عُـــــشٰــاقــُ الــحُــسِــیــنْ(ع)🖤
#قسمت_شانزدهم #ویشکا_1 ساعت روے دیوار پایگاه پنج عصر را نشان مے داد دختران نوجوان وجوان وارد پایگاه
#قسمت_هفدهم
#ویشکا_1
گوشے چند بار زنگ خورد تا در آخر توانستم پاسخ بدهم شایان پشت خط بود
سلام ویشڪے جون
سلام
شایان اووو چقدر سرد ، من تا پنج دقیقه دیگر میرسم در خانه شمابیا پائین تا برویم درحالے ڪه صورتم سرخ شده بود و دستانم عرق ڪرده بود
باشه
از پله ها پائین رفتم مامان جلو آمد
واے ویشڪا این چه لباسے هست پوشیدے !
چه مشڪلے دارد ؟
خیلے بلند هست برو مانتو قرمز را بپوش ڪه جلو بازهست
من با این لباس راحت هستم
در آپارتمان را باز ڪردم داخل ڪوچه رفتم شایان درست وسط ڪوچه ایستاده بود چند بوق زد تا جلب توجه ڪند به سمت ماشین رفتم درجلویے را باز ڪردم روے صندلی نسشتم
سلام خانم خوشگل این چه قیافه اے هست براے خودت درستڪردے
سلام چه عیبے دارد ؟
شایان لبخند تمسخر آمیزے زد حتے یڪ رژ لب به لب هات نیست خیلے صورتت بے روح شده
چیزے نگفتم و یڪ لبخند ترحم آمیز تحویل شایان دادم
در مسیر طول صحبت نڪردم شایان هم اگر صحبتے مے ڪرد بابله یا خیر پاسخ مے دادم
به رستوران رسیدیم شایان ماشین را ڪنار جدول پارڪ ڪرد هر دوپیاده شدیم و به سمت رستوران رفتیم رستوران بزرگ در سالن تعداد زیادے میز و صندلے هاے مجلل و تاج دار وجود داشت،در سمت راست تعداد زیادے میز بود ڪه روے آن انواع سوپ ها ، دسر ،
سالاد موجود بود در ڪنار میر سلف سرویس میز صندوق دار بود خانمے جوان با لباس فرم مشڪ با نوار هاے قرمز ڪه دور مقنعه نشسته بود موهاے خودش را هم بیرون گذاشته بود با خودم فڪر ڪردم چرا ارزش خودش را این قدر پائین مے آورد و با این ظاهر ڪار مے ڪند
پیشخدمت با ظاهرے آراسته جلو آمد از قبل میز هماهنگ ڪرده بودید
شایان با علامت سر بله گفت
پیشخدمت ما را به میز راهنمایے ڪرد فضایے ڪه براے نشستن هماهنگ ڪرده بود دارے میز بزرگ روے آن چند گلدان زیبا و بافاصله از گلدان ها شمعهاے تزیینے قرار داشت و هر دوبه طرف میز رفتیم من روے یڪے از صندلے ها نسشتم
شایان هم روبروے من نشست با لبخند فضاے رستوران چطور هست؟
خیلے زیبا است براے چے این همه هزینه ڪردے ؟
قرار است یڪ شب با هم باشیم من بخاطر تو خیلے ڪار هاانجام میدهم
صورتم سرخ شد احساس مے ڪردم دورنم داغ شد سرم را
پائیین آوردم چیزے نگفتم خیلے سعے ڪردم با شایان حرف بزنم
اما نتوانستم حرف اصلے را بگویم
نویسنده : تمنا❤️🥰🌻
🍃 کانال عشاق الحسین (ع) @behtarinmadahiha ♥️
عُـــــشٰــاقــُ الــحُــسِــیــنْ(ع)🖤
#قسمت_شانزدهم #افق چشمانم مقابل جسم سیاه رنگی⚫️ باز کردم کمی خودم را روی صندلی🪑 تکان دادم خواستم
#قسمت_هفدهم
#افق
زخم های تنم عفونت کرده بود بدنم بشدت درد می کرد توان حرکت نداشتم به دیوار تکیه زده بودم در فکر حال محمد رضا بودم از روزی که من از خانه ی آن ها بیرون آمدم ده روز می گذشت خبری از آن ها ندارم نکنه ...
جمله در ذهنم کامل نشده بود که صدای باز شدن در آهنی آمد سربازی به طرف من آمد چشمانم را بست و مرا کشان کشان از سلول خارج کرد صدای همهمه در سلول پیچید کجا می بریدش ؟
آخر تازه شکنجه اش کردید بس اس دیگر !
دلم شور می زد چه اتفاقی افتاده که مرا به اتاق باز جویی می ببرند در با صدای ملایم باز شد سرباز مرا به سمت صندلی 🪑هل داد چشمانم را باز کرد ....
قلبم تند تند می زد نگاهم خیره مبهوت ماند اشک در چشمانم حلقه بست بعد از چند لحظه
خانم پرستار👩🏻⚕ در حالی که که صورتش سرخ شده لبش زخمی💋 با چهره ای نگران به من نگاه می کرد
زیر لب زمزمه کردم
شما اینجا چه می کنید ؟پرستار👩🏻⚕ سکوت کرد
مامور ساواک دهان باز کرد
یار غارتان را آوردیم پرستاری که خدمت اعلی حضرت👑 می کند مجبورش می کنید فعالیت انقلابی بکند
می خواستم بگویم کدام فعالیت که سکوت کردم
بعد از چند لحظه خانم پرستار شروع به صحبت کرد
این آقا مقصر نیست من به او پیشنهاد کردم
با چشمانی گشاد و دهانی باز به پرستار نگاه می کردم که چرا می خواهد همه چیز را گردن را بگیرد
مامور ساواک که این بار حسابی گیج شده بود ،چهراش را درهم کشید
بس کنید هر دوی شما باعث آزردگی اعلی حضرت شدید ، بعد از چند لحظه
خانم پرستار به اتاق دیگری منتقل کردند و مرا هم کت زدند
درد بدنم زیاد شد با ناراحتی غصه ی فروان گوشه سلول نسشته بودم که یک دفعه صوت قرآن از سلول کناری به گوش رسید
وصبروا و صابرو ان الله مع الصابرین💐
نویسنده :تمنا😍❤️🌻