امروز هم رونویسی انجام دادم ، هم مقرری مبنا رو خوندم ، هم مطالعه روزانه داشتم و هم نوشتم . الان احساس میکنم که نویسنده درونم رو سوپرایز کردم و بعد از ماه ها نون تره خوردن بهش نون کره دادم
یا شبیه یه کودک کار که رفتم و براش یه دست لباس نو و شیک خریدم تا بپوشه .
یا یه گرسنه که بعد ماه ها غذا نخوردن براش یه همبر پنیری با نون اضافه خریدم .
خلاصه که هر سری یه جای کار می لنگید و این سری دیگه گچ گرفتم و دارم ادامه میدم ...
#نوشتن
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم ...
#فاضل_نظری🌱
امروز/مراسم تعویض پرچم
بعد از این در دل من، شوق رهایی هم نیست
این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن
باز با گریه به آغوش تو بر می گردم
چون غریبی که خودش را برساند به وطن
#فاضل_نظری🌱
امروز بعد از مدت ها یه بیت از فاضل نظری خوندم . دلم برای خود چند سال پیشم تنگ شد.
برای شوق و ذوقی که برای کتاب های فاضل نظری داشتیم و از صفحه هاش عکس میگرفتیم و برای همدیگه میفرستادیم ...
چند وقته دیگه کسی برام شعر نفرستاده ؟
فقط منم که حس میکنم دنیا داره میره به سمت بی شعری ؟
یا دنیای من فقط اینطوره ؟
من یه اخلاقی دارم
وقتایی که دلم میگیره
دوست دارم
همه چراغارو روشن کنم
کتابخونه ام رو بریزم بیرون
و کتاب ها رو از نو بچینم و
قفسه هارو مرتب کنم
کتاب های جدید رو بچینم سر جاش
همینطوری با کتاب ها ور برم تا بگذره
**بِخوان مَرا**
"این پرنده در این قفسِ تنگ نمی خواند بگذار فضا و محیط خودش را پیدا کند تا ببینی چگونه در تاریک تری
بگذار فضا و محیط خودم را پیدا کنم
بگذار فضا و محیط خودم را پیدا کنم
.
.
.
.
در حال پوست اندازی
توی یه برهه از زندگیم یه سری مسئولیت ها رو قبول کردم فی سبیل الله انجام بدم ...
بعد انقدر از همه طرف هیچ کس بهم کمک نکرد و حامی نبود که نه تنها سر خورده و کوبیده و له شدم و فشار بهم اومد که دیگه احساس کردم من از اساس بهتره کناره بگیرم و اصلا به درد این کار نمی خورم !
معمولا آدمای اطرافم توی اینطور شرایط وقتی باهاشون طرح مسئله میکنم دو دسته میشن:
یه دسته که میگن " برا چی اصلا رفتی دنبالش ، میدونستی که جواب نمیده "
یه عده ام میگن " خودت رو چرا اذیت میکنی وظیفه تو نیست "
اینه که خستگی تا اعماق وجودم ، تو فضای داخل سلولیم ( اینترا سلولار) و خارج سلولیم ( اگزتزا سلولار) باقی می مونه . تا جایی که با خودم میگم کاش طرح مسئله نکردم بودم ...
و از طرفی وقتی هم نباشم کسی نیست اون کار هارو انجام بده و این از همه اون موارد بالا برام درد آور تره ...
و هیچکس هیچ راه حلی بهم نمیده ،
و به قول شاعر :
« ز این هزار هزاران.
یکی نگفت که
بر شانهات چه می گذرد...؟ »
پ ن : فی سبیل الله رو نگفتم به این معنی که یعنی کارم درسته ، اگه بود به اینجا نمی رسید !
میگم که بدونید انگیزه ام در شروع چی بوده [ مثلا :) ] !
خواهرم یه مدته داره به رژیم غذایی که نوشتم عمل میکنه . چند سال پیش بخاطر پروژه دانشگاه برای همه اعضای خانوادم رژیم نوشتم .همه وسطش ول می کردن و خیلی ثابت قدم نبودن.
ولی آجیم اولین کسی هست که وقت میذاره و غذاهایی که هست رو اندازه میگیره. گاهی خودش درست میکنه. بدون اینکه من بگم پیگیره خودش.
مِنو های غذایی رو طبق برنامه اجرا میکنه. امروز هم موقع پیاده روی بهم میگفت : چقدر حالش بهتره از وقتی داره برای رژیم وقت میذاره .
خودش نمیدونه ولی خیلی انرژی گرفتم.
یه جرقه امیدی تو دلم خورد.
کاش نتیجه اش رو ببینه و منم بیشتر انگیزه بگیرم
خدایا شکرت...
#روز_نگار