اونقدری غرق بود که
خیلی چیزا یادش
رفته بود
روزی بیشتر از ۱۵ بار قلیون میکشید
همیشه دعوا میکرد
خالکوبی داشت :)💔
خلاصه گذشت
تا داداش مجید ما چایخونه زد
قلیونش به راه
رفیق رفقا دورهم و پاسور و دعوا
و چاقوکشی و...
یه شب داداش مجید اومد خونه و تندتند
وسایلشو جمع کرد و به مادرش گفت میرم
من دارم میرم کربلا با رفیقام
#اربعینبود