین روز بعد معلوم میشود که پسر جوان هنوز مانند مادرش گمنام است،آخر میدانید پسر آن مادر از اسارت عراقی ها برمیگردد🥀
شهید با احساسی ما بین اشک و لبخند به یاس میگوید میدانی خیلی خوشحالم خیلی،چون هنوز گمنام هستم و مادرم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است😭
آسمان میغرد و بیشتر اشک میرزد انگار خواب یاس را دیده که اینگونه میگرید.
یاس از خواب میپرد با صورتی خیس و عطر نرگسی که در هوا پیچیده...
⚘️⚘️⚘️
به یاد #شهید_گمنام گلزار شهدای تکاب
#ادمین_یاس
https://eitaa.com/behshtshohada
باران میبارد،انگار لالایی میگوید،یاس آرام میشود و میخوابد...
صدای انتظار به گوش میرسد،بوی خاک می آید،غربت به آسانی لمس میشود🥀
یاس خود را در بیابانی برهوت میبیند،مادری را میبیند که چندین فانوس در دست دارد و هر کدام را در جایی معین میگذارد سپس لبخند می زند و با زمین سخن میگوید،از زیر آن شن ها صدا های مختلف می آید که تشکر میکنند و او را می ستایند.💗
هوا از عطر گل محمدی پر میشود هنگامی که مادر به یکی از صدا ها میگوید دیگر وقت رفتن است...صدا گریه کنان میگوید نه آخر من به شما عادت کردم من که مادری جز شما ندارم❤️🩹
مادر لبخند میزند و میگوید همه شما برای همیشه پسران من خواهید بود...
مدتی بعد گروهی میآیند و آن صدا را میابند،آری آن صدا شهید گمنامی بود که پیدا شده اما چرا غربت بیشتر احساس میشود...
شهید بی قراری میکند،در تابوتی پر از عشق ملت و روکشی از پرچم ایمان و ایران راهی دیارش میشود😇 اما این هیاهو دیگر چیست؟
وقتی به شهر میرسد،پدری که چند سال پیش جوانش را با عطر نرگس راهی جبهه کرد میگوید:(آری این پسر من است،پسر من،او وقتی از جبهه برمیگشت بوی گل نرگس میداد.)
از آن طرف مادری که ورد زبانش پسرم،پاره تنم،است می آید و میگوید:(نه این پسر من است کلی نذر کردم که تا دوباره برگردد،دیشب به خوابم آمد و گفت که می آید
او هیچ وقت به من دروغ نمیگوید...)
چه می توان گفت با پدر داغدیده همراه شود یا مادر منتظر؟
آنقدر بحث بالا میگیرد که میگویند حق با این مادر منتظر است، همیشه حس مادری درست میگوید.
یاس هم تایید میکند،آخر آن مادر نورانی حتما صدای نذر و نیاز های مادر شهید به درگاه خدا را شنیده و از او خواسته که پسر جوانش
به خانه برگردد وگرنه چه دلیلی داشت که آن شب مادر نورانی گفت: باید برگردی!
تشییع تمام میشود با شکوهی بسیار،یاس خوشحال است که شهید مادرش را یافته اما شهید هنوز بی قراری میکند مانند کودکی که دلش برای مادرش تنگ شده باشد،شاید میخواهد مادرش با او سخن بگوید🥲
مادر سخن ها از انتظارش میگوید،سنگ قبر را میبوسد و قربان صدقه اش میرود.
یاس اما میبیند که شهید آرام اشک میریزد و میگوید:از خدا میخواهم آرام جان واقعی ات را بیابی.
شب که میشود از دور مادر نورانی با فانوسی به دست به مزارش نزدیک میشود،شهید میگوید:ای کاش میتوانستم انتظارش را به سر آورم و آرام جانش باشم،همان گونه که شما هستی...
یاس گیج میشود،آخر مادر نورانی هر شب به دیدار شهدای گمنام میرفت،اما...
چندین روز بعد معلوم میشود که پسر جوان هنوز مانند مادرش گمنام است،آخر میدانید پسر آن مادر از اسارت عراقی ها برمیگردد🥀
شهید با احساسی ما بین اشک و لبخند به یاس میگوید میدانی خیلی خوشحالم خیلی،چون هنوز گمنام هستم و مادرم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است😭
آسمان میغرد و بیشتر اشک میرزد انگار خواب یاس را دیده که اینگونه میگرید.
یاس از خواب میپرد با صورتی خیس و عطر نرگسی که در هوا پیچیده...
