eitaa logo
🖤🌹 بهترین مسیر خوشبختی 🌹🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
537 فایل
🌷بهترین مسیر خوشبختی🌷 #تخریب_چی کانال⇩⇩⇩ @mosaferbehesht133 ⇯⇯⇯⇯⇯⇯⇯⇯ سلام خیلی خوش آمدید تبلیغ و تبادل هم داریم @mosaferbehesht133 https://daigo.ir/secret/9499154387 نقد و پیشنهادها
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ▪️خاطرخواه دختری شده بود، اما به دامادی قبولش نمی‌کردند. می‌گفتند دخترمان خواستگار بهتر دارد. دلش شکست. رفت مشهد. کنار ضریح این طور مناجات کرد: فقط همین حاجتم را بدهید، عهد می‌کنم دیگر چیزی نخواهم، حتی اولاد! چیزی نگذشت که به حاجتش رسید! چند سالی گذشت. دلش طاقت نیاورد. از خدا بچه می‌خواست. با زنش راهی عتبات شد. شب چهارشنبه، رسیدند مسجد سهله. آنقدر گرم مناجات بود که حساب ساعت از دستش رفت. ناگهان به خودش آمد: در این تاریکی شب چطور برگردم؟ دلش مثل سیر و سرکه می‌جوشید. دست به دامان صاحب سهله شد. نگاهش به مقام امام زمان علیه السلام افتاد. مقام، غرق نور بود. سیّدی نورانی دید، سر سجاده، مشغول ذکر. سیّد فرمود: با خیال راحت دعا و زیارت بخوان. امن و آسوده برمی‌گردی! دلش آرام گرفت. شروع کرد زیارت‌نامه خواندن: السلام علیک یا صاحب الزمان... سید فرمود: و علیک السلام! تعجب کرد! به خودش گفت: بگذار به این سید التماس دعا بگویم. شاید اولاددار شدم. یادش به عهد مشهد افتاد، خجالت کشید. زنش جلو آمد. گفت: آقا سید، دعایم کنید. سه حاجت دارم: اول: رزق وسیع، دوم: می‌خواهم قبل از شوهرم بمیرم، سوم: مشهدالرضا دفن شوم. فرمود: به هر سه می‌رسی. خداحافظی کردند که بروند. بیرون مسجد سوالی ذهنشان را درگیر کرد: این سید نورانی که بود؟ برگشتند مقام را نگاه کردند؛ تاریک تاریک! فهمیدند صاحب سهله بوده. خیلی امن و آسوده برگشتند. همان طور که امام زمان علیه السلام فرموده بود. وقتی برگشتند ایران، باب رزق به رویشان باز شد. چند سال بعد، زن در مشهدالرضا آرام گرفت. 📚برگرفته از العبقری الحسان ج۲ ص۴۸۴.
‍ ▪️با رفقایش، از ایران راهی کربلا شده بود. در دلش دو حاجت بزرگ داشت: اول، دیدن امام غائب؛ بعد هم گرفتن هدیه‌ای از دستان حضرت. شب چهارشنبه رسیدند مسجد سهله. نوبت روضه و توسل شد. جمع شدند کنار مقام امام زمان علیه السلام. حال خوشی دست داد. صدای گریه تمام مسجد را پر کرد. ناگهان سیدی نورانی کنار محراب دید. بدون اینکه چیزی بگوید، سید به طرفش آمد. یک مُهر تربت در دستش گذاشت و رفت. با خودش گفت: این سید ناشناس که بود؟ ذهنش را اما مشغول نکرد. دوباره گرم روضه شد. چند روز بعد برگشت ایران. دلگیر از اینکه چرا حاجت نگرفته. خاطرات سفر را با خودش مرور می‌کرد. یک‌دفعه به خودش آمد. تازه فهمید در سهله حاجتروا شده. 📚ملاقات با امام زمان علیه السلام در کربلا، ص۲۷۳. علیه‌السلام
🔸 حرف مردم کنجکاوش کرده بود. می‌گفتند: «تازگی‌ها مردی از نجف، امام زمان علیه‌السلام را دیده». تصمیم گرفت هر طور شده پیدایش کند. می‌خواست قصّه را از زبان خودش بشنود. پُرسان پُرسان در نجف می‌گشت. بالاخره پیدایش کرد. با هم رفیق شدند. یک روز سر صحبت را وا کرد. قَسَمش داد. راضیش کرد تشرفش را بگوید. گفت: با خودم قراری گذاشته بودم: چهل شب چهارشنبه، از نجف تا سهله، پای پیاده. هفته چهلم که شد... 🎧 *حکایت تماشای تبسم امام زمان علیه‌السلام در مسجد سهله ↶* https://eitaa.com/behtarinmasirkhoshbakhti/35836 علیه‌السلام
@Elteja_tales | کانال قصّه‌های مهدوی539565827_1111651267.mp3
زمان: حجم: 6.55M
💚 *تماشای تبسم امام زمان علیه‌السلام در مسجد سهله* مردی از اهالی نجف به محضر امام عصر علیه السلام در مسجد سهله ... 📚 برگرفته از جنة الماوی، حکایت ۵۸. 📚 ترجمه مکیال المکارم، ج۱، ص۳۰۸. علیه‌السلام