eitaa logo
عُـــــشٰــاقــُ الــحُــسِــیــنْ(ع)🖤
7.5هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
10.5هزار ویدیو
51 فایل
بِســمِ‌رَبِ‌اَباعَبدِاللهِ‌الحُسَینْ|🖤🥺 بیمآرفَقَط‌دَرطَلَبِ‌لُطفِ‌طَبیب‌اَست؛ مآمُنتَظِرِنُسخِه‌ـےِدَرمآنِ‌حُسینیم:)🩹❤️‍🩹 'حسین جانم'️ #صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله🫀 👤جهت ارتباط با ادمین کانال👇🏻 @Admiiin1400 کانال شرایطمون👇🏻 @sharayetemon1
مشاهده در ایتا
دانلود
عُـــــشٰــاقــُ الــحُــسِــیــنْ(ع)🖤
#قسمت_دوازدهم #ویشکا_1 پگاه با هیجان زیاد مشغول تعریف خاطرات خنده دار شد نگین نگاهے به من ڪرد ویشڪ
ساعت هشت شب وردشاد پنج بار تماس گرفته بود من گوشیم روے حالت سڪوت بود و متوجه نشده بودم پگاه تا خانه مرا رساند با ڪلید در آپارتمان را باز ڪردم وارد سالن شدم مامان جلو آمد ویشڪا چقدر دیر آمدے ؟ سلام بابا خوش آمدے ! سلام دخترم عزیزم بیا بنشین چقدر دیر ڪردے ؟ من بهت گفتم امشب بابا مے خواهد دورهم باشیم زود بیا خانه بابا جان من میرم لباس ها را عوض ڪنم تا بیام با شما صحبت ڪنم باشه جان بابا به سمت پله ها رفتم این قدر خسته بودم ڪه به زور پاهایم راحرڪت مے دادن در اتاق راباز ڪردم یڪ لباس راحتے خیلے زیبا انتخاب ڪردم و پوشیدم دوباره از پله ها پائین رفتم به سمت آشپزخانه رفتم مامان در حال چیدن میز شام بود من هم سالاد را ازیخچال بیرون آوردم قاشق و چنگال ها را داخل بشقاب ها چیدم مامان نگاهی به بابا کرد احسان بیا شام آماده هست بابا گوشے را روے میزگذاشت روے صندلے نشست ، هر چهار نفر دور میز جمع شدیم و شروع به صحبت ڪردیم ویشڪا چند وقتے میشود خیلے عوض شده هر چقدر دلیل را مے پرسیم نمے گوید ویشڪا چے شده چیزے نشده بابایے :احسان آن شب توے مهمانے روژین هم شرڪت نڪرد شایان این قدر از دستش ناراحت شده است بابا سرش را به سمت پائین برد نگاهے به بشقاب ڪرد قاشق چنگال را ڪنار گذاشت ویشڪا چرا آن شب را چرا به مهمانے نرفتے تو ڪه از علاقه ے شایان به خودت آگاه هستے شایان هیچ علاقه اے به من ندارد همه ے رفتارهاش ظاهرےهست ویشڪا بس ڪن چقدر در مورد پسر عمه ات گستاخانه صحبت مے ڪنے مامان بابا اجازه بدید دورهم غذا بخوریم من دنیام با شایان خیلے متفاوت هست من نمے خواهم با شایان رفت و آمد ڪنم ویشڪا در مورد این موضوع باید توضیح بدے بابا صحبت خاصے ندارم ببخشید من میل ندارم با ناراحتے از پله ها بالا رفتم در باز ڪردم روے تخت نسشتم اشڪ صورتم را جارےشد فڪر نمے ڪردم این قدر ضعیف باشم چند دقیقه بعد گوشے رابرداشتم به نرگس پیام دادم سلام نرگس جان خوبی پنج دقیقه بعد دینگ گوشے به صدا آمد سلام عزیز دلم ممنون شما چطورے نرگس جان حالم زیاد خوب نیست میشود با حاج آقا صحبت ڪنم باشه عزیزم هماهنگ مے ڪنم براے هفته ے دیگر خبرش را بهت مے دهم واقعا ممنون بعد از پیام گوشے را ڪنار گذاشتم و روے تخت دراز ڪشیدم وچشمانم را بستم تا بدون فڪر به خواب بروم نویسنده :تمنا🥰🌻 🍃 کانال عشاق الحسین (ع) @behtarinmadahiha ♥️
عُـــــشٰــاقــُ الــحُــسِــیــنْ(ع)🖤
#قسمت_دوازدهم #ویشکا_2 درست یک هفته بعد تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم این دو هفته به قدری سرم شلوغ بود
