eitaa logo
نشریـہ دانشجویے بیـــــت الغــزل
195 دنبال‌کننده
90 عکس
29 ویدیو
14 فایل
🖇گاهنامه علمی، فرهنگی و ادبی نشریه بیت الغزل 🖇نشریه بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان امام خمینی(ره) کاشان 📧ایتا: https://eitaa.com/beitolghazal_nashriyeh401 📧روابط عمومی: @beitolghazal_nashriyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
نشریـہ دانشجویے بیـــــت الغــزل
ا🫀... [عَباسَم ! تُ جِگر بَند و تِکیه گاهِ مَنی] 🌐@beitolghazal_nashriyeh401 •نشریـہ دانشجویے ب
📄| رُقعِه کجاست برادرم؟ کجاست یاورم؟ کجاست عباس؟ امروز پیش از همه، اجازه نبرد خواستی. گفتم: عباسم! إِذا مَضَيتَ تَفَرِّق عَسکَری.. اگر از دستم بروی، سپاهم از هم می گسلد. نور چشمم علی‌اکبر، یادگار برادرم قاسم، تمام یاران، برادران، برادرزادگان خواهرزادگان‌مان را پیش از تو به میدان فرستادم. عزیزترینم! تا تو بودی، امید و رغبت و انگیزه حیات هم بود.... آن گاه که همه رفتند، با چشمانی اشکبار و لحنی ملتمسانه، آمدی که:《 مولای من، به خدا که جگرم از داغ رفتگان میسوزد و زندگی را بی اینان خوش نمی دارم. آقای غریب و بی کَسَم! بگذارید بجنگم .》 _بگذارم بجنگی؟ تو آخرین امید و عزیزترین کس حسینی. تو ماه خاندان بنی هاشمی. تو جگر بند و تکیه گاه منی. اگر گزندی به وجود نازنینت برسد، چه؟ اگر زنان و اطفال خیمه گاه خبردار شوند که به تو چشم زخمی رسیده، بند دل و رشته امیدشان پاره می شود...نه برادرم، نه امیدم، نه...جنگ نه. امّا کودکان تشنه اند.اگر می توانی،فقط قدری آب... ا* * *ا آه آه آه ... عباسم! آیا در خوابی که امید بیداری‌ات را داشته باشم؟ بر من دشوار است که تو را بر این زمین تفته، غرقه به خون بنگرم. اَلآن اِنكَسَرَ ظَهری وَ قَلَّت حیلتی وَ شَمَت بي عَدُوّى ... حال، کمرم شکست و رشته تدبیرم گسست و دشمنم زبان به شماتت دَربَست... 👤حُسَین_ [عَباسَم ! تُ جِگر بَند وتِکیه گاهِ مَنی] 🌐@beitolghazal_nashriyeh401 •نشریـہ دانشجویے بیـــــت الغــزل•
📝 |قَلم بِزَن "پیدا کردن لحن" لحن در یک گفتگو آن‌چیزی است که سبب فرق یک شخصیت با شخصیت دیگر می‌شود. درواقع لحن در یک دیالوگ آن است که وقتی یک جمله از یکی از شخصیت‌های داستان را می‌خوانید، بتوانید متوجه جنسیت او، سن او، حدود جایگاه اجتماعی و حتی شغل‌ش بشوید. دیالوگی لحن دارد که معرف گوینده‌اش باشد و درباره او به ما اطلاعات بدهد؛ نه آن‌که یک جمله خنثی باشد که بتوان آن را در دهان هر گوینده‌ای گذاشت. جمله‌های بدون لحن را شخصیت‌‌های بی‌هویت می‌گویند. خواننده بعد از خواندن چنین دیالوگ‌هایی نه تنها هیچ تصوری از شخصیت پیدا نمی‌کند که اساسا با یک جمله شبیه جملاتِ دیگر داستان روبه روست و این یعنی دیالوگ دیگر کارکرد خودش را ندارد. برای آن‌که بتوانید لحن شخصیت را پیدا کنید لازم است او را خوب بشناسید، به خوبی با ویژگی‌های شخصیتی‌اش آشنا باشید و در واقعیت هم با لحن و مدل آدم‌های شبیهِ او، به خوبی آشنا باشید. البته که بعد از نوشتن دیالوگ‌ها می‌توانید از آدم‌های واقعی شبیه به شخصیتِ داستان‌تان کمک بگیرید و نظرشان را درباره درستی لحن بپرسید... 👤به قلم نجمه حسنیه 🏷روز نهم 🌐@beitolghazal_nashriyeh401 •نشریـہ دانشجویے بیـــــت الغــزل•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱کوثَر ... زهراست "مادر من" و من بی قرار او آن نام را می آورم، آری به افتخار آن بانویی که وقت تشرّف به رستخیز پیغمبران پیاده می آیند و او سوار فریاد می زنند که سرخم کنید،هان! تاازصراط بگذرد آیات سجده دار هرجا نگاه میکنم، آنجا مزار اوست پناه وآشکار چنان ذات کردگار اینهاکه گفته ایم، یکی بود از هزار اماهنوز شیعه مصمّم ،امیدوار 🌐@beitolghazal_nashriyeh401 •نشریـہ دانشجویے بیـــــت الغــزل•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" سَيأتي يوماً " روزی خواهد آمد که ... 🌐@beitolghazal_nashriyeh401 •نشریـہ دانشجویے بیـــــت الغــزل•
نشریـہ دانشجویے بیـــــت الغــزل
ا🌙... [تُ دَرشبِ مَن جَوانهِ نوری ] 🌐@beitolghazal_nashriyeh401 •نشریـہ دانشجویے بیـــــت الغــزل•
📄| رُقعِه درهمان لحظات، بانویم سکینه، پرسشی کرد که من نیز همواره مایل به دانستن جواب آن بودم ولی از پرسیدن آن شرم داشتم. سکینه گفت: عموجان، شما که میدانید پدرم چقدر دوستتان دارد و از دیدنتان خوشحال می شود. گاهی اوقات افراد غریبه و ناشناس و حتی اعراب بیابانی، هر وقت بخواهند، به دیدن پدرم می‌آیند و ساعتها با او می نشینند. پدرم هم با آنان مهربان است و از آنها توقع احترام ندارد. پس چرا شما که این قدر برای پدرم عزیزید، بی اجازه به دیدن او نمی رویــد و این همه در احترام به او، به خودتان سختی می دهید؟ من بیش از سکینه مشتاق شنیدن بودم. عباس با مهربانی و لبخند بر سر و روی سکینه دست نوازش کشید و انگشتانش روی گوشواره مروارید او ثابت ماند. با همان لبخند مهرآمیز گفت: چه گوشواره زیبایی! آیا تحمل سنگینی این گوشواره برایتان سخت نیست؟ سکینه با خنده ای شیرین و کودکانه گفت: شوخی میکنید عموجان؟! معلوم است که سخت نیست. اگر بزرگتر هم بود، سخت نبود. این که یک مروارید کوچک است، اما آدمها جواهرات ده برابر و صد برابر این را هم با میل و افتخار و بی هیچ سختی حمل می کنند. _که این طور. پس آدمها ارزش جواهرات را می دانند. اما اگر مرواریدی درشت یا خشتی از طلا بر زمین باشد و کسی دانسته یا نادانسته بر آن پا بگذارداز ارزش آنها کاسته میشود؟ _نه. هرگز. _بسیار خوب. حالا اگر من آن مروارید را بردارم و در صندوقی زیبا بگذارم و برای خود نگاه دارم، آیا برای آن مروارید فرقی می کند یا بر ارزش آن افزوده می شود؟ _نه عموجان. _شاهزاده خانم زیبای من، سکینه نازنینم! پدر شما و مولای ماحسین، گرانبهاترین، زیباترین و ارزشمندترین جواهر آفرینش است. آنها که دانسته ندانسته، این دردانه هستی را قدر نمی دانند، از ارزش آن نمی کاهند و آنان که با درک و شناخت ارزش و بهای این گوهر بی بدیل، وجودِ خاکی خود را به این هدیه آسمانی می آرایند،به سنگینی این گنجینۀ الهی، تفاخر و مباهات می کنند اما آنها نیز قادر نیستند با احترام و حدشناسی، بر قدر و قیمت ولی خدا بیفزایند. 👤عبیدالله بن عباس بن علی_ [تُ دَرشبِ مَن جَوانهِ نوری ] 🌐@beitolghazal_nashriyeh401 •نشریـہ دانشجویے بیـــــت الغــزل•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"بِسمِ الله🌱" یا محمد! به تو کوثر عطا کردیم، به عالمیان مادر... 🌐@beitolghazal_nashriyeh401 •نشریـہ دانشجویے بیـــــت الغــزل•