⚘️⚘️⚘️
به یاد #شهید_گمنام گلزار شهدای تکاب
#ادمین_یاس
https://eitaa.com/behshtshohada
باران میبارد،انگار لالایی میگوید،یاس آرام میشود و میخوابد...
صدای انتظار به گوش میرسد،بوی خاک می آید،غربت به آسانی لمس میشود🥀
یاس خود را در بیابانی برهوت میبیند،مادری را میبیند که چندین فانوس در دست دارد و هر کدام را در جایی معین میگذارد سپس لبخند می زند و با زمین سخن میگوید،از زیر آن شن ها صدا های مختلف می آید که تشکر میکنند و او را می ستایند.💗
هوا از عطر گل محمدی پر میشود هنگامی که مادر به یکی از صدا ها میگوید دیگر وقت رفتن است...صدا گریه کنان میگوید نه آخر من به شما عادت کردم من که مادری جز شما ندارم❤️🩹
مادر لبخند میزند و میگوید همه شما برای همیشه پسران من خواهید بود...
مدتی بعد گروهی میآیند و آن صدا را میابند،آری آن صدا شهید گمنامی بود که پیدا شده اما چرا غربت بیشتر احساس میشود...
شهید بی قراری میکند،در تابوتی پر از عشق ملت و روکشی از پرچم ایمان و ایران راهی دیارش میشود😇 اما این هیاهو دیگر چیست؟
وقتی به شهر میرسد،پدری که چند سال پیش جوانش را با عطر نرگس راهی جبهه کرد میگوید:(آری این پسر من است،پسر من،او وقتی از جبهه برمیگشت بوی گل نرگس میداد.)
از آن طرف مادری که ورد زبانش پسرم،پاره تنم،است می آید و میگوید:(نه این پسر من است کلی نذر کردم که تا دوباره برگردد،دیشب به خوابم آمد و گفت که می آید
او هیچ وقت به من دروغ نمیگوید...)
چه می توان گفت با پدر داغدیده همراه شود یا مادر منتظر؟
آنقدر بحث بالا میگیرد که میگویند حق با این مادر منتظر است، همیشه حس مادری درست میگوید.
یاس هم تایید میکند،آخر آن مادر نورانی حتما صدای نذر و نیاز های مادر شهید به درگاه خدا را شنیده و از او خواسته که پسر جوانش
به خانه برگردد وگرنه چه دلیلی داشت که آن شب مادر نورانی گفت: باید برگردی!
تشییع تمام میشود با شکوهی بسیار،یاس خوشحال است که شهید مادرش را یافته اما شهید هنوز بی قراری میکند مانند کودکی که دلش برای مادرش تنگ شده باشد،شاید میخواهد مادرش با او سخن بگوید🥲
مادر سخن ها از انتظارش میگوید،سنگ قبر را میبوسد و قربان صدقه اش میرود.
یاس اما میبیند که شهید آرام اشک میریزد و میگوید:از خدا میخواهم آرام جان واقعی ات را بیابی.
شب که میشود از دور مادر نورانی با فانوسی به دست به مزارش نزدیک میشود،شهید میگوید:ای کاش میتوانستم انتظارش را به سر آورم و آرام جانش باشم،همان گونه که شما هستی...
یاس گیج میشود،آخر مادر نورانی هر شب به دیدار شهدای گمنام میرفت،اما...
چندین روز بعد معلوم میشود که پسر جوان هنوز مانند مادرش گمنام است،آخر میدانید پسر آن مادر از اسارت عراقی ها برمیگردد🥀
شهید با احساسی ما بین اشک و لبخند به یاس میگوید میدانی خیلی خوشحالم خیلی،چون هنوز گمنام هستم و مادرم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است😭
آسمان میغرد و بیشتر اشک میرزد انگار خواب یاس را دیده که اینگونه میگرید.
یاس از خواب میپرد با صورتی خیس و عطر نرگسی که در هوا پیچیده...
⚘️⚘️⚘️
به یاد #شهید_گمنام گلزار شهدای تکاب
#ادمین_یاس
https://eitaa.com/behshtshohada
4.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 شهید گمنامی که در خواب هویتش را به دخترش نشان داد
✨(شهید سید علی اکبر حسینی)✨
#شهید_گمنام
#مردان_خدا 📿
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ادمین_گل_نرجس
باران میبارد،انگار لالایی میگوید،یاس آرام میشود و میخوابد...
صدای انتظار به گوش میرسد،بوی خاک می آید،غربت به آسانی لمس میشود🥀
یاس خود را در بیابانی برهوت میبیند،مادری را میبیند که چندین فانوس در دست دارد و هر کدام را در جایی معین میگذارد سپس لبخند می زند و با زمین سخن میگوید،از زیر آن شن ها صدا های مختلف می آید که تشکر میکنند و او را می ستایند.💗
هوا از عطر گل محمدی پر میشود هنگامی که مادر به یکی از صدا ها میگوید دیگر وقت رفتن است...صدا گریه کنان میگوید نه آخر من به شما عادت کردم من که مادری جز شما ندارم❤️🩹
مادر لبخند میزند و میگوید همه شما برای همیشه پسران من خواهید بود...
مدتی بعد گروهی میآیند و آن صدا را میابند،آری آن صدا شهید گمنامی بود که پیدا شده اما چرا غربت بیشتر احساس میشود...
شهید بی قراری میکند،در تابوتی پر از عشق ملت و روکشی از پرچم ایمان و ایران راهی دیارش میشود😇 اما این هیاهو دیگر چیست؟
وقتی به شهر میرسد،پدری که چند سال پیش جوانش را با عطر نرگس راهی جبهه کرد میگوید:(آری این پسر من است،پسر من،او وقتی از جبهه برمیگشت بوی گل نرگس میداد.)
از آن طرف مادری که ورد زبانش پسرم،پاره تنم،است می آید و میگوید:(نه این پسر من است کلی نذر کردم که تا دوباره برگردد،دیشب به خوابم آمد و گفت که می آید
او هیچ وقت به من دروغ نمیگوید...)
چه می توان گفت با پدر داغدیده همراه شود یا مادر منتظر؟
آنقدر بحث بالا میگیرد که میگویند حق با این مادر منتظر است، همیشه حس مادری درست میگوید.
یاس هم تایید میکند،آخر آن مادر نورانی حتما صدای نذر و نیاز های مادر شهید به درگاه خدا را شنیده و از او خواسته که پسر جوانش
به خانه برگردد وگرنه چه دلیلی داشت که آن شب مادر نورانی گفت: باید برگردی!
تشییع تمام میشود با شکوهی بسیار،یاس خوشحال است که شهید مادرش را یافته اما شهید هنوز بی قراری میکند مانند کودکی که دلش برای مادرش تنگ شده باشد،شاید میخواهد مادرش با او سخن بگوید🥲
مادر سخن ها از انتظارش میگوید،سنگ قبر را میبوسد و قربان صدقه اش میرود.
یاس اما میبیند که شهید آرام اشک میریزد و میگوید:از خدا میخواهم آرام جان واقعی ات را بیابی.
شب که میشود از دور مادر نورانی با فانوسی به دست به مزارش نزدیک میشود،شهید میگوید:ای کاش میتوانستم انتظارش را به سر آورم و آرام جانش باشم،همان گونه که شما هستی...
یاس گیج میشود،آخر مادر نورانی هر شب به دیدار شهدای گمنام میرفت،اما...
چندین روز بعد معلوم میشود که پسر جوان هنوز مانند مادرش گمنام است،آخر میدانید پسر آن مادر از اسارت عراقی ها برمیگردد🥀
شهید با احساسی ما بین اشک و لبخند به یاس میگوید میدانی خیلی خوشحالم خیلی،چون هنوز گمنام هستم و مادرم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است😭
آسمان میغرد و بیشتر اشک میرزد انگار خواب یاس را دیده که اینگونه میگرید.
یاس از خواب میپرد با صورتی خیس و عطر نرگسی که در هوا پیچیده...
⚘️⚘️⚘️
به یاد #شهید_گمنام گلزار شهدای تکاب
#ادمین_یاس
https://eitaa.com/behshtshohada
این پا را خوب نگاه کن..!
همان پایی است که روزی مادرش
دل نداشت خاری در آن فرو رود
اما وقتی پای وطن و ناموس
وَ انقلاب در میان آمد، فدا کرد
مادر همهی فرزندش را
فدای پسر فاطمه کرد...
#تفحص
#شهید_گمنام
#مادران_شهید_پرور
#جوانم_فدای_اباعبدالله
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ادمین_گل_نرجس
گفت: عاشقی را چگونه یاد گرفتهای؟!
گفتم: از آن شهید گمنامی که معشوق را
حتی به قیمتِ از دست دادن هویتش
خریدار بود...❤️🩹
#شهید_گمنام
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نجوای گیلکی مادر ش.ه.ی.د مفقود الاثر
با یک ش..ه.ید گمنام
#مادر
#شهید_گمنام
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