چند باری با نگین تماس گرفتم ذهنم خسته ناامید بود به سمت نیکمت فلزی که رنگ سبز پسته ای بود رفتم بعد از نشستن روی نیمکت نگاهی به اطراف کردم نیگن تماس را رد کرد چند دقیقه بعد پیام داد ایران نیستم نمی توانم صحبت کنم درگیری ذهنم بیشتر شد تعحبی نداشت نگین مسافرت های خارجی زیاد می رفت اما چطور تلفنم را پاسخ نمی داد از حیاط دانشگاه خارج شدم تاکسی گرفتم تا خودم را به خانه برسانم احساس کردم ، نیاز دارم چند ساعتی تنها باشم به راننده گفتم مسیرتان عوض کنید اما اعتنایی نکرد و گفت من طبق نقشه که از قبل ثبت شده می روم اگر مسیر دیگری بخواهید بروید باید هزینه جدایی بدهید سکوت کردم سرم را به شیشه چسباندم نگاه به خیابان بود مردم در هیاهوی یک صبح حس قشنگ زندگی را در وجوشان تقویت می کردند نیم ساعت بعد در خانه پیاده شدم خانه چند قدمی با خیابان فاصله داشت در خانه که رسیدم دستم را سمت کیف بردم تا کلید را بیرون بیاورم که صدایی مرا متوجه خودش کرد چرا زود برگشتی ؟! نگاهی به پشت سرم کردم وردشاد در حالی که اخم کرده بود به نگاه کرد هیچی کلاسم تمام شد این قدر زود وارد خانه شدم پدر و مادر گرم گفتگوی صمیمی خودشان بودند مرا که دیدند نگاه متعجبی کردند مامان با لحنی آمیخته از خشم ویشکا مگر کلاس نداشتی سرم زیر انداختم و به آرامی گفتم از دانشگاه برگشتم پدر در حالی که فنجان قهوه اش را به دهانش نزدیک می کرد چی شده دختر بابا🥺☘️خیلی گرفته ای !؟ نتوانستم طاقت بیاورم با صدای بلندی شروع به گریه کردم مامان که که سخت نگران شده بود نزدیک آمد آرام باش دختر چی شده با صدای بلندی همه چیز تقصیر شایان هست پدر در حالی که فنجان قهوه اش را روی میز قرار می داد چی ؟!😱 با هق هق تکرار کردم مقصر تمام بدبختی های من شایان هست وردشاد لیوان آب را جلو آورد بیا کمی آب بخور بعد توضیح بده ... چند روز پیش از کلانتری تماس گرفتند که باید به چند سوال پاسخ بدهم من هم رفتم تمام مدت بازجویی در مورد شهادت همسر دوستم بود مامان در حالی که سرش را به سمت من می چرخاند چه ربطی به تو داره ؟ شایان مضنون به قتل هست پدر در حالی تنه ی که خودش روی مبل تکیه می داد چطور به شایان مضنون شدند شایان برعلیه جمهوری تبیلغات انجام می دهد زمانی که در فرانسه بود با منافقین خلق همکاری می کرد آن وقت افرادی مثل همسر نرگس که پی دستیگری با مخالفان نظام هستند را شهید می کنند وردشاد با صدای بلندی امکان نداره ویشکا بس کن مزخرف نگو😱 نویسنده :تمنا🍂🍂🍂 🍃 کانال عشاق الحسین (ع) @behtarinmadahiha ♥️
عُـــــشٰــاقــُ الــحُــسِــیــنْ(ع)🖤
#قسمت_دوازدهم #افق دیوار های اتاق پر بود از تصاویر روحانیون 🗣🧔🏻‍♂مبارز در زمان مشروطه تا به امروز .
چشم هایم👀 درست و حسابی گرم نشده که سر صدایی های از از طبقه ی بالا مرا به آنجا کشاند اعظم خانم دستپاچه راه می رفت چشمش که به من افتاد زیر لب زمزمه کرد محمد رضا ، محمد رضا حالش بده شده به سمت ایوان رفتم با حالتی پرسشگرایانه پرستا👩🏻‍⚕ر کجاست ؟ طیبیه خانم بالای سر محمد رضا هست وارد اتاق شدم خانم پرستار همه ی تلاشش را می کرد تا بتواند عفونت بدن🤢 محمد رضا را کم کند و مرهم ها را تعویض کند اما زخم کاری تر از این حرف ها بود چه کمکی می تونم به شما بکنم ؟ نیازمند دارو💊💉 هستیم اما نمی دانم با وجود حکومت نظامی🧑🏻‍✈️ چطور می توان تهیه کرد ؟! در فکر فرو رفتم احساس کردم مغزم قفل کرده است این موقع شب چه کسی می تواند از خانه بیرون برود بخصوص من که فراری هستم پرستار معطل نکرد و جمله اش را تکرار کرد چه کار می کنید شما برا خرید دارو می روید یا من بروم ؟ اعظم خانم آکنده از خجالت طیبه خانم اگر شما زحمت بکشید بهترهست این خانه نیاز به یک مرد دارد🥺 نویسنده :تمنا🎈😚🪵