نشریـہ دانشجویے بیـــــت الغــزل
ا🦋... "ببویید عِطر او را " 🌐@beitolghazal_nashriyeh401 •نشریـہ دانشجویے بیـــــت الغــزل•
" عِطرِ او " بوی عِطر آمد! زیرلب گفتم من این بورا می شناسم! بارها آن را بوییده ام،بوسیده ام وبرچشمان خسته ام کشیده ام! مگرمی شود که تن ،جان خویش را نشناسد؟ مگرمی شود کسی پناهِ تنهایی های شبانه خودرا به آغوش سرد خاطرات بسپارد؟ این عطر را برقبای تمام زخم هایم چشانده ام؛ این بو،بوی حسین است .. من این بو را می شناسم! نگاهم درمیان تن ها جست وخیزی شگفت برمی دارد تا شایدپیراهن یوسف را در گوشه ای بیابد و خاکِ آن را توتیای چشم کند.. چشمانم دریک نقطه خیره می ماند روی یک مزار ویک نام . ساده است اما صمیمی بی ریاست اما قدرتمند. 《سرباز》 بوی عطر در تمامیت این جان می رقصد چراکه او سرباز حسین است ... او قاسم است ! مردی که شجاعت اوتمثالی ست مثال زدنی، مردی که تار وپود وجودش رابه مقاومت تنیده اند .. اوقاسم است ! مهرنگاهش سهم فرزندانی ست که پدر را ندیده، به حسین بخشیده اند و هیبت کلامش، پیشکشی ست بر سرزمین های داعش پرور . او قاسم است! همانکه جانش را داد تا صدای" هَل مِن ناصِر" هیچ مظلومی روی برخاک نبیند. او قاسم است !همه سرها رفت ولی قول او نه! گفت تاآخرین خون پای ولایت است وتاآخرین تکّه بود.. او قاسم است ! علی درفراقش می گرید وبغض یک ایران می شکند ! او قاسم است ؛پسرفاطمه! مگرغیر ازاین بود پسرفاطمه بودن؟ "جان در راه حسین بخشیدن " اوقاسم است ! همانکه که نامش هراسی را بر سیاست های خرد وکلان مستکبران غالب می کند! اوقاسم است ! همانکه رفت وقتی خواب بودیم؛بیدارشدیم عِطر بود وعِطر وعِطر... او قاسم نه ،او رشادت یکپارچه مقاومت است. وحال شماراخوانده اند تاعطراورا ببویید! عطری که مقاومت بر تن مردان بزرگ می نشاند. _درآرزوی بوییدن آن عطر_ [۱۳ دی ماه ،۱:۲۰]
⌛️به زودی...! •| انتشار پنجمین شماره از نشریـہ فرهنگے_ادبے بیـــــت الغــزل |• 🌐@beitolghazal_nashriyeh401 •نشریـہ دانشجویے بیـــــت الغــزل•
بیت الغزل5.pdf
24.96M
🗞نشریه بیت الغزل بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان امام خمینی(ره) کاشان تقدیم می‌کند: 🌱" آینده" برای فلسطین | پنجمین شماره نشریه علمی، فرهنگی و ادبی بیت الغزل آنچه در این شماره می خوانیم...🔍 ➖️اسرائیل را کوچک می کنیم! ➖️مریدِ علی ➖️سلبریتی های جنگ ➖️کسورات درقبال کاستیات 📨ارتباط با روابط عمومی 🆔@beitolghazal_nashriyeh 🕊نوشته بود: ما نمی جنگیم که صلح پیش آید وهرحکومتی را محترم بدانیم ؛ می جنگیم تا خانه، پیش روی چشمِ باران دیدهِ آن کودک فلسطینی ،خانه شود ! وامیدبه " آینده" زنده گردد... 🌐@beitolghazal_nashriyeh401 •نشریـہ دانشجویے بیـــــت الغــزل